🔸🔹🔸 سم شیرین
تا حالا کسی را که قند دارد در مواجهه با شیرینی های خوشمزه دیده اید؟
بعضی ها خیلی راحت پذیرفته اند که شیرینی برایشان سم است و از آن قویا اجتناب میکنند. بعضی ها میدانند برایشان مضر است و نمیخورند اما برایش حسرت میخورند و با یک دنیا غم به کسانی که شیرینی میخورند نگاه میکنند. بعضی ها هم میگویند:” آخرش که چی؟ اول و آخر میخوام بمیرم. پس بزار آرزو به دل نمونم.”
خوب گروه اول حتما سلامتی شان تضمین شده است. تقوا کرده اند و مزد این تقوا کنترل قند و عمر بیشتر است. از این انتخاب شان هم هیچگاه ناراضی نیستند. اتفاقا خوشحالند که توانسته اند نفس سرکش عاشق شیرینی را سرجایش بنشانند و عمر طولانی تر برای خودشان بخرند.
دسته ی دوم درست است که با اکراه دینداری میکنند اما آخر و عاقبتشان همچین هم بد نیست. بالاخره با خوف و رجا از خیر گناه شیرین میگذرند و قند روحشان را کنترل میکنند. اینها وقتی به ثمره ی صبر و استقامت خودشان نگاه میکنند خوشحال میشوند و تلخی این تحمل دوری از گناه را با شیرینی سلامتی در آخرت جبران میکنند.
اما گروه سوم فکر کنم خسر الدنیا و الاخره برایشان بهترین گزینه باشد. نه در این دنیا لذت واقعی را درک کرده اند نه در آن دنیا به سعادت میرسند. انقدر شیرینی نوش جان میفرمایند که عاقبت با پای قطع شده و چشم نابینا و کلیه های از کار افتاده گذرشان به زودی به خانه ی آخرت میرسد. اما تازه این اول راه است. آنوقت باید جواب پس بدهند که ” چرا از امانتهای خدا نگهداری نکردی و از آنها استفاده ی درست ننمودی و نعمت های او را با اصراف و زیاده روی کفران نمودی؟”
آنوقت است که شیرینی های گناه هایی که تو عمرش انجام داده تلخی سمی خودش را نشان میدهد. اما حیف که آن موقع واقعا دیر شده است.
پ.ن: این فقط یک مثال برای بیان درجات رعایت تقواست. امیدوارم هیچ کدامتان درگیر بیماری دیابت نباشید
✍ به قلم: #خاتون_بیات 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/سم-شیرین
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔹🔸🔹 تهرانی بودن یا نبودن؟ مساله این است!
بسم الله
تهرانی یا غیرتهرانی بودن، به خودی خود اهمیتی ندارد؛ هر کس بالاخره یکجایی بدنیا آمدهاست؛ مهم این است که خودت را نبازی و هویتت را با رنگ ولعاب پایتخت عوض نکنی. با احترام به همه دوستانی که متولد شهری غیر از تهرانند، اما در تهران گم نمیشوند.
آدمهایی که پایشان به پایتخت میرسد، چند دستهاند:
گروه اول: معلوم نیست من تهرانیام؟
*برای کار، درس، درمان، تفریح و… به تهران میآید؛ ونهایتاً دست وپایش را یک جوری بند میکند که پایتختنشین شوند؛ به قول خودشان هر کس یک بار آب تهران را بخورد، ماندگار میشود.
* برای تهران آمدن، خودش را کپی فلان بازیگر درست میکند تا در شهر همرنگ جماعت بشود؛ آدمهای سیما وسینما برایش الگوی تهرانیشدن و تهرانیبودنند؛ ماشینهای مدل بالا، مترو، پاساژگردی، آرایشهای تند و غلیظ، مو، برند، پز و… انگار از ویژگیهای لاینفک تهرانیشدن است.
*بعد از مدتی، منکر هویتش میشود؛ آدمی که فکر میکند تهران وتهرانی ها، آنقدر بزرگ هستند که او را داخل آدم حساب نمیکنند؛ برای همین تصمیم می گیرد تهرانیشود؛ خودش و هویتش را فراموش میکند؛ اما فرهنگ، آداب و رسوم و حتی لهجهش میماند؛ آنقدر به خودش رسیده که در یک نگاه، چیزی دستگیرت نشود؛ اما در اولین کلام یا برخورد، تهرانینبودنش، معلوم است.
*گاهی هم با ظاهری نامعقول، داد میزنند تهرانینیست؛ مذهبی وغیر مذهبی هم ندارد؛ روز اولی که دانشگاه رفتم، دیدمش. مانتو دانشگاهش، مانتویی بود که اگر پول داشتم و همانند آن را میخریدم، برای مهمانی استفاده میکردم؛ صحبتهایش، همه ختم میشد به لباس و مد و مهمانی و… ؛
*آلبوم عکسهای این جور آدمها، ازعکسهای یادگاری پر است؛ از میدان آزادی، برج میلاد و مترو گرفته تا چنارهایخیابان ولیعصر؛ جوزدگیشان، مشهود است.
*بعد از بیست سال که تهران میماند، «شهرستانیبودن» برایش فحش محسوب است. سر حرف که باز میشود، میگوید بعد از ازدواج آمده تهران، و سریع تصحیح میکند که اما بچههایش متولد تهرانند! ولی مگر با بیست سال، میشود فرهنگ یک نسل را تغییر داد؟ گاهی هم برای خودشان، ادله علمی و عرفی میسازند: “دیگه کسی که پونزده سال تهران باشه، تهرانی میشه دیگه.”
*بعضیهایشان هم آنقدر سادهاند که درتهران هفت خط، همه چیزشان را می بازند؛ پول، آبرو، سرمایه، دین و… دیگر رویشان نمی شود که برگردند.
گروه دوم: نسل اندر نسل، تهرانی بودهایم.
- مثل بالاییها نیستند؛ خودشان را گم نمیکنند؛ اما به هر وسیلهای میخواهند تهران بمانند؛ به هر دلیل! امکانات، خستهشدن از مزاحمت اطرافیان، همسایهها، دوستان، استفاده از فضاهای تفریحی و… ؛ گاهی هم اگر به شوخی و خنده، وقتی سر حرف باز میشود و از چرایی عدمبرگشتش سؤال میشود، جوابشان مثل هم است: «ما از اول بچه تهران بودیم، ولی یکی، دونسل قبلمون رفتند فلان جا!» یعنی حق من است که تهران بمانم؛
- حاضرند به هر کاری تن دهند، حتی حقوق ساعتی زیر پنجهزار تومان با مدرک فوق لیسانس! (فقط برای اینکه گیرهای برای تهران ماندن، بیابند وگرنه خانوادههایشان، نمیگذارند در این شهر دردراندشت ماندگارشوند.)
سومیها: با افتخار، بچه جایی غیر از تهرانم.
*گروه آخر، شباهتی به دسته اول و دوم ندارند؛ شاید از سرِ اجبار، تهران بمانند، اما خودشان را وصل نمیکند؛ دوست دارند به شهر خودشان برگردند، آنجا کار کنند، درس بخوانند؛ میخواهند بجای اینکه رنگ عوض کنند، امکانات شهرشان را بالا ببرند. افتخار میکنند که بچه شمالند، متولد شیرازند، اصفهانیاند و هرجای دیگر… کلی هم پُز شهرشان را به ما تهرانیها میدهند؛ دسته سومیها، کماند؛ لا اقل بنده کم دیدهام.
نمیگذرم از کسانی که آنقدرها تهران را بزرگ جلوهدادند، و رنگ ولعابش را زیاد کردند که خیلیها، همه چیز را رها کردند، آمدند و دیدند خبری نیست و شدند حاشیهنشینهایی که نه تنها زندگی خودشان را باختند، بلکه زندگی دیگران را هم مختل کردند.
پ.ن1: فقط ناراحتم، متأسفم که بیشتر امکانات درمانی در این شهر بیدر و پیکر جمع شده است و خیلیها مجبور میشوند به خاطر امکانات درمانی، در تهران بمانند.
پ.ن2: رابطه من و شهرم باشد در پست بعد…
✍ به قلم: #سنابانو 🌸🍃
آدرس این مطلب دروبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/تهرانی-بودن-یا-نبودن-مسئله-این-است
🌹 @sobhnebesht 🌹
#المراقبه
#جام_جهانی
مهار ضربه پنالتیِ رونالدو توسط علیرضا بیرانوند را ، نه خودشان، نه مردم ایران و پرتغال، نه مربیان فوتبال، نه فیفا، ... از یاد نخواهند برد!
کاش ما هم یک بار تقاضاهای هوای نفس را، جوری پاسخ می دادیم که یاد همه می ماند. یاد خدا و اهل بیت وملائک !
یک شاهکار اخلاقی و خالصانه و ماندگار!
