*این مطلب، از زیبا ترین مطالب کانال نبشته بود که خیلی مورد توجه شما عزیزن قرار گرفت. یک بار دیگر بخوانید.*
▪️▪️▪️ واحد های پاس نکرده!
🔸فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز. با یک طلبه ساده ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! بعد دوباره فرزند میدهد، دوباره در همان بچگی می میرد! دوباره فرزند میدهد دوباره…!! این درحالی ست که فقر گریبان تان را گرفته. در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید. حتی رختخواب!….
🔸همسر علامه طباطبایی همیشه مرا به فکر میبرد. علامه درباره ایشان گفته بودن ” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدم” صبر حیرت انگیز.. نوشتن المیزان… علامه نه تعارف داشته و نه اغراق میکند. علامه در جایی فرموده بودن “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! و همچین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین(ع) را میشنیدم!”
🔸همیشه به جایگاه او حسرت میخورم! با خودم فکر میکنم وقتی که داشته خانه را جارو میزده، یا وقتی برای علامه چایی میریخته، میدانسته در آسمان ها انقدر معروف است؟ میدانسته در پرورش یک مرد بزرگ انقدر موثر است؟ کاش کتابی از زندگی نامه اش چاپ شده بود. کاش برای ما کلاس آموزشی میگذاشت. کلاس اخلاق.
کلاس اخلاص.
کلاس مدیریت زندگی در شرایط بحرانی.
کلاس چگونه از همسر خود علامه طباطبایی بسازیم؟
کلاس چگونه بدون قلم بدست گرفتن تفسیر المیزان بنویسیم؟
کلاس چگونه مهم باشیم اما مشهور نه؟
کلاس چگونه توانستم در اهداف والای همسرم او را در بدترین شرایط یاری دهم؟
کلاس…
🔸همه ی این ها چند واحد میشود؟ چقدر واحد پاس نکرده دارم!
✍ #ربابه_حسینی 🌸🍃
🌹 @sobhnebesht 🌹
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%87%D9%85-%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1
▪️▪️▪️ دشمن کیست؟
تعریفی جامع و مانع از #امام_خامنهای حفظه الله:
#دشمن کیست؟
هر کس که با حاکمیت نظام مستقل مردمی دینی، مخالف است، دشمن است.
طمع ورزان،
غارتگران،
سودجویان،
زراندوزان،
زورگویان،
وابستگان،
مایلین به فساد
و کسانی که از حاکمیت فرهنگ دینی زیان شخصی می بینند،
دشمنند.
البته در رأس اینها دشمنان خارجی هستند که بیش از همه ضرر دیده اند.
آمریکا بیش از همه از تشکیل حکومت اسلامی خسارت دید و هنوز هم می بیند. آنها جلوتر از همه اند،
صهیونیست ها همین طور،
کمپانی های بزرگ جهانی همین طور،
همه اینها دشمن اند.
درجات دشمن مختلف است؛ ولی در مجموع یک جبهه دشمن به وجود آمده است.
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جمع کثیری از مردم قم، ۱۳۷۹/۱۰/۱۹
@sobhnebesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 #معجزه_امام_حسین(ع)
🔺خون شدن کاشی های حرم و تربت امام حسین(ع) در روز عاشورا
#استاد_رائفی_پور
#شما_هم_رسانه_باشید
🏴@sobhnebesht🏴
▪️▪️▪️از شعار حمایت تا آوارگی عملی
سال ۵۹ بود که با شعار جنگ برای پشتیبانی از قوم عرب ، تمام دنیا با ایران وارد جنگ شد. ایران حتی از داشتن حق خرید سیم خاردار -که وسیله ای غیر نظامی بود- محروم بود ولی طرف عراقی با حمایت مالی و تسلیحاتی ۸۰ کشور دنیا ۸ سال جنگی نابرابر را به ایران تحمیل کرد.
حالا بعد از چند سال الاحوازیه با شعار پشتیبانی از قوم عرب وقتی دست های مردان ایران را به تبع قوانین رژه خالی دید با حمایت مالی و تبلیغاتی عرب و غرب به روی مردم آتش گشود. فقط برای کسب حمایت مردم است که گاه گروه ها و احزاب و… ابتدا با الفاظی مطابق میل مردم، هدفی زیبا را ادعا می کنند اما نهایتا در مرحله عمل پرده از نیت واقعی خود برمی دارند .
