eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
"﷽" سلام امام زمانم❤️ 💚وقتے بہ تو سلام مےڪنم وجودم سرشار از امید مےشود. و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند... وقتے بہ تو سلام مےڪنم روزم پر از برڪت مےشود، پر از روزے... وقتے بہ تو سلام مےڪنم جانم لبریز از بوے نسیم و بهار و شادمانے مےشود... 🥀 @yaade_shohadaa
🥀« ۳۱ فروردین ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 شهید شیبک یک نیروی نظامی ورزیده ی ارتش بود که اکثر دوره های سخت نظامی را با جدیت و دقت بالا طی کرده بود و به واقع یک نیروی توانمند و ارزشمند بود. شهامت شهید در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک های دشمن پیش می رفت و با تاکتیک ها و شجاعت خاص خودش آنها را منهدم می کرد. وی استاد انهدام تانک های داعش بود. صادق در ماموریت خود در سوریه آنقدر ورزیده و شجاع بود که بسیاری از نیروهای خود را نجات داد و به عنوان یک فرمانده لایق ماموریت ها را اجرا می کرد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار صادق شیبک «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لَبَّیک‌یاعباس(ع) 🥀جانبازِ شهید «محمد بخشی ملاسرایی» 💔جانباز شهید محمد بخشی ملاسرایی، مرداد سال ۶۶، بر اثر برخورد ترکش خمپاره به ناحیه سر و گردن در منطقه سردشت مجروح شد. این جانباز ۷۰ درصد دوران دفاع مقدس لاهیجان پس از سال‌ها تحمل جراحت‌های ناشی از جنگ تحمیلی در سن ۵۸ سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به یاران شهیدش پیوست و پیکر مطهرش در گلزار شهدای لاهیجان تشییع و به خاک سپرده شد. ♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «محمد بخشی ملاسرایی» دهم 🥀 @yaade_shohadaa
📚عارف ۱۲ ساله کتاب عارف ۱۲ ساله، نوشته‌ی سید حسین موسوی، مادرانه‌های نوجوان شهید رضا پناهی است که در سن کم و در نوجوانی به فیض شهادت نائل آمد. کتاب عارف ۱۲ ساله، روایتی از مادرانه‌های نوجوان شهید رضا پناهی است. مادری که روزی به حرم امام رضا (ع) رفت و از امام رضا فرزندی خواست تا در راه حق شهید شود. کمی بعد متوجه شد که باردار است. او فرزندش را از امام رضا گرفته بود و به همین دلیل هم نام رضا بر او نهاد. رضا در نوجوانی شهید شد. او با شهادتش مادرش را به آرزوش رساند و در بهشت خداوند جای گرفت.  او در کتاب عارف ۱۲ ساله از همه‌چیز گفته است. از تولد پسرش، حال و هوای او در دوران کودکی. اخلاقیاتش و علایقش. خواندن کتاب عارف ۱۲ ساله به ما کمک می‌کند روحیات او را بهتر بشناسیم. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀برای رضا و خواهرش دفتر گرفته بودم. هنوز رضا مدرسه نمی‌رفت. فقط بلد بود روی دفترش خط بکشد. خواهرش که از رضا بزرگ‌تر بود، تازه نوشتن حروف الفبا و اعداد را یاد گرفته بود. خواهرش مشغول نوشتن بود که یکدفعه رضا دفتر را از زیر دستش کشید و فرار کرد. دوید دنبال رضا که دفترش را از او بگیرد. روی چارچوب در زمین خورد و چانه‌اش شکافت. یادم است رضا خیلی گریه کرد. خیلی ناراحت شد. می‌گفت: می‌خواستم شوخی کنم. نمی‌دانستم اینطوری می‌شود. خواهرش را بردیم به چانه‌اش بخیه زدند. تا مدت‌ها به خواهرش نگاه می‌کرد و به فکر فرو می‌رفت. دل رئوفی داشت. خیلی مهربان بود. از بچگی تحمل ناراحتی و اشک کسی را نداشت... 🥀در قسمتی از وصیت‌نامۀ صوتی شهید رضا پناهی آمده است: هدف من از رفتن به جبهه این است که اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرني» لبیک گفته باشیم و امام عزیز و اسلام را یاری کنیم و آن وظیفه‌ای که امام عزیزمان بار‌ها در پیام‌ها تکرار کرده: که «هرکس قدرت دارد واجب است به جبهه برود» و من می‌روم تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت‌ها از زیر سلطه آزاد شوند. 🥀 @yaade_shohadaa
🎥فیلم سینمایی "در مسلخ عشق" 🎬اطلاعات فیلم: سال تولید: ۱۳۶۹ مدت‌زمان فیلم: ۹۰ دقیقه ژانر: دفاع مقدس نویسنده و کارگردان: کمال تبریزی بازیگران اصلی: محمود بی غم، امیر یزدانی، حسین یاری، سیدرحیم حسینی، منصور اخوان ✍🏻شهید «محمود آیت» با سمت فرماندهی یک تیم عملیاتی، در حمله‌ای گسترده علیه دشمن شرکت می‌کند. همه آثار و شواهد حاکی از آن است که «محمود آیت» به شهادت خواهد رسید. وی در طول این حمله، لحظه به لحظه به سرنوشت خود نزدیک می‌شود. اما به تدریج حوادث رنگ دیگری به خود می‌گیرد و شواهد و نشانه‌ها صورت دیگری پیدا می کنند. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سخنان شنیدنی شهید حاج قاسم سلیمانی در مراسمی که شهید زاهدی نیز حضور داشت و اشک میریخت 💔روایت اخیر رهبر انقلاب از شوق شهادت شهیدانی از قبیل شهید زاهدی، رحیمی:  اینها کسانی بودند که یک عمر دنبال شهادت دویدند؛ خدا به آنها این اُجرت را داد به خاطر جهادشان؛ خوشا به حالشان! 🥀 @yaade_shohadaa
🥀تبسم شیرین در قبر ❤️‍🔥وقتی صلوات مردمی که برای تشییع پیکر محمدرضا دیرینه حقیقی آمده بودند تمام شد، پیکر شهید را درون قبر گذاشتند. لحظاتی بعد محمدرضا آرام تر از همیشه، درون قبر خوابیده بود. تا این لحظه همه چیز روال عادی خود را طی می کرد. اما هنوز فرازهای اول تلقین تمام نشده بود که عموی شهید فریاد زد: «الله اکبر! شهید می خندد!» 💔او که خم شده بود تا برای آخرین بار چهره پاک، آرام و نورانی محمد رضا را ببیند، متوجه شده بود كه لب های محمد رضا در حال تکان خوردن است و دو لب او که به هم قفل و کاملاً بسته شده بود، در حال باز شدن و جدا شدن است و دندان های محمدرضا یکی پس از دیگری در حال نمایان و ظاهرشدن است و گونه های او گل انداخت. ❤️‍🔥پدر و مادر شهید را خبر کردند. آن ها هم آمدند و به چهره پاک فرزند دلبندشان نگریستند. اشک شوق از دیدن چنین منظره ای به یک باره، بار غم و رنج فراق محمدرضا را از دل آن ها بیرون آورد. مادرش فریاد زد: «بگذارید همه بیایند و این کرامت الهی را ببینند» 💔تمام کسانی که برای تشییع پیکر شهید به بهشت آباد اهواز آمده بودند، یکی پس از دیگری بالای قبر محمدرضا آمده و لبخند زیبای او را به چشم دیدند. روی قبر را پوشاندند، در حالی که دیگر آن لب ها بسته نشد و تبسم شیرین و لب های باز شده شهید باقی بود. ❤️‍🔥این سخن شهید درباره تبسم لحظه تدفین است که پس از شهادت، در خواب به مادر می گوید: مادرم! آنچه را که شما فکر می کنید در دنیا و آخرت بهتر از آن نیست، مشاهده کردم! ✍🏻خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا دیرینه حقیقی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
❤بسم رب الشهدا والصدیقین❤ مجموعه ای ازایده های ناب وخوب برای تولد در روز اول اردیبهشت ۱. روز تولد تا میتونید با شهید صحبت کنید. براش نامه بنویسید...براش نماز بخونید... هرکار خیری انجام می دید ثوابشو به شهید هدیه کنید......خواسته هاتونو حاجاتتونو بهش بگید وازش بخواید که حتماکمک تون کنه که میکنه😍😊 2_یکی از نذرهای خیلی مجرب برای شهید هادی که خیلیا حاجت گرفتن هدیه 1000 صلوات به شهید هادی وشهید سعید سامانلو هست....... حتمااینو امتحان کنید 3_درشبکه های اجتماعی،گروه ها و کانال ها از شهید بگید‌...از زندگی نامه اش از عنایت هاش......برای مردم بگین ... دیگرانو با شهید آشنا کنید درفضای حقیقی هم همین طور و مطمئن باشید که اگر یک نفر به واسطه ی شما باشهید آشنا و وصل شه خیر کثیری نصیب شما میشه وعنایت خاصش شامل حالتون😍 4_اگر امکانشو دارید روز تولد یه سفره ی کوچیک تو منزل تون بذارید عکس چند تا شهید.... و بذارید و برای شهید هادی قرآن دعا یا هرچیزی که دوست دارید بخونید و بهش توسل کنید اگر دوست داشتید به دوستانتون هم بگید ... مطمئن باشید شهید به مجلس تون حضور پیدا میکنه وبرای تک تک تون دعای خیرمیکنه 5_روز تولد میتونید به نیت شهید نذری بدید...از یه شکلات ک تو محل کار میتونید پخش کنید گرفته تا حتی نذر لبخند به کودکان😍😊 غذای مورد علاقه ی شهید،الویه هست میتونید الویه درست کنید تومنزل تون میل کنید وبه خانوادتون بگید این به نیت شهید هادی هست و اگر شرایط و امکانشو داشتید میتونید برای یکی دوتا از همسایه هاتونم ببرید و بگید که به نیت شهید هادیِ☺️ 6_ راستی سوره الرحمن سوره مورد علاقه ی شهید هادی بوده میتونید روزتولدش این سوره رو بخونید وبه شهید هدیه کنید☺️ درپایان باید بگم این ایده ها رو مهم نیست چندتاشو اما حتی اگه یکیشو اجرا میکنید خلوص نیت شما مهمه وارتباط دلی تون باشهید...پس سخت نگیرید و فقط دلتونو وصلش کنید که ان شاءالله خیرش بهتون برسه😍 اگر خوشتون اومد برای نویسنده این متن دعا کنید 🤲☺️☺️ 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀«۱ اردیبهشت ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔  شهید قدمی از نیروهای مرزبانی کردستان که در سن ۲۰ سالگی حین مأموریت در مرز بسطام مابین سقز و بانه بر اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید و پیکر ایشان در قروه به خاک سپرده شد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سجاد قدمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂لَبَّیک‌یاعباس(ع) 🥀جانبازِ شهید «سردار علی طاهری» 💔شهید سردار علی طاهری سوم مهر ماه سال ۱۳۴۱ در زنجان متولد شد و با عضویت در بسیج و حضور در جبهه‌های حق علیه باطل سوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در منطقه کوشک قطع نخاع و به درجه رفیع جانبازی نائل شد. این شهید پس از تحمل ۴۱ سال درد و رنج جانبازی دعوت حق را لبیک گفت و به جمع همرزمان شهید خود پیوست و در قطعه شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. ♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «سردار علی طاهری» یازدهم 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... ادامه‌ دارد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
💔ماجرای قبر شهید ابراهیم هادی 🥀نقل از دوست شهید ابراهیم هادی: «برادرم در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد. او را در قطعه ۲۶ بهشت زهرا (ع) دفن کردیم. در مراسم او متوجه شدم که «ابراهیم هادی» با موتور یکی از رفقا به آنجا آمد. مادر ابراهیم، دخترعموی ما حساب می‌شد و شهید مهدی خندان نیز پسرخاله ما بود. او پایش آسیب دیده بود و با عصا راه می‌رفت. وقتی کنار مزار رسید، شروع به روضه‌خوانی کرد. چقدر حالت زیبایی ایجاد شد. او با اخلاص مثال‌زدنی خودش می‌خواند و ما لذت می‌بردیم. وقتی می‌خواست برود، به مزار برادرم اشاره کرد و گفت: «عجب جای خوبی دفن شده، من دوست دارم که ان‌شاء‌الله قبرم همین جا کنار شهید حسن سراجیان باشد که هر کسی از کنار این خیابان رد شد به یاد ما باشد.» من این جمله در ذهنم ماند، سال‌ها بعد یک شهید گمنام در محل خالی در کنار برادرم دفن شد. وقتی مزار یادبود ابراهیم، در مجاورت برادرم ساخته شد، تعجب کردم و از خانواده ابراهیم پرسیدم: شما به منظور این مزار را انتخاب کردید؟ پاسخشان منفی بود. اما یقین داشتم که خودش اینگونه می‌خواسته.» ✍🏻خاطره ای به یاد شهید معزز ابراهیم هادی 🥀 @yaade_shohadaa
💔او دوست ماست... 🥀از زبان مصطفی هرندی: ابراهیم با ناراحتی گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی، تو راه برگشت ، درست در کنار مواضع دشمن ، ماشاالله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی میکردند و ما هم مجبور شدیم برگردیم. علت ناراحتیش را فهمیدم، هوا که تاریک شد حرکت کرد، نیمه های شب هم برگشت، خوشحال و سر حال، مرتب فریاد میزد امدادگر امدادگر، سریع بیا، ماشاالله زنده است! بچه ها خوشحال بودند، ماشاالله را سوار آمبولانس کردیم، اما ابراهیم در گوشه ای نشسته بود و غرق در فکر بود. کنارش نشستم، با تعجب پرسیدم در چه فکری هستی؟ مکثی کرد و گفت : ماشاالله وسط میدان مین افتاده بود، کنار سنگر عراقی ها. اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود! کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید دشمن! در مکانی امن نشسته بود و منتظر من بود! 🥀از زبان ماشاالله خون زیادی از پای من رفته بود، بی حس شده بودم، عراقی ها مطمئن بودند که زنده نیستم، حالت عجیبی داشتم. زیر لب می‌گفتم: یا صاحب الزمان ادرکنی... هوا تاریک شده بود، جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد، چشمانم را به سختی باز کردم. مرا به آرامی بلند کرد، دردی حس نمیکردم، از میدان مین خارج شد در گوشه ای امن آهسته و آرام مرا روی زمین گذاشت. گفت: کسی می آید و تو را نجات میدهد، او دوست ماست... لحظاتی بعد ابراهیم آمد با همان صلابت همیشگی، مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی، ابراهیم را دوست خود معرفی کرد، خوشا به حالش... ✍🏻خاطره ای به یاد شهید معزز ابراهیم هادی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا