eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
269 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 📜 ☆ ♡ «...به عنوان یک برادر کوچک‌تر، به شما نصیحت و سفارش می‌کنم؛ شب‌ها وقتی می‌خواهید سرتان را بر زمین بگذارید و بعد از گفتن بسم‌الله الرحمن الرحیم بخوابید، برای چند دقیقه خودتان را چِک کنید. بروید توی عوالم خودتان، طوری که فقط وجدانِ خودتان حَکَم باشد و خدا. بروید توی ریز قضایا و این‌جوری، خودتان را هم یک ارزیابی بکنید. یعنی در طی بیست‌و‌چهار ساعت یک‌بار، این کار را انجام بدهید. درست مثل نمازخواندن که به آن عادت پیدا کرده‌اید، این را هم آن‌قدر تکرار کنید، تا به آن خو بگیرید و برایتان به یک عادت دلنشین تبدیل بشود. تا ببینید کارهایی که از صبح تا شب انجام دادید آیا مورد رضایت خدا بوده‌اند، یا نه؟ با این روش، خودتان خیلی زود به نقاط ضعف‌تان پی می‌برید و بدیهی است که آنها را کنار خواهید گذاشت. از بابت ارتکاب خطا، تاسف خواهید خورد، لیکن دیگر آن خطا را تکرار نخواهید کرد...» ✔ 🌸 ✅ از بیانات شیوای در اردوگاه شهید بروجردی واقع در ارتفاعات قلّاجه، ۲۳ مرداد ۱۳۶۲ به نقل از کتاب ارزشمند و گران‌سنگ ؛ جلد سوم صفحات ۱۳۷۸ و ۱۳۷۹ با کمی اختصار. 🍀 ❤ 🙏 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📜 ✍ ☆ ♡ ● ادامه‌ی فرازهایی از سخنرانی در اردوگاه قلّاجه به تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۶۲ به مناسبت شهادت و ⚘❤ ☆ ♡ ...وقتی در ۱۷ بهمن ۱۳۶۰ ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در تشکیل شد، باز این عزیزان مسئولیت ادوات تیپ را به عهده گرفتند. ما همان موشک‌اندازها را از مریوان و پاوه به جنوب آوردیم و در عملیات فتح‌مبین، این عزیزان از همان موشک‌اندازها برای کوبیدن مواضع دشمن، با مهارت و تسلّط استفاده می‌کردند. این عزیزان، فعالیت رزمی خودشان را از کوه‌ها و ارتفاعات صعب‌العبور و مناطق به شدّت ناامن و بحرانی کردستان آغاز کردند؛ از پاکسازی ۱۲۰ کیلومتر نوار مرزی و پاکسازی جاده‌های مرزی مریوان، تا اتصال دامنه‌ی پاکسازی‌ها به پاوه در جنوب و اتصال دامنه‌‌ی این پاکسازی‌ها از شمال به سمت بانه و سقّز. همچنین باید از حرکت عظیمی که از تابستان سال ۱۳۶۰ در امتداد مرزها با تصرّف ارتفاعات سوق‌الجیشی قوچ‌سلطان؛ مشرف به شهر پنجوین عراق آغاز کردند، یاد کنم. جا دارد به یک نکته‌ی بسیار تامل‌برانگیزی اشاره کنم؛ این برادرهای عزیز ما، برای نرفتن به مرخصی، با همدیگر مسابقه گذاشته بودند که سرانجام در آن مسابقه، نفر اوّل شد! ۱۱ ماه متمادی در جبهه ماند و حتی به یک مرخصی کوتاه ۲۴ ساعته هم نرفت. با این که مشکلات خانوادگی هم داشت و به خاطر اسارت خواهرش در جبهه‌ی خرمشهر، پدر و مادرش در تهران، دچار وضعیت روحی و عاطفی پیچیده‌ای شده بودند. به محض شهادت در عملیات والفجر مقدماتی، از آنجا که ایشان کادرهای قابلی را ساخته و پرورش داده بود، کار واحد ادوات ۲۷ حتی برای یک روز دچار اختلال مدیریتی نشد و بلافاصه، مسئولیت فرماندهی این واحد، به شهید بزرگوارمان واگذار شد. با اینکه خلا بوجود آمده بر اثر شهادت ناهیدی در ذهنیت امثال ما پُرشدنی نبود، اما به قدری محکم و باصلابت در این مسئولیت جدید عمل کرد، که ما حتی یک روز، خللی در عملکرد واحد ادوات، تفنگ‌های ۱۰۶ و موشک‌اندازهای لشکر ملاحظه نکردیم... •°• °•° 📝 قسمت دوم ✍ منبع: ، جلد سوم ، صفحات ۱۳۸۸ و ۱۳۸۹. 📸 شناسنامه عکس: اواسط مرداد ۱۳۶۲، قلّاجه، اردوگاه تیپ۴ مکانیزه ذوالفقار لشکر۲۷. از راست: عباس برقی، ، ، ، و ناشناس. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📜 📝 قسمت پنجم * * ...یک نکته‌ای که آن شب خیلی عجیب بود و صبح روز بعد از آن واقعه خبرش را به گوش ما رساندند، این بود که آن شب شهاب‌های زیادی در آسمان حرکت داشتند و مسیر حرکت این شهاب‌ها، عمدتاً بالای سر آن صحنه‌ی حادثه بوده است. از این عجیب‌تر، تعداد زیادی شهاب‌سنگ سرخ و گداخته، پی‌در‌پی روی صحنه‌ی آن حادثه می‌بارید. وقتی که درباره‌ی حکمت این واقعه‌ی عجیب از عزیزان محترم روحانی سؤال شده بود، در جواب گفته بودند علت تجمع زیاد شهاب‌ها و حرکت مستمر آنها بر روی یک نقطه از زمين، نشانه‌ی این است که آنها به امر خدا می‌آیند تا شیاطین را از آنجا دور کنند و چون قرار است در آن نقطه، حادثه‌ای توسط شیاطین برای مومنین رخ بدهد، این شهاب‌ها مأموریت دارند مانع از وقوع آن حادثه بشوند. این عزیزان، با شهادت‌شان در آن محل، در واقع از قربانی‌شدن بیش از ۴۰، ۵۰ نفر جلوگیری کردند. پشت سر وانتِ تویوتای این عزیزان، به فاصله‌ی تقریبی بیست دقیقه، یک اتوبوس حامل نیرو داشته به سمت اردوگاه لشکر حرکت می‌کرده، که عناصر ضدانقلاب به این وانت تویوتا کمین می‌زنند و موقعی آن اتوبوس به محل حادثه می‌رسد، که ضدانقلابیون از آنجا رفته بودند. خودتان فکر کنید؛ اگر به جای این وانت، آن اتوبوس در کمین می‌افتاد، چه فاجعه‌ی بزرگی رخ می‌داد. ببینید خون این‌ها چقدر تأثير داشت، که نگذاشت آن فاجعه رخ بدهد. ضمن آن‌که در همان لحظات، یک نفربر آیفا، پر از نیرو، از همین سمت ما - قلّاجه - به سمت شهر اسلام‌آباد در حرکت بود، که نزدیک‌شدن این نفربر به محل حادثه، باعث شد ضدانقلابیون دچار وحشت بشوند و فرار کنند. انگار به خودِ من الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیافتد که آن نیروها را سوار بر آن نفربر از اینجا راهی کردم به سمت اسلام‌آباد... ☆ ♡ ✅ منبع: از مجموعه‌ی سه‌جلدی ارزشمند و فاخر ، جلد سوم، صفحات ۱۳۹۲ و ۱۳۹۳. سخنرانی به مناسبت شهادت «محسن نورانی» و «محمدتقی پکوک» از فرماندهان تیپ۴ ذوالفقار توسط تروریست‌های کومه‌له ۲۵ مرداد ۱۳۶۱، قلّاجه، اردوگاه شهید بروجردی. •°• °•° @yousof_e_moghavemat
🚀 سازمان رزم تیپ۲۷ در عملیات فتح‌المبین ★ فرمانده: حاج احمد متوسلیان ☆ جانشین: حاج محمود شهبازی ¤ رئیس ستاد: حاج محمدابراهیم همّت 📷 تصویری به یادماندنی از سرداران بزرگ و پرافتخار سپاه اسلام و ♡♡ @yousof_e_moghavemat
🍁 🔥 - شامگاه دوشنبه ۹ آبان ۱۳۶۲، خلوزه۲، قرارگاه تاکتیکی . از چپ: ، علی تجلایی، ، و سرهنگ امیربیگی؛ فرمانده ارشد نزاجا در قرارگاه حمزه سیدالشهداء علیه‌السلام. (ص) @yousof_e_moghavemat
🍂 🍁 ꧁ ꧂ آبان ۱۳۶۲ منطقه عملیاتی والفجر ۴ شرق پنجوین ❆ایستاده از چپ: مجتبی صالحی‌پور، ، ؟ ، رسول توکلی و ؟ ❏نشسته از چپ: ؟ و . ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
37.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 📢 ● سخنرانی ؛ فرمانده در حال سخنرانی برای و توجیه این گردان جهت فرستادن به دشت قزلچه برای شکار تانک‌های دشمن بعثی در عملیات - خیلی جالبه، بعد سخنرانی می‌ریزن سر ، بغلش میکنن و غرق بوسه...!!!❤😊☘😘😘😘 @yousof_e_moghavemat
به رغم تلاش های مکرر و فراوان جهت گشودن گره ی به نشوه - که سخت ترین و کلید ی ترین مخور عملیاتی به فرماندهی -همت بود- فرمانده کل سپاه شخصا در چادر فرماندهی حاضر شد تا از نزدیک هدایت عملیات را به عهده بگیرد در بیانات سردار سرلشکر _محسن_رضایی آمده است: «در کنار احساس قدرت میکردم.» منبع عکس :تصویری کمتر دیده شده از عملیات خیبر در اسفند ۱۳۶۲-سایت حزب الله ۱۱۰ @yousof_e_moghavemat
🕊 «...صبح روز بعد راننده با دو ساعت تأخیر به دنبالش آمد و حاج آقا ،ماشین خراب شده؛باید ببرمش تعمیرگاه. خیلی عصبانی شد.بر سر او داد زد: برادر من! مگر تو نمیدونی بچه های مردم الان توی منطقه معطل ما هستن؟ من نباید اونا رو چشم به راه بذارم! حالا از این طرف من خوشحال بودم که تا راننده برود ماشین را تعمیر کند،همت یکی دو ساعت بیشتر در خانه می ماند؛ همیشه به من می‌گفت : تنها چیزی که مانع از من میشه، وابستگیم به شماهاست.روزی که مسئله وابستگی به شما رو برای خودم حل کنم،مطمئن باش اون وقت،وقت رفتن منه. مهدی یک کتری کوچولو دستش گرفته بود و داشت با در آن بازی میکرد.هی می‌رفت سمت پدرش و با زبان کودکانه به او می‌گفت: بابایی؛د...بابایی؛د... دیدم همت اصلا به او اعتنایی نمیکند.عصبانی شدم و گفتم:مرد حسابی؛ من هیچی؛لااقل به این بچه یه کمی توجه کن.صورتش را از من برگرداند.رفتم به سمتش؛دیدم اشک تمام صورتش را پوشانده.آنجا بود که فهمیدم فقط آمده بود تا از ما؛از همه چیزش دل بکند.»» لازم به ذکر است که به روایت بانو بدیهیات ،کل مدت رفت و برگشت همت،کمتر از ۲۴ ساعت طول کشید.عصر روز شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۶۲ از خوزستان به اسلام آباد رفت و پیش از ظهر روز یکشنبه ۳۰بهمن از اسلام آباد عازم جنوب شد ▪️منبع: کتاب ارزشمند و خواندنی های_خورشید نوشته ی گلعلی بابایی ـــ حسین بهزاد صفحات ۳۰۴ و ۳۰۵ @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
شهید نشدن ⚫ آخرین دیدار در شرایطی که عناصرتیم شناسایی واحد اطلاعات عملیات برای واپسین ماموریت شناسایی عقبه ی دشمن در محور طلائیه -نشوه مهیا می شوند، از فرصت موجود برای دیدار همسر و دو فرزندش استفاده کرد و بعداز ظهر روز شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۶۲ از خوزستان عازم شهرستان اسلام آباد غرب شد بانو بدیهیان از دیدار با وی و فرزندانش چنین یاد کرده است: «...واحد مسکونی ما در مجتمع خانه های سازمانی پادگان الله اکبر شهرستان اسلام آباد غرب بر اثر خرابی لوله های آب اصلا قابل سکونت نبود،به ناچار من با مهدی و مصطفی به واحد مسکونی خانواده حاج محمد عبادیان رفته بودیم. آخرین ساعات شنبه ۲۹بهمن بود که همت به دنبال ما آمد و با بچه های مان از واحد مسکونی خانواده عبادیان رفتیم به سمت واحد مسکونی درب و داغان خودمان. بین راه،من به تفصیل برایش شرح دادم که خانه در دست تعمیر است،آنجا را دارند بنایی میکنندوالان نمیشود در آن بیتوته کرد.خصوصا که هوای آخر بهمن ماه در منطقه ی سردسیر کشور به شدت سرد بود،جلوی واحدمان که رسیدیم،همت وقتی کلید انداخت و در خانه رابازکرد یکه خورد.با قیافه ای مبهوت از من پرسید:چرا خونه به این حال و روز افتاده؟ تعجب کردم؛ انگار در بین راه هیچ کدام از حرفهای مرا نشنیده بود. همسر حاج عباس کریمی خیلی به ما اصرار کرد که برای آن شب به منزل آنها برویم.منتها همت قبول نکرد گفت دوست دارم توی خونه خودمون بمونیم،داخل خانه؛وقتی کلید برق را زد، توی صورتش نگاه کردم دیدم پیر شده با آن که ۲۸ سال داشت همه خیال می‌کردند یک جوان ۲۲،۲۳ساله است اما آن شب من برای اولین بار دیدم گوشه ی چشم هایش چروک افتاده ،روی پیشانی اش هم. همان جا زدم زیر گریه گفتم:ابراهیم،چی به سرت اومده ؟!چرا این شکلی شدی؟ خندید و گفت:فعلا این حرفها رو بذار کنار.من امشب یواشکی اومدم اینجا،اگر برادر محسن [رضایی]بفهمه کله ام رو می‌کنه !همزمان با گفتن این کلمات تیغه ی دستش را مثل چاقو،روی گلویش کشید. منبع:کتاب ارزشمند و خواندنی های_خورشید نوشته ی گلعلی بابایی -حسین بهزاد صفحات ۳۰۳-۳۰۴ ❤️ @yousof_e_moghavemat
🚀 سازمان رزم تیپ۲۷ در عملیات فتح‌المبین ★ فرمانده: حاج احمد متوسلیان ☆ جانشین: حاج محمود شهبازی ¤ رئیس ستاد: حاج محمدابراهیم همّت 📷 تصویری به یادماندنی از سرداران بزرگ و پرافتخار سپاه اسلام و ♡♡ @yousof_e_moghavemat