خاطرات مادربزرگم از بعد انقلاب ، خاطرات پدر و مادرم از دفاع مقدس، و حالا دیده ها و شنیده های خودم از اهواز و اتفاقات مشابه گواه است آنچه را که دشمن زیبا وصف می کند جز شر برای مردم در پی نخواهد داشت. وصف زیبا از سر نیازشان به حمایت مردم است و لاغیر.
قطعا نسل به نسل خاطراتی که در سینه های مردم با درد جا گرفته شامّه هایشان را تقویت کرده تا بوی نفاق را از همان ابتدای حادثه تشخیص دهند و پشت حق را خالی نگذارند اما امان از دست هایی که این بار با گره های اقتصادی و ترسیم چهره ای مبهم از آینده در صدد رساندن مردم به نقطه ی ناامیدی اند تا دوباره مسلم پشت سرش را خالی ببیند.
✍ به قلم : #شیما_حمیداوی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما :
http://nebeshte.kowsarblog.ir/از-شعار-حمایت-تا-آوارگی-عملی
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ اشتباه کردید!
از: بانوی مسلمان ایرانی
به:سرکرده ی حمله ی تروریستی در اهواز
پیشنهاد میکنم یادداشت مرا تا آخر بخوانید.
برای حمله ی تروریستی روز ۳۱ شهریور ۹۷ چندین خطا مرتکب شدید.
در انتخاب روز آشوب اشتباه کردید. چرا که ۳۱ شهریور ماه برای ما ایرانی ها یادآور آغاز جنگ تحمیلی است، بهتر بگویم هفته ی دفاع مقدس. هفته ای که با شروعش خون تازه ای در رگ های غیرتمندی مردان و زنان سرزمینم جاری می شود.
هدف اصلی برنامه ی حمله تروریستی هر چه بود، مهم نیست. اما از آنجایی که عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد، این بار هم این ترقه بازی برکاتی به دنبال داشت. ۲۵ نفر از مردمی را که مظلومانه به خاک و خون کشیدید، به عنوان شهید لقب دادیم که رسیدن به آن، آرزو و افتخار برای هر ایرانی است.
سربازان دلیر کشورم را دیدید که چگونه برای نجات مردم تلاش می کردند؟ آن مردان دلاوری که حین تیراندازی با اقتدار وسط خیابان ایستاده بودند و بقیه را هدایت می کردند و دنبال تروریست ها و نقطه ی تیراندازی می گشتند، دیدید؟
راستی عجب شهری را انتخاب کرده بودید؟ آزموده را آزمودن خطاست. مردم قهرمان اهواز بار اولشان نبود که دشمن می دیدند و صدای تیر و تفنگ می شنیدند! همبستگی، اتحاد و شجاعت شان را در صحبت های بعد از حادثه شنیدید؟ شکوه حضورشان را در مراسم تشییع شهدا دیدید؟
گمان کردید که امنیت کشور ما را برهم زدید! یا رعب و وحشت به جان مردم سایر شهرها انداختید؟ ایمان ما به اقتدار کشورمان بیش از پیش شد، باور داریم که قدرت منطقه هستیم که دشمنان تاب دیدن نیروی نظامی مان را ندارند. ما مردم ایران همه به سان انگشتان یک دست هستیم، اگرچه متفاوت ایم اما اگر مشت شویم، ضربه ی محکمی به دهان یاوه گویان و خیال بافان علیه کشورمان می زنیم.
✍ به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/اشتباه-کردید
@sobhnebesht
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️▪️▪️ اخلاص
برخی از دوستان شیخ عباس قمی یک روز به او گفتند:” آقا خوب است شما کتاب دعای مفتاح الجنان را کامل کنید.” ایشان هم پذیرفت و این کتاب را اصلاح و تکمیل نمود. ادعیهای را که سند درستی نداشتند، حذف و ادعیه و تعقیبات و زیارات زیادی به آن اضافه کرد و نام آن را از مفتاح الجنان به مفاتیح الجنان تغییر داد.
کتاب مفاتیح الجنان در لابهلای مطالب ارزشمند دعا و زیارت، حکایات قشنگ و شیرینی هم دارد که خواندشان خالی از لطف نیست.
بعد از اتمام کار، یکی از ارادتمندان شیخ همراه فردی بازاری و تاجر به دیدار او رفتند. شیخ سرمای بدی خورده بود و سر و وضع مناسبی نداشت و در یک خانه محقر و نامناسب زندگی میکرد.
