eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای تمامی زوار اباعبدالله الحسین علیه السلام از جمله آزادگان زائر آرزوی سلامتی و تندرستی داریم. https://eitaa.com/taakrit11pw65
علی علیدوست قزوینی| ۱۲ سیاست زیرکانه حاج آقا ابوترابی! در ایام حمله متجاوزانه اسرائیل به جنوب لبنان یک روز در اتاق ما برنامه ای درحال اجرا بود که نگهبان های عراقی از غفلت نگهبان خودی سوء استفاده کرده و خودشان را به آسایشگاه رساندند. بدون این که اعلام خطری شده باشد بعضی چیز هایی را که می‌شد بهم بزنیم یا پنهان کنیم انجام شد ولی بعضی چیزها را نمی شد بسرعت بهمش زد، مثلا یه پلاکاردی روی پارچه دشداشه سفید نوشته بودند ..خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عجل الله فرجه) الشریف خمینی را نگهدار ! اینو دیگه فرصت نشد باز کنیم تا خود احمد ساواکی آمد رسید و از ارشد اتاق پرسید این چیه!؟ ارشد هم با خون سردی تمام برایش خوند! گفت: بازش کن بده من و بعد نیز تفتیش کردند و کلی اشیاء ممنوعه پیدا کردند و با خود بردند و بعدش نیز ۹ نفر را بعنوان مسببین این کارها شناسایی کردند و فرستادند سلول انفرادی و گفتند باشید اینجا تا بعدا به پرونده تون رسیدگی شود. یک شب را در سلول بودیم و انتظار بازجویی محاکمه و بغداد را داشتیم که روز بعد حاج آقا، فرمانده عراقی داخل محوطه را می بیند و سلام علیک می کند و فرمانده عراقی می‌پرسد خواسته یا مشکلی ندارید؟ حاج آقا تشکر می کند و می‌گویند: دیروز در یکی از اتاق های برای شهدا لبنان مراسم گرفته بودند در حالی که ما بخاطر شعارهای ضد صهیونیستی نظام شما انتظار داشتیم سربازان شما در این مراسم شرکت کنند ولی آمدند و مراسم را بهم زدند و چند نفر را از دیروز به سلول فرستاده اند هوا گرم است و نفرات زیاد در‌ سلول هستند و ما نگرانیم اتفاقی برایشان نیفتد! سرهنگ عراقی وقتی این حرف ها را از حاج آقا شنیده معذرت خواهی کرده بود و گفته بود ما نمی دانستیم شما برای شهدای لبنان مراسم گرفتید! دستور می دهم همین امروز زندانیان را آزاد کنند و غروب بعد از آمار آمدند و ما را آزاد کردند! ▪️یکسال بعد آنها عوض شده بودند! در جریان شهادت شهید بهشتی و یارانش اتفاق تلخی در اردوگاه رخ داد و تعداد اندکی دست به جشن ک پایکوبی زدند و شربت پخش کردند و این اتفاق منشاش یک آسایشگاه خاصی بود یک سال گذشت و سالگرد شهدای هفت تیر شد ولی در سالگرد ورق برگشته بود! پیروزی های پی در پی در جبهه‌ها و وجود نازنین سید آزادگان در اردوگاه افراد را دگرگون کرده بود، خیلی‌ها با گذشته فرق کرده بودند. اتفاق جالب این بود که مراسم سالگرد شهدای هفت تیر را حاج آقا در اتاقی برگزار نمودند که سال قبل آن اتفاق تلخ از آنجا نشات گرفته بود و بعضی از مسببین آن اتفاق تلخ دم در ایستاده بودند و به بقیه خیرمقدم می‌گفتند: حاج آقا در آن مجلس به ایراد سخن پرداختند و راجع به شخصیت ایرانی صحبت کردند و بخوبی جایگاه شخصیت ایرانی را تبیین کردند و در آخر فرمودند شهید بزرگوار آیت‌الله بهشتی همه تلاش‌شان این بود که شخصیت ایرانی را در عرصه جهانی معرفی نمایند، چقدر این بیان شیوا توام با عمل در قلوب شنوندگان اثر گذاشته بود! آزاده موصل https://eitaa.com/taakrit11pw65
