هدایت شده از هابیلیان
ﺣﺎﻝِ ﻣﻦ ﻣﺜﻞ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﻋﺎ...
ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺯِ " ﺑﺎَﺑﯽ ﺍَﻧْﺖَ ﻭَ ﺍُﻣّﯽ" ﺑﺮﺳﺪ...
#یادی_از_شهدا
🔸🔹🔸🔹🔸
کمپین مردمی #ما_همه_روزه_داریم
✅ @Habiliyan
سالگردشهدای امروز ملایر(27/2/1397) 1- شهید حاجي محمد #بيات
2-شهیدفرشاد #ترابي 3- شهیدعلي #شير محمدي
4- شهیدمسعود #ميرزا بيگي @shohadayemalayer
هدایت شده از احادیث اهل البیت علیهمالسّلام
🔺 با شهادتها #اسلام بیمه شد
✳️ #خون دادید، #جوان دادید لکن خون و جوان شما به نفع #اسلام و برای اسلام بود. اسلام عزیزتر از آن است که ما خوف داشته باشیم که خونمان یا جوانانمان در راه او #شهید شود. اسلام شهیدان زیاد داشته است.
✳️ امیر المومنین (ع) شهید اسلام است و برای اسلام شهادت پیدا کرد. حسین بن علی در راه اسلام شهید شد. ما باکی از #شهادت نداریم، ما باکی از کشته دادن نداریم. شما #ملت_ایران که با خون خود، با جوانهای خود اسلام را بیمه کردید، دست #اجانب را قطع کردید.
📚 منبع: صحیفه امام خمینی (ره)، جلد 6،صفحه 270
پنجشنبهها ؛ #شهدای_اسلام
#با_ولایت_تا_شهادت
🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
✅ http://eitaa.com/asheghaneshahadat
«*تبرک لحظاتمان با شهید ایرج #آبگون:
شهید ایرج آبگون در تاریخ 10 فروردین 42 در شهر ملایر چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا مقطع لیسانس ادامه داد و از طرف ارتش به جبهه اعزام و به عنوان فرمانده به ایفای مسئولیت پرداخت. شهید آبگون در تاریخ 21 فروردین 67 در روستای پنجوین عراق به دست دشمن بعثی به فیض شهادت نائل آمد و اکنون این شهید مفقودالجسد است.
آنچه میخوانیم بخشی از وصیتنامه شهید ایرج آبگون است:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
«الهم اجعلنی صبوراً و اجعلنی شکوراً و اجعلنی فی عین الناس کبیراً و فی عینی صغیراً»
از آنجایی که مرگ حق است و به راستی تولدی دیگر است، زندگی در این دنیا امتحانی است برای انتخاب زندگی در آخرت. از خداوند میخواهم در این امتحان الهی مرا سربلند گرداند.
در این برهه از زمان که جباران زمانه دست به دست هم دادهاند تا ندای مظلومیت این امت ستمدیده را در گلو خفه کنند فکر میکنم این خود کنکوری بس عظیم برای شرکت در دانشگاه انسانسازی، مردانهزیستن و در راه حق گام برداشتن است و به قول استاد عزیزم اگر کسی عشق به ماندن و ترس از رفتن را از وجود خود بیرون کرده باشد از این کنکور پیروز بیرون میآید، پس خدایا مرگ در رختخواب را از من دور ساز وسعادت و شهادت در راهت را به من عنایت کن .
تا آنجا که در توان دارم از دشمنان خدا را به درک واصل میکنم و سپس جان خود را تقدیم خدای خود میکنم. از پدر و مادر و خانواده عزیزم حلالیت میطلبم چرا که من در مکتب آنان بزرگ شدهام و اینگونه درس آزادی و آزادگی را آموختهام و از برادرانم میخواهم که دنباله رو هدف اسلام و انقلاب عظیم باشند.
از همسرم میخواهم که مربی خوبی برای فرزندم باشد و در زندگی مجاهدی نستوه و شکستناپذیر باشد. در پایان از تمامی بستگان و آشنایان حلالیت میطلبم. @shohadayemalayer
«شهید»؛ شاهد شهود عرفانی شد و نقش هرچه خوبی را در چهارفصل گیتی نمایان کرد و چشم ستارگان آسمان را روشن، ققنوس هشت جنت که هفت آسمان را مجذوب خود کرده است، همان عاشقی که در وادی مقدس عاشقی، پر پرواز گشود و فرشتگان را نوازشگر روح نابش کرد.
