#شعر_منتخب
#شعر_خوب_به_هم_هدیه_دهیم
هنوز نام تو در شهر آسمان، ماه است
و با قیام تو شهری ستاره همراه است
هنوز از تو سرودن به لحن قمریها
شکوهمندترین لحظۀ سحرگاه است
چنان به عشق خداوند دست یافتهای
که در حلاوت نامت طنین «الله» است
هزار کوه، اگر نردبان شود بی شک
برای درک تو دست زمانه کوتاه است
عبای سادۀ تو جانماز خورشید است
همان عبا که شمیمش هنوز با ما هست
علی گلی حسینآبادی
#غزل
#شعر_انقلاب
#امام_خمینی_ره
#شعر_انقلاب
#شعر_ولایی
السلام علیک یا علیبنموسیالرضا
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جهان ساده من: گریه وصال و فراق
تمامی دو جهان، گوشه همین حرم است
شروع مرگ، زمان جداشدن از تو
به پای عشق تو مردن، حیات دم به دم است
چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم!
تو در کنار من و سرنوشت من عدم است
تو را در آینههایم نشد نشان بدهم
چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است...
برای جستن دُرّ حدیث سلسلهتان
زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است...
حدیت گفتی، حقا چه اتفاق افتاد
به حکم «الا»یت، پرده از نفاق افتاد
نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد
مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد
سرودی «اشهد انلاالهالله»
ولایت تو نشان داد راه را از چاه
به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی
برائت از همهی کفر را نشان دادی
«بشرطها»ی شما راه را به ما فهماند
حضور منتشر ماه را به ما فهماند
به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما
به بارگاه ولا، حصن محکم «الا»
به حصن محکم خود راه دادهای ما را
به زیر پرچم خود راه دادهای ما را
حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد
کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد
حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است
تجلیات ولایت به قاب خورشید است
به سمت جاده توحید میبرد ما را
به سوی خانه خورشید میبرد ما را
کلیموار به طور تبسم آمدهایم
به شوق «و رضیالله عنهم» آمدهایم
زیارت تو شبیه عروج تا عرش است
حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟
عروج عرشنشینان، هبوط در حرمت
مقام سلطانی، خوشهچینی از کرمت
به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد
گناهکار بیاید فرشته برگردد
به اشتیاق نگاه تو زائرت شدهام
همین بسم که بگویی که شاعرت شدهام
تو قول دادهای ای مهربان- که همنفسی-
سهجا به داد دل شیعیان خود برسی
سهجا؟ نه در همهجا لطف تو کنار من است
تو آن امام رئوفی که بیقرار من است...
قیامتی است حضور تو در کنار من و...
به احتضار منی شمع بیقرار من و...
#مدح
#شعر_ولایی
#شعر_رضوی
#حدیث_سلسلة_الذهب
#زیارت_حرم_رضوی
هدایت شده از دست خط (اشعار علی گلی حسین آبادی)
#غزل
#امام_خمینی_ره
#عبای_ساده
هنوز نام تو در شهر آسمان، ماه است
و با قیام تو شهری ستاره همراه است
هنوز وصف تو ای بهترین پگاه جهان
شکوهمندترین لحظۀ سحرگاه است
برای هر که بفهمد کمان ابرویت
برای سیر الی الله راه دلخواه است
نفس کشیدی و دشتی شهید روییدند
چرا که هر نفست یک قیام لِلّه است
و کوههای جهان نردبان اگر بشوند
برای درک تو دست زمانه کوتاه است
عبای سادۀ تو جانماز خورشید است
همان عبا که شمیمش هنوز با ما هست
#علی_گلی_حسین_آبادی
#غزل
#انقلاب
#امام_خمینی_ره
#شعر_انقلاب
#شعر_آیینی
#شعر_ولایی
✍️کانال اشعار در ایتا (چشم به راه)
@ashare_ali_goli
#یک_نکته_از_این_معنی
سال ١۴٠٠ بود یا ١۴٠١ (و احتمالاً پساکرونا)، دقیق یادم نیست، با تعدادی از شاعران اهل بیت قرار گذاشتیم که در آستانه غدیر، پای درس تاریخ بنشینیم و از محضر حجتالاسلام میرزامحمدی بهره ببریم.
