eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
288 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 🍁 🍃 💕 💓 💓 . . . ✔ «... نا امید و نگران از سرنوشت ، نماز صبح را در خط خودی خواندیم که سر و کلّۀ پیدا شد. باورکردنی نبود. خودش مجروح بود و یازده عراقی را جلو انداخته بود که بعضی هایشان دو برابر او قد داشتند. اینجا بود که علی آقا ( ) آوازه اش پیچید که یک فرمانده گروهان نوجوان تا نخلستان های شهر عراق رفته و با تعدادی اسیر عراقی برگشته است...» ✅ ⬇ ↘ ↘ متولد ۱۳۴۱ ، بچه . از کودکی به ورزش های رزمی علاقه داشت. هم کار می کرد و هم درس می خواند. با ورودش به هنرستان، پیروز شد و به عضویت درآمد. در ، آن قدر هوش و ذکاوت از خودش نشان داد که نیامده فرمانده آموزش شد. با آغاز جنگ تحت عنوان فرمانده گردان (ع) راهی جبهه شد. شهامت و شجاعت خود را در سن ۱۷ سالگی در در نشان داد که به تنهایی به عمق خاک دشمن نفوذ کرد و با چند اسیر بازگشت. با تشکیل (ع) همدان، فرمانده لشکر شد. در و ، مسئول محور لشکر بود و در نهایت روز چهارم آذر ۱۳۶۶ در یک مأموریت گشت و شناسایی به آرزوی خود رسید و پر کشید. ✅ ✅ ✅ ۱- برای سرش جایزه گذاشته بود. ۲- علی کسی بود که مراسم تولد صدام را به عزا تبدیل کرد. ۳- افسران صدام، لقب به او داده بودند. ۴- این نابغه اطلاعات و عملیات بارها در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود با نفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین(ع) برود. . . . 🔶 در مناجات‌هایش بیان کرده است: «کسی می‌تواند از سیم‌های خاردار دشمن عبور کند که در سیم‌های خاردار نفس خود گیر نکرده باشد.» @yousof_e_moghavemat
🌺 سردار شجاع و دلاور سپاه اسلام، #شهید_علی_چیت_سازیان ، فرمانده اطلاعات-عملیات #لشکر_انصار_الحسین (ع) همدان 💐 سالروز ولادت : ۲۰ آذر ۱۳۴۱ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
کتاب خیانت به فرمانده روایت اسارت حاج احمد متوسلیان در لبنان و سوریه 👇👇👇
خیانت درحق احمدمتوسلبان.pdf
17.35M
📕کتاب بسیار خواندنی " خیانت به فرمانده " روایت اسارت حاج احمد متوسلیان در لبنان و سوریه 🔰درخواستی اعضای محترم کانال کانال کتاب فیلم دفاع مقدس @ketab_film_defaa_mogaddas
گستردگیِ سینه ات آفاقِ فلق هاست مرغی‌ست لبم، پر زده اکنون به هوایش آغوش تو ای دوست دَرِ باغ بهشت است یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش... #حاج_احمد_متوسلیان @yousof_e_moghavemat
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 خاطره ای کوتاه و شیرین از لسان مبارک سردار سید محمد مجتهدی، فرمانده اسبق ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) در مورد @yousof_e_moghavemat
🌸 ۲۷ 🌸 ✅ 💕 ✅ سمت چپ: سردار سمت راست: سردار 📷 ، آذر ۱۳۶۲ @yousof_e_moghavemat
🌸 🌸 🍃 🌸 🍃 🔶 پس از عزیمت به جنوب و استقرار در پادگان ، ما برای برادران ، یک دوره‌ی فشردۀ آموزشی داشتیم. یک روز همان طور که سرگرم کار روی نیروهای در محوطۀ بودیم، از راه رسید. او می خواست با محک زدن بچه ها بفهمد که آموزش های ما تا چه اندازه توانسته برای آنها مثمر ثمر باشد. به همین منظور، به یکی از بچه گفت: «برادر جان! شما بیا و برای من توضیح بده که ظرف این مدت چه آموزش های دیدین؟» آن بندۀ خدا با دیدن و هیبت خاص او، دست و پایش را گم کرد و نتوانست توضیحات قابل قبولی ارائه دهد. وقتی او از تشریح محورهای آموزشی عاجز ماند، خیلی عصبانی شد، طوری که بلافاصله دستور داد او روی زمین سیمانی میدان صبحگاه سینه خیز برود. بعد از این که تنبیه تمام شد، جلو رفت و او را در آغوش گرفت، صورتش را بوسید و گفت: «برادر جان! تموم این سخت گیری ها به خاطر اینه که می خوایم توی ، حتی المقدور کمترین تلفات رو داشته باشم. منم شما رو تنبیه نکردم، کمی تمرین دادم.» ظهر، ، دیدم گرفت و رفت پشت سر همان ایستاد و به او کرد و نمازش را خواند. 🔸 🔸 🔸 📔 منبع: کتاب ، با روایت "مجتبی صالحی پور" Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌸 #فرماندهان_لشکر_۲۷ 🌸 🍃 🍂 🍁 📷 از راست به چپ: #شهید_حسن_زمانی ، علی لیایی و #شهید_دستواره 😃 🔶 منبع تصویر: سایت www.gordanhamze.ir ⚠ عکسی که آپلود شده ، از سایت بالا هست. دوستانی که می خوان این عکسو جایی منتشر کنن، گفتن باید با ذکر منبع باشه واگرنه راضی نیستن. حواستون باشه خلاصه. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
.۶. خادم الحسن 💙🍃😻 چالش شماره۱
🌸 🌸 🍁 🍃 🍂 🔶 علاقه ای که ها به داشتند، غیر قابل وصف بود. همه او را از اعماق وجود دوست داشتند و هرجا که او را می دیدند، دورش را گرفته و بوسه بارانش می کردند. البته این علاقه دوطرفه بود و اخلاصی که داشت، علاقۀ را به او چند برابر کرده بود. یک روز داخل ساختمان ستاد، همراه او بودیم، که گفتند: «حاج آقا، یه پیرمردی میگه با شما کار داره، هرچی میگیم شما مشغولین و نمی تونین اونو ببینین، میگه من تا رو نبینم از اینجا تکون نمی خورم. کار واجبی با او دارم، باید حتماً ببینمش واگرنه دیر میشه. باید یه چیزی بهش بدم، به کس دیگه ای هم نمیدم، شخصاً باید برسم خدمت خود .» همه تعجب کرده بودیم که این چه چیز و چه کاری می تواند داشته باشد. به هر حال، چون بود و احترام داشت، گفت: «بگو بیاد ببینم چیکار داره.» وارد اتاق شد. پیرمردی بود با سن بالای شصت سال. همین که چشمش به افتاد، به سمت او دوید و با قدرت تمام او را بوسید و گفت: «همین. همینو می خواستم بدم. ماه ها بود که آرزوم این شده بود که صورتتو از نزدیک ببوسم. حالا به آرزوم رسیدم و راحت شدم.» 😃 🌸 🌸 🌸 📔 منبع: کتاب ، به نقل از Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 از راست: ( پیشکسوت و بین المللی ) ، - - عملیات - آذر ۱۳۶۲ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat