eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار #شهید_سید_ابراهیم_کسائیان فرمانده #گردان_میثم در عملیات #والفجر_چهار بچه #سوادکوه #مازندران ولادت: ۱۰ شهریور ۱۳۳۹ شهادت: ۱۹ دی ۱۳۶۵ ، #کربلای_پنج ، #شلمچه ✍ اگر به پست قبلی یه نگاهی بندازین، #حاج_همت تو مکالمش با #شهید_اسماعیل_لشکری به #کسائیان هم اشاره می کنه که تیربارچیش بمونه و نیاد عقب...☺️ . . . 📷 اطلاعات عکس: همون عملیات یعنی #والفجر۴ ، آبان ۱۳۶۲ ، #قلاجه Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
😪 😴 ✅ 🌺 🔻 🔶 وقتی که عملیات می شد، دیگر خواب و خوراک نداشت. از سه بعدازظهر تا سه صبح جلسه می گذاشت. همه را یکی یکی صدا می زد و توجیه شان می کرد. گاهی بیشتر از نیم ساعت در شبانه روز نمی خوابید.حتی بعضی وقت‌ها سه چهار شب اصلاً نمی خوابید. روز پنجم عملیات «خیبر» بود که دنبالش می گشتم. توی جیپ پیدایش کردم. گفتم: «کارت دارم .» گفت: «صبر کن اول نمازمو بخونم.» منتظر شدم نمازش را خواند. بعد چراغ قوه و نقشه را آوردم که به او بگویم وضعیت از چه قرار است. چراغ قوه را روشن کردم و روی نقشه انداختم و گفتم: « از اینجا رفته، از همین نقطه، بقیه هم...» نگاهی بهش انداختم، دیدم سرش در حال پایین آمدن است. گفتم: « ، حواست با منه؟ گوش می کنی؟» به خودش آمد و گفت: «آره، آره بگو.» ادامه دادم: «ببین ، از اینجا...» که این دفعه دیدم با سر افتاد روی نقشه و خوابید. همان طور که خواب بود، به او گفتم: «نه ، الآن خواب از همه چیز برای تو واجب تره. بخواب، فردا برات توضیح می دم.» 🔸 🔹 🔸 📷 اطلاعات عکس: جبهه غرب، ، تابستان ۱۳۶۲ 📹 منبع عکس: سایت SarbandeSorkh.ir 📑 منبع: کتاب ، صفحه ۸۱ 👤 راوی: سردار Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌷 سردار 📷 اطلاعات عکس: جبهه غرب - - پاییز ۱۳۶۲ ، در کنار "سید مهدی مبلغ" . . 👈 منبع تصویر: www.SarbandeSorkh.ir Https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 عکس کمتر دیده شده از #حاج_همت در #قلاجه - پاییز ۱۳۶۲ - عملیات #والفجر_چهار http://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🚩 🕊 🌸 📸 جبهه غرب ، اردوگاه ، پاییز ۱۳۶۲ ، عملیات ایستاده از راست: ناشناس ، ، ، ، مسعود نیکبخت نشسته از راست: سید محمدباقر موسوی ، ، اسدالله توفیقی ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ ۲۷ ۲۷ 📧 @yousof_e_moghavemat 📧
🌸سیره شهدا 🌸 سرما و اورکت حاج همت 🌷سال62 ما از پادگان #دوکوهه بہ #قلاجه منتقل شدیم در اردیبهشت ماه هوای قلاجه یک مقدار سرد بود. ما اورکت هایے کہ در پادگان دوکوهه داشتیم. 🌷برای استفاده برادرها بہ آنجا انتقال دادیم حاج همت یک شب بہ قلاجه تشریف آورده بودند و ما در خدمت ایشان بودیم. #حاج_همت از سرمای قلاجه مےلرزید. پیشنهاد دادم که حاج آقا یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید ایشان فرمودند: 🌷کہ هر وقت من چشمم بہ این بسیجے ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت تنم مےکنم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من بہ خودم اجازه نمےدهم بہ عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. #شهید_محمدابراهیم_همت @yousof_e_moghavemat
🔰خواب شهیدحاج همت که تعبیرشد 🔹حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به می‌رسی، محسن كه كمی جا خورده بود گفت: چطور مگه حاجی حاج همت ادامه داد: من ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت می‌كنن و بعد از اينكه و شكنجه‌ات دادن و تو خواسته‌های اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران می‌كنند و به شهادت می‌رسی 🔸سه روز بعد خواب تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲و در آزاد سازی ، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به رسيدند @yousof_e_moghavemat
در قلاجه غوغایی بود .... سخت بود، به خدا خیلی سخت بود، دل کندن از هم، اما حالا نزدیکی غروب آفتاب، بچه‌ ها همدیگر را سخت در بغل می‌فشردند و گریه سر می‌دادند، عاشق بودند، کاری نمی‌شد کرد و با اینکه با خودشان عهد کرده بودند از همه چیز دل بکنند، اما حسابی دلبسته هم شده بودند، تا ساعاتی دیگر باید از موانع سخت، میادین مین و از زیر آتش دشمن رد می‌شدند و حماسه‌ای دیگر را در تاریخ دفاع مقدس رقم می‌زدند، حسابی توجیه شده بودند که برای آزادسازی شهر مهران (برگ برنده صدام در جنگ که خیلی به آن می‌نازید) باید مردانه بجنگند، با بچه‌های لشگر سیدالشهدا همراه بودم، الحق و الانصاف بچه‌های تبلیغات سنگ تمام گذاشته بودند. دروازه قرآنی درست کرده بودند تا بچه‌ها از زیر آن رد شوند، حاج علی فضلی فرمانده لشگر هم با اکثر بچه ها مصافحه می‌کرد، نه بچه‌ها از او دل می‌کندند نه او از بچه ها، انگار برای عروسی می‌رفتند، رسیدن به وصال عشق، آذین بندی‌ها هم به این گمانه دامن می زد، حسابی چراغانی کرده بودند، در عکس رشته لامپ‌ ها مشخص است، روحانی جوانی در حالی که لباس رزم بر تن دارد و قرآن به دست گرفته بچه‌هـا را از زیر قرآن رد می کند... در این میان نوجوانی نشسته و برای بچه‌هـا اسفند دود می‌ کند، در عکس پشتش به ماست، سنش کم بود، چون چادر ما نزدیک بچه‌های ستاد بود، بارها و بارها دیده بودمش، خیلی اصرار کـرده بود تا او را هم به همراه رزمندگان دیگر بفرستند، اما سنش کم بود، به گمانم 12 سالش بود، این لحظه‌های آخر آنقدر زاری کرده بود که هم خودش خسته شده بود هم بچه‌های ستاد، شب قبل از اعزام، درست پشت چادر ما صدای گریه‌ اش را شنیدم، از چادر بیرون زدم، دیدم گوشه‌ ای کز کرده و بر چهرهٔ آسمان سیمایش جاری است، رفتم و کنارش نشستم، با اینکه می‌دانستم علت چیست, از او پرسیدم: "چرا گریه می‌کنی؟" خیلی ساده در حالی‌که احساس می کردم بغض