فرد بازاری از وضعیت ظاهر شیخ و خانه ی محقرش خیلی مشمئز شد. او ناراحت بود که چرا به اینجا آمده است. هنگام رفتن از روی دلسوزی به شیخ گفت:” کاری داری من برایت انجام دهم؟” شیخ به دستنوشتههای مفاتیح الجنان که روی کاغذهای مختلف نوشته بود اشاره کرده و گفت:” بله اگر برایت مقدور است اینها را چاپ کن و به دست مردم برسان.”
اخلاص شیخ عباس باعث شد الان در خانهی همهی شیعیان مفاتیح در کنار قرآن قرار دارد و برخی دعاهای آن در مناسبتهای مختلف خوانده میشود. اما ای کاش فقط به کمیل و زیارت عاشورا و جوشن شبهای قدر، بسنده نکنیم و مانند حضرت امام (ره) مفاتیح را از ابتدا دوره کنیم. شاید حتی بتوانیم آنرا مثل کتاب درسی بخوانیم و مباحثه کنیم.
این کتاب دریایی از توحید ناب است که در دعاها منعکس شده و راهگشای خطاهای معرفتی است.
خوب است هربار که این کتاب را میخوانیم صلواتی به روح شیخ عباس قمی هدیه کنیم.
✍ به قلم: #شهره_شریفی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/اخلاص-99
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ غربت سامرا!
ساعت از ده شب گذشته بود که رسیدیم. گفته بودند بعد از نماز مغرب درهای حرم بسته میشود. اما زائرها را راه میدهند. وقتی رسیدیم فقط تانک بود و سرباز. ولی احساس امنیت بود.
شهر، در ورودی داشت. دیوارهای بتنی بلند. سر آن بلندای بتن سیم خاردار. شهر نبود. پادگان بود. جاده از هیچ سمتی داخل شهر نمیشد.
غربت از همان بازرسی اول میبارید. به جز دستگاه بمب یاب، سگها هم میچرخیدند تا نکند کسی چیزی داشته باشد. وسایلمان را از گیت بازرسی عبور دادیم و وارد شدیم.
بانوان یک سمت وارد میشدند و آقایان یک سمت. همسرم گفت:” خانم جان دیر نکنی. نگران میشم. اینجا امنیت نیست.” اما من احساس نا امنی نداشتم. قد و قامت سربازان اسلام را که میدیدم خیالم تخت میشد.
از صبح چیزی نخورده بودم. راننده ای که ما را رسانده بود برایمان بین راه یک قوطی نوشابه خرید. اما راستش را بگویم ترسیدم بخورم. سرتاسر جاده پر از تانک بود و کسی اطمینان نمیکرد راننده ما را سلامت برساند. خدا مرا ببخشد. او مرد خوبی بود.
به بازرسی خانم ها که رسیدم، ماموران خانم بیدار بودند اما خسته. دیگر نا برایشان نمانده بود. عربی گفتم:” الله خَلیچ” یعنی خدا حفظ تان کند. این را همسرجان یادم داده بود. خوشحالشان میکرد.از آخرین بازرسی که عبور کردم کمی دیر شده بود.
مامور آخر به فارسی گفت:” ساکهاتونو نمیتونید تو حرم ببرید. باید بسپرید امانات. اما اگرچیزی داری که لازمت میشه بردار.”
دوتا پتوی مسافرتی تنها چیزی بود که برداشتم. و یک قوطی نوشابه ی کوکا که راننده برایم خریده بود.
کف صحن های حرم عسکریین سرتاسر فرش است. پتو و متکا میدادند که همانجا میان حیاط استراحت کنیم. سربازهای مدافع حرم هم که وقت استراحت شان بود همان وسط ها خوابیده بودند. گرسنگی امانم را برده و راه طولانی خسته ام کرده بود.
همسرم گفت:” خانم جان میگن غذا تموم شده. میرم برات بیسکوییت بگیرم. پتو هاتو بکش سرت تا بیام. پتو هم تمام شده. دیر رسیدیم.”
اشک گوشه ی چشمم نشست. مهربان بابای امام زمانم علیهما سلام مهمان هایش را نهار و شام و صبحانه هم میدهد. پتو و جای گرم. داخل حرم عسکریین علیهم السلام. به خواب هم نمیدیدم اینجا بیایم.
یکی دو بسته بیسکوییت بیشتر پیدا نشد برای گرسنه ای که صبح تا حالا چیزی نخورده. قندم افتاده بود. نوشابه را باز کردم و دوتا دوتا بیسکوییت ها را خوردم.
زیر زمین حرم عجب جای دنجی است. گرم و شیرین. مهمانسرای بزرگی بود برای پذیرایی از زائران. چقدر امشب میهمان اینجاست. پتویم را کشیدم سرم و همانجا خوابیدم. یعنی دیگر توان برایم نمانده بود.
نیمه های شب بود. موبایل هم کنارم نبود. تحویل داده بودیم امانات حرم. ساعت دیواری سرداب را نگاه کردم. نوشته بود ۳ صبح.
بلند شدم و گفتم:” بسه. الان دور حرم خلوته. برم زیارت و دعا و نماز شب. اگر نماز صبح شود دستم به ضریح نمیرسد.”
وضو گرفتم. کمی آب خوردم و کفشهایم را که یادم رفته بود دوباره بدهم امانات تو یک کیسه گذاشتم و رفتم داخل.
خانم ها کنار ضریح آقا هم خوابیده بودند. خلوت و سوت و کور. هیچ کس بیدار نبود. کسی هم متعرض مهمانان خواب نمیشد. دلم شکست. گفتم:” آقاجان کجایی؟ خانهی پدرتان پر از مهمان است و خودت را اینجا جای ماندن نیست. فقط برای شما اینجا امنیت ندارد؟” یاد تخریب گنبد و حرم افتادم و گریه تاب دلم را ربود. اشک ریختم و دور ضریح چرخیدم. بوسه هایم تمام نمیشد و اشکهایم هم.
گوشه ای نشستم و شروع کردم به خواندن زیارت و دعا و نماز شب تا نزدیک اذان صبح شد. نماز جماعت که خواندیم کنار ضریح بودیم. بعد از نماز همانجا یک صلوات فرستادم و خانم های اطرافم را متوجه خودم ساختم. گفتم:” از نشانه های ظهور امام زمان علیه السلام پنج چیز است که حتمی است. تا اتفاق نیافتد ظهور نمیرسد. خروج سید یمانی، خروج سید خراسانی، خروج سفیانی، صیحه ی آسمانی و قتل نفس زکیه. اما دشمنان ما هم این را میدانند. برای همین مدام در حال تراشیدن مدعیان دروغین هستند. همین احمد الحسن بصری که اینجا در بصره قد علم کرده یک مزدور است. گول او را نخورید. در وقایعی که پیش میآید فقط به مراجع عظام تقلید و علمای ثقه مراجعه کنید."
حرفهایم که تمام شد تا ساعتی جواب سوالات و شبهات و احکام میدادم. یک جمعی از زائران آقا ایرانی بودند و یک جمعی افغان و یک سری تاجیک. خلاصه فارسی زبانها دورم جمع بودند. بهتر از این برای گفتن این حرفها جا پیدا نمیشد.
دست آخر خانم های جوان را راهنمایی کردم تا در حوزه ی علمیه ثبت نام کنند تا در کشور خودشان روشنگر و راهنما باشند.
بیرون که آمدم هوا روشن بود. همسرجان گفت:” کجا بودی؟ برات صبحانه گرفتم. دیر کردی.” گفتم:” در محضر پدر و پدر بزرگ آقاجانم درس پس میدادم.”
✍ به قلم: #خاتون_بیات
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/سامرا-1
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ بغض شیرین
از شیرین ترین لحظاتم در کربلا لحظاتیست که در خانه ی قدیمی و عجیب ابو احمد سپری شد. خانه ای که از هر گوشه اش یک اتاق سرباز میکرد و هر لحظه یک نفر از هر اتاق آن بیرون میامد که ما نمیشناختیمش.
از همان موقعی که اورا با آن هیبت مردانه ومهمان نواز دیدم تا زمانیکه برگردیم، لحظه به لحظه اش شیرینی بود. روح بزرگ و در عین حال صمیمیت پدرانه و بی نظیرش زبانزد بود. از معدود مردهایی بود که در میان کربلایی ها با وجود سن بالا فقط یک زن داشت؛ و آن از شدت علاقه اش به همسر مهربانش بود. در شب نشینی هایمان که سر به سرش میگذاشتیم میگفت بار دیگر که بروم حج و برگردم زن دیگری میگیرم و خانم میخندید و همهمه میکرد. یادم نمیرود که چقدر اصرار داشتند شیعه باید نسلش را زیاد کند. وقتی فهمیدند ماهم بر همین عقیده ایم چقدر به ما افتخار کردند و تشویقمان کردند.
دوست همسفرمان یک روحانی بود و تا حدودی به زبان عربی مسلط. ابو احمد برای خواندن نماز جماعت پشت سر ایشان به قدری مشتاق بود که انگار پشت امامش نماز میخواند. او اذان انتظار میگفت و ابو احمد به وجد آمده با موبایل لاکچری اش از او فیلم میگرفت. لذت روضه هایی که به اصرار ابو احمد ترکیبی از لهجه فارسی و عراقی توسط دوستمان برگزار میشد را هرگزفراموش نمیکنم.
حال و هوای خانه ی ابو احمد صفای دیگری داشت. لحظه ی آخرمان و خرماهای نخلستانش که با زور عربی خودش همه را بار راهمان کرد تا ایران. و عودی که روی ساق دستم ریخت و دستم را سوزاند و ابو احمد که ادایم را در میاورد و جیغ میزد و میخندید. و حتی زمانی که سوار ماشین شدیم و مثل هر بار اجازه نداد تا کرایه مان را خودمان حساب کنیم. همه ی اینها یادش بخیر.
آن موقع نمیدانستم که هر لحظه ی اینها برایم بغضی شیرین خواهد شد. آن لحظه فکر نمیکردم امسال علاوه بر اربعین و پیاده روی و حرم آقایم دلم برای یک پیرمرد و اهل و عیالش تنگ میشود. این روزها همه دارند آماده میشوند که بروند؛ اما من…
خدایا هیچکس را از همسفرانش جا نگذار.
✍به قلم: #حلماء 🌸🍃
#حسینیه_نبشته_ها
#سفرنامه_اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/بغض-شیرین
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ همنوا
پسر کوچکم محمد حسن سه سال دارد. وقتی به تمام افکار، اهداف، دانسته ها، علایق و سلایق، خواسته ها و روزمرگی هایش فکر می کنم همه چیز خلاصه می شود در امور ساده.
صبح ها که از خواب بیدار می شود، باید او را در آغوش بگیرم و نوازش کنم. صبحانه اش را که می خورد مشغول بازی می شود، گاهی تنها گاهی همبازی برادرش. برنامه ی کودک نگاه می کند. بعضی وقت ها با هم نقاشی می کشیم یا کاردستی درست می کنیم. یا شعر می خوانیم و بازی می کنیم. در برخی کارهای خانه مثل تا کردن لباس ها یا گذاشتن ظرف ها در کابینت و جمع و جور کردن کمک می کند.
اما گاهی هم بهانه گیر می شود و به پر و پای من می پیچد. یا موقع بازی سر اینکه تراکتور قرمز دست چه کسی باشد با بردارش دعوا می کند. خدا نکند که دستش زخم شود، حتما چسب زخم می خواهد. بعد هم تا ساعتی از آن دستش استفاده نمی کند. اگر هم زمین بخورد تا نگویم که چیزی نشده، آه و ناله سر می دهد. شب ها هم که باید قصه بشنود و قربان صدقه اش بروم تا بخوابد.
همه ی اینها را گفتم تا به اینجا برسم که زندگی کودک سه ساله با همین چیزها سپری می شود.
کودک سه ساله گرسنگی، تشنگی، خستگی، آدم های غریبه و ترسناک، از دست دادن عزیزان، ضربه ی سیلی، آتش سوزی، خار بیابان، زخم و تاول پاها را چطور می تواند هضم کند؟ تحمل کند و کنار بیاید؟ ببیند و بگذرد؟ تاریخ ثابت کرده که کودک سه ساله تا این اندازه توان ندارد.
محرم امسال با محمد حسن در روضه ها شرکت کردیم. هر بار که روضه ی حضرت رقیه س را می شنیدم، با نگاه کردن به محمد حسن، مصیبت های آن خانم سه ساله را بیشتر حس می کردم و بیشتر می سوختم. هر بار میگفتم:"صل الله علیک یا بنت الحسین (ع)”
✍ به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/همنوا
@sobhnebesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد.
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ خودت را بساز!
رو به دریا ایستاده و به آینده مینگرد. به روزی که دنیا را عوض خواهد کرد. به روزی که به جای دشمنی، کبر، غرور، فقر، کودکان در بند آندورایی، سربازان آفریقایی تبار کشتیهای آمریکایی، افغانهای به خاک و خون کشیده شده از زد و بندهای با طالبان، جهانی بهتر بسازد. جهانی که در آن کودکی کشته نشود. رنگینپوستی کتک نخورد. کودک شیرخوارهای نماد آزادیخواهی نشود.
از روستا میرود که درس بخواند و جهانی را تغییر بدهد. اما نمیداند درس او دنیا را تغییر نمیدهد، بلکه فقط زندگی مادیاش را بهتر میکند.
راستی! چرا آدمها واقف نیستند اصالت با فرد است نه با اجتماع؟ تا وقتی که آدمها خودشان ساخته نشوند؛ در برابر شیطان و اغوایش کمر خم نکنند؛ تا وقتیکه غرور خودشان تمام نشود؛ کبر را به خاک ننشانند؛ تا وقتیکه داشتههای دنیا برایشان بیارزش نشود، جهان عوض نخواهد شد.
کاش پنجاهسال پبش که رو به دریا ایستاده بود و نقشه تغییر جهان را میکشید، کمی به خودش و به ضعفهایش میاندیشید. کاش فقط قوتهایش جلوی چشمش رژه نمیرفت. کاش اول به تغییر خودش فکر میکرد که حالا بعد از این سالهای ازدسترفته، نه خودش تغییر کرده باشد و نه دنیا.
یادمان باشد ترامپها و مشه دایانها و قذافیها و صدامها تکرار تاریخاند و جایشان را نوبهنو عوض میکنند. پس تو خودت را بساز و بگذار گوشهای از این زمین، انسان را آنگونه که باید باشد ببیند. تعداد مردان و زنان خودساخته که زیاد شود، زمین جای بهتری برای زیستن خواهد بود.
یادت باشد، سنگ بزرک نشانه نزدن است. زور تو به آن نمیرسد. سنکریزههای کوچک را بردار؛ امتحانش به اندازه یک عمر میارزد.
✍ به قلم: #شهره_شریفی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/خودت-را-بساز
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ دل اربعینی
به کتانی هایی که امسال مادرم به من هدیه داد، نگاه میکنم. از لحظه ای که دیدمشان فقط یک جمله در ذهنم آمد؛ این همان کفش هاییست که برای پیاده روی نجف تا کربلا همیشه دنبالش بودم وپیدا نمیکردم. یک جفت کتانی کاملا مشکی و راحت و سبک. اما امسال پیاده روی در کار نیست…بهتر بگویم کربلا و اربعینی در کار نیست… امسال فهمیدم مثل هر سالی میشد با صندل و دمپایی پیاده روی کرد؛ اگر دل بود. ملزومات اربعینی شدن کتانی و لباس و پول نیست؛ دل است. توفیق است. دعوت است.
✍ به قلم: #حلماء 🌹
#الحسین_یجمعنا
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/دل-اربعینی
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ کالسکه زائر!
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت راهی سفر کربلاست. برای فردا صبح کالسکه ی بچه می خواهد. من هم با کمال میل استقبال کردم و گفتم همین امشب برایت آماده میکنم.
فورا حاضر شدم و به انباری رفتم. از سال گذشته که دیگر به کالسکه بچه احتیاج نداشتیم، تشک و سایبانش را جدا کردم و شستم و بدنه اش را انتهای انباری گذاشتم. بعد از برداشتن چند کارتن بهش رسیدم. حسابی خاکی بود. آن را به خانه آوردم و در حمام شستم. و بعد از خشک شدن، لوازمش را نصب کردم.
وقتی این کالسکه را خریدم فکرش را هم نمی کردم که روزی بدون من و فرزندم، مسیر نجف تا کربلا را طی کند. خوش به سعادت کالسکه که بعد از یک سال بلااستفاده بودن و خاک خوردن گوشه ی انباری به زیارت دعوت شده است.
یااباعبدالله اگرچه امسال پای جسمم لایق زیارت نبود ولی خداروشکر که گوشه ای از مالم را پذیرفتی.
✍به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹🍃
#الحسین_یجمعنا
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/کالسکه-ی-زائر
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ نائب الزیاره
به سلامت نائب الزیاره ی من.
میروی و دل میبری. میروی و چه رفتنی...
هیبت مردانه ات در آن لباس سرا پا مشکی دیدنیست و کوله پشتی مشکی ات که حالا دیگر فقط نماد یک چیز است؛ سفری سرخ به دیاری سرخ تر.
سفری طاقت فرسا اما شیرین.
سفری که خستگی اش دلت را خنک میکند و روحت را جلا میدهد.
این بار محکم ایستادم تا اشک هایم را نبینی؛ اما تا پشت به من کردی پشت سرت باران شدم.
هنوز هوایت از این شهر نرفته دلم تنگ شد.
دلم برای تو و تمام سفر های باتو که به زیبایی ها میرسد، بد جور تنگ شد.
مسافر وفادار
همیشه برای رفتنت همه چیز دست به دست هم میدهد. هرگز دلیلی برای جاماندنت وجود نداشته.
در دلم به این پاکی بی ادعا غبطه میخورم و من هم سعی میکنم مانع نباشم برای این عشق بازی.
گفتی دلت نمیخواهد که تنهایم بگذاری. گفتی نگرانی. اما من خیلی خوب میدانم که دلت چه ها میخواهد و حتما مرا به دست کسی تکیه گاه تر از خودت سپرده ای که خیلی زود با گوشه چشم رضایت من راضی به رفتن شدی.
دست خدا به همراهت ای زائر.
حالا که نمیتوانم هم گامت باشم در این مسیر نور؛ در کنار موکب های چای به یادم باش
در کنار آخرین ستون روبروی حرم علمدار به یادم باش
در میان همهمه ی خیابان منتهی به حرم به یادم باش.
به یاد بیاور روزی را که قدم قدم در کنار یکدیگر طی کردیم این جاده را. و برای حال دلم دعا کن.
و سلامی با بوی دلتنگی به اربابم برسان.
✍ به قلم: #حلماء 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%86%D8%A7%D8%A6%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%87
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ من هم زائرم!
از چند روز قبل که برای چندمین بار از همسرم خواستم من و بچه ها را هم با خود به کربلا ببرد و جواب منفی او را شنیدم، حال خوبی نداشتم. جنب و جوش او در تدارک کارهای کاروان زائران اربعین را که می دیدم، بیشتر غصه دار می شدم و ناخواسته در خود فرو می رفتم.
آن روز با همان حال و هوایی که در سر داشتم مشغول ادای نماز ظهر شدم. راستش در حال نماز هم فکرم مشغول بود و چند بار سعی کردم لحظه ای با بستن چشم ها تمرکزم را حفظ کنم. وقتی سرم را از سجده ی آخر نماز بلند کردم چشمم به لفظ یاحسین روی مهر افتاد. حالم دگرگون شد از درون حرارتی در وجودم احساس کردم. من هر روز و شب بارها پیشانی ام را بر روی تربت امام حسین علیه السلام می گذارم به راستی من هر روز و شب زائر امام حسین علیه السلام هستم.
امروز وقتی کوله پشتی همسرم را بستم و او را با روی خوش بدرقه کردم، احساس کردم من هم زائر امام حسینم. و وقتی فرزندانم را با عشق و مرام امام حسین علیه السلام رشد میدهم، یقین دارم من هم زائر امام حسینم.
این روزها اگرچه قدمهایم به کربلا نرسید اما با پای دلم زائر اباعبد الله علیه السلام هستم.
✍ به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%A6%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ لات
آدم است دیگر ، هزار جور فکر به سرش می زند!
استاد فاطمی نیا می فرمود : وقتی روضه حضرت زهرا س را ، برای یکی لات های قدیمی تهران خونده بودند، گفته بود : مگه تو مدینه یه لات داش مشدی نبوده که به داد اهل بیت برسه ؟!
بعضی وقتها هم خودم فکر می کنم اون همسایه هایی که فاطمه زهرا س براشون دعا می کرده و فرموده بود: الجار ثم الدار، پس روزهایی که خانم با حسنین در بیت الاحزان مویه و ناله می کرد کجا بودند؟!
یا فکر می کنم نخل هایی که امیرمومنان با دست ولایی خود غرس می کرد و به نیازمندان می بخشید ، آن افراد هنگام مظلومیت امام کجا بودند؟!
