محمدرضا که از جبهه که میومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم، میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره، یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده، یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه مینالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره.
📎 راوی: خواهر شهید
🌴 دوران #دفاع_مقدس
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#فرمانده #گردان_حضرت_زهرا
#لشکر_امام_حسین (ع)
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
💗 حاج احمد 💗
🔵 ۱۵ خرداد ۱٣٣۴ — #سالروز_ولادت #شهید_احمد_بابایی
#فرمانده #گردان_مالک
#لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
▫️▫️▫️▫️
💠 تکلیف من اینجاست...
▫️مرحله دوم عملیات بیت المقدس برای حمل مجروح، یک فروند هلیکوپتر شنوک به منطقه اعزام شده بود .
هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از1ساعت، نشست جایی.
پرسیدم اینجا کجاست ؟
— بندر ماهشهر
داخل یک سالن پر از تخت بود و سِرُم و انبوه مجروحانی که تعداد زیادی از آنها همانجا از شدت جراحت شهید می شدند.
قیافه مجروح تخت کناری من آشنا بود! او را می شناختم
بابایی فرمانده گردان مالک از ناحیه دست تیر خورده بود. او هم مرا می شناخت .
تن هردومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. او آهسته گفت:
"میایی فرار کنیم؟
-کجا؟
"خط !
وی چنان محکم و مصمم اسم خط رو آورد که مشتاق همراهی با او شدم.
بعد از نماز صبح بابایی گفت: پاشو ...
مثل کسانی که از زندان فرار می کنند بسمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت و او هم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز، بالا کشید
در مسیر دیدم او خیلی ساکت است، پرسیدم : برادر بابایی خیلی تو فکری!
-آره از تهران زنگ زدند وگفتند خدا بهت یک دختر داده.
پرسیدم: پس تو میخواهی از دارخوین(مقر تیپ) بری تهران؟
- نه!! می روم خط !!
اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط و بچه ات!
حرفم را برید؛
"تکلیف من اینجاست آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است "
بابایی همانروز ۲۰ اردیبهشت ۶۱ بخط میرود و با یک گلوله مستقیم آر.پی.جی بشهادت می رسد و دیدار با دخترش به قیامت می افتد..
راوی:شهیدعلی خوش لفظ
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در نوزدهم شهریـور سال ۱۳۳۹ در روستای چورڪوچان شهرستان آستانه اشرفیه چشم به جهـان گشـود.
تحصیلات دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در زادگاهش پشت سر نهاد و درسال 1358موفق به اخذ دیپلم شد و پس از آن لباس مقدس سربازی را به تن کرد و در خنثی کردن توطئههای نوڪران و جیره خواران استکبارجهانی در منطقه گنبد، حضوری دلاورانه داشت.
باشـروع جنگ تحمیلی و از روزی که گام در جبهههای حق علیه باطل نهاد هرگز تسویه حساب نگرفت و دنبالش هم نرفت، در زمان حضورش در جبههها همیشه تلاش داشت در عملیاتها شرکت ڪند او با تلاش بی وقفهاش در عملیاتهای افتخارآفرین و غرورآمیز طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، فتح خرمشهر، رمضان، مسلم ابن عقیل، محرم، والفجر 4، والفجر 6، هورالعظیم، قدس، بدر، والفجر 8، ڪربلای 2، ڪربلای 5 و نصر 4 حضور پیداکرد و مسئولیتهای خود را در جبهه از فرماندهی دسته آغاز کرد و پس از گروهان و گردان، با رشادت و مدیریتی که ازخود نشان داده بود به فرماندهی تیپ دوم محـرم و معاونت فرماندهی لشکرقدس گیلان برگزیده شد.
وی که در فراق دوستانش بخصـوص برادران شهیـدش حسین و رضا هماره میسـوخت و در دل و بر لب آرزوی شهـادت داشت، سرانجام پس از سالها حضور مستمر و مداوم در جبهههاے جنگ و مجاهدت در دو جبهه جهاد اصغر و جهاد اکبر، در ششم تیرماه 1366 در عملیات نصر4 (فتح ماووت عراق) شهد شهادت را نوشید.
#شهید_مهدی_خوش_سیرت
#فرمانده #تیپ_2_لشگر_قدس_گیلان
@yousof_e_moghavemat
۹ تیر ۱۴۰۲
#سالروز_شهادت #شهید_محسن_نورانی #فرمانده #تیپ_ذوالفقار از لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)
مختصری از زندگی نامه:
او در آذر ۱۳۴۲ متولد شد. در زمان اوج گیری انقلاب ، مشغول تحصیل در رشته برق بود و همراه با مردم در تظاهرات شرکت می کرد.