تمام گلویش را پر کرده است و به سختی می توانست حرف بزند گفت:"می خواهم با بچه ها به خط مقدم بروم، اما نمی گذارند، می گویند سنم کمه" دست روی شانه اش گذاشتم و گفتم:" خب اولاً مرد که گریه نمی کند، ثانیا تا اینجا هم که با بچه‌ها آمدی خیلی ها آرزویش را دارند و نتوانسته اند بیایند" گفت:" به مادرم گفتم که نذر کند تا من به خط مقدم بروم، اگر نگذارند بروم نذر مادرم ادا نمی شود."  با این حرف آخر واقعا کم آوردم، مانده بودم چه بگویم، گفتم:" اگر دعای مادر پشت سرت باشد، ان‌شاءلله نذر او هم ادا می شود"... حالا در آخرین غروب وداع با یاران، به او گفته بودند فعلا اسفند دود کند تا ببینند بعد چه می شود، به نظرم می رسید یک جورایی سرکارش گذاشته بودند... درمرحله دوم عملیات در شهر مهران باز هنگام غروب دیدمش, سوار بر پشت تویوتا، تعجب کردم، تفنگ کلاش به شانه اش بود، برای  لحظه ای نگاهمان به هم تلاقی کرد، صورت زیبایش آسمانی تر شده بود، لبخندی زد و دستش را به سمتم دراز کرد، دویدم تا خودم را به ماشین برسانم، نرسیدم، دستم به او نرسید... دور شد، لحظاتی بعد در غبار دود انفجار گم شد،" نذر مادر ادا شده بود... به روایت عکاس دفاع مقدس سیدمسعود شجاعی طباطبایی @yousof_e_moghavemat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🌈 🌴 مقر تخریب لشگر ده - اردوگاه نماز جماعت ظهر و عصر تیرماه 1365 پای راستش آسیب دیده بود و نشسته نماز میخوند. اما این آسیب دیدگی مانعی برای حضورش در عملیات نشد و هر طوری بود خودش رو به قافله ی شهدا رساند و از پرکشید. @yousof_e_moghavemat
😍 🚩 🦋 🌸 📷 اسلام آباد غرب - اردوگاه - عملیات . 💕 💠 از راست: سردار ، ناشناس، سردار و حجت الاسلام والمسلمین حاج قنبر الله دادی. ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
🍁 🚩 🥰 🦋 🍂 پاییز ۱۳۶۲ عملیات اسلام آباد غرب، اردوگاه 🥁 ☆ ♡ 📸 از راست: نفر اول: سردار (فرمانده وقت گردان مالک اشتر) نفر دوم: ناشناس نفر سوم: سردار (فرمانده وقت تیپ یکم عمّار) نفر چهارم: سردار (فرمانده وقت تیپ دوم سلمان) نفر پنجم: مجتبی صالحی (نیروی آزاد لشکر) نفر ششم: سردار (فرمانده وقت اطلاعات - عملیات لشکر) 😍 💕 @yousof_e_moghavemat
🍁 علیه السلام ⚫ ✔ 🦋 ✔ امام حسن عسکری (ع): «خداوند متعال با حضرت موسی تكلم كرد، حضرت موسی فرمود: خدای من! كسی كه نمازها را در وقتش به جای آورد چه پاداشی دارد؟ خداوند فرمود: حاجت و درخواستش را به او عطا می كنم و بهشتم را برایش مباح می گردانم.» ☆ ● 📸 مرداد ۱۳۶۲ ، عملیات ، ، اردوگاه شهید بروجردی. ═══°✦ ❃ ✦°═══ منبع تصویر: سایت "سربند سرخ" @yousof_e_moghavemat
🦋 🚩 🍁 🍂 اسلام آباد غرب اردوگاه شهید بروجردی ارتفاعات پاییز ۱۳۶۲ قبل از عملیات ✔ ☆☆☆ سمت چپ: سردار سرافراز سپاه اسلام، ؛ فرمانده وقت سمت راست: سردار بزرگ سپاه اسلام ؛ فرمانده وقت . 🌸 ✔ @yousof_e_moghavemat
🍁 🚩 🍂 ☘ پاییز ۱۳۶۲ اسلام آباد غرب اردوگاه شهید بروجردی ارتفاعات قبل از عملیات والفجر چهار. 🌸 📷 از سمت راست: ۱- سردار بزرگ سپاه اسلام، ؛ فرمانده وقت تیپ دوم سلمان از ۲- سردار بزرگ سپاه اسلام، ؛ فرمانده وقت تیپ سوم ابوذر از ۳- ناشناس. ✔ 🦋 ...خدایا توفیق عشق به و ادامه راه این عزیزان را از ما مگیر! ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
🦋 🚩 ✔ 🌸 پاییز ۱۳۶۲ ارتفاعات قبل از عملیات . 🍁 📷 از سمت راست: ۱- سردار : فرمانده وقت تیپ ۲ سلمان ۲- سردار : فرمانده وقت ۳- سردار : فرمانده وقت . ☆ ♡ @yousof_e_moghavemat
🖐 ؟ 💥 ✔ 🌸 ✍ با پایان یافتن عملیات های ناکام مانده «والفجر مقدماتی» و «والفجر یک» در منطقه ، ذهن فرماندهان نظامی و عالی رتبه ایران به منطقه میانی جنگ معطوف شد؛ لذا از اردیبهشت ۶۲ ، شناسایی ها در منطقه بَمو - دربندی خان در غرب توسط عناصر تیم شناسایی آغاز شد و این لشکر از جنوب به اسلام غرب آمد و در اردوگاه شهید بروجردی در ارتفاعات مستقر شد. 🍁 متاسفانه در حین شناسایی های محور یادشده، سه نفر از اعضای ۵ نفره تیم شناسایی به اسارت دشمن درآمدند که همین امر، موجب لو رفتن عمده راهکارهای شناسایی شده و در نهایت، عملیات در آن محور لغو گشت. 🍁 با آغاز عملیات در منطقه عمومی مریوان - پنجوین در روز ۲۷ مهر ۱۳۶۲، به ناچار اردوگاه شهید بروجردی را ترک گفته و در اردوگاه در مستقر شد و از مرحله سوم یعنی تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۶۲ وارد عملیات شده و خیلی هم موفق عمل کرد. 🍁 🍂 @yousof_e_moghavemat
🦋 🍁 🍂 ☘ پاییز ۱۳۶۲ اردوگاه شهید بروجردی ارتفاعات سمت راست: سردار سمت چپ: سردار پاسدار ولی الله توسلی 😍 @yousof_e_moghavemat
🤭 💠 «...آن‌روزها بیشتر منابر سخنرانی من، یا در پادگان ی اندیمشک برگزار می‌شدند، یا در پادگان ابوذر و اردوگاه ۲۷ در غرب کشور. مثلاً آن ایّامی که در قلّاجه بودیم، با من جلسه‌ای گذاشت و گفت که نیاز است برای کدام گردان‌ها و در زمینه‌ی چه مسائلی سخنرانی بکنم. گاهی اتّفاق می‌افتاد ظرف یک شبانه‌روز؛ در چادرهای رزمندگان گردان‌های ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ ، ده تا سخنرانی می‌کردم. حتّی در رزم‌های شبانه بچّه‌ها هم که اطراف قلّاجه برگزار می‌شدند، شرکت می‌کردم. گاهی هم به صورت پنهانی و دور از چشم فرماندهان لشکر۲۷، می‌رفتم سمت خطوط مقدّم. چون آنها نمی‌گذاشتند بروم.😊 حاج‌همّت و عبّاس کریمی وقتی از این جیم‌زدن‌ها مطّلع شدند، خیلی باادب، امّا قاطع به من گفتند: ما برای تغذیه‌ی روحی بچّه‌ها در لشکر به شما نیاز داریم؛ مطمئن باشید حتّی حضرت امام (ره) هم راضی نیستند اشخاصی مثل شما که برای ارشاد و هدایت معنوی رزمنده‌ها به جبهه‌ها می‌آیند، به خطوط مقدّم بروند. حرف‌شان؛ حرفِ حساب بود، با این حال ما هر وقت می‌توانستیم، قِسِر درمی‌رفتیم. لباس روحانی را درمی‌آوردیم، رخت بسیجی می‌پوشیدیم و با بچّه‌ها می‌رفتیم سمت خط...»😅 🔰 برگرفته از کتاب ارزشمند و فوق‌العاده خواندنیِ ، صفحه ۱۹۵ @yousof_e_moghavemat
🚩 💠 حجّت‌الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در بیان گوشه‌هایی از خاطراتش پیرامون دوران حضورش در و همنشینی با و و دیگر فرماندهان ۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ فرموده است: «...به اعتقاد بنده؛ فرماندهان جوان ما، آدم‌هایی مثل ، ، و سه ویژگی داشتند که مسئله‌ی کم‌سن و سالی آنها به عنوان فرماندهان میدان جنگ را، به خوبی حل و فصل کرده بود. ویژگی یکم؛ باورشان نسبت به خدا و قیامت بود. یعنی باورشان به خدا و معاد به قدری بالا بود، که مسئله‌ی حضور شبانه‌روزی در میدان‌های سراسر خطر جنگ و دغدغه‌ی مرگ، برای‌شان کاملاً حل شده بود. ویژگی دوم؛ اخلاص‌شان بود. همین اخلاص سبب می‌شد هیچ سندی نتواند حرکت‌شان را متوقف کند. ویژگی سوم؛ تعبّدشان نسبت به اوامر حضرت‌امام بود. واقعاً باور کرده بودند که امام‌خمینی؛ نائب عام امام‌زمان(ع) است و حکم‌اش، حکم ولی‌الله است. برخورداری از همین سه ویژگی، آنها را به صورت یک موجود شجاع و نترس درآورده بود و با علم به اینکه هر لحظه ممکن است بشوند و عمرشان خاتمه یابد، باز مرگ را به بازی می‌گرفتند. چنین انسان‌هایی؛ چیزی برای از دست‌ دادن ندارند. انسانی هم که جز خدا به هیچ موجود زنده و غیرزنده‌‌ی دیگری وابستگی نداشته باشد، در شرایط خطیر قادر است بهترین تدبیرها را اتّخاذ کند و برترین تصمیم‌ها را اجرا کند. ‌آدم‌هایی مثل ، ، و امثالهم؛ از کسی جز خدا فرمان نمی‌بردند. نفس‌شان را کشته بودند. سر همین؛ فرمان دل بچّه‌بسیجی‌ها در دست‌شان بود. فرمانده‌ی دل‌ها بودند. این‌ها شده بودند مصداق آیه کریمه‌ی ((وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ)). یعنی پروردگار عالم، خیلی زود رسم و راه جنگیدن با دشمن و ابتکارهای نظامی را، به قلب آنها الهام می کرد....» 📙 برگرفته از کتاب ارزشمند و درخشان به قلم بابرکت نویسنده‌ی توانا و ارزشی انقلاب اسلامی سردار که از درگاه خداوند متعال عاجزانه مسئلت داریم به حق این روز عزیز - روز اربعین امام حسین علیه السلام - هرچه سریع‌تر به ایشان شِفای عاجل عنایت بفرماید. @yousof_e_moghavemat
✅ پست ۱۵ 💠 روز سه‌شنبه هجدهم‌ مرداد ۱۳۶۲ شماری از فرماندهان عالی‌رتبه‌ی نیروهای مسلّح جمهوری اسلامی ایران، جهت حضور در یک نشست محرمانه از جانب شورای‌ عالی‌ دفاع به تهران فراخوانده شدند. ؛ فرمانده ۲۷ از جمله‌ی آن دعوت‌شدگان بود. در آن جلسه، ابتدا گزارشی از نحوه‌ی اجرای عملیات والفجر-۳ توسط محسن‌رضایی ارائه و سپس در مورد گزینش دو‌ منطقه برای انجام عملیات بعدی، تصمیم‌گیری شد؛ یکی عملیات در محور بمو- دربندی‌خان و دیگری در دشت شیلر. حسب قراین موجود؛ به‌نظر می‌رسید آقایان سیّدعلی ‌خامنه‌ای؛ رئیس‌ و اکبر هاشمی‌رفسنجانی؛ سخنگوی شورای‌عالی‌دفاع متفقاً به این نتیجه رسیده‌اند که مأموریت عملیات در محور بمو-دربندی‌خان را، به لشکر خط‌شکن محمّدرسول‌الله (ص) محوّل نمایند. هفده روز پس از برگزاری آن جلسه‌ی شورای‌عالی‌دفاع، محمّد‌ابراهیم‌همّت؛ ضمن نشست توجیهی روز جمعه چهار‌ شهریور ۱۳۶۲ در اردوگاه برای فرماندهان تیپ‌های عمّار، سلمان و ابوذر و نیز فرماندهان گردان‌های لشکر۲۷، مهم‌ترین سرخط دیدار خود با اعضای شورای‌عالی‌دفاع را، این‌سان بازروایی کرد: «... وقتی در جریان مقدمه‌چینی برای کار در این منطقه، به جلسه شورای‌عالی‌دفاع در نهاد ریاست‌جمهوری رفته بودم، آنجا آقای خامنه‌ای و آقای هاشمی گفتند در این منطقه، هیچ یگانی به جز لشکر۲۷ قادر نیست عمل کند. بعد هم از من پرسیدند: آیا شما می‌توانید این مأموریت را انجام بدهید؟! بنده پاسخ مثبت دادم. بعد هم آمدیم و کارِ شناسایی دقیق‌تر در محور بمو-دربندی‌خان را شروع کردیم. البته از همان روز اول؛ کل بار مسؤولیت مأموریت‌های شناسایی در اینجا، بر دوش برادران واحد اطلاعات-عملیات لشکر۲۷ قرار داشته است». از جمله اهداف تعیین شده برای اجرای عملیات در محور بمو-دربندی‌خان، انفجار تونل‌ قاشتی‌ و سد‌ دربندی‌خان جهت غرق‌کردن شهر خانقین و تهدید شهرِ بغداد بوده است. عملیات دشواری که طرح‌ریزی و اجرای آن، به رزمندگان ۲۷ محوّل شده‌ بود. جعفر جهروتی‌زاده، فرمانده گردان‌ تخریب لشکر می‌گوید: تأسیسات سد، در دامنه‌ی‌جنوبی زیمنا‌کوه مستقر شده بود. آن‌ها به شکل گسترده‌ای روی زیمنا‌کوه پایگاه داشتند. سنگرهای کمین‌ در شبِ آن‌ها تا ارتفاع برددکان کشیده می‌شوند. در سمت پایین هم، چنین اوضاعی حاکم بود. بعثی‌ها تا بالای کوه‌ بمو هم یگان و سنگر داشتند، با این حساب؛ آنها در کل منطقه دیده می‌شدند. به دستور ، باید تمام طرح‌های متعدد بررسی می‌شد، و برای مسائل موجود، جواب‌های قاطعی به‌دست آورده می‌شد. این در حالی بود که اگر آب پشت سد رها می‌شد، از خانقین تا حومه‌ی شرقی بغداد، به ویرانه‌ای مبدّل می‌شد، یک‌پنجم برق عراق قطع می‌شد، سپاه دوّم عراق متلاشی می‌شد، عقبه‌ی جبهه‌ی‌ میانی عراق زیر آب فرو می‌رفت. 📸 سردار جانباز سرافراز سپاه اسلام، فرمانده همیشه پیروز ۲۷_محمد_رسول_الله حاج @yousof_e_moghavemat
✅ پست ۱۶ 🔷 سرهنگ علی صیاد‌شیرازی؛ فرمانده ارتشی قرارگاه‌ خاتم در مورد عملیات والفجر پنج در محور بمو-دربندی‌خان می‌گوید: «...هدف نهایی عملیات، انفجار تونل‌ قاشتی و انهدام سد دربندی‌خان عراق بود. منطقه‌ی دربندی‌خان عراق، یکی از مهم‌ترین مناطق عملیاتی جبهه‌ی کوهستانی به حساب می‌آمد. با انفجار تونل‌قاشتی، ما می‌توانستیم ارتباط دو سپاه یکم و دوّم ارتش‌عراق را قطع کنیم و با تسلّط بر سد دربندی‌خان هم، می‌توانستیم از آب دریاچه‌ی دیاله برای مقاصد نظامی خودمان علیه دشمن، بهره بگیریم. وقتی کوه‌های بمو، شاخ‌خشیک و زیمناکوه گرفته می‌شدند، رزمندگان ما به رودخانه‌ی دیاله می‌رسیدند، حاصل اجرای این عملیات لطمات جبران‌ناپذیری بود برای رژیم عراق. بمو، کلید فتح آن عملیات بود...» ایشان طرح هلی‌بورن را مطرح ‌می‌کند و بر اساس تمهیدات مدّنظر وی، پس از هماهنگی با قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء، محمّد‌ابراهیم‌همّت؛ فرمانده‌ی لشکر۲۷ از اوایل تابستان۱۳۶۲، یک گردان ویژه- متشکل از پاسداران زبده و کارآزموده‌ی سپاه را تشکیل داد که نیروهای آن، با هماهنگی هوانیروز، تمرین‌های سخت خود را شروع کردند. زمین منطقه برای عملیات آماده می‌شد و افراد آن گردان ویژه هم، به سختی تمرین می‌کردند. عشق و علاقه‌ی آنها ستودنی بود. به کرّات راهکارهای زمینی و هوایی شناسایی و نقایص رفع می‌شد. در ادامه، صیاد شیرازی می‌افزاید: "...ما اردوگاه را به عنوان پایگاه تاکتیکی هوانیروز انتخاب کردیم. فاصله‌ی این اردوگاه تا بمو به پنجاه، شصت کیلومتر هوایی می‌رسید. شینوک‌ها می‌توانستند در کمتر از ده دقیقه، این مسافت را طی کنند." علاوه بر رزمندگان سخت‌کوش تیم‌های شناسایی واحد اطلاعات-عملیات لشکر۲۷ که بدون وقفه اجرای مأموریت‌های شناسایی از زوایای پیدا و پنهان محور بمو-دربندی‌خان را در دستور کار خود قرار داده‌ بودند، اینک بنا به دستور همّت، کادرهای فرماندهی گردان‌های پیاده‌ی لشکر نیز، در معیت سرتیم‌های شناسایی، به این مأموریت‌های اکتشافی اعزام می‌شدند. تا از نزدیک راه‌کارها، معابر وصولی و اهداف عملیات را مشاهده کنند. امیر سپهبد @yousof_e_moghavemat
💠 سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) 💠 سال62 ما از پادگان به منتقل شدیم. در اردیبهشت ماه هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به قلاجه آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم. @yousof_e_moghavemat
🌿 تصویر: اردوگاه قلاجه - حضور در مقر تاکتیکی لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) ا🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 ❄️ سرمای قلاجه و اورکت حاج همت 🌷خاطره ای از شهید عبادیان مسئول تدارکات لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص):👇 💠 سال ۶۲ ما از پادگان به اردوگاه (گردنه بین اسلام آباد و ایلام) منتقل شدیم. در آن وقت، هوای قلاجه مقداری سرد بود. ما اورکت هایی که در پادگان داشتیم، برای استفاده برادرها به آنجا انتقال دادیم. حاج یک شب به آنجا آمده بود و ما در خدمت ایشان بودیم. او از سرمای قلاجه می لرزید. پیشنهاد دادم که یک اورکت بیاوریم تا تنتان کنید. او گفت که هر وقت من چشمم به این بسیجی ها افتاد و بین آنها یک نفر بدون اورکت نبود آن وقت من هم اورکت می پوشم. تا توی تن این برادرها اورکت نباشد من به خودم اجازه نمی دهم به عنوان فرمانده لشکر اورکت تنم کنم!!! @yousof_e_moghavemat