هر روز را با نامی و یادی از این ستارهها، شب می کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... «برگ سبزی، تحفه درویش»، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید». @shohadayemalayer
شهدای ملایر
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر..🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃🌷🍃 🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
🍂💔 یاد یاران 💔🍂
🍂 🍂
#شهیدرضاساکی
🍃🌹🍃
💢روایتی از
#کتاب_بگوبباردباران..
که لحظه های دیدار و دلتنگی #شهیداحمدرضااحدی، دوست و همخوابگاهی شهیدرضا(داریوش)ساکی را به قلم تصویر کشیده است....
که مخاطب کتاب شهیداحمدرضااحدی است.
🍂🍃🍂🍃🍂
🍁🍂 #اواخرپاییز۶۵
چند هفته بعداز اینکه به تهران برگشتی , #داریوش هم آمد.
خیلی تغییر کرده بود. از روزهای نفس بُر تمرین #غواصی در سدگتوند میگفت و اینکه خیلی زود باید برگردد.
داریوش حال و هوای خاصی داشت که تو در او کمتر دیده بودی. وقتی از بچه های #غواص میگفت , چشمانش می درخشید.
مجاهدان روز و عارفان شبی که در روز بِشمار یک , به صف میشوند و شب ها باید آنها را در میان نیزارها و غارها و چاله هایی پیدا کنی که برای خلوت با خدا کنده اند. از ناله ها و دعاها و بلم ها و از عدد مقدس گروه شان میگفت که فرمانده گفته بود خیلی باید مراقبش باشند. همان ۷۲ که همه را در حیرت و بغضی دائمی فرو برده بود.
آن پسر قد بلند بسکتبالیست دبیرستان شریعتی که تمام امید پدرومادر و خواهرهایش بود , حالا سراسر غرق عرفان و معنویت شده بود. کمی ترسیدی و آرزو کردی حالا حالاها نپرد.
عملیات #کربلای۴ نزدیک بود.
خودت را به بیمارستان صحرایی فرودگاه آبادان رساندی. آذر ماه ۱۳۶۵ با بچه های گردان , در روستای ابوشانک در شرق آبادان و نزدیک اروند در اتاقک های میان نخلستان مستقر بودید. چند روز قبل از عملیات #کربلای۴ شما را به #هتل_پرشین آبادان فرستادند. طبقات بالایی هتل تخریب شده بود و در طبقات پایین هم با پلیت و الوار و گونی های پر از خاک , سنگر درست کرده بودند. قرار بود شب عملیات , بعد از اینکه #غواصها خط اول جزیره ام الرصاص را شکستند , نیروها سوار بر قایق به سمت جزیره پیشروی کنند.
#شب_سوم_دی_ماه , با تجهیزات کامل از هتل بیرون آمدید و سوار برماشین ها تا پل #خرمشهر رفتید. قایق ها آماده بودند تا شما را به سمت ام الرصاص ببرند.
هر لحظه آتشباری #عراق بیشتر میشد. #رودخانه (اروند) دیواری از آتش شده بود و وقتی موج ها بلند میشد , آب با شتاب داخل قایق می ریخت. خیلی زود فهمیدید که عملیات لو رفته است. سکاندار زیر پل منتظر بود تا فضا کمی آرام تر شود. سنگینی کلاه آهنی ای که امام واجب کرده بود روی سرتان بگذارید , کمی آزارت می داد , اما در این واویلا نعمتی بود.
بالاخره قایق راه افتاد اما هرچه به #ام_الرصاص نزدیک تر می شدید , موج انفجار , امواج بیشتری را طوفانی میکرد و گلوله ها مماس بر سطح آب به سمت شما می آمدند. صدای بی وقفه خمپاره ها و انفجارات و شلیک های بی امان #چهارلول عراقی ها هم تمام گوشتان را پر کرده بود. در آن تاریکی وقتی منورها بالا می رفتند , خیلی خوب می توانستید قایق های واژگون و #پیکرشهدا را ببینید که بر روی امواج آب بالا و پایین می شدند. سلاحتان را برای گرفتن انتقام در نبردی نابرابر محکم تر در دست فشردید و #محمدعابدینی هم در آن هیاهو نوک قایق ایستاد و شروع کرد به خواندن برای اباعبدالله(ع) , که دستور عقب نشینی آمد.