617.2K
سید هادی غنی| مناجات ▪️فقط از راه دور می گوییم السلام علیک یا اباعبدالله ایام، ایام اربعین است، خوش بحالتون دوستان آزاده و زائرایی که دارید میرید در این همایش میلیونی و بعضی با پای برهنه شرکت کنید. من و بعضی از دوستان آزاده متاسفانه به جهت عمل قلب و یا شرایط جسمانی لیاقت شرکت در این قافله عشق اربعین حسینی کربلا را نداریم! البته شکی نیست که بی لیاقتیم اما😭 از شما دوستان که توفیق دارید خواهشمندیم به نیت ما هم پیاده روی کنید برای اموات خودتان هم پیاده روی کنید برای همه مومنین نیت کنید و برای ما جاماندگان از قافله هم دعا کنید! السلام علیک یا اباعبدالله الحسین خیلی دلم اونجاست 😭 آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۱۱ ▪️مصیبت دستشویی در زندان الرشید در زندان الرشید بغداد، صرف‌نظر از غذا و مداوا نکردن زخم‌ها و جای ناچیز، بیشترین چیزی که ما را اذیت می‌کرد همین بحث دستشویی بود، بالاخره آدم نیاز پیدا می‌کنه دیگه! حداقل اونجا در استخبارات یک گوشه‌اش خالی بود، سیمان بود می‌رفتی اون گوشه، به‌هرحال کارت رو می‌کردی! اما اینجا، نه جایی بود که می‌شد کاری انجام بدی نه اجازه می‌دادند بری بیرون خلاصه باید این کارو می‌کردی دیگه،، حالا اینجا هم داستان داره که چکار می‌کردیم ولی دوتا کار می‌کردیم. یکی اینکه بعضی اتاق‌ها یه پارچ‌های کوچکی داشتند که این پارچ علاوه بر اون که ظرف غذایی بود، اگه شب بی آب می‌ماندیم برای آب می‌کردیم که شب بتونیم ازش استفاده کنیم. یکی دیگه از کارایی این پارچ این بود که اون چهار، پنج آفتابه‌ای که داخل دستشویی بود خالی می‌آوردیم داخل راهرو برای دستشویی شماره یک‌ که معمولا اون پارچ آبش که خورده می‌شد از نصف شب دیگه بعنوان اضطراری از دستشویی پر می‌شد و اگه خیلی پر می‌شد از اون بچه‌های زخمی که بیرون نشسته بود می‌خواستیم که بیا این پارچ رو ببر خالیش کن! چون درب‌ها نرده‌ای بود می‌شد آفتابه رو رد کنی و خوشبختانه درب سرویس بهداشتی هم نرده‌ای بود. حالا بگو‌ من کجا خوابیده بودم؟ بله، جای من دقیقا کنار درب و کنار نرده‌ها بود. ▪️یک خاطره بگم خستگی در بره یکی از بچه‌ها رفت این آفتابه پر از دستشویی رو ببره که خالی کنه اما از بدشانسی این آفتابه از لای میله‌های درب آهنی نمی‌رفت اون طرف که نزدیک دستشویی بود اومد زور بزنه نشد، از بدبختی همش ریخت روی من! نگاه کردم یه وقت سرتا پای این زخمای من همه با این دستشویی شستشوی کامل داده شد، با این ترشح ادرار خودم کلی نجس شدم ولی چاره‌ای نداشتم. شب تا صبح هم کار این بدبخت بچه‌هایی که مجروح بودند و توی راهرو بودند همین بود که دستشویی‌ها را از لای در از ما بگیرند و ببرند سرویس بهداشتی خالی کنند! یعنی پارچ رو ببر و بریز بعد بیا نگاه کن کدوم اتاق آفتابه‌اش خالی شده! این کارشون بود تا صبح! بعنی اون مجروحین هم که در راهرو بودن خواب درستی نداشتند فقط چون پاشون رو می‌تونستن موقع خواب دراز کنند می‌توانستند راحت‌تر بخوابند، من چون زخمام سرباز کرده بود جدیدا وارد مجروحین شده بودم. از نظر فشار که ما پنج نفر مجروح کنار هم عملا کتابی می‌خوابیدیم بهتر از اونایی که داخل اتاق بودند نبود، اما وضعیت ما چون پامون دراز بود از داخل اتاق راحت‌تر بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۱۲ وضعیت زندان الرشید بطور ویژه بد بود! در زندان الرشید بغداد ما مجروح زیاد داشتیم اما عملا رسیدگی نمیشد و به علت تعداد زیاد اسرا در اتاق ها اصلا ذره ای جا نبود و وقت خواب که میشد یک عده سرپا می ایستادند تا یه عده بتوانند بخوابند و این خوابیدن و این ایستادن نوبتی هم بود ولی بعد از مدتی برای اینکه یک ذره به مجروحین و بما لطف کرده باشند عراقیها گفتند شب ها که درهای اتاق ها رو قفل می کنیم فقط مجروحین می توانند بیرون از اتاق یعنی در راهرو بخوابند که راحت تر باشند. درسته که راهرو شبها برای مجروحین بود و بهتر از اتاق بود و جای بیشتری داشت ولی عملا نمی شد به دلیل شدت جراحات بشینیم و گذشته از این راهرو هم مشکلات خاص خودش رو داشت . ◾بحث درمان اصلا برای عراقیها مطرح نبود! ▪️در زندان الرشید بحث درمان هم مثل دستشویی مشکل دار بود. بعد از اینکه بچه ها را چه زخمی و چه سالم آوردند الرشید، روزهای بعدش یک چند تایی پانسمانی می آوردند و بچه هایی را که حالا یه مقدار بهیاری بلد بودند می‌بردند توی محوطه و همینطور اونایی که زخماشون شدت داشت مثل من رو می بردند توی محوطه که اینها را پانسمانشونو عوض کنید. فقط هم در حد عوض کردن بود نه بیشتر چون خودم وقتی زخمام چرکی شد نه خشک کننده ای نه شستشویی نه هیچی. ▪️ خدا خواست که زخمام بدون دارو خوب شد و از این جهت بتفعم تمام شد چونکه بدون استفاده از داروهای شیمیایی که خودشان بنوعی ضرر دارند زخمام و عفونت هام بتدریج خشک شدند و خوشبختانه معضل خاصی ایجاد نکرد یعنی بطور کلی زخمام خشک شد تمام شد رفت.بعد از خوب شدن و خشک شدن چرکای پام من پانسمانی را که باز کردند نگهش داشتم و ندادم بهشون و خدا نگه دارش باشه یکی از بچه های مشهد بنام حسین محمدی اونجا با ما بودند. ▪️ ما با بچه های مشهد هم اینجا بود که آشنا شدیم چون من ساکن تهران بودم لشکرمان فرق می کرد. من با مشهدی ها نبودم ولی آنجا آشنا شدیم توی اتاق، همین اقای محمدی رو یادمه و بقیشون رو نه دیگه یادم نیست اما مثلا بچه های همدان را یادمه، اقای حسن زاده، آقای خیراللهی و بچه های تهران هم یک تعداد بودند توی اتاق ولی از مشهد اقای محمدی و اقای هوشیار هم از همدان بودند. ▪️لطفی که اقای محمدی در حق من کرد یادم نمیره اسمشو، خب این زخم من شب تا صبح چرک می کرد این پانسمان پر از چرک می شد، این محمدی، پانسمان کثیف منو باز می‌کرد و یک ساعتی که دستشویی اب باز می‌شد پانسمان کثیف منو می شست و پانسمان کمکی رو می‌بست روی زخمای من!!!این روال هر روز من در سلولهای زندان الرشید بغداد بود.