پس از پیروزی انقلاب ، بعد از ترک تحصیل و گذرانیدن آموزش عمومی در پادگان امام حسین (ع) راهی مریوان شده، با فعال کردن واحد خمپاره و ادوات سپاه، ضرباتی به گروهکها وارد کرد .
در زمستان ۱۳۶۰ به همراه #احمد_متوسلیان از مریوان به جنوب کشور منتقل شد و در تشکیل تیپ ۲۷محمد رسول الله (ص) نقش موثری ایفا کرد.
او و علیرضا ناهیدی با تجهیزات و غنایم به دست آمده درعملیات فتح المبین، یگان ادوات ذوالفقار را در تیپ ۲۷ تشکیل داده و درعملیات بیت المقدس به بهترین نحو نیروهای پیاده عمل کننده درعملیات را پشتیبانی کردند.
محسن در خرداد ماه سال ۱۳۶۲با خواهر همرزم دیرینه اش علیرضا ناهیدی ازدواج کرد.
پس از شهادت ناهیدی درعملیات والفجر مقدماتی، فرماندهی تیپ ذوافقار را برعهده گرفت؛ تا اینکه در روز ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ در حوالی اسلام آباد غرب درکمین گروهک «کومله» گرفتار گشت و به فیض شهادت رسید
شهیدمحسن نورانی (سمت چپ) به همراه #شهید_محمد_ابراهیم_همت (سمت راست)
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
مرا ببر
آنجا که
بودنت
تمام نمیشود...
#وداع
#رفاقت
#فرمانده
#لشکر۴۱_ثارالله
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی در آغوش یک رزمنده
@yousof_e_moghavemat
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اقتدار
🎥 فرماندهان ۸ سال دفاع مقدس چه القابی داشتند؟
#فرمانده
#فرماندهان
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
۸ مهر ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🚩 #سوم #اسفند سالروز #شهادت #فرمانده #شجاع #گردان مسلم بن عقیل لشکر ویژه ۲۵ #کربلا #شهید ذبیح اله عالی و شهدای #عملیات_والفجر_6
#سردار_بی_سر
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
@yousof_e_moghavemat
۴ اسفند ۱۴۰۲
یک نفَس
با ما نشستی
خانه بوی گُل گرفت ...
منزل پدری شهید سید محمدرضا دستواره
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#فرمانده
#لشکر_27
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@sangareshohadababol
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
💗 حاج احمد 💗
🌹🌹🌹🌹🌹
به یاد فرمانده عارف
بسیجی گمنام و باصفا
پاسدار سپاه اسلام ناب محمّدی {ص}
"شهید بهرام (محمد) تندسته"
فرمانده دلاور و محبوب
گردان عمار، لشگر بیست و هفت
متولد= تهران
شهادت= فروردین ۶۲
فکه، عملیات والفجر یک
شهید تندسته
از پاسداران قدیمی سپاه تهران
و عضو گردان چهار، پادگان حضرت ولیعصر {عج}
ایشان پس از شهادت فرمانده گردان عمار، شهید محمد عیدی مسئولیت فرماندهی گردان عمار را در دو نبرد سنگین و سخت والفجر مقدماتی و والفجر یک به عهده گرفت و در فکه و آوردگاه عاشورایی والفجر یک در حالیکه تنها بیست روز از مراسم عقدش می گذشت، به مقام شهادت رسید و پیکر مطهرش حدود یازده سال بعد برگشت
بخشی از وصیتنامه شهید :
« باسمه تعالی
"وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا"
آنانکه در راه خدا جهاد می کنند
به راه پر معرفت خویش هدایت می کنیم
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند/
روبه صفتان زشت خو را نکشند
اکنون زمان رفتن است
که ما موجیم
و آسودگی ما
عدم ماست
می روم تا ببینم سرنوشت چه بُوَد
الهی راضی ام به رضایت
الهی همانگونه که رسولت
پیامبرت {ص} می گوید :
"اللهم ارزقنی حبّک"
عشقت را در دل ظلمانی
من گناهکار هم بینداز
تا به سوی نور هدایت شوم
"اللّه ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور"
"اللّهم اجعل حُبك أحب إليّ من الماء البارد"
قرار بده دوستی ات را محبوب تر از شخص تشنه نسبت به آب خنک و گوارا
اکنون احساس تشنگی شدیدی نسبت به خدایم دارم
آه چه لذتی دارد لقاء ربّ العالمین را دیدن
خدا، خدا، عاشقتم رسانم بر لقائت رسانم بر لقائت
ما از خداییم و به سوی او بازگشت می کنیم. همه چیز از خداست و هرگاه اراده کند، می ستاند به آنچه تقدیر کرده، رضا باشید و معصیتش را مکنید به آنچه گفته، از جان بپذیرید.