#طرید
@shamimemalakut
🔸🔹🔸المراقبه
همگی ما معمولاً اهل مراقبتیم و می توانیم لیست بلند بالایی از مواردی که مراقبت می کنیم بنویسیم: اجاق گاز، یخچال، لباسشویی، ظرفشویی ، ماکرویو، کابیت ها، ظروف، فرش، رختخواب ، البسه، لوستر، بوفه، رنگ و کاغذ و گچ در و دیوار، وسایل صوتی و رسانه ای، ماشین، خانه، باغ و باغچه، دکوراسیون، کتاب و کتابخانه، طلاجات، اسناد و مدارک…
تازه اینها جمادات است!
ما مراقب عزیزانمان، پست و مقام، شهرت و اعتبار، آبروی خود هستیم و مراقب ارتباطات خود با دیگران!
همه ی این کلیات علاوه بر فرعیات، راههای خاصی برای مراقبت دارند!
اما ما خسته نمی شویم و حس خوبی هم داریم و مدام تجارب همدیگر را در مورد مراقبت ها رد و بدل می کنیم. اما در مورد قلب خود ، هیچ وسواسی نداریم که مراقبتش کنیم از تکبر، حسد، کینه، نفرت، ریا و …!
آن هم در حالی که قلب ما، معمار آخرت ماست!
✍️ به قلم: #طرید 🌸
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://bit.ly/2ibThCJ
🌷 @sobhnebesht 🌷
🔹🔸🔹حکایت جای خالی و دندان تیز!
همان روزهای اول که مردم آبادان دم اداره ی آبفا تجمع کردند خودم دیدم در صف اول مطالبه گری مردم چند روحانی از حوزه علمیه ایستادند. همان جا مردم از حضور آنها تشکر کردند. امام جمعه ی مردمی خرمشهر از مسئولان شهر دیدار کرده و مطالبات مردم را به طور جدی پیگیر بود. چندبار کارش به بیمارستان کشید اما دغدغه ی خدمت نگذاشت آرام بنشیند. او حتی بر سر پروژه ی آبرسانی حاضرشد؛ جوشکاری هم کرد. مردم از هرکس شاکی باشند از او شاکرند.
قطعا روحانیونی از این دست خوب فهمیده اند اگر در صف اول نایستند و مطالبات مردم را پیگیری نکنند، دندان تیز کرده های فراوانی می آیند در صف اول می ایستند و آنگونه که نباید مطالبات مردم را جهت میدهند. واضح است که این روزها مردم چیزی جز رفع مشکلات معیشتی خود نمیخواهند اما دشمنی که به کمین نشسته درپی دستیابی به اهدافی غیر از اهداف مردم است ولی از دردهای مردم و از حنجره های به فریاد آمده شان سوءاستفاده میکند. روحانیت اگر جای خالی بگذارد گرگ ها با پنجه های سوهان کشیده می آیند سریع جاها را پر میکنند و از آب های گل آلود ماهی صید میکنند . من اهل خرمشهر و آبادانم کسی را سراغ ندارم که از تیراندازان نقاب به چهره ی شب 9 تیر، حمایت کرده باشد. چون مردم امام جمعه ی شهرشان را در صف اول حمایت از خود دیدند. مردم سریع صف خود را از آنها جدا کردند چون روحانیت جای خالی نداد. خرمشهر زادگاه خرم من خرمی اش فقط و فقط به دل های مردمی ست که خاطره ی جهان آراها را هنوز به یاد دارند . هنوز نخل هایش بی سر اند و هنوز مردمش برای این انقلاب پسرهایی بزرگ میکنند که سر بدهند . خیال دنیا راحت، اهالی مسجدجامعی که زخم هایش هنوز التیام نیافته با گرگ ها هم صدا نمیشود. خرمشهر شرمنده ی شهدایش نخواهد شد.
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/حکایت-جای-خالی-و-دندان-های-تیز
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔹🔸🔹 شب غفران
خسته روحم را در کوله ام جا دادم و به دوش کشیدم. پا در راهی نهادم تا مرهمی بجویم. خستگی روح و سنگینی گناهانم توان از کفم ربوده بود.
به هر در که رسیدم، بن بست بود. هر آنچه که دویدم بی فرجام شد. نفسم به شماره افتاد و پنجه ی بغضی سنگین بر گلو.
هر چه کردم ره به سویی نبردم. دست به سوی هر کس دراز کردم، ز محبتش بویی نبردم.
غم تنهایی و بی کسی امانم را برید و زمین گیرم کرد.بغض گشودم و هق هقش بی امانم کرد.
وا اسفا از دستان خالی و بار گناهم. وا مصیبتا از دنیای پوشالی ام.
خدایا !آیا به درگاهت، برای بنده ای که فریاد امانش، حنجره میدرد، جایی هست؟ برای بنده ای که از شرم ناخن به صورت میخراشد و العفو گویان، دیدگان خیسش را به زمین دوخته است؟
برای بنده ای که سرگردان و ره گم کرده است؟
برای بنده ای که از دست نفس سرکشش گریخته است؟
یا نور و یا قدوس !تو ناظر بر احوال منی. ستاره های امیدم را ببین، چطور سو سو میزنند. کویر جانم را ببین، چطور تشنه ی بارش رحمت توست. تاریکی و ظلمت دلم را ببین، چطور منتظر درخشش نور وجود توست.
یا غافر الذّنب!با کوله باری از شرم و گناه به درگاهت آمده ام. ببین دستانم خالی و کوله ام تهی است. تنها امیدم لطف و کرم توست.
خدایا! قبولم میکنی؟
یاغیاث المستغیثین! آغوشت را باز کن که سخت تنهایم.
خدایا! دستم را محکم بگیر که سخت محتاجم.
خدایا! تو را به علی قسم، من پشت درم، در باز کن.
✍ به قلم: #آمینا 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/شب-غفران
🌹 @sobhnebesht 🌹
🔹🔸🔹 قبولی بدون شرکت در آزمون!
کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم بابا خیلی هم بیراهه نمی گوید، حقیقتا کامم را با امتحان و آزمون باز کرده بودند. دقیقا نمی فهمیدم چرا باید برای شرکت در آزمونی که دستم به منابعش نرسیده و رقابت تا این حد شدید بود، سر و دست بشکنم و به این درب و آ ن درب بزنم برای رفتن.
اوج تعطیلات بود و وسیله نقلیه عمومی برای رفتن به مرکز استان و شرکت در آزمون پیدا نمی شد. از دوستان و آشنایان کسی ثبت نام نکرده بود. به هر کس می گفتم همراهم بیاید نگاه معنا داری می کرد و می گفت: «جان من خسته نشدی از این آزمون های بی هدف. ول کن. همه دارند می روند شمال و تفریح و مسافرت، این خواهر بیچاره ما می خواهد برود امتحان بدهد. بشر تو نان خوشی از گلویت پایین نمی رود؟». تضعیف روحیه ها اثری نداشت.
اولین کار این بود که مشکل وسیله رفت و آمد را حل کنم. تماس گرفتم با محل آز مون و با مطرح کردن مشکلم، درخواست یک شب خوابگاه دادم. ناباورانه موافقت شد. حالا خودم جا و مکان داشتم و می توانستم روز قبل از آزمون با اتوبوس بروم. فقط نیاز داشتم به یک همراه محرم از جنس آقا که جا و مکان هم داشته باشد. مثل همیشه مهدی به جرم دانشجویی در مرکز استان و اسکان در خوابگاه، از تعطیلات و ماندن کنار خانواده ایثار کرد و رفتیم برای جامه عمل پوشاندن به یکی دیگر از «ندانم کاری های» بنده.
بعد از چند ساعت اتوبوس نشینی و خستگی و حمام باران بهاری، جلوی مرکز مربوطه از مهدی با شرمندگی بسیار خداحافظی کردم.
ظاهرا در مشکلم تنها نبودم. از کل شرکت کنندگان استان فقط5 نفر خوابگاهی بودیم. خوش به حالشان، چند نفری آمده بودند. با فکر به تعطیلاتی که از دست رفته بود؛ آزمونی که نتیجه اش قبل از شرکت مشخص بود و هزار اما و اگر دیگر. احساس پشیمانی خاصی همه وجودم را گرفته بود. فقط نگاه کردن به رفتار و سکنات هم اتاقی ها، حس پوچی را از ذهنم دور می کرد. دخترانی کم نظیر در اخلاق و رفتار و متانت. به همشان غبطه می خوردم. آن یکی که با من هم هدف بود می گفت؛ «نا امید نباش آجی بیا این تست های سال قبل را بخوان شاید چند تای آن از سوالات آزمون باشد. این سوالات تشریحی هم از آزمون سال قبل است». آن یکی می گفت؛ سرما نخورید. یکی برای جمع، آرزوی خوشبختی و قبولی می کرد و آن یکی با سکوتش کمک می کرد به استراحتمان. یکی از هم اتاقی ها محصل سال های قبل همان مرکز بود. دوستانش که ساکن خوابگاه اصلی بودند، یکی یکی به دیدارش می آمدند. به همه ما خوش آمد می گفتند. هر کدامشان تحفه ای می آوردند و اصرار می کردند اگر چیزی نیاز داریم بگوییم. آخرین نفرشان که از اتاق بیرون رفت، دوست هم اتاقی ما گفت: «چقدر بد شد، همه مرا دیدند. همه اینجا آشنا هستند. قبول نشوم آبرویم رفته است. کاش کسی نمی دانست.» گفتم: «نگران نباشید. اگر قرار بود همه شرکت کنندگان قبول شوند که آزمون برگزار نمی شد.حالا یا قبول می شویم یا سال دیگر اگر حیاتی بود مجدد شرکت می کنیم. تجربه است چه ربطی به آبرو دارد. خدا کند از این دِین ها و استفاده از امکانات بدون تلاش، پیش خدا شرمنده نباشیم». آن یکی بی اختیار گفت: «وای. خب هر چه تعداد افرادی که می دانند آزمون دارید، بیشتر باشد که بهتر است. این همه دوست دعا می کنند برای قبولیتان». از پاسخش چند دقیقه ای مات بودم. اعتراف می کنم در تمام عمرم در پاسخ چنین وضعیتی، چنین جواب عارفانه ای نشنیده بودم. آن شب تا صبح با خیال راحت هفت پادشاه را در خواب دیدم. زندگی در محیطی که انسان هایش خدا را می شناسند و خیر خواه همدیگرند خیلی آرامشبخش بود. فردای آن روز هر سوالی از آزمون را مرور می کردم، بی جواب نبود، به نظرم جواب مشکلترین سوالات هم باید نوشت: «خدایا ما چرا تلاشی برای آمدن این روزهای خوب نمی کنیم؟»
✍ به قلم: #ارغوان_صداقت 🌸🍃
آدرس این مطلب:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/قبولی-بدون-شرکت-در-آزمون-1
@sobhnebesht
🔹🔸🔹 لحظات غم نزدیک است!
به روزی فکر میکنم که در خواب عمیقی فرو رفته و عزرائیل را میبینم که آمده و جانم را میگیرد. صبح بیدار نمیشوم و تشخیص پزشک، ایست قلبی در خواب است. از من که گذشت، نگران کسانی میشوم که به من نسبت ناروا زدند و حلالیت نگرفتند، پشت سرم غیبت کردند، بدیهایم را آشکار نمودند، مهربانیها و دلسوزیهایم را ندیدند، نگران روزی هستم که عذاب وجدان میگیرند و در مراسم ختمم شرکت میکنند و برایم میگریند، غافل از اینکه من خندههایشان را میخواستم نه گریههایشان، بخششهایشان را نه حسرتهایشان.
در همین افکار سیر میکنم که به خودم میگویم تا فرصت داری به دیدار کسانیکه دوستشان داری برو، بدیهایشان را ببخش و با آنها بخند که وقت تنگ است، مرگ بیهیچ فاصلهای ایستاده و منتظر اذن پروردگار است، مبادا دوستی برود و تو مردهپرست باشی و در عزایش عذاب وجدان بگیری و گریه کنی. غرورت را کنار بگذار و لحظههای شادی را از دست نده که لحظات غم نزدیک است.
✍ به قلم: #شهره_شریفی 🌸🍃
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/لحظات-غم-نزدیک-است
🌹 @sobhnebesht 🌹
▪️▪️▪️ قالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع )
" إِنَّمَا شِیعَةُ جَعْفَرٍ مَنْ عَفَّ بَطْنُهُ وَ فَرْجُهُ وَ اشْتَدَّ جِهَادُهُ وَ عَمِلَ لِخَالِقِهِ وَ رَجَا ثَوَابَهُ وَ خَافَ عِقَابَهُ فَإِذَا رَأَیْتَ أُولَئِکَ فَأُولَئِکَ شِیعَةُ جَعْفَرٍ"
امام صادق علیهالسلام فرمود: شیعه جعفری کسی است که:
حلال خور و پاکدامن و جهادگر باشد.
و برای رضای خدای خود کار کند.
و به پاداش الهی امیدوار باشد.
و از مجازات او بترسد.
️این چنین افرادی شیعیان جعفری هستند.
خصال شیخ صدوق، ج1، ص296
@sobhnebesht