کار این آقای محمدی هم این بود که هر صبح معمولا یک ساعتی اب داشت سریع می رفت می شست می اورد پهن میکرد و هر شب درمان من این بود و دیگه درمان دیگه ای نبود جز سه یا چهار مرحله پانسمان که توی حیاط عوض شد، یعنی من تا پنج اسفندی که اینجا بودم که یعنی از 18بهمن رفتم زندان الرشید تا پنج اسفند ماندیم اینجا و روال همین بود . ▪️روزی یکی دوبار هم ما رو می بردند در حیاط قدم زدن و یکی دوبار هم هم آوردند ما رو چون شپش دیگه بیداد می کرد! یعنی بدن بچه ها پر از شپش شده بود یعنی از سر و کول آدم می‌رفتند بالا! تا این حد وضع بهداشت زندان الرشید خراب بود. یک روز لطف کردند و ما رو آوردند توی حیاط و گفتند لباساتون رو رو توی آفتاب پهن کنید تا یکم از شپشاش کم بشه. دو مرحله این کار رو کردند ولی فایده نداشت چون با آفتاب که شپش کم نمی شه! باید یک حمومی و چیزی می‌بود.. آب برای شستشو هم نبود فقط اینقدر بود در این حد که فقط دست شسته بشه تازه اون هم همیشه نبود همون یک ساعت اب اولیه صبح اگه می رسید دستشویی برن برای طهارتی اونم با افتابه ای که شب تا صبح برای چیز دیگه استفاده شده بود و اگه آبی چیزی باقی می ماند برای طهارتی چیزی استفاده میکردند وگرنه از نظر بهداشتی هیچی دیگه! ولی این لباسا دیگه یک لایه کامل روش بسته شده بود یعنی شما می تونستید به راحتی روی این لباسا خطاطی کنی اینقدر وضعیت خراب شده بود. این شد وضعیت پادگان الرشید! توی پادگان الرشید تعدادی از بچه ها که وضعیت جسمی خوبی نداشتند شهید شدند از جمله اقای حیدر گلبازی از بچه های خراسان که بچه ی کاشمر بود که توی اتاق ما نبود توی اتاق اخری بود ولی روزهای اخر توی پادگان الرشید شهید شد و تعدادی دیگر که من حضور ذهن ندارم ولی بر اثر شدت جراحات شهید شدند این روال ادامه پیدا کرد تا 5/12 کسی جابه جا نشده بود توی این مدت. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسن اسلامپور کریمی| ۱۸ بغض عجیبی نسبت به امام داشتند! در پی رحلت امام و عزاداری ما بعثی ها بعد از چند روز مدارا، طاقت نیاوردند و ما را زیر شکنجه گرفتند.بخصوص هفت نفر که من هم جزو آنان بودم را بعد از شکنجه در حیاط اردوگاه، ما را به آسايشگاه برگرداندند. در آسايشگاه فقط احساس همدردي و دلداري دوستان صميمي را داشتيم و سوختن آن‌ها، هنگام ديدن اين زخم‌ها. مجروحان هم واقعاً فداكاري می‌كردند و با باندهاي خود، دست‌هاي زخمي ما را بستند. بعد از ظهر دوباره ما هفت نفر را فراخواندند بمحض اینکه دیدند ما دست‌هايمان را باندپيچي كرديم، حسابي عصبي شدند. دستور دادند كه كسي باندپيچي شده نداشته باشد. همۀ باندها را باز کردیم. سپس آنها را به سطل آشغال انداختند. تقريباً همان مراحل صبح در شكنجه تكرار شد و پا مرغي نيز رفتيم كه در اثر آن، مفصلي از ما سالم باقي نماند. مرحله آخر شکنجه، فردا صبح بود که آن‌ها دوباره بر اين زخم دست‌ها كه ورم و كبود شده بود، كوبيدند و در اثر تركيدن تاول‌ها،خونابه خارج مي‌شد. به هر حال، همه این آزارها به این دلیل بود كه شك كرده بودند كه ما براي هديه به روح امام نماز خوانديم. عزاداري در اسارت شايد عده‌اي تصور كنند كه چون عراقي‌ها مسلمان بودند، هميشه به ما، اجازه مي‌دادند براي عاشورا عزاداري كنيم؛ بلكه تشويق هم می‌كردند؛ اما هر گز چنين نبوده است. نگهبانان هميشه از افراد بعثي و بي‌رحم و حيوان صفت، انتخاب مي‌شدند و بسيار عقده‌اي، بهانهگير و خشن بودند؛ به عبارت ساده تر، چيزي شبيه يزيديان كربلا. هم آب‌ها را قطع مي‌كردند و هم مزاحم عبادت، زيارت، انواع عزاداري و شعائر مذهبي ما مي‌شدند و به همين بهانه‌ها گاهي شكنجه‌هاي طولاني ترتيب مي‌دادند و دست و پا مي‌شكستند.  بگذاريد در اينجا به خوانندگان بگويم كه تلويزيون عراق در تاسوعا و عاشورا، شب و روز برای ورود صدا و به تکریت رقص و پايكوبي پخش می‌کرد؛ اين وضعيت‌ها را تا آن زمان نديده بوديم و براي ما باور كردني نبود؛  ولي با چشمان خود ديديم که آن‌ها عاشورا و تاسوعا نمي‌شناسند. خدا را شكر مي‌كرديم كه دشمنان ما را احمق آفريده است. اگر آن‌ها ظاهر مذهبي را حفظ می‌كردند، شايد برخي افراد فريب مي‌خوردند. شايد براي خوانندگان عجيب باشد اگر در اينجا اعلام كنم كه اتفاقا بيشترين بهانه‌هاي شكنجه‌های آنان  همين مراسم مذهبي بود؛ از قبيل: نماز جماعت، دعاي كميل، زيارت عاشورا و... .  زيارت عاشورا در اسارت، صفاي ديگري داشت؛ چون آزادگان، خود را در نقش اسراي كربلا مي‌ديدند. به عبارت ديگر، اسارت، يك تعزيه واقعي و عيني شده بود. در آنجا خون؛ خون واقعي بود نه رنگ قرمز. يزيديان نیز همان بعثي‌هاي بي‌رحم بودند كه به قصد كشتن مي‌زدند؛ نه نمايشي و صوري. ضربات هم واقعي بود؛ با اين تفاوت كه در كربلا كابل و باتوم نبود و به جای آن‌ها نيزه‌ها و تازيانه‌ها بودند كه بر بدن‌هاي اسرا فرود مي‌آمد. اگر در شب عاشورا مناجات و ذكر، شيريني بيشتري داشت، در اسارت نيز ذكر و زيارت و دعا، فضاي اسارت را تحمل‌كردني مي‌كردند.  عزاداری در محرم سال 66 به هر حال، جوان ايراني و بسيجي به عشق «حسين عليه السلام» زنده است. ما مي‌بايست هزينه‌هاي عزاداري براي محرم را مي‌داديم.. محرم سال 66 بود كه براداران بند رو به رويي ما تصميم گرفتند يك عزاداري درست و حسابي ترتيب دهند و به تهديدهاي بعثي‌ها توجهي نكنند. زيارت عاشورا با سوز و گدازي بي‌نظير شروع شد. نوحه‌هايي نيز كه مداحان از حفظ داشتند رونق ديگري به مجلس داده بود. عراقي‌ها از سر و صداي آن بند، فهمیدند که اسیران قوانين مهمي را نقض كرده‌اند.  تماس با سلسله مراتب بالا باعث شد كه نيروي بعثي بیشتری به اردوگاه 11 تكريت گسيل شوند و عاشورايي ديگر به پا شود. ميزان جراجات  در اثر شكنجه‌ها خيلي زياد بود. هيچ عزاداري سالم نماند و بعضی از آن‌ها از جوانان بسيجي مشهد بودند. قضيه از آنجا شروع شد كه بعثي‌ها در هنگام سجده آخر زيارت عاشورا سر رسیدند. بعثي‌ها از پشت پنجره هر چه تهديد  كردند، كسي از سجده برنخاست. اين امر باعث خشم آن‌ها شد. آن‌ها بعد از باز كردن درب آسايشگاه و آوردن اسرا به محوطۀ شكنجه‌گاه، صحنه‌هاي دلخراشي را از روي  ددمنشي به وجود آوردند.  بارها با همين گوش خود شنيدم كه بعثي‌ها مي‌گفتند اگر حسين «عليه السلام» شهيد شد به شما چه مربوط است! امام حسين«عليه السلام» عرب بود. اگر قرار باشد كسي براي او ناراحت باشد، بايد ما باشيم نه شما آتش‌پرست‌ها و مجوس‌ها! سلام بر آن‌هايي كه ابتدا رزمنده اسلام شدند و سپس در اثر ضربات و صدمات جنگ و اسارت، جانباز گرديدند و بعد از دريافت مدال افتخار آزادگي و همدردي با اسيران كربلا، در گوشه غربت اسارت در اثر شكنجه‌ها و يا بيماري و عدم رسيدگي توسط بعثيان كافر، مدال شهادت را دريافت نمودند. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا