eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
آماده می‌شود برای دیدارِ خدا ؛ وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ .... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۱۹ اردیبهشت 1364 #شهید_سردار_ناصر_بهداشت #سالروز_شهادت #استوری @yousof_e_moghavemat
🍃در تار و پودِ زندگی همه آنها، انقطاع دیده می‌شود. همه آنهایی که عاقبتشان وصال شد، قبل از همه چیز از حب دنیا منقطع شدند! مثلا شهید ناصر بهداشت، در اش می‌نویسد: "پروردگارا! با قلبى خالى از علايق به سويت آمده‏ ام. مى ‏خواهم همچون عاشقانت به لقايت بپيوندم. " 🍃از حب دنیا دست کشید، به روی آسایش و راحتی چشم بست و در دریایِ عاشقان غرق شد تا بتواند خود را لقاءالله برساند. از اولین هایی بود که عضو سپاه شد و مسئولیتِ گروه گشت عملیاتی را بر عهده گرفت. 🍃پایش که به باز شد، فرماندهی گردانِ "حمزه سیدالشهدا" شد مسئولیتش. دلاور مرد جبهه ها، بود اما احترام به دیگران حتی مامورانِ تحت‌امرش را واجب می‌دانست. 🍃علاقه داشت بخواند و شاید در یکی از این زمزمه ها، تفالی هم محضِ شهادت زده باشد. سرانجام در ماهِ عاشقان، اردیبهشت، کبوترِ بر بامِ عمر ناصر نشست اما چه مرگی! مرگی تاجرانه، شهادت🕊 🍃و روحِ بلندش را به قصد ، از جسم به آسمان برد. برای رسیدن، باید از هرچه پیش‌سر از جدا شوی باید منقطع؛ مانند ناصر و همه آنهایی که مقصدشان آسمان بود. ✨ ✍نویسنده: زهرا قائمی 🌸به مناسبت 📅تاریخ تولد : ٢۵ تیر ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ۱٩ اردیبهشت ۱٣۶۴ 🕊محل شهادت : مهران 🥀مزار شهید : گلزار قائمشهر @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند ان شاالله شهدای ما را با سرور وسالار شهیدان، حسین بن علی (ع) محشور بگرداند. @yousof_e_moghavemat
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی...💞 مَتى تَرانا وَ نَراكَ. کی می‌شود تو ما را ببینی و ما تو را! 💞 @yousof_e_moghavemat
✨خاطره ای از همرزم شهید مدافع حرم جواد الله کرم: یه روز تو گردان منو آقا جواد و چند تا از بچه ها گرم گرفته بودیم و داشتیم صحبت میکردیم که حرف از شهادت شد... به اقا جواد گفتم که شما دلت پاکه دعا کن که من شهید شم. یه جمله کوتاه ولی تاثیر گذاری بهم گفت. 👈آقا جواد گفت اگه اینجا شهید شدی که خوش بحالت اما اگه نشدی و رفتی تهران تمام سعیتو کن که شهید زندگی کنی اونوقت تو میدون جنگ میخرنت و شهید میشی. حقیقتش اونجا نفهمیدم آقا جواد چی گفت ولی وقتی بعد از یک ماه برگشتم خونه تازه متوجه توصیه آقا جواد شدم و وقتی خبر شهادت ایشون رو شنیدم به این ایمان رسیدم که ...آقا جواد یک عمر شهید زندگی کرد و آخر هم مزدش رو گرفت.انشاءالله توفیق داشته باشیم که شهید زندگی کنیم... 🌷شهید الله کرم ۳ بار در تاریخ ۹۳/۴/۱ ، ۹۳/۶/۳۰ و ۹۴/۷/۱۲ به درجه جانبازی نائل آمد و در نهایت در تاریخ ۹۵/۲/۱۹ ساعت ۵ صبح در جبهه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل شد . @yousof_e_moghavemat
جبهه بود و همه چیزش صلواتی! اصلا کدام وجهی ، بهایِ این همه صفا می‌شد؟ @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ☘ بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱ سالروز شهادت سردار سرافراز و همیشه پیروز سپاه اسلام فرمانده‌ی دلیر و شیرافکن از ⚘ ☆ ♡ متولد ۱۳۳۴ - روستای شال از توابع شهرستان قزوین آغاز دوران تحصیل در مدرسه تعلیمات اسلامی ادامه تحصیل در شهر تهران استخدام در نیروی هوایی پس از اخذ دیپلم فعالیت سیاسی سازمان‌یافته علیه رژیم مستبد پهلوی تشکیل خانواده در بحبوحه انقلاب ورود به کمیته انقلاب اسلامی بعد از پیروزی انقلاب ورود به سپاه پاسداران در بیستم اردیبهشت ۱۳۵۸ فرماندهی یکی از گردانهای سپاه منطقه ۱۰ تهران در همان ابتدای امر به دلیل لیاقت و مدیریت مثال‌زدنی ایشان پیوستن به نیروهای سردار و نشان‌دادن شایستگی‌های فراوان در سرکوب ضدانقلاب عزیمت به سرپل‌ذهاب و سوسنگرد با آغاز جنگ عملکرد موفق و عاشورایی در عملیات‌های و : ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ در نبرد تکمیلی از مرحله دوم آزادسازی خرمشهر، صحرای شلمچه. 🌺 ❤ ✍ به سالروز ورود ایشان به سپاه و سالروز شهادت این بزرگوار دقّت بفرمائید...😊 ♡ ☆ @yousof_e_moghavemat
اول ‌قرار شد با هم سفر کنیم رفتن نصیب او شد و تمنا به من رسید .... در تصویر ، یکی از بسیجیان بر اثر اصابت ترکش در منطقه‌ی «شلمچه» مجروح شده و تلاش همرزمش برای زنده نگه داشتن او بی نتیجه مانده است . اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات بیت المقدس عکاس : مهرزاد ارشدی @yousof_e_moghavemat
📖 وَبَيِّضْ بِهِ وُجُوهَنا 🔆 خدایا به برکت امام زمان، ما را رو سفید کن @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 💕 . . «... بود. از ناحیۀ دست تیر خورده بود. تن هردویمان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا و درمان کردند. بابایی آهسته گفت: «می آیی فرار کنیم؟» - کجا؟ - خط. خیلی جدی گفتم: «می آیم. اما چطوری؟» پشت سر او راه افتادم.رفتیم داخل یکی از همان هلی کوپترهای شنوک که مجروح آورده بود و نشستیم یک گوشه. ناگهان خدمۀ هلی کوپتر آمد و وقتی ما را با لباس بیمارستان دید با عصبانیت گفت: «شما اینجا چه کار می کنید؟!» بابایی جواب داد: «من فرمانده گردانم. باید برگردم خط، پیش نیروهایم.» - هرکی می خواهی باش. ما وظیفه نداریم شما را ببریم. دعوای بابایی با خدمه بالا گرفت، اما نتیجه نداشت. از هلی کوپتر پیاده شدیم، اما به جای رفتن به سمت سوله های بهداری، رفتیم به سمت دژبانی که باز هم لو رفتیم و دژبان همه را خبر کرد؛ پرستار، دکتر و بقیه را. ناچار همان جا ماندیم. بعد از نماز صبح، بابایی گفت: «پاشو.» و این بار مثل کسانی که از زندان فرار می کنند، به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود، قلاب کردم و از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش، مرا با آن زخم باز، بالا کشید. افتادیم آن طرف دیوار و رفتیم تا جایی که عربِ دشداشه پوش و چفیه به سری را سوار بر یک تویوتا وانت دیدیم. با خانواده اش بود. اصرار کردیم ما را هم ببرد. دلش سوخت. ما را تا شادگان برد و از آنجا هم سوار یک مینی بوس شدیم که به می رفت. در مسیر دیدم خیلی ساکت است. پرسیدم: «برادر بابایی، خیلی در فکری؟» - آره. از تهران بهم زنگ زدند و گفتند "خدا بهت یه دختر داده." پرسیدم: «پس می خواهی از دارخوین بروی تهران؟» - نه. می روم خط - اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط سخت و بچه ات؟! حرفم را برید: «تکلیف من اینجاست. از بچۀ من، مهم تر است.»😃 📑 منبع کپشن: کتاب خواندنی و ارزشمند ، صفحات ۱۶۲ و ۱۶۳ به روایت سردار 💌 @yousof_e_moghavemat