عاشقان وقت نماز است اذان میگویند
نت گوشی« خاموش»
نت الهی «روشن»
پاشو برای نماز اول وقت🤲
التماس دعــــــــــــا🤲
رمان
💌عنوان رمان : آفتاب در حجاب
#آفتاب_در_حجاب
👨🏻💻نویسنده : سید مهدی شجاعی
🎭ژانر : #واقعی #مذهبی #غمگین
📖تعداد صفحات : ۱۴۵
💬خلاصه :
آفتاب در حجاب روایتی است از زندگی حضرت زینب (س) از کودکی تا عاشورا تا اسارت و تا وفات داستان از کابوس حضرت زینب (س) در کودکی آغاز میشود :
چشم های اشک آلودم را به پیامبر (ص) دوختم ، لب برچیدم و گفتم :
“خواب دیدم ، خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است، طوفانی که دنیا را تیره و تار کرده است ...“
#آفتاب_در_حجاب
#رمان
#پارت_اول
#قسمت_اول
پریشان و آشفته از خواب پریدم و به سوى پیامبر دویدم.
بغض ، راه گلویم را بسته بود، چشمهایم به سرخى نشسته بود، رنگ رویم پریده بود، تمام تنم عرق کرده بود و
گلویم خشک شده بود.
دست و پاى کوچکم مى لرزید و لبها و پلکهایم را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش
پیامبر انداختم و با تمام وجود ضجه زدم.
پیامبر، منو سخت به سینه فشرد و بهم زده پرسید: ((چه شده دخترم ؟((
من فقط گریه مى کردم.
پیامبر دستم را لابه لاى موهایم فرو برد، من را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایم را نوازش کرد و بوسید و
گفت : ((حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن((!
من همچنان گریه مى کردم.
پیامبر موهاى من را از روى صورتم کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایم را سترد، دو دستش را قاب صورتم کرد، بر
چشمهاى خیسم بوسه زد و گفت : ((یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !)) هق هق گریه به
تو امان سخن گفتن نمى داد.
پیامبر یک دستش را به روى سینه ام گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرم و
بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانم بردارد و راه سخن گفتنم را بگشاید:
حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن!
قدرى آرام گرفتم ، چشمهاى اشک آلوده ام را به پیامبر دوختم ، لب برچیدم و گفتم : ((خواب دیدم ! خواب پریشان......
.
⭕️ادامه دارد ......
کپی ؟ : با ۳ صلوات برای ظهور و سلامتی امام زمان آزاد ✓
ادمین #اسما
@barbaleshohada
سُلالہ..!
#آفتاب_در_حجاب #رمان #پارت_اول #قسمت_اول پریشان و آشفته از خواب پریدم و به سوى پیامبر دویدم. ب
#آفتاب_در_حجاب
#رمان
#پارت_دوم
#قسمت_دوم
دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است . طوفانى که مرا و همه چیز را به
اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان
هستى دارد.
ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر
از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق
ماندم . به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست . به شاخه اى دیگر متوسل شدم . آن شاخه هم در هجوم
بیرحم باد دوام نیاورد.
من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نیز
با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم((...
کلام من به اینجا که رسید، بغض پیامبر ترکید.
حالا او گریه مى کرد و من مبهوت و متحیر نگاهش مى کردم.
بر دلم گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که...
پیامبر، سؤ ال نپرسیده من را در میان گریه پاسخ گفت:
آن درخت کهنسال ، جد توست عزیز دلم که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به
شاخسار درخت مادرت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر، دل به دو
برادر مى سپارى که آن دو نیز در پى هم ، ترك این جهان مى گویند و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت ، تنها مى
گذارند.
اکنون که صداى گامهاى دشمن ، زمین را مى لرزاند، اکنون که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان ، خراش مى اندازد،
اکنون که صداى شیهه اسبها، بند دلت را پاره مى کند، اکنون که هلهله و هیاهوى سپاه ابن سعد هر لحظه به خیام حسین .....
⭕️ادامه دارد.......
کپی ؟ : با ۳ صلوات برای ظهور و سلامتی امام زمان آزاد ✓
ادمین #اسما
@barbaleshohada
1.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روزشماراربعین
🔹-۳۷ࢪوزٺااربعیـــــــن😓💔
___³____________⁴⁰