دو سه بار این جلسه برگزار شد؛ حیف که دوام نیافت... اما همان جلسه، برکات بسیاری داشت؛ بخصوص دریافت یک نکته مهم، که از رهگذر بیتی از غزل آقای مجتبی خرسندی و تحلیل آقای میرزامحمدی نصیبمان شد:
«به این سؤال فقط «عَمروْ» میدهد پاسخ
که در مبارزه غیر از تو پهلوانی نیست
هزارویک شب اگر «لیلةُالمَبیت» شوند،
کسی بهجز تو مهیای جانفشانی نیست»
شاهد بحث، بیت دوم است که بظاهر، اغراق سادهای دارد؛ اما در حقیقت، برگرفته از یک مضمون بلند و یک حقیقت تاریخی است، که تا آن لحظه از آن بیخبر و غافل بودم.
حجتالاسلام میرزامحمدی از آقای خرسندی پرسید: «شاعر! این بیت هزار و یک شب خفتن در بستر پیامبر را دانسته و آگاهانه به کار بردی؟»
پاسخ او منفی بود و شاید پاسخ جمع به این سوال همین بود!
بیت، راز شگفتی داشت و احتمالاً همه آن جمع چون من از آن بیخبر بودند.
هرچند اکثر آن جمع میدانستند که پیش از شب اول ربیعالاول، حضرت مولا امیرالمؤمنین (صلوات اللّه علیه) به تدبیر پدر بزرگوارشان حضرت ابوطالب (سلام اللّه علیه) در تمام سه سال زندگی در حصار «شعب ابیطالب» هر شب با هدف حفظ جان حضرت پیامبر ( صلی اللّه علیه و آله و سلّم) در بستر ایشان خفته است؛ اما در آن لحظه، با یک حساب سرانگشتی و با نگاهی تحلیلمحور به این نکته مهم رسیدیم و متوجه شدیم که «لیلةالمبیت» نه یک شب، که بیش از هزار شب بوده است.
این خاطره مختصر و بظاهر کوچک و کماهمیت در ذهن من حاوی درنگها و نهایتاً درسهای فراوانی بوده است.
نکته اول، ضرورت ثبت تجربیات، و سپس به ودیعت نهادن آن برای آیندگان است.
نگارش تاریخ شفاهی، نتایج و برکات فراوانی دارد، از جمله: ثبت و ماندگاری خاطرات، مستند کردن تاریخ، ارائه گزارش به آیندگان بر اساس یک مسئولیت فرهنگی، با هدف برجستهسازی ضعفها و قوتها، تبیین فرصتها و عبرتها، و...
نکته دوم اینکه، با همان یک بیت و تذکار کارشناس تاریخ، اکثر شاعران حاضر در جلسه به این باور رسیدند که اولاًّ،
شناخته دقیقی از تاریخ ندارند،
و ضرورت دارد ضمن واکاوی زوایای مختلف تاریخ اسلام، پای مکتب تحلیل تاریخ، زانو بزنند؛
و ثانیاً اینکه،
درست است که طبق الطاف رحیمانه الهی، الهام شاعرانه در شعر شاعران موضوعیت دارد و شاعران اهل بیت، اکثراً مؤیّد به روح القدسند - همانگونه که آن بیت مجتبی خرسندی مصداق عنایت بود - اما چقدر خوب است که شاعر در کنار الهامهای رحمانی، از بهرههای معرفتی نیز همواره پُرنصیب باشد و در شعر خود همواره آن را متجلی سازد و انعکاس دهد.
جناب حجتالاسلام میرزامحمدی یک سؤال بیشتر مطرح نکرد، اما اگر اهل درنگ و دقت باشیم میتوانیم در پاسخ به همین سؤال، عرصهها و میدانهای دیگری را دَرنوَردیم و افقهای فکری دیگری کشف کنیم.
آنچه نوشته آمد، حاصل درنگهای صاحب این قلم بود و امیدوارم دیگران نیز بر نکات معرفتی و حتی فنی پیرامون شعر، درنگ داشته باشند و با ثبت رویدادها و خاطرات و تحلیلها، تصویری واقعی و شفاف از حقیقت شعر امروز برای تاریخ و آیندگان ترسیم کنند.
