⚘ #چه_شهید_باشد_چه_زنده 🖐
✔
↘️
💠 #حاج_احمد_متوسلیان چه شهید باشد، چه زنده، در قلب مسلمانان و انقلابیون و آزادگان جاودانه است.
همچون مولایش حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام. مگر با شهادت #حسین_علیه_السلام و یارانش در عاشورای حدود ۱۴۰۰ سال پیش، نام و یاد او از خاطره ها رفت؟!
اگر حسین و حسینیان با مرگ و شهادت فراموش شدند، #حاج_احمد و #همت و #باکری و #همدانی و #دستواره و #زین_الدین و... فراموش خواهند شد.
اتفاقاً بزرگ ترین سرّ #شهادت ، این است که شخص جاودانه تر می شود.↩
🔸️
▫️
📚 کپشن بالا برگرفته از کتاب جذاب و قابل تامّل #سی_و_هفت_سال ، نوشته "حمید داود آبادی" ، صفحه ۳۵ 🏷
.
.
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😂 #نامردها_کجا_می_روید ؟؟؟ 😥
😖
😞
😩
"نصرت الله غریب" ، همان هم بازی دوران کودکی #شهید_سید_رضا_دستواره است که اگر کتاب زندگیش را ورق بزنی، پر است از خاطرات دوران جنگ که هر کدام برای خودشان حکایتی دارد.
"نصرت الله غریب" ، در گفتو گو اختصاصی خود با #خبرگزاری_دفاع_پرس از دوران زندگی و خاطرات خود با #شهید_دستواره گفت. از #دستواره ای که هیچ گاه حتی در شرایط سخت هم #لبخند از روی لبانش پاک نشد و تا آخرین لحظه در این جنگ باقی ماند. سرانجام در ۱۳ تیر ماه سال ۱۳۶۵ در #کربلای_یک ، آزادسازی مهران ، شهد شیرین شهادت را نوشید.
⬅ ⬅ نامردها کجا می روید!!!؟
در مریوان، ارتفاعات تته، برف سنگینی آمده بود. به بالای ارتفاعات رفتیم. همین طور که مسیر را طی می کردیم، ناگهان احساس کردم که رضا افتاد. دیدم شروع به لرزیدن کرد. انگار رضا غش کرده بود. همه بچه ها نگران و سراسیمه خودشان را بالای سرش رساندند. همه ما نگران که در عین ناباوری ، #دستواره بلند شد و شروع کرد به خندیدن.😁😁
ما همین طور او را نگاه می کردیم.
این موضوع در کوچه های ذهنمان چند باری تکرار شد.
یک بار دیگر در عملیات مسلم ابن عقیل، خمپاره ای در اطراف رضا فرود آمد. روی زمین افتاد و شروع کرد به نال و فریاد زدن. بچه ها به واسطه کارهایی که انجام داده بود، باور نمی کردند که زخمی شده باشد. من گفتم: "بچه ها ولش کنید. این دوباره دروغ میگه". اما هم چنان صدای فریاد رضا به گوش می رسید که " نامردها کجا میرید". ما همچنان اهمیتی بهش نمی دادیم. گفتم: "دوباره رضا می خواهد ما را دست بندازد. کارش همین است."
اما یکدفعه دیدیم که واقعاً چهار دست و پا راه می آید. برگشتیم، متوجه شدیم که وقتی خمپاره افتاده است، خاک به سر و صورت و چشمانش پاشیده. صورتش دیده نمی شد. من یک آن احساس کردم که ترکش به چشمانش اصابت کرده و نابینا شده است. #رضا همچنان ناله کنان فریاد می زد، "دیدید نامردا دروغ نمی گم."
😂
😍
📸 شناسنامه عکس: ( #انتشار_برای_اولین_بار )
بُستان - سال ۱۳۶۳ - حمیدرضا فرزاد در کنار #شهید_دستواره
♡
♡
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 #عملیات_رمضان_ضربت_متقابل 💣
☆
♡
☆
💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، #همت از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد.
✔
🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات #تیپ_۲۷ در خصوص واکنش #همت در قبال فشارهای موجود در بحبوحه #عملیات_رمضان می گوید:
.
...هزار ماشاءالله، #حاج_همت در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، #همت خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود.
کلّاً #حاج_همت در #عملیات_رمضان خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد.
✔
وضعیت اداره تیپ در دوران #حاج_همت با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی #حاج_احمد ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش #شهید_حاج_محمود_شهبازی و در وهله بعدی، #حاج_همت قرار داشت و #حاج_احمد_متوسلیان با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد.
✔
امّا در #عملیات_رمضان تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص #حاج_همت بود؛ یعنی به جز #دستواره و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت...
🔰
✅
ادامه در پست بعدی...
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 #عملیات_رمضان_ضربت_متقابل 💣
☆
♡
☆
💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، #همت از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد.
✔
🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات #تیپ_۲۷ در خصوص واکنش #همت در قبال فشارهای موجود در بحبوحه #عملیات_رمضان می گوید:
.
...هزار ماشاءالله، #حاج_همت در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، #همت خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود.
کلّاً #حاج_همت در #عملیات_رمضان خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد.
✔
وضعیت اداره تیپ در دوران #حاج_همت با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی #حاج_احمد ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش #شهید_حاج_محمود_شهبازی و در وهله بعدی، #حاج_همت قرار داشت و #حاج_احمد_متوسلیان با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد.
✔
امّا در #عملیات_رمضان تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص #حاج_همت بود؛ یعنی به جز #دستواره و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت...
🔰
✅
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#دفاع_مقدس
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💥 #عملیات_رمضان_ضربت_متقابل 💣
☆
♡
☆
💠 با توجه به شرایط بسیار سخت عملیات و همچنین فشارهای شدید روحی و جسمی وارده بر نیروها (ناشی از ناکامی ها و عقب نشینی ها)، #همت از هر فرصتی برای تنویر افکار رزمندگان این یگان و زدودن غبار ابهام و تردید از قلوب نیروها استفاده کرد.
✔
🏷 مجتبی صالحی پور؛ جانشین وقت واحد تدارکات #تیپ_۲۷ در خصوص واکنش #همت در قبال فشارهای موجود در بحبوحه #عملیات_رمضان می گوید:
.
...هزار ماشاءالله، #حاج_همت در رمضان خودش را به عنوان یک فرمانده تیپ خیلی قوی نشان داد. با توجه به فشاری که روی او بود، خیلی استقامت کرد. در تابستان ۶۱، #همت خیلی سختی کشید. بخش عمده ای از این سختی ها، به خاطر ناسازگاری های تعدادی از بچه های سپاه تهران در آن ایام بود.
کلّاً #حاج_همت در #عملیات_رمضان خیلی تحت فشار روحی قرار داشت و با همه سعه صدری که از او سراغ داشتیم، پاره ای مواقع به عینه می دیدیم متحمّل چه رنج و عذابی شده. برخی مواقع از فرط تحمّل فشار روحی، عصبی می شد و در لحن کلامش، تندی عجیبی مشاهده می شد.
✔
وضعیت اداره تیپ در دوران #حاج_همت با دوران سابق، زمین تا آسمان فرق داشت. در دوره فرماندهی #حاج_احمد ، ستاد قدرتمندی در اختیار ایشان بود. ضمن اینکه مسئولیت مستقیم اداره تیپ، عمدتاً روی دوش #شهید_حاج_محمود_شهبازی و در وهله بعدی، #حاج_همت قرار داشت و #حاج_احمد_متوسلیان با داشتن چنین فراغ بالی، راحت تر می توانست وظایف کلان خودش را در رابطه با جایگاه فرماندهی تیپ و ارتباط با رده های بالا انجام بدهد.
✔
امّا در #عملیات_رمضان تمام بار عظیم مسئولیت به گردن شخص #حاج_همت بود؛ یعنی به جز #دستواره و چراغی و کریمی که این دو نفر اخیرالذکر هم به خاطر تحمّل آثار جراحات حمله فتح خرمشهر و فتح مبین، قادر به فعالیت زیادی نبودند، حاجی هیچ کمک کار و یاوری نداشت...
🔰
✅
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
#دفاع_مقدس
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
#ویژگی_فرماندهانی_مثل_کریمی_و_همت 🚩
💠 حجّتالاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در بیان گوشههایی از خاطراتش پیرامون دوران حضورش در #قلاجه و همنشینی با #حاج_همت و #حاج_عباس_کریمی و دیگر فرماندهان #لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ فرموده است:
«...به اعتقاد بنده؛ فرماندهان جوان ما، آدمهایی مثل #حاج_همت ، #اکبر_حاجی_پور ، #عباس_کریمی و #رضا_دستواره سه ویژگی داشتند که مسئلهی کمسن و سالی آنها به عنوان فرماندهان میدان جنگ را، به خوبی حل و فصل کرده بود.
ویژگی یکم؛ باورشان نسبت به خدا و قیامت بود. یعنی باورشان به خدا و معاد به قدری بالا بود، که مسئلهی حضور شبانهروزی در میدانهای سراسر خطر جنگ و دغدغهی مرگ، برایشان کاملاً حل شده بود.
ویژگی دوم؛ اخلاصشان بود. همین اخلاص سبب میشد هیچ سندی نتواند حرکتشان را متوقف کند.
ویژگی سوم؛ تعبّدشان نسبت به اوامر حضرتامام بود. واقعاً باور کرده بودند که امامخمینی؛ نائب عام امامزمان(ع) است و حکماش، حکم ولیالله است. برخورداری از همین سه ویژگی، آنها را به صورت یک موجود شجاع و نترس درآورده بود و با علم به اینکه هر لحظه ممکن است #شهید بشوند و عمرشان خاتمه یابد، باز مرگ را به بازی میگرفتند. چنین انسانهایی؛ چیزی برای از دست دادن ندارند. انسانی هم که جز خدا به هیچ موجود زنده و غیرزندهی دیگری وابستگی نداشته باشد، در شرایط خطیر قادر است بهترین تدبیرها را اتّخاذ کند و برترین تصمیمها را اجرا کند. آدمهایی مثل #همت ، #کریمی ، #دستواره و امثالهم؛ از کسی جز خدا فرمان نمیبردند. نفسشان را کشته بودند. سر همین؛ فرمان دل بچّهبسیجیها در دستشان بود. فرماندهی دلها بودند. اینها شده بودند مصداق آیه کریمهی ((وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ)). یعنی پروردگار عالم، خیلی زود رسم و راه جنگیدن با دشمن و ابتکارهای نظامی را، به قلب آنها الهام می کرد....»
📙 برگرفته از کتاب ارزشمند و درخشان #کوهستان_آتش به قلم بابرکت نویسندهی توانا و ارزشی انقلاب اسلامی سردار #گلعلی_بابایی که از درگاه خداوند متعال عاجزانه مسئلت داریم به حق این روز عزیز - روز اربعین امام حسین علیه السلام - هرچه سریعتر به ایشان شِفای عاجل عنایت بفرماید.
#شهید_حاج_محمد_ابراهیم_همت
#شهید_عباس_کریمی
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⭕️ ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد
🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد #دمشق شده بودند.
#حاج_احمد_متوسلیان، #سیدمحمدرضا_دستواره و #حاج_محمدابراهیم_همت، با ژنرال « #رفعت_سد» جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد).
در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به #حاج_احمد حرف می زد.
🔸 #دستواره که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش #حاج_همت گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با #حاج_احمد این جوری حرف بزنه.
ساعتی بعد جلسه تمام شد. #حاج_احمد که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد #حاج_همت و #دستواره در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند.
🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟!
#حاج_همت با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ...
خود #دستواره آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به #حاج_احمد می داد، گفت: این کلت، مال اون #رفعت_اسد فلان فلان شدش.
حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟
دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم!
#حاج_احمد با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه حاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره.
#حاج_احمد گفت: مگه تو دزدی؟
دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم! و هر سه زدند زیر خنده😊
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
۱۸ آذرماه ۱۳۵۹ --- سالروز آزادسازی #دزلی
🔺روستای مرزی دِزلی، نقطه بسیار مهم و حیاتی در منطقه مریوان به شمار میرفت، زیرا پایتخت و پایگاه اصلی ضدانقلاب به شمار میرفت و به دلیل همجواری با مرز، با گذشتن از گردنۀ #تته و ارتفاع #مله_خور، به عراق تردّد داشته و از کمکها و پشتیبانی بیدریغ ارتش و رژیم صدّام برخوردار بودند.
💢 از سویی دیگر، دشمن در این منطقه در امنیت کامل بسر میبرد، زیرا در محاصره کوهها قرار داشت و امکان نفوذ نیروهای نظامی ایران به آنجا وجود نداشت، بهویژه آن که جادۀ دزلی-مریوان، از میان تنگۀ بسیار باریک (به طول 2 یا 3 کیلومتر){دره شیطان} میگذشت و بنابراین عبور از آن، غیر ممکن بود، زیرا با نگهبانی حتی یک نفر مسلح در بالای تنگه، هیچ جنبندهای نمیتوانست از آنجا عبور کند.
🔹 در دوران طاغوت، رژیم شاه با حزب دمکرات (به رهبری ملامصطفی بارزانی) در کردستان میجنگید. زمانی ارتش شاه به قصد مقابله با نیروهای حزب که در منطقه دزلی مستقر بودند، ستون نظامی خود را از سمت مریوان به راه انداخت ولی به محض رسیدن به تنگه مزبور، از سوی اَکراد مسلّح که در بلندیای مُشرِف به تنگه مستقر بودند، اجرای آتش شد که در نتیجه کل ستون ارتش قتل عام گردید و لذا از دیر باز این تنگۀ فوقالعاده حساس و استراتژیک را "راه خون" مینامیدند.
ا▫️▪️▫️▪️▫️
🌷جاویدالاثر حاج احمد #متوسلیان ، فرمانده سپاه مریوان پس از آزادسازی شهر مریوان، در طی عملیاتهای مکرّر، اقدام به پاکسازی مناطق اطراف از لوثِ وجودِ ضد انقلاب نمود.
🔸 دشوارترین مرحله کار، تصرف دزلی بود که مقر اصلی ضد انقلاب به شمار میآمد. متوسلیان نقشهای در سر داشت و آن را به هیچ کس نیز بازگو نکرد زیرا امکان لو رفتن آن توسط عناصر نفوذی دشمن وجود داشت. او در اواخر پاییز 1359، عملیات حسّاس آزادسازی دِزلی را به مرحلۀ اجرا درآورد.
🔻 نیروهای متوسلیان طی دو روز پیادهروی از آن سوی دریاچه زریوار، به شکل ستون به راه افتاده و پس از عبور از بلندیها و ارتفاعات صعبالعبور، دشمن را دور زده و به بالایِ سر دزلی رسیدند و مانند عقاب بر سر ضد انقلاب فرود آمده و آنها را غافلگیر کردند. افراد دشمن سراسیمه از رختخواب آرام بلند شده و بیهدف به این سو آن سو تیراندازی میکردند. درگیری فقط 15دقیقه طول کشید و نیروهای ما حتی یک زخمی هم ندادند. اما نیروهای دشمن تار و مار شده و بسیاریشان به اسارت درآمدند.
✳️ به این ترتیب، دِزلی و "راه خون" آزاد شد... و این شاهکار فرمانده دلاور جبههها حاج احمد #متوسلیان و افراد او نظیر:شهید حسین #قجهای ، شهید رضا #چراغی، شهید محمدرضا #دستواره و ... تا ابد در تاریخ این کشور ماندگار شد.
@yousof_e_moghavemat
🌗 شب نشینی به سبک حاج احمد
🔹متوسلیان حتى نمىگذاشت كه شبها هم بيكار بمانيم. معلوماتش بالا بود و با ما زياد بحث مي كرد.
شبها بچه ها را در اتاق جمع مىكرد و براى اينكه بتواند بُعد عقيدتى- فكرى ما را هم تقويت كند، بحثهاى مختلف را وسط مىكشيد.
مثلا يک بار ميگفت:
«من كمونيست هستم و شما مسلمان، بايد براى من اسلام را ثابت كنيد.»
آقا طورى بحث میشد كه كار به دعوا
مي كشيد!
خدا بيامرز شهيد #دستواره آخر سر كم میآورد و ميگفت:
«حرفِ من درست است اما تو چون فرماندهای نمیخواهى قبول كنی.»
حاج احمد ميگفت:
«نه برادر، من با منطق دارم اين حرف را میزنم».
🔸يک شب هم گفت:
«هر كسى هر چه دلش مىخواهد بگويد.»
يكی از بچه ها كه جعفر نام داشت و اهل كاشان بود، خيلى خجالتى بود. نوبت به جعفر كه رسيد او ميگفت: «برادر ما رويمان نميشود چيزی بگوييم.»
حاجی گفت: «خب يک حمد بخوان». جعفر گفت: «رويم نميشود.» حاجى گفت: «يك قل هوالله بخوان.» جعفر گفت: «رويم نميشود.» احمد گفت: «خوب يه بسم الله الرحمن الرحيم بگو...». حاجى آخر سر شاكى شد و گفت: «اين قدر كه تو ميگويی رويم نميشود تا به حال يك بقره را خوانده بودی»!
—( راوی: مجتبی عسکری)
پاییز 1360 - تهران - منزل ذبیح الله چراغی پدر شهید چراغی ...
ایستاده از راست: #شهید_رضا_چراغی ٬ محمد چراغی ، حجت چراغی قدبیگی
نشسته از راست: صفی الله چراغی٬ ناشناس٬ #شهید_سید_محمد_رضا_دستواره ٬ جبار ستوده ، #حاج_احمد_متوسلیان ،علی خرم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
🌗 شب نشینی به سبک حاج احمد
🔹متوسلیان حتى نمىگذاشت كه شبها هم بيكار بمانيم. معلوماتش بالا بود و با ما زياد بحث مي كرد.
شبها بچه ها را در اتاق جمع مىكرد و براى اينكه بتواند بُعد عقيدتى- فكرى ما را هم تقويت كند، بحثهاى مختلف را وسط مىكشيد.
مثلا يک بار ميگفت:
«من كمونيست هستم و شما مسلمان، بايد براى من اسلام را ثابت كنيد.»
آقا طورى بحث میشد كه كار به دعوا
مي كشيد!
خدا بيامرز شهيد #دستواره آخر سر كم میآورد و ميگفت:
«حرفِ من درست است اما تو چون فرماندهای نمیخواهى قبول كنی.»
حاج احمد ميگفت:
«نه برادر، من با منطق دارم اين حرف را میزنم».
🔸يک شب هم گفت:
«هر كسى هر چه دلش مىخواهد بگويد.»
يكی از بچه ها كه جعفر نام داشت و اهل كاشان بود، خيلى خجالتى بود. نوبت به جعفر كه رسيد او ميگفت: «برادر ما رويمان نميشود چيزی بگوييم.»
حاجی گفت: «خب يک حمد بخوان». جعفر گفت: «رويم نميشود.» حاجى گفت: «يك قل هوالله بخوان.» جعفر گفت: «رويم نميشود.» احمد گفت: «خوب يه بسم الله الرحمن الرحيم بگو...». حاجى آخر سر شاكى شد و گفت: «اين قدر كه تو ميگويی رويم نميشود تا به حال يك بقره را خوانده بودی»!
—( راوی: مجتبی عسکری)
پاییز 1360 - تهران - منزل ذبیح الله چراغی پدر شهید چراغی ...
ایستاده از راست: #شهید_رضا_چراغی ٬ محمد چراغی ، حجت چراغی قدبیگی
نشسته از راست: صفی الله چراغی٬ ناشناس٬ #شهید_سید_محمد_رضا_دستواره ٬ جبار ستوده ، #حاج_احمد_متوسلیان ،علی خرم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
⭕️ ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد
🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی #حاج_احمد_متوسلیان، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد #دمشق شده بودند.
#حاج_احمد_متوسلیان، #سیدمحمدرضا_دستواره و #حاج_محمدابراهیم_همت، با ژنرال « #رفعت_سد» جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد).
در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به #حاج_احمد حرف می زد.
🔸 #دستواره که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش #حاج_همت گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با #حاج_احمد این جوری حرف بزنه.
ساعتی بعد جلسه تمام شد. #حاج_احمد که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد #حاج_همت و #دستواره در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند.
🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟!
#حاج_همت با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ...
خود #دستواره آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به #حاج_احمد می داد، گفت: این کلت، مال اون #رفعت_اسد فلان فلان شدش.
حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟
دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم!
#حاج_احمد با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه حاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره.
#حاج_احمد گفت: مگه تو دزدی؟
دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم... و هر سه زدند زیر خنده...😊
@yousof_e_moghavemat