eitaa logo
کانال خاطرات آزادگان
1.1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
222 ویدیو
9 فایل
کانال خاطرات آزادگان روایتگر مقاومت، ایثارگری, از خودگذشتگی و خاطرات اسرای ایرانی در اردوگاه‌‌ها (سیاهچال‌های) حزب بعث عراق در سال‌های دفاع مقدس است. از پذیرش تبلیغات معذوریم. دریافت نظرات، پیشنهادات‌ و انتقادات: @takrit11pw90 @Susaraeiali1348
مشاهده در ایتا
دانلود
مخاطبین عزیز، ضمن تشکر از همراهی شما عزیزان ، خواهشمندیم اگر آزاده ارجمندی را می شناسید که چه بسا از وجود این کانال اطلاع ندارد لینک کانال را برای این عزیز، بفرستید و دعوت کنید خاطرات خود را برای ما بفرستد تا بعد از بازبینی به کانال ارسال شود. زنده و پاینده باشید https://eitaa.com/taakrit11pw65
حسینعلی قادری| ۶ - قسمت چهارم ▪️در دو بازجویی چقدر ضد و نقیض گفتم! اقای قاسم زرین سبیل پاش ترکش خورده بود و خیلی وخیم بود. محمود مختاری کمتر بود و علیرضا دهقان هم خب خیلی کمتر بود. صبح شد و حالم بهتر شده بود چشامو باز کردم دیدم می‌تونم ببینم و بنشینم. دیگه از اون حالت بیهوشی در اومده بودم. با همون باندی که توی خط مقدم بسته بودند هنوز همون بود. داخل اتاق هم اتفاق خاصی نیفتاده بود نه کسی از این بچه هایی که بودیم رو بردند برای درمان و نه اون بنده خدایی که دستش کاملا خورد شده بود. اون همونجور کنار در داشت درد می کشید و هرچی هم به در میزد که بابا بیایید یه درمانی چیزی اصلا نیومدند.اگه هم می اومدند جز کتک و شکنجه چیزی نبود. روز دوم شروع شد داخل همون اتاق. خوشبختانه اون اتاق گوشه‌اش یه دسشویی داشت اون طرفش هم شیر آبی اشت، تنها مزیتش این بود که آب خوردن داشتیم. تا ظهر شد بالاخره دیدیم اولین ناهار رو داخل یه مجمعه بزرگی شامل دو سه تا بیل برنج بود که روش آب کلم بود و نمی‌دونم چی چی بود آوردند گذاشتن وسط ما سی و پنج شش نفر، دقیق آمار ندارم اما حدود سی و هفت هشت نفر اسرای مرحله سوم کربلای ۵ بودیم. به زور نفری یه لقمه از این برنج خوردیم که در مجموع فکر کنم دو سه لقمه‌ای نفری رسید و با همون دستای پر خون و کثیف زخمی که نمی‌شد هم بشورم مخلاصه هرجور بود دو سه لقمه‌ای خوردم. در بازجویی مرحله دوم نزدیک غروب بود که منو بردند برای بازجویی بقیه که وضعشون بهتر بود رو قبل از من برده بودند. نوبت من که شد منو‌ از اتاق بیرون بردند وارد یه جایی شدم که یه سالنی بود چندتا اتاق داشت اونجا یکی دوتا از این سرهنگ‌ها بود چی بود درجه هاشونو زیاد نمی‌دونستم نشسته بودند پشت میز و یه مترجمی هم اونجا نشسته بود شروع کرد همون سوالای بازجویی قبلی رو پرسیدن منم طبق اون برنامه (فرمول دروغ گفتن سریع بدون مکث تا متوجه دروغت نشن) جواب دادم. تنها تفاوتش این بود که این دفعه خودمو سرباز معرفی کردم گفت چکاره‌ای؟ گفتم سرباز! این ذهنیت اومد تو ذهنم و گفتم سرباز هستم. هرچی گفت: تو سرباز نیستی! گفتم سربازم! هم سنم می‌خوره سرباز باشم هم واقعا من سرباز اومدم. شروع کرد پرسیدن از کجا اومدی و منم با همون ذهنیتی که از قبل داشتم باز شروع کردم یه چیزایی گفتم که اگه پنج دقیقه بعد می‌پرسید یقینا نمی‌دوستم چون قصد داشتم تا می‌پرسه من جوابشو بدم که شک نکنه من دارم دروغ می‌گم تا موجب بشه شکنجه بشم. الان که فکر می‌کنم اگه واقعا این دوتا مصاحبه قبلی را با هم مقایسه می‌کردن یقینا منو گیر می‌انداخت چون اونجا یه چیزی گفتم اینجا الان برعکسش ولی خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. دو سه بار تهدید کرد که راست گفتی یا نه؟ گفتم بابا راستشو می‌گم دوباره پرسید: کی اومدی؟ گفتم: ما دیروز اومدیم توی خط و به محض اینکه رسیدیم اسیر شدیم. هر چی غیر از این گفت من زیر بار نرفتم و گفتم همین که گفتم حتی روی بحث غذا خوردن گفت: غذا چی خوردین؟ گفتم غذای گرم، گفت: یعنی توی خط مقدم غذای گرم خوردین؟ گفتم: آره واقعا هم خورده بودیم قبل از این‌که مارو بیارن توی سنگر به ما غذای گرم دادند باورش نمی‌شد! احتمالا به عراقی‌ها غذای گرم نمی‌دادند و خیلی لطف می‌کردن برای فرمانده‌هاشون توی این اکاسیوا غذای گرم می‌آوردند که من دیدم ولی برای سربازا از این غذاهای خشکی که همشون داشتن. خلاصه براشون خیلی تعجب داشت که من بعنوان سرباز توی خط مقدم غذای گرم خوردم خیلی براشون جای تعجب بود! بازجویی تموم شد و اومدم بیرون. روز سوم شد صبحش دوتا بهیار با لباس بهیاری اومدند همونجا زخمی‌هارو نگاه کردند خب یکی از اونا باندی برداشت و باند منو باز کرد یه باند دیگه روی سرو صورت من بست و حالا عکسا هست یه باندی پیچید جالب اینجاست من فکر می‌کردم تا اونجا فقط اینجام زخمه می‌گم از معجزه خدا من از زخمای دیگم احساسی نداشتم اصلا نمی‌دونستم جای دیگم زخمه ولی بقیه می‌دونستند خب بالاخره لباس پاره شده بود و خون اومده بود می‌دیدند. دستم مشخص بود و زخماش قابل دیدن بود ولی زخمای روی شونه و سینه اینا نه. این باندو پیچید بعد جاهای دیگه رو دست زد گفت اینا درد نمی‌کنه؟ دست که زد دیدم چرا درد داره گفت: پیرهنتو دربیار و من دیدم خیلی وضعیت از اون چیزی که فکر می‌کردم خرابتره. این ترکشا یه تیکه توی سینه‌ام و‌ دلم فرو رفته بود و یه تیکه توی شونه‌ام. دیگه بنده خدا پرستار عراقی یه باندی دورتا دور سینه‌ام باندپیچی کرد و بست و پاهام که هیچی به جراحت‌های زیر پام دیگه نرسید. چون نشسته بودم نه اون فهمید پشت پام زخمه و نه من اون احساس دردی که باید بگم اینجام زخم داشتم. این شد درمان اولیه که اینا انجام دادن نه شستشویی نه چیزی فقط یه پانسمان انجام شد و مرا بردند برای بازجویی.
داخل سالن که رفتم دیدم یکی از بچه‌های گردان ما که تا حالا ندیده بودمش مال همین دسته اونجا نشسته و‌ من توی این سه روز ندیده بودمش و با یه فاصله‌ای دو سه متر اون طرف‌تر دارن یکی از بچه‌ها رو شکنجه می‌کنن از این بچه‌هایی بود که بعدا فهمیدم طلبه است. بچه قم بود. اسمش احمد متقیان بود خدا رحمتش کنه شهید شد. درصد مجروحیت و شکنجه‌هایی که شده بود خیلی زیاد بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
آزادگان با روحیه‌ای سرشار از ایمان و ایثار بعد از آزادی با فعالیت‌های فرهنگی سعی در حفظ جمع صمیمی ایثارگرانه و مجاهدانه خود داشته و دارند. این تصویر نمونه‌ای از آن فعالیت‌هاست. https://eitaa.com/taakrit11pw65
لیوان تبلیغاتی آزادگان در همایش تهران بین خانواده ها توزیع شد. این فعالیت های فرهنگی برای پاسداشت فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت صورت گرفته و هزینه آن نیز از خود آزادگان بوده است. https://eitaa.com/taakrit11pw65
محمد سلیمانی | ۱۵ نمونه‌ای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟ در شهریور ماه سال ۱۳۶۹ پس از آزادی از اسارت و بازگشت به وطن تعدادی از آزادگان تهرانی تکریت۱۱ که اکثرا از پایگاه مالک اشتر بسیج در شرق تهران بودیم قبل از رفتن به منازل خود قرار گذاشتیم جهت رفتن به بیت رهبری و دیدار با مقام معظم رهبری در محوطه پایگاه مالک اشتر جمع شویم. حدود ۲۰ نفر بودیم بعد از جمع شدن در پایگاه به مدرسه عالی شهید مطهری رفتیم(ایام بازگشت به وطن همزمان با رحلت آیت‌الله مرعشی نجفی[ره]بود)در آن روز مراسم بزرگداشت آیت‌الله مرعشی در مدرسه شهید مطهری در حال برگزاری بود. آزاده زبل و‌ زرنگی داریم به اسم آقای حسین صادق الوعد که در بین مراسم خدمت مقام معظم رهبری رسیدند و گفتند:ما تعدادی از آزادگان جهت دیدار شما آمده‌ایم، ایشان هم‌ دستور انتقال ما به بیت رهبری را دادند و پس از پایان مراسم یک با دستگاه مینی بوس به بیت رهبری منتقل شدیم.پس از ورود ما را به یک اتاقی که مختص دیدارهای کوتاه ایشان بود هدایت کردند. بعد از گذشت دقایقی قبل از تشریف فرمائی ایشان یکی از اعضای بیت به نزد جمع آمد و بیان داشت: در هنگام دیدار و در آغوش گرفتن حضرت آقا مراقب دست راست ایشان که مجروح است باشید ما هم گفتیم: چشم، بعد از گذشت دقایقی مقام معظم رهبری در جمع آزادگان حاضر شده و با تک تک ما دیده‌بوسی کردند. بعد از روبوسی و احوالپرسی با رهبر عزیز، آقای صادق الوعد خلاصه‌ای از فعالیت‌های فرهنگی در اسارت را خدمت رهبر انقلاب بیان داشتند و ضمن صحبت‌ها اشاره به تهیه پرچم مقدس جمهوری اسلامی نمودند و ‌آقا فرمودند: نمونه‌ای از این کارهایی که اشاره کردید الان به همراه دارید؟ من‌ پرچمی که در اسارت تهیه شده بود را همراه داشتم و از جیب در آوردم و تقدیم حضورشان کردم که با تحسین فراوان مقام معظم رهبری مواجه شد و ایشان از این‌کار ما بسیار تقدیر کردند.این بود که پرچم من هدیه رهبری شد. تعدادی از مادران هم همراهمان بودند. هنوز غرق دیدار رهبری بودیم که وقت نماز شد در محلی که دیدار داشتیم شیر آب برای وضو گرفتن نبود. آقا فرمودند: در اینجا شیر آب برای وضو گرفتن نداریم فقط در انتهای اتاق یک‌ شیر آب گرم وجود دارد که اگر می‌توانید وضو بگیرید نماز بخوانیم، ما هم گفتیم: آب گرم هم‌ باشه مهم نیست با یک‌ استکان آب هم می‌شود وضو گرفت. نماز ظهر و عصر را جماعت به امامت معظم له اقامه، و ناهار را نیز در بیت رهبری صرف کردیم و به هنگام بازگشت تبرکا مبلغ ده تومن کاغذی به همه اهدا کردند. آزاده تکریت۱۱ eitaa.com//taakrit11pw65
عباسعلی مومن(نجار)| ۶۸ ▪️دلم لک زده بود برای آب خنک زمانی‌که تلویزیون عراق در آسایشگاه نشان می‌داد که وزرای خارجه ایران و عراق و نمایندگان سازمان ملل در ژنو دور هم جمع می‌شدند و پیرامون قطعنامه ۵۹۸ و تبادل اسرا بحث می‌کردند من زیاد توجه نمی‌کردم فقط و فقط چشمم به طرف بطری‌های آب معدنی خنک بود که روی میز به ترتیب چیده شده بود. به اونا نگاه می‌کردم و با خودم می‌گفتم ای‌کاش یکی از اون بطری‌های آب سرد خنک رو به من بدن! آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن(نجار) ۶۹ ▪️دیدید سیگاری بودن ما هم بدردتان خورد! روزهای اول که تازه عراقی‌ها سیگار مجانی آورده بودند بعضی ازدوستان سیگاری حسابی دود می‌کردند و کیف می‌کردند و اصلا حواسشون به سلامتی خودشان نبود، ولی تعداد دیگری از دوستان هم از دود سیگار و هم بخاطر افراط سیگاری‌ها ناراحت می‌شدند و نصیحت می‌کردند که چرا اینقدر سیگار می‌کشید؟ سیگار ضرر داره و سرطان میاره! خلاصه هرچه دلسوزی برای سیگاری‌ها می‌شد فایده نداشت و سیگاری‌ها هم احساس گناه داشتند برای همین رابطه بین سیگاری و غیرسیگاری کمی کمرنگ می‌شد. مدتها گذشت تا این‌که بالاخره سیگاری بودن هم بدرد خورد. ماجرا به این‌صورت بود که اسرای غیرسیگاری بعلت ممنوعیت دفتر و کاغذ، نیاز شدید به کاغذ داشتند و کاغذ هم غیر از همین زرورق و پاکت سیگار و پاکت تاید و کارتون گوشت موجود نبود. ولی در عین حال بهترین این‌ها همین زرورق سیگار بود که برای نوشتن دعا و غیره استفاده می‌شد و دوستان سیگاری هم کمی سرشون را بالا گرفتند که بله دیدید که بالاخره ما هم به یک دردی خوردیم و با خیال راحت و بدون نصیحت دود دود مثل لوله بخاری زغالی راه اندخته بودند! یک کاربرد دیگر سیگار که خیلی مهم بود و کمک به نظافت می‌شد کشتن شپش‌ها بود که وقتی با آتیش سیگار می‌ترکیدند چه حالی می‌داد! اون اوایل بخاطر همین مسأله اکثر لباسها درز دوختشان بخاطر آتیش سیگار سوخته بود. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
عباسعلی مومن ( نجار ) | ۷۰ بخاطر دخترم! دخترم اولم فلج بدنیا آمد و از کمر به پایین هیچ حرکتی نداشت و سرش بزرگ بود و یک شیلنک از بغل سر به مثانه وصل شده بود که آب سر را تخلیه کند. از پشت کمرش استخوان دنده‌ها بیرون زده بود و هرچه که عمل می‌شد و بخیه می‌زدند به مرور که بزرگ می‌شد و استخوان‌ها رشد می‌کرد. دوباره جراحت پیدا می‌کرد و همیشه از درد شدید ناله می‌کرد و منم یک عکس روی مجله بود دیدم و دخترم هم خوشش می‌آمد بخاطر سرگرم شدنش این قاب ماهی را شروع کردم به ساختن و شروع کردم این طرح رو روی چوب کنده‌کاری و منبت‌کاری کردم. دو تا ماهی سال ۷۵ برای دخترم که فوت کرد و ما را یک عمر عزادار خود کرد. آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
تعدادی از اسرای تکریت ۱۱ که بعد از شروع تبادل در مرداد ۱۳۶۹ همراه با حدود دویست تن دیگر از آزادگان فعال به اردوگاه ۹ رمادی تبعید شدند و دو ماه بعد از آزادی سایر اسرا آزاد شدند. از راست به چپ ایستاده: رضا علیرحیمی - شهید امیر عسکری - مرتضی شهبازی نفرات نشسته از راست: رضا البرزی - حجت الاسلام والمسلمین احمد فراهانی - شمس الله هریجی این عزیزان در جریان عزاداری عاشورای ۱۳۶۷ در بند ۳ به شدت کتک خورده و شکنجه شدند. آزاده تکریت۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65
💐 محسن جامِ بزرگ | ۲۱ ▪️هدیه بزرگ آسمانی یک سرباز عراقی به ما یک بار وقتی محمد (سرباز شیعه عراقی) از مرخصی برگشت با دست پر آمد. او به هر نفرمان یک دانه خرما داد. اگر بگویم این خرما هدیه بزرگ آسمانی بود سخت باور می‌کنید. بدن رنجور ما به شدت گدای مواد قندی بود. یادم هست یکی از بچه‌های مشهد برای اینکه قند خونش را تامین کند ابتدا قرص را میک می‌زد تا لایه شیرین آن را بخورد و بعد قرص تلخ را قورت می‌داد. در آن شرایط یک دانه خرما، یعنی این‌که چند روز بدنت از این دانه آسمانی تغذیه می‌کند و جان می‌گیرد. عجیب این‌که بعضی از بچه‌ها قرص خودشان را به او می‌دادند تا شیرینی آن را بمکد و سپس او اصل قرص را به صاحبش برمی‌گرداند آزاده تکریت ۱۱ https://eitaa.com/taakrit11pw65