شعر شاعران و نیز ثبت خاطرات شفاهیشان در حکم دو بال برای سیر در مسیر شناخت شعر هر دوره است. بیگمان از این طریق است که آیندگان و شعرپژوهان میتوانند تصور کنند که شعر آیینی و ولایی عصر ما در کدام نقطه از زمانه خود ایستاده بوده و تا فتح قلهها فاصلهای داشته است یا خیر؟
امیدوارم تاریخ، درباره شاعران ولاییسرا، همواره قضاوت خوبی داشته باشد.
#لیلةالمبیت
#تاریخ_شفاهی
#شعر_ولایی
#زیبایی_شناسی
#آسیب_شناسی
@smahdihoseinir
هدایت شده از قاف
ای در نگاهت هزاران درِ بستۀ آسمانی
کی میگشایی به رویم دری از سر ِمهربانی
تو با سرانگشت خود پرده از راز گل میگشایی
با دست خود شبنم صبح در کام گل میچکانی
تو در دل سنگها بغض هر چشمه را میشناسی
تو رودها را به آبیترین لحظهها میرسانی
وامیکنی مشت هرچه مترسک- که حجم فریب است-
میآیی و بیدها را به خاک ادب مینشانی
آغاز باران و خورشید در چشمهای تو پیداست
تو با درخت و نسیم و گل و شاپرک، همزبانی
کی طعم دیدار خورشید را میچشانی به گلها
کی گرد اندوه را از نگاه همه میتکانی؟
دنیای بی تو فریب است؛ رنگ است؛ نام است؛ ننگ است؛
ای خضر! ما را ازین ورطۀ وهم، کی میرهانی؟
برما جزیرهنشینان سیاره درد، رحمی!
امثال ما را فقط تو از این رنجها میتوانی...
چشمانتظار تو بیرون این شهر من ایستادم
قرآن و آئینه در دست شاید مرا هم بخوانی
میدانم ای دوست میآیی و مینشینی کنارِ
آنان که خوبند، در شهر در خلوت بینشانی...
مادر بزرگم همیشه دعا میکند در حق من:
«روزی الهی ببینم که سرباز صاحبزمانی»
یک روز در مسجد سهله از شوق دیدار گفتم
حس من این است امروز در مسجد جمکرانی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
تیرماه 1396
#امام_عصر(علیهالسّلام)
#نیمهی_شعبان
#شعر_انتظار
#شعر_ولایی
#عاشقانه
#دورها_آواییاست
#غزلواره
حسینِ اول طوفان کربلا حسن است
فقط نه ساحل امن است، ناخدا حسن است
علیترین حسن است و حسنترین علی است
به جنگ و صلح، خداوند ارتضا حسن است
نمیشناسیاش او را؟ حسین را بشناس!
که مقتدا و امامِ حسینِ ما، حسن است
حسن، مبدّل سوءالقضا به حسن قضا
امامِ عرصهی تدبیر و اقتضا حسن است
به خاک راه نظر کرد، کیمیایش کرد
که اسم اعظم و نورانی خدا حسن است
به یک عنایت او شام تیره، صبح شده
شکوه آیهی «یَهدی لِمَن یَشا» حسن است
پیمبرانه به آیین مهربانیهاست
به چشم مردم محروم، آشنا حسن است
حسن ادامهی جاه و جلالت علوی
ادامهی غزل حُسن مصطفی حسن است
کمی تجلی او «هَل اَتی علَی الانسان»
شکوه آیهی «نور» و «قل انّما» حسن است
بلاغت سخنش در مقام مدح پدر
نشانهای است که نهجالبلاغه با حسن است
فرشتهها همه محو جمال گریهی او
که ماه روشن شبهای ربنا حسن است
فقیر سفرهی لطف و کرامتش هستیم
سرور و راحتِ قلب یتیم ما حسن است
کسی که کعبه به دورش طواف کرده ولی
پیاده آمده تا کعبه بارها، حسن است
گره به کار دل افتادهها! امام امید،
امام رحمت و دستِ گرهگشا حسن است
اگرچه زمزمهام «یا اله» و «یارب» شد
قبول خاطر حق، ذکر ناب «یاحسن» است
گناهکار برو نزد او، ملک برگرد!
