eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
باقر تقدس نژاد | ۴ ◾علت خنده های ریز و رگباری آقا سید در اردوگاه ملحق یک و داخل آسایشگاه پنج که به آسایشگاه نوجوان ها معروف بود، جوان سیدی داشتیم که بر اثر اصابت ترکش به سرش، یک سمت از بدنش نیمه فلج بود و حرف هم نمی تونست بزنه. یکی هم داشتیم به اسم آیت که از اونا بود. یه روز که نوبت دستشویی نشسته بودیم، متوجه خنده های ریز و رگباری آقا سید جوان شدیم. پشت سرش، محمد افشوش، مسئول آسایشگاه، بدو رفت سمت نگهبانها. دستور سر پایین داده شد. بعدا معلوم شد که دم در توالت، آیت، سید رو هل داده و پرتش کرده بود کنار و خودش رفته بود داخل. حالا از کجا و چه جوری یه چوب که سرش میله نوک تیز آهنی داشت داخل کاسه توالت رفته بود، معلوم نشد. نشستن آیت همان و ....چهار ماه بیمارستان بود. این جناب آیت؛ اونجا خیلی فحاشی می کرد و بعدها هم رفت پیش منافقین. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
✍ علی سوسرایی/ ۲ ◾ اون بیچاره منم ! زمانیکه بند ۱ و ۲ را برای هواخوری مخلوط کردند و همه با هم می آمدیم بیرون اکثر مواقع با اسماعیل یکتایی و مصطفی علی اصغر زاده باهم قدم می زدیم نمی دانم چه اتفاقی افتاد یهو سوت آمار زدند و همه آسایشگاهها باید سریع بصورت پنج پنج پشت هم یکه به صف می شدیم. یه دفعه یکی از نگهبانها محکم زد تو گوش یکی از بچه ها که صداش تو کل بند پیچید بعد از این که آمار تمام شد، به اسماعیل گفتم نمی دونم تو گوش کدام بیچاره زدند که صداش تو کل بند پیچید! اسماعیل گفت: اون بیچاره منم! تو گوش من زدند تا بیام به صف برسم دیر شد. 🔹 آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
فرهاد سعیدی/ ۱ توی استخبارات یا همون حسن غول بودیم ، ده نفر ده نفر می آوردند بیرون ( توی حیاط زیر بالکن ) همه کنار دیوار ، لخت مادر زاد ، یه تعدادی از جوونای بغداد هم که ظاهراً مست بودند ، کفش یا پوتین نفر اول رو به سمت صورت نفر دهم توی صف پرتاب میکردند، روح الله نوروزی پیرمردی بود اهل قطب آباد جهرم و لهجه محلی شیرینی داشت، یک حلقه ( انگشتر) مربوط به دوران ازدواجش ، چون میترسید ازش بگیرند ، توی زخم سرش که باندپیچی کرده بود دقیقا همون جایی که خون می اومد مخفی کرده بود ، یکی از این آدمای مست متوجه شد ، با پوتین یکی از بچه ها، اینقدر روی این انگشتر کوبید که انگشتر توی زخم پیرمرد فرو رفته بود. آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/ ۲ حدوداً 45روز در سلول های الرشید بغداد بودیم ، سلول اولی به ابعاد ۳×۳/۵بود و بصورت متعارف برای استراحت چهار تا شش نفر کافی بود ، عراقی ها هنگام غروب برای اینکه خیالشون از فرار اسرا راحت باشه درب سلول ها رو قفل میکردند ، وقتی برای بستن درب می آمدند دقیقا ۵۰ نفر بزور توی سلول جا میدادند طوری که وقتی میخواستند درب سلول رو ببندندمی بایست با فشار و زحمت درب رو قفل کنند. 🔹آزاده تکریت ۱۱
فرهاد سعیدی/۳ پنجاه نفر داخل یک سلول 3×3/5 ،همه مون شبها مثل گوشت چرخ کرده ،در هم قفل بودیم ، یکی از بچه‌های خوب تهرون بنام حسین آقا که بعداز ورود به اردوگاه دیگه ندیدمش ،اون گوشه دیوار طی این 45شب ایستاده می‌خوابید ،تعجب نکنید ، حسین آقا فقط جای پاهاش بود ، ولی عوضش صبح که درب ها باز میشد ،میرفت داخل راهرو ،دراز میکشید و خستگی در میکرد.
فرهاد سعیدی/۴ توی سلول شماره یک الرشید ،دوستی داشتم که زمانی که توی خط خواستند دستگیرش کنند ،بسمتش نارنجک پرتاپ کردند و متاسفانه دیر ، خیز گرفته بود ،تا اینکه نارنجک بین پاهاش منفجر شده بود البته فقط ترکش های ریز به تعداد زیاد به پاهاش اصابت کرده بود ، شب ها که درب سلول می‌بستند ، بنده خدا توانایی نگه داشتن ادرار خودش رو بصورت طولانی نداشت ، از طرفی ما هم نمی‌خواستم زمین سیمانی و گرم خودمون رو با زمین خیس عوض کنیم ، نه بخاطر اینکه از نجاست میترسیدما ، بخاطر اینکه خیسی زیر پامون آرامشمون رو برهم میزد ،علی ایحال مجبور بودیم تنها ظرف غذامون رو زیر پای بنده خدا بگیریم تا... صبح زود که درب ها باز میشد ، بعضاً بنده مسئول گرفتن غذا بودم ،سریع میرفتم ظرف غذا رو بشورم و بیام شوربا بگیرم متوجه می‌شدم ای داد بی داد آب قطع شده از طرفی نگهبان اجازه معطل کردن به آشپز نمی‌داد ، مجبور بودم بدون شستن ظرف غذا ، شوربا بگیرم و بیارم داخل سلول و بصورت قلپی از یک گوشه نوش جان کنیم ،البته همه اینا از روی اجبار بود واگرنه هیچ عقل سلیمی این روش ها رو نمیپذیره. 🔹آزاده تکریت ۱۱
عباسعلی مومن (نجار) /۱۱ ◾روز اول روز اول که وارد اردوگاه ۱۱ تکریت شدیم و تونل وحشت رو رد کردیم مجبور شدیم تا صبح، هوای سرد زمستانی رو تحمل کنیم. اکثر بچه ها لباس به تن نداشتند. صبح که شد، زیر نم نم بارون، در آن هوای سرد، همه پنج پنج پست سر هم نشستیم و سرهنگ تحویل گیرنده اسیران، داخل ماشین استیشن بود، بلندگو روی سقف ماشین نصب شده بود و برای بچه ها صحبت می‌کرد. بگذریم موقع اولین حمام، چند نفر، چند نفر، زیر دوش اب سرد که فضای یک متری داشت حمام کردیم و بعد از حمام گربه شور آمدیم تو صف نشستیم تا دیگران حمام کنند. جدا از این مطالب، یک نگهبان لاغر اندام با قد بلند اگر اشتباه نکنم سید حمید بود یک کابل چهارلای دو متری دستش بود. کابل رو دور سرش می چرخوند و به تن بچه ها فرود می اورد و به کمر هر که اصابت می‌کرد دور کابل، دو دور کامل تاب می‌خورد! 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن /۱۲ شهرت: عباس نجار ترفندی برای سبک‌تر کتک خوردن! اکبر فلکی برای اینکه دوستان از زیر کتک کابل‌های عراقیها خلاص بشوند با هنر خودش که با سیم مسی داخل کابلهای شروع کرد به لوستر ساختن! بقدری زیبا حالت کلبه های ژاپنی طبقه به طبقه روی هم قرار می‌داد و منم بخاطر ثابت ماندن رنگ مسی رنگ جلا می‌زدم و همین جور نگهبان‌ها هرروز کابل‌های خودشان را مجبور می شدن روکش کابل باز کنند و بدن به اکبرآقا تا لوستر درست کند خودمونیم نسل کابل های ضخیم کم میشد و بچه ها کمی برای کتک خوردن راحت تر بودند کابل های باریک تو خالی جایگزین کابل های ضخیم تو پر شد. 🔹آزاده تکریت ۱۱
خاطرات و پنج خطی‌های آزادگان سرافراز 🌹عزیزان این کانال مختص خاطرات ايام اسارت آزادگان سرافراز است🌹 https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن/۱۳ شهرت: عباس نجار یک روز بهاری قرار شد عکس صدام روی یک ماکت چوبی به ارتفاع دو متر ۸۰ نقاشی بشه آقا داراب که بهترین نقاش اردوگاه بود روی تخته هفت لا شروع کرد به رسم و دوستان نجاری روی تخته بتونه کردن و بعد از خشک شدن و سمباته آقا داراب شروع کرد به رسم و منم دوربُری ماکت رو انجام دادم و نقاشی شروع شد چهره صدام تا کمر نقاشی شده بود ان لحظه آقا داراب باید ماکت روی زمین می گذاشت و روی ماکت نشست که نقاشی کند منم کنار داراب ایستاده بودم یک هو گفتم آقا داراب الان من و شما در عراق بزرگترین قدرتی داریم آقا داراب گفت چطور گفتم مرد حسابی کی جرات میکند به صدام توهین کند ولی من شما ایرانی هستیم والان روی سینه صدام نشستی و منم پاهایم را روی سینه صدام گذاشتم کمی فکر کرد چنان باهم زدیم زیرخنده گفتم دستمان به صدام که نمی رسد ولی به عکس زیر پایمان که میرسه. 🔹 آزاده تکریت ۱۱
علی خواجه علی« علی زابلی » | ۱ ◾سختی های گذشتن از تونل وحشت روز اولی که می خواستیم وارد اردوگاه بشیم غروب بود و موقع اذان، برای عبور از تونل وحشت نوبت اتوبوس ما شد، عراقیها صدا زدند که اول مجروحین را ببرید من رفتم کمک حسین آقا اهوازی و ۲ نفر دیگه که از ناحیه دو ران، پاشون قطع بود وضعیت حسین اقا نسبت به اونا بهتر بود، گفت اونا رو ببرید که مشکل دارند. یک دفعه بیشتر بچه ها برای در امان ماندن از کتک عراقیا هجوم آوردند بطرف مجروحین ولی نگهبان فریاد زد که مجروحین داخل ماشین باشند بقیه بیان بیرون.من رفتم که اولین نفر باشم به بچه ها گفتم پاچه هاتون رو بالا بزنید که به راحتی و سریع بتوانیم بدویم چون لباسها پاره شده بود و به پاها گیر می کرد و نمیشد که با سرعت بدویم و گفتم وقتی از اتوبوس پیاده شدید با سرعت تمام شروع به دویدن کنید. همینکه خواستم از اتوبوس پیاده شم نگهبان یقه منو گرفت وبا یک توگوشی پرتم کرد پایین، دستپاچه شدم و با سرعت از تونل به بیرون دویدم و نزدیک درب سالن با قدرت تمام پرش کردم داخل راهرو و لیز خوردم به داخل اطاق که نگهبان آمد، دستم رو گرفت و افسر عراقی نگذاشت که کتک بزند و فکر کردم کتک نخوردم. وقتی داخل آسایشگاه، پشت همدیگه رو ماساژ می‌دادیم آخر شب دردهایم شروع شد چیزی حدود ۳۰ ضربه رو بچه ها شمردند این ضربه ها ردشون مانده بود و کبود گشته بود. 🔹آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مؤمن/۱۴ شهرت : عباس نجار یک روز یکی از برادران بند ۳ به نام حسن جوشکار بچه رشت اگر اشتباه نکرده باشم.با سید امجد آمدن داخل نجاری و مرا باخودشان بردند سمت زندان‌های انفرادی اولش خیلی ترسیده بودم؛باخودم گفتم نکند از من خلافی دیده؟؟!!همین‌که زیربالکن پشت بند ۳ رسیدیم؛حسن گفت:سید امجد از من خواسته که دستگاه جوجه‌کشی بسازم و بتوانیم برای آشپزخانه مرغ تولید کنیم؛اولش باورم نمی‌شد!!گفتم: شوخی می‌کنی؛؛ولی امجد خیلی تأکید می‌کرد.به هر حال بعد از یک ماه این دستگاه ساخته شد.تمام کار طراحی و ساخت دستگاه را خود حسن آقا انجام داد.فقط يک قسمت نیاز به کار چوب داشت که من تکمیلش کردم؛چهار طبقه بود که در هر طبقه ۳۰ عدد تخم‌مرغ جا می‌گرفت.با یک دینام طبقه‌ها بالا پایین می‌شد؛تعدادی لامپ ۲۰۰ داخل دستگاه نصب شده بود جهت تأمین گرمای دستگاه؛؛چقدر خوشحال بودیم که از این به بعد بچه‌های اردوگاه خودشان مرغ تولید می‌کنند و همیشه مرغ بریان می‌خوریم.افسوس که عدنان بدجنس مخالف این‌کار شد و دستگاه همان گوشه بالکن پشت بند ۳ بایگانی شد. 🔹آزاده تکریت ۱۱