تا به کی غفلت، تا به کی ناسپاسی یک سگ، اگر استخوانش دهند دمش را به عنوان شکرگزاری و تشکر تکان می دهد
ما اندازه یک سگ هم نیستیم که از این همه نعمت که به قول مولا علی {ع}
شمارندگان نتوانند شمارش نعمت هایش را بکنند، چگونه ما این قدر ناسپاسی می کنیم
شکر خدا یعنی، نعمت امام و رهبری را ارج نهیم
به امید نجات از منجلاب غفلت و بی تفاوتی »
مزار شهید=
گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۹/ ردیف ۱۰/ شماره ۸
#شهید_بهرام_تندسته (محمد)
#فرمانده #گردان_عمار
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
💗 حاج احمد 💗
.
خاطره : " لباس سبز"
به روایت از : خواهر شهید
دوره آموزشیاش که تمام شد ، لباس فرم سپاه را تحویل گرفت و به خانه آمد . حال و هوایی عجیبی داشت . اصرار داشتیم آنها را بپوشید تا ببینیم در لباس سبز سپاه چه جلوه ای پیدا می کند . اول قبول نکرد . خیلی که به او اصرار کردیم کوتاه آمد ، ولی قبل از به تن کردن آن ناگهان حالش منقلب شد و به شدت زد زیر گریه . از مادرمان با التماس درخواست کرد که قبل از پوشیدن لباس برای او دعا کند . می گفت : ننه تا تو برایم دعا نکنی من لیاقت پوشیدن این لباس را نخواهم داشت . مادر که تاب دیدن گریه و بی تابی مهدی را نداشت بلافاصله دعاکرد . مهدی رفت توی اتاق دیگر ، لباسش را عوض کرد و برگشت . خدایا چه می دیدیم ؟ لباس سبز سپاه چقدر به قد رشید و چهره سبزه اش می آمد ! شده بود عین ماه شب چهارده . از این که چشمهای ما آنطور به او خیره شده بود خیلی خجالت می کشید ، چند دقیقه بعد رفت و لباس فرم را در آورد و آن را با نهایت احترام تا کرد و گذاشت داخل گنجه . بعد ازآن روز هرچه به او اصرار کردم یکبار دیگر ، محض خوشی دل من چند دقیقه آن لباس را توی خانه بپوشد ، قبول نکرد . بار آخر گفت : آبجی ، پشت این لباس فرم، کلی حکمت خوابیده، در زمان جنگ یک نفر سپاهی موقعی حق دارد این لباس سبز و آن آیه مقدس دوخته شده بر روی سینه اش را بپوشد که توی میدان جنگ حضور داشته باشد. به همین خاطر نه ما اعضای خانواده و نه هیچ کدام از دوست سپاهی و بسیجی اش هیچ وقت ندیدیم او در شهر یا اصلاً مناطق پشت جبهه ، لباس فرم سبز سپاه را بپوشد . مهدی می گفت : "لباس سبز سپاه لباس رزم حضرت علی اکبر (ع) است . این لباس را فقط باید در میدان رزم پوشید ."
#شهید_مهدی_خندان
#فرمانده
#تیپ_عمار
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
#شهدای_لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
🔰 چهرهی دیپلماتیک
#حاج_احمد_متوسلیان
حاج احمد و «غلامرضا» از بدو آشنایی، دوشادوش یکدیگر در تمامی صحنههای مقابله با ضدانقلاب حضور داشتند.
بر خلاف حاج احمد که اقتدار و سختگیریاش معروف بود، غلامرضا به شوخ طبعی و ملایمت شهرت داشت. تنها کسی که به راحتی جرأت میکرد با حاجاحمد شوخی کند، همو بود!
غلامرضا زبان فصیح و شیوایی داشت، زمانی که احتیاج به سخنرانی، مذاکره، بحث و یا از این قبیل کارها بود، حاجاحمد او را میفرستاد. هر وقت از غلامرضا علت این امر را میپرسیدند، بلند میخندید و میگفت: « من چهره دیپلمات برادر احمد هستم.»
حاج احمد تعلق خاطر عجیبی به او داشت در پی آزادسازی پاوه، بجای اینکه خود فرماندهی سپاه را بدست گیرد این مسئولیت را بر دوش «غلامرضا» گذاشت و خودش زیردست او، مسئولیت عملیات سپاه پاوه را پذیرفت.
چهارم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی غلامرضا شهید شد؛ حاج احمد در مقابل جسم در خون طپیده او زانوی ادب بر زمین نهاد و چون ابر بهاری زار زار گریست. زاری و ناله #حاج_احمد را تنها در کنار پیکر غلامرضا مطلق و محمد توسلی دیدهاند و بس...
#فرمانده #سپاه_پاوه
#شهید_غلامرضا_قربانی_مطلق
#احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
یک نفَس
با ما نشستی
خانه بوی گُل گرفت ...
منزل پدری شهید سید محمدرضا دستواره
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#فرمانده
#لشکر_27
#لشکر_27_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