یا آنهایی که سر سفره گسترده امام حسن ع سیر می شدند ، در حالی حضرت در حوالی مدینه در زیر آفتاب زراعت می کرد، وقتی تابوت آقا را تیرباران می کردند، کجا بودند؟!
یا وقتی اهالی مدینه دچار قحطی شدند، امیرالمومنین ع از امام حسین خواست که دعا کند تا باران بیاید، پس آنهایی که از باران سیراب شدند ، کجا بودند؟!
یا کارگرانی که امام حسین ع را در محل عبور و مرور مردم، به غذا دعوت کردند، حضرت اجابت کرد و با آنها هم غذا شد و بعد آنها را به خانه ی خود دعوت کرد و به آنها هدایای فراوان داد ، آنها روز غربت امام کجا بودند؟!
تاریخ در سرنوشت سازترین لحظات ، غایبان زیادی دارد !!
مراقب باشیم ما هم جزو آنها نباشیم !!
✍ به قلم : #طرید 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%84%D8%A7%D8%AAn-1
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ بشارت وسوسه
در این ایام شبکه افق مستند زیبایی به نام « اویس وین » نشان می دهد.
فردی آلمانی به نام « استنزیل» که نامش را به اسماعیل تغییر داده، خاطرات خود از پیاده روی اربعین بیان می کند.
همه ی حرفهایش برای من جذاب بود، اما یک جمله اش عجیب بود !
او می گفت : من قبل از اینکه مسلمان شوم اصلا در باره گناهان وسوسه نمی شدم، ولی از وقتی مسلمان شدم ، مدام شیطان مرا وسوسه می کند، دلیلش هم روشن است چون شیطان با شیعه و مسلمان ها مشکل دارد !!
خیلی دلم می خواست که متین این حرف او را می شنید!
متین ! دلیل مسلمانی و شیعه بودنت همین وسوسه های شیطان است که از دست آنها شکایت داری!!
پس مقاومت کن !!
✍ به قلم: #طرید 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%87-1
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ پازل زندگی
گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند. چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب.
گاهی به ظاهر مهلت میخواهی برای تکمیل پازل چند تکه ای انسانِ کامل؛ اما درست که نگاه می کنی می بینی به یکی از اسبابِ تکمیلِ پازل دل بسته ای. از بین تمام اسباب این یکی رابطه ی غریبی تری با باطنت دارد. گاهی آنقدر دلبسته ای که اگرمهلتت دهند تا پازل وجودت را کامل کنی بی آنکه حواست باشد تمام مهلت های داده شده را می سوزانی و دست آخر با پازل به هم ریخته، نَفَسِ آخرت را می کشی و دلت ابدا نمی سوزد برای مهلت های بر باد رفته.
این جنس دل بستن احتمالا ابتدای عشق باشد. شاید عاقلانه نباشد نگران شتری باشی که سر نرسیده. اما راستش دلداده که باشی نگران وصالی و تشابهت به معشوق. می توانی بروی پی تک تکِ تکه ها و هر روز یکی از تکه های تکاملت را سر جایش بگذاری و به تکامل برسی. و میتوانی طوری مهلت هایت را به عشق اسباب نجاتی که به آن دل بسته بودی بسوزانی که در نهایت تو را با پازل به هم ریخته بخرند یا به یک باره پازلت را برایت بچینند.
راه اول عاقلانه است و راه دوم عاشقانه و عشق امانتی ست که تنها انسان تقبل کرد و پذیرفت در سینه بنشاندش. گاهی دلت مهلتی میخواهد نه برای تکامل بلکه فقط برای بیشتر عاشقی کردن با کشتی نجاتی که در زیارتگاه خدا پهلو گرفته و در گودالی به گِل نه، که به خون نشسته بود.
من از بین تمام نشانه های ایمان پذیرفته ام یک نشانه بیشتر نداشته باشم آن هم عشق به تکه ای از خاک باشد که صاحبش ایمان را نشانه بود. به همین یک عشق قانعم که قناعت فراخی می آورد و خوشی.
اینجاست که می توانی سینه ی گر گرفته ات را به نسیم نَفَسی صاف کنی و رو به شتر سر نرسیده ی مرگ بگویی : نیا ! نیا که کربلا ندیده جان نمیدهم.
کربلا را که بدهند تکه های بعدی جور میشوند که عشق همیشه گره گشاست…
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%84-3
@sobhnebesht