فرمانده گردان و معاونش از روی قایق فرماندهی باتمام توان در میان آن همه صدا در بلندگوی دستی فریاد می کشیدند:
قایقا برن کنار ساحل... بچسبید به خشکی....
📝(۱)
شهدای ملایر
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر..🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂همه چیز به هم ریخته بود و تو که ناظر آتش گرفتن چند قایق بودی , باخودت فکر کردی که امشب چه کسانی را از دست داده ای؟
با تدبیر فرماندهی , نیروها در ساختمان های منطقه #کوت_شیخ جاگیر شدند تا شاید راهی برای انجام عملیات پیدا شود , اما فایده ای نداشت و دستور برگشت به هتل صادر شد. هرچند ناراضی اما به هتل برگشتید و انتظار آغاز شد.
با گذشت زمان تعدادی از بچه ها می آمدند و خبر گم شدن تعدادی دیگر را می دادند. از دیدن به ساحل رسیده ها خوشحال بودی , اما نگرانی و انتظار برای نیامده ها , روح و جانت را در برگرفته بود. هرکدام از بچه ها در گوشه ای از ساختمان هتل کز کرده و در حال خودش بود. تو هم در گوشه یکی از اتاق ها که نور ضعیفی از چراغ فانوس آن را روشن کرده بود , به دیوار تکیه دادی و به #غواصهایی فکر کردی که به دل دشمن زده بودند. زانوهایت را جابجا کردی و محکم آنها را در بغل گرفتی. نمی دانستی چرا , اما به یاد حرف های پدر #داریوش افتادی که وقتی از آرزوهایش می گفت و پسرش را در لباس پزشکی و در حال خدمت مجّانی به مردم توصیف میکرد.
📝(۲)
شهدای ملایر
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر..🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃صدای یکی از فرمانده هان گردان #غواصها , از بیرون می آمد. بچه ها دورش را گرفته و سوال پیچش می کردند. میگفت:
#غواصها گیر افتاده و مانده اند و بعید است که زنده برگردند.
یکی از آن میان پرسید:
#رضاساکی چی؟
فرمانده گفت:
شهیدشد...🌹💔
یکی دیگر گفت:
اون تک پسر بود . قرار بود بقیه هواشو داشته باشن!
فرمانده گفت:
کدام بقیه؟ بچه ها همه گرفتارشدن.💔
عدد مقدس گردان #غواصها را به یاد آوردی و تعریف های داریوش را. شکستی اما نه با فریاد , در سکوت , یاد خوابت افتادی که یک روز صبح در خانه #درکه از خواب بیدارشدی , قبل از آنکه دست و رویت را بشویی , با حیرت و بدون مقدمه از #داریوش پرسیدی:
داریوش ! تو چندبار بیشتر از من رفتی جبهه؟
او که تا آن زمان #جبهه نرفته بود با تعجب نگاهت کرد و گفت:
من اصلا جبهه نرفتم...
گفتی:پس چرا من خواب دیدم به من میگی #احمدرضا ! اگه یه بار دیگه بری جبهه تازه به اندازه من رفتی !
می دانستی نرفته اما پرسیدی که ببینی تعبیر خوابت چیست.
حالا داریوشی که #رضا شده بود , از تو پیشی گرفته و #پیکرش در میان خورشیدی ها و گِل و لای ساحل ام الرصاص #جامانده بود...😭💔
در میان افکارت غوطه میخوردی که ناگهان خبر مجروحیت فرمانده گردان و معاونش هوشیارت کرد..... گروه گروه وسایلشان را جمع کردند و رفتند تا تسویه بگیرند.
#مجیداکبری و #حافظ_نیاوند هم طوماری تهیه کردند تا مقاومت رزمندگان را به امام اعلامم کنند و آن را به جماران بفرستند. تو هم به سراغ آنان رفتی , در طومار نوشته بود:
ما تا پای جان ایستاده ایم و برای شهادت آمده ایم.
مثل باقی بچه ها آن را با خون خودت امضا کردی و گفتی برای عملیات بعدی خبرت کنند.
به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی.
در کلاس فیزیولوژی اجازه گرفتی تا مقاله ای بخوانی و رفتی و روبه روی دانشجویان ایستادی , صدایت را صاف کردی اما نمی توانستی بغض و خشم فروخورده ات را پنهان کنی و خواندی:
" چه کسی میداند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چندنفر را می دَرَد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن , ویران شدن , یعنی ستم , یعنی خونین شدن خرمشهر , یعنی سرخ شدن جامه ای و سیاه شدن جامه ای دیگر , یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟....
به کدام گوشه تهران نشسته ای ؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می داند هویره کجاست؟ کدام مسئله را حل میکنی؟ برای کدام امتحان درس میخوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر میکنی؟ ازخیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت تر روز صبح در کیفت می گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می خلد؟.... دلت را به چه بسته ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟....(ادامه مقاله در #کتاب_حرمان_هور, دست نوشته های #شهیداحمدرضااحدی)
تو میخواندی. محکم و قاطع و با تمام اعتقادی که تورا به این باورها رسانده بود , اما خیلی ها خوششان نیامد.
تا آخر مقاله را خواندی و از کلاس بیرون زدی. اتمام حجت کرده بودی , شاید از طرف #داریوش هم....💔🌹
پایان...
📝(۳)
هدایت شده از حٰاجْقٰاسِمْسُلیْٖمٰانےٖ🌷
🍃🌸🍃
❤️سعادتی به جهان
مثل
دوست داشتنت
نیست...
✨❤️✨
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷🍃🌷🍃 🍃
🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
🍂💔 یاد یاران 💔🍂
🍂 🍂
#شهیدرضاساکی
🍃🌹🍃
🌾 #شهیدساکی انسانی که در اوج #گمنامی و در اوج اخلاص و تقوا بود که حتی خانواده اش هم اطلاع نداشتند که او در مشکل ترین جای بسیج و جنگ است.
به دور از خودنمایی و غرور و تکبر , جبهه اش را میرفت و درسش را هم می خواند و با بچه ها عیاق بود و ورزشش را هم میرفت . کارهایش را هم انجام می داد و نکته دیگری که ویژگی همه بچه های بسیج و شهدا بود, عدم خودنمایشان بود یعنی هیچ وقت برای خودنمایی و اسم و رسم کاری نمی کردند و ودر اوج گمنامی هرکدامشان قهرمانی بودند . وچه کارهای بزرگی که کردند.
🌺راوی: #دکترحامدمیبدی
@shohadayemalayer
هدایت شده از گنجینه های جنگ
سلام بر شهیدان...
سلام بر شقایقهای بی سر و دستهای بی پیکر
سلام بر آنانی که پرواز را آموخته اند و برای همیشه آسمان پرنده شدند.
@ganjinehayejang
هدایت شده از گنجینه های جنگ
نام کتاب : بچه های ممد گره
🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹
مولف : حمید حسام
نویسنده مقدمه کتاب : عباس نوریان
ناشر کتاب : فاتحان
سال نشر : 1395
شمارگان : 3000
تعداد صفحات : 528
#کتاب_بچه_های_ممد_گره
🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹
@ganjinehayejang
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💔 🌾 ✨ 🌾 ✨ 🌾 ✨ 🌾 ✨
🌾✨
✨
💔 #شهادت_قسمت_ما_میشد_ای_کاش💔
🍃🌷🍃
❣سلام ای راضی شده به رضای حق.
صدای قدمهایت چه زیبا به وصال نزدیک شد به رهاشدنت به پر گشودنت در حریم الهی.
درسالیان دور خلعت شهادت زیبنده قامت بلندت شد تا به دور از هیاهوی درس و دانشگاه به مقامی بلندتر از پزشکی نائل آیی و به جایگاهی که سزاوارت بود برسی.
به #شهادت....🌹
✨ فرمانده بی باک سرزمین کربلایها،
در آن شب سرد و سنگین چه عاشقانه و سبکبار همنفس ملائک و هم آغوش شهادت شدی وقتی که بدون تعللی پیکر هم چون سروت را فرش قدمهای هم سنگرانت روی #سیم_های_خاردار کردی و به عرش اعلا رسیدی و چه خوب خدارا عاشق خود کردی وقتی که پیکرت زائری جز حضرت زهرا(س) نداشت..
تو هم مادری بودی ، و هرشب زائری قدخمیده داشتی... تو هم فاطمی هستی...✨❣ای نفس مطمئنه ای راضی شده به تقدیر الهی ارجعی الی ربک....
🌺تقدیم به
#غواص_شهیدرضاساکی ، فرمانده ای که فرماندهی را در حق بچه هایش تمام کرد.
🌾 #شهادت: ۶۵/۱۰/۴
#کربلای۴(علقمه...)💔
🌺ارسالی از کاربر
( #یامهدی_عج)
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
آمدم با غزلی ساده ولی تکراری
لطف داری تو اگر دل به دلم بسپاری...
🌹 #شهیدسیدحسین_طلوعی🌹
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دانی از دولتِ وصلت
چه طلب دارم؟
هیچ!
یادِ تو مصلحتِ
خویش ببرد از یادم...
#سعدی
🌸.....
@Karbala_1365
هدایت شده از احادیث اهل البیت علیهمالسّلام
#شـهـداےرمـضـان💔
آیا می دانستید حدود پانزده هزار شهید در ماه مبارک رمضان شربت شهادت نوشیده اند؟
سلام برشهیدرمضان،مولا علی علیهالسلام
#سلامبرشهداےعطشان
#با_ولایت_تا_شهادت
http://eitaa.com/asheghaneshahadat
شهدای ملایر
شهید غلامرضا #جوکار @shohadayemalayer
شهید غلامرضا #جوکار
تاریخ شهادت : 5\5\1360
شهید غلامرضا جوکار ،فرزند ولی، در سال 1324 در روستای مبارک آباد از توابع شهرستان ملایر پای بر دایره خاک نهاد . خانواده اش دارای گرایشهای شدید مذهبی و دینی بودند، بدین خاطر در محیط ساده و بی آلایش آن، غلامرضا با عشق ومحبت به ائمه اطهار (ص) رشد ونمو یافت . تحصیلات ابتدائی را در همان روستا و بقیه دوران تحصیل را در بخش جوکار سپری کرده و با موفقیت به پایان رسانید، او پا به پای علم آموزی شرکت در محافل مذهبی و جلسات قرآن را بر خویش فرض می شمرد و در آنها فعالانه حضور داشت .
غلامرضا که از ابتدا روح ظلم ستیزی و عدالت خواهی را در خود ملکه کرده بود، همپای امت مسلمان بپا خاست و در مقابل جریانات منحرف طاغوتی، به مبارزه پرداخت . پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید جوکار درنگ را جایز ندانسته و در لباس رزمنده ای جان بر کف خود را به متن آتش جنگ رسانید. او در کنار سردار شهید مصطفی چمران، حماسه های فراوانی آفریده و در جنگهای چریکی ضربات مهلکی را به پیکره فاسد متجاوز درآورد . شهید غلامرضا جوکار، جهاد در راه خدا را موهبتی الهی می دانست و تا هنگام شهادت از این عنایت خدائی برخوردار بود، تا آنکه عاقبت در تابستان سال 1360 خاک کرخه نور را بخون خویش متبرک کرده و تا آسمان وصال پرواز نمود
فرازهایی از وصیت نامه شهید غلامرضا جوکار
مرگ طوقی است در گردن بنی آدم و هر کس خواه ناخواه باید شربت مرگ را بچشد و کسی را از مرگ خود خبری نیست، چه بسا اشخاصی در حین اینکه گمان نداشته اند از دنیا رفته اند . شهید غلامرضا #جوکار @shohadayemalayer
نام کتاب: بگو ببارد باران (مستند روایی زندگی شهید احمدرضا #احدی)
پدید آورنده: مرضیه نظرلو
تعداد صفحات: ۱۲۰
نوبت چاپ: ۱
سال انتشار: ۱۳۹۶
شمارگان: ۲۵۰۰
شابک: ۹۷۸-۶۰۰-۸۱۹۹-۰۲-۱
نوع جلد: شومیز
قطع: رقعی
قیمت: ۸۰,۰۰۰ ریال @shohadayemalayer
شهدای ملایر
نام کتاب: بگو ببارد باران (مستند روایی زندگی شهید احمدرضا #احدی) پدید آورنده: مرضیه نظرلو تعداد صفحا
برشی از متن کتاب بگو ببارد باران (مستند روایی زندگی شهید احمدرضا #احدی):
... دیگر نمیخواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام خدایا! بگو ببارد باران که کویر شورهزار قلبم سالهاست که سترون مانده. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم... خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم. بگذار این خشکزار وجودم، این مرده قلب من، دیگر نباشد. بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیدهاند. بگذار این گوشهای صُمّ دیگر نشنوند، بس است هرچه شنیدهاند، بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هرچه جنبیدهاند. خدایا! دوست دارم تنهای تنها بیایم. دور از هر کثرتی، دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی. @shohadayemalayer