کسی که خاک رهش هست کیمیا، حسن است
به حکم اشک، جهنم بهشت خواهد شد
اگر بهانهی بارانِ اشکها حسن است
کسی که فقر و غنا خاکسار مقدم اوست
کسی که فقر به راهش شود غنا، حسن است
حسن، ادامهی غوغای خیبر و صفین
شروع نغمهی جانبخش نینوا حسن است
به یک اشارهی او مرحب جمل افتاد
و ذکر حیدر کرار، «مرحبا حسن است»
چه کرده با دل او زهر تلخِ «آتشبس»
اسیر تهمت یاران بیوفا حسن است
مغیرهها به روی منبر رسول الله
یکی نگفت که بر خلق، رهنما حسن است
جهان، تعارف او را برای چی پس زد؟
ره نجات همانجاست، هرکجا حسن است
به سایهروشن شبهای انتظار ببین
همیشه مژدهی «والشمس» و «والضحی» حسن است
فقیر شو به کرمخانهاش پناه ببر
امید امت بیچاره، بخخدا حسن است...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢۴اسفندماه١۴٠٣
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
#شهر_رمضان
#شعر_ولایی
#قصیدهواره
هدایت شده از قاف
کسی با روح من آمیخت در طوفان دلتنگی
مرا در ابر غم پیچید در کوران دلتنگی
تمام آنچه با خود داشتم با خود از اینجا برد
و اشکم روی دستم ماند بر دامان دلتنگی
دلم سیر است ازاین دست شادیها، شبی ای کاش
به پای سفرهی غم میشدم مهمان دلتنگی
دلم شد بیتالاحزانی، همه اشک و همه اندوه
بقیعی تازه شد دل، این غریبستان دلتنگی
در این حال و هوا همراه با اندوه شیرینت
طراوت میدهد جان مرا باران دلتنگی
صدایم کن، و گرنه در سکوتی گنگ میپوسم
رهایم کن رهایم کن، ازین زندان دلتنگی
در این فصل پریشانی، نگاهت را مگیر از من
کنون من ماندم و یک روح سرگردان دلتنگی
سلام ای غربت معصوم ای روح سترگ عشق
درود ای بهترین آغاز بر پایان دلتنگی
تمام شعر من اندوه شد ای عاشق صادق
مگر از خاطراتت پر شده دیوان دلتنگی
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
فروردین1372
#دورها_آواییاست
#غزلواره
#شعر_ولایی
هدایت شده از قاف
این شب جمعه، بعد از جلسه هیئت،
یکی از طلبهها آمد سراغم و بعد از «سلام علیک» گرم، گفت:
با خودم گفتم، این پیر غلام کیست که در این تاریکی، لابلای جوانها ایستاده و دارد سینه میزند؟
حالا میبینم شما بودید؛ معلمم!
(البته به تعبیر خودش استادم!)
امان از این تعابیر و القاب...
عبارت «پیر غلام» دلم را لرزاند...
به بهانهای با او خداحافظی کردم و پناه بردم به گوشهای از هیئت.
بغضی که نمیتوانست جلوی جمع، تبدیل شود به اشک،
شد این رباعی:
افسوس که یک لحظه مریدت نشدم
یارت نشدم،«جون» و «سعید»ت نشدم
میمیرم از این خجالت آخر یک روز
من پیر شدم، ولی شهیدت نشدم ...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢٢فروردین١۴٠۴
#تاریخ_شفاهی
#شعر_ولایی
#بداهه
#رباعی
هدایت شده از قاف
ای ابر لطف! کی تو مرا میدهی عبور
از این کویر گمشده تا جلوهگاه نور
ماه و ستاره، محضر خورشید میرسند
من ابر بیقرارم و بیبهره از حضور
نقارهخانه شد دل من با خیال تو
دائم تو را صدا بزنم تا دم نشور
همدرد رنج خواهرتانم در این فراق
زیر لب: السلام علی زینب الصبور
باید دخیل پرچم سبز تو میشدم
مثل نسیم آمدم از دشتهای دور
اذن دخول خواندم و «فاخلع» به روی لب
با این تصور: آمده موسی به کوه طور
اذن دخول خواندن من، روضه خواندن است
در ذهن من مدینه چرا میشود مرور؟
این آفتاب جلوهای از چشمهای توست
بی حس آفتاب، جهان است سوت و کور
حس میکنم جهان پرِ لبخندهای توست
در چشم آفتاب، تو را میکنم مرور
در محضر امام دلم عرض میکنم:
دست شماست بر سر ما تا دم ظهور
گفتی حدیث و «فانفجرت اثنتی عشر»
آتش گرفت قلب همه... «فارّ التنور»...
دستی کشیدهای به روی چشمهای من
این چشمها اگر که شده سورههای نور
چشمم کویر و، در تب مرداد وَهم بود
با زمزم عنایت تو شد چنین نمور
این شعر چیست؟ ترجمه اشکهای من
قلبم پر از تلاطم یا حیّ و یا غفور
با یاد چشم تو، قدح شعر میزنم
هر شب که از کنار دلم میکنی عبور
عمریاست «لا اله» تو را جار میزنم
باید که شعر من بشود دعبل غیور...
این روزها کسی به دلم سر نمیزند
شد دفتر قصائد من خانهی قبور
لطف تو بود و جهل من و ذرهای جنون
آقا ببخش! شعر شد این بار هم جسور...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
٢۵اردیبهشت١۴٠۴
#امام_رضا_علیه_السّلام
#زیارت_مخصوص
#شعر_ولایی
هدایت شده از قاف
کوفه دیگر خانهی مردانِ مرد انگار نیست
کوچ کرده مردی و این شهر، شهرِ یار نیست
کوفه اکنون بندهی زور و زر و تزویر شد
کوفه دیگر کوفهی تسلیمِ محضِ یار نیست
کوفه، مردستان شمشیر و شجاعت بود، حیف
آه در این شهر، جز «طوعه» کسی عیّار نیست
سایهی رعب و خیانت میدود در کوچهها
یک پناه امن، حتی سایهی دیوار نیست
نابرادرها یکایک در هراس از گرگ وَهم،
یوسفی هست و خریداری در این بازار نیست
زخم شمشیر خیانت را ببین بر پشت من
سرفرازم، زخم سرباز تو ذلتبار نیست
مستی دنبالهداری یافتم از گیسویت
آه از مستی چه گویم؟ یک رگم هشیار نیست
بر روی دارالاماره چشم من دنبال توست
هیچ حسی بهتر از این وعدهی دیدار نیست...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
بهار ١۴٠۴
#مسلم_بن_عقیل(علیهالسّلام)
#شعر_ولایی
#غزل
تصویری از اشک و آه شد فریادم
در کرب و بلا مدینه آمد یادم
در یاری ِ از امام خود در گودال
چون مادر خویش، دست بیعت دادم
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
محرمالحرام ١۴٠٠
#حضرت_عبدالله_بن_حسن(ع)
#شعر_ولایی
#رباعی
#بیعت_با_امام
هدایت شده از قاف
تا به کی آشوب هستی؟ هرچه نتوان بود، باش
مثل آه دردمندان، آتش بیدود باش
جنبوجوش قطرهها احساس خوب رفتن است
سنگ هستی؟ باش! اما در مسیر رود باش
کمتر از پشّه نباش، از غلغل دشمن مترس
هان به قدر وُسع خود در جنگ با نمرود باش
یا عصا شو یا تبر! در پیش رویت دشمن است
لااقل پیغام پیروزی چو بوی عود باش
آسمان پیداست... هان از پیلهات بیرون بزن
این تغافل تا به کی؟ از خویش ناخشنود باش
در کمال حسن باید در حجاب بُخل بود
در نگاه هرزهپویان، در عدم موجود باش
تو بهشتی، قصد تو دارند اصحاب الشمال
در هراس از خود بمان، از هرطرف مسدود باش!
ای درخت، آغوشها راه نفَس را بر تو بست
وعدهای داس هرس باش و عتابآلود باش
آی ای انسان بیا و اندکی آدم بشو
در مقام آدمیت، بعد از این محمود باش
خاک راه زائران شو، خویش را بر باد ده
مثل مشایه، طریق کعبهی مقصود باش
کاروان اشک راه افتاد سمت کربلا
التماست میکنم ای چشم عاشق... زود باش!
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هجدهم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#غزلواره
#شعر_ولایی
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi