eitaa logo
مه‌شکن | بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
421 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
236 ویدیو
14 فایل
ادمین: @Seyedmj صفحه رسمی ما در تلگرام: t.me/basij_yums صفحه ی رسمی ما در بله: ble.ir/basij_yums صفحه رسمی ما در اینستاگرام: instagram.com/mehshekan
مشاهده در ایتا
دانلود
🕯 | محمد و عون بن عبدالله 🖤 بیا دو تا پسرم را خودم فدات کنم... 🖤 که دشمن تو نگوید جگر نداشته ام! ◾️ نوجوان بودند! ..بچه ها رو تو خیمه لباس نو به تنشون کرد، چشماشون رو سرمه کشید، به موهاشون شانه زد، به بدن هاشون عطر کشید و فرمود: حالا برید پهلو دایی تون، به دست و پاش بیوفتید، اجازه ی میدون بگیرید؛ مادر یادتون باشه اگه دایی قبول نکرد، یادتون نره دایی رو به چادر مادرم قسم بدید! خانوم زینب دستاشون رو گرفت، آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء به بچه ها فرمود: من تو نمیام؛ شما برید از دایی تون اجازه بگیرید، من اینجا وایستادم! خود زینب بیرون ایستاده؛ هی میگه خدایا، نکنه من سهمی نداشته باشم... بچه ها رفتند تو و برگشتند، بی بی زینب دید خرابند! چی شد مادر؟! سرشون رو انداختند پایین؛ گفتند: مادر دایی راضی نمیشه. راضی نمیشه! چطور؟ دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله؛ صدا زد: من و تو یه قرارایی با هم داشتیم، چه طور وقتی نوبت اکبر میشه فوری میگی برو، وقتی نوبت قاسم میشه سخت راضی میشی، حالا که نوبت من شده نه تو کار میاری! باشه حسین... نمی دونید چقدر حسین گریه کرد. آخه بچهای زینب قدوبالایی نداشتن، زره برتن نداشتن؛ وقتی میخواست شمشیر رو به کمر بچه ها ببنده دید شمشیر به زمین کشیده میشه... ◾️ ابتدا محمد بن عبدالله به میدان آمد و این رجز را سر داد: به خداوند شکایت می‌کنم از دشمنی دشمنان، قوم ستمگری که کورکورانه به جنگ با ما برخاسته‌اند. نشانه‌های قرآنی را که محکم و مبیّن و آشکار کننده کفر و طغیان است را ترک کردند. پس از او، برادرش عون بن عبدالله راهی نبرد شد و خود را اینگونه معرفی کرد: اگر مرا نمی‌شناسید من نوه جعفر طیار هستم که از سر صدق به شهادت رسید... و پس از نبردی نمایان، به شهادت رسیدند. ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب پنجم 🥀 گرد و خاکی شده آنجا و عمو پیدا نیست! 🥀 من دلم مثل تو عمه بخدا دریا نیست... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | یادگار برادر 🍂 اکبرت نیست ولی غیرت من مانده هنوز... ◾️ امام حسن رو غم کوچه پیرش کرد؛ آقازاده اش عبدالله هم همین رو می‌گفت! من دیگه تحمل ندارم مثل بابام که پیر شد غربت عموم رو ببینم... وقتی عبدالله وداع عمو جانش رو با اهل خیام دید، خیلی بی‌قرار شد؛ صدای التماس زدن‌ها رو می‌شنید. ابی عبدالله اومد راه بیفته دیدن عبدالله پشت امام راه افتاد؛ ابی عبدالله صدا زد خواهر بیا عبدالله رو نگه دار‌.. از اون طرف تو گودال آقا را احاطه کرده بودند، شمر تحریک می‌کرد: هرچی می‌تونید حسین رو بزنید! عبدالله داره از دور نگاه می‌کنه؛ ابی عبدالله هی نیزه رو می‌گیره میاد بالا می‌افته... حسین دیگه توان ایستادن هم نداشت... این نامردها دورش رو احاطه کرده بودن، عبدالله تا دید نتونست تحمل کنه، دستش رو از دست عمه کشید دوید به سمت عمو! چطور جمعیت رو شکافت من نمی‌دونم؛ خودش رو رسوند به عمو... دید بَحر ابن کَعب شمشیر رو بالا آوُرد تا به آقا بزنه؛ صدا زد: وای بر تو می‌خواهی عموی مرا بکشی؟ دستش رو آورد شمشیر به بازوش خورد، به استخوان رسید! بچه صدا زد عمو رو، گفت: یا اُماه... من نمی‌دونم مادر خودش رو گفت، یا مادر بازو شکسته رو... (اسم بحر ابن کعب ملعون رو آوردم، نوشتن: یه جا اونجا حاضر شد، جای دیگه ای لباس آقا را غارت کرد...) سخت ابی عبدالله، عبدالله را در آغوش می‌کشید، تو کربلا دست عبدالله که قطع شد، بوی حسن کربلا رو گرفت، گویا امام حسن رو بغل کرده بود... ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 | هر هفته یک نکته ⚠️ درس عاشورا 🔰 شکستی در کار نیست وقتی کار برای خدا باشد 🇮🇷 معاونت رسانه و فضای مجازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
•{﷽}• 🏴 ماباخیال‌حضرت‌معشوق‌زنده‌ایم..؛ بی‌عشق،این‌نفس‌زدن‌از‌مرگ‌بدتر‌است 🏴 🔺 ثبت نام کاروان دانشجویی پیاده روی اربعین۱۴۰۳ دانشگاه علوم پزشکی یاسوج ⏱ زمان حرکت کاروان: خواهران: ۲۳ مرداد ماه برادران: ۲۴ مرداد ماه 🖇 لینک ثبت نام: https://survey.porsline.ir/s/UZEhlCRV 💳 هزینه ثبت نام: ۵۰۰،۰۰۰ تومان 📍مهلت ثبت نام: تا چهارشنبه ۲۷ تیرماه ᚐᚑᚒᚓᚔ﴾࿇﴿ᚔᚓᚒᚑᚐ ❗️ جهت اطلاع از نتایج قرعه کشی و اطلاع رسانی ها عضو کانال های زیر شوید: مدیریت فرهنگی: https://eitaa.com/farhangiyums بسیج دانشجویی دانشگاه: http://eitaa.ir/yums_basij http://t.me/basij_yums هیئت دانشجویی محبان اهل بیت(ع): https://eitaa.com/heyat_yums http://t.me/heyat_yums1 🇮🇷 ستاد اربعین حسینی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب ششم 🥀 به لبش حرف عسل صحبت احلی دارد 🥀 دومین قاسم زهراست تماشا دارد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | احلی مِن العسل 🍂 تیر باران شد تنم همچون امام مجتبی (ع) ای عمو جانم بیا... ◾️ اومد اذن میدان بگیره ابی عبدالله اجازه نداد... شب عاشورا بین لشکر، قاسم بلند شد و فرمود: عمو جان! آیا من از شهادت بهره می‌برم؟ آقا فرمودند "کیف الموت عندک؟" گفت: عمو "احلی مِن العسل" شرین تر از عسل... بعضیا میگن هیچ وقت قاسم رو به این اندازه ناراحت ندیده بودن؛ وقتی که ابی عبدالله اجازه نداد بره میدان، رفت پشت خیمه‌ها و زانو بغل کرد شروع کرد به گریه کردن؛ گفت عمه تو بیا با من بریم عمو رو راضی کن.. ابی عبدالله دست خط و رضایت نامه برادر رو که براش نوشته بود دید و راضی شد؛ آقا شروع کردن به گریه کردن... آقا اون زمان پنجاه و هفت سالشونه و قاسم سیزده ساله؛ هم قد آقا و هم هیکل ابی عبدالله از اون خیلی بلندتره؛ وقتی امام حسین قاسم رو بغل کرد پاش از زمین بلند شد خیلی عمو و برادرزاده گریه کردن! اینقدر ذوق رفتن به میدان را داشت که بند کفش پای چپش رو هم نبسته بود و وارد میدان شد؛ رجز میخوند:  "اِن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن" من حسن‌زاده هستم... قصه مبارزه حضرت با اون نامرد «ارزق شامی» رو شنیدید؟! چهار تا پسر داشت... قاسم چهار تا پسر اون رو هم به درک واصل کرد؛ خود ارزق رو که نوشتن هزار نفر رو حریف بود رو هم به درک واصل کرد! دیدن اینجوری نمی‌شه، عمر بن سعد لعنت الله علیه صدا زد: به طفل بودنش نگاه نکنید! ..چه کنیم؟! تیربارانش کنید؛ سنگ‌بارانش کنید! سنگ بارانش کردن! یه روز هم تو کوچه های مدینه تابوت باباشو سنگ باران کردن... دور قاسم رو گرفتن؛ عمر بن سعد گفت من داغش رو به دل مادرش می‌ذارم، اومد روبروش با شمشیر به فرق قاسم علیه السلام زد، آقازاده افتاد با صورت به زمین... قاسم افتاد... يكي اومده کاکلش رو گرفته سر از تنش جدا کنه! تا عمو رو صدا زد عمو مثل باز شکاری خودشو بالا سر قاسم رسوند؛ تا اومد شمشیر و حواله کرد دست اون لعنتی رو کوتاه کرد.. جنگی اونجا کنار قاسم رخ داد! شیخ جعفر شوشتری نوشتن: هر شهیدی می‌خواست جان بده یک بار ابی عبدالله رو صدا می‌کرد، ولی قاسم مکرر ابی عبدالله رو صدا می‌زد، هر سم اسبی که به بدن قاسم ميخورد، عمو رو صدا می‌زد، گاهی هم می‌گفت یا اُماه!... گرد و غبار جنگ خوابید ابی عبدالله جمعیت را کنار زده بود تا به قاسم برسه؛ قاسم پا به زمین می‌کوبید... خیلی بر عموی تو سخته منو صدا بزنی نتونم برات کاری کنم! (اینجا آقا خیلی خجالت کشید)، کاری هم کنم دیگه فايده اي نداره قاسم جان! ابي عبدالله قاسم رو بغلش کرد، اومد از زمین بلندش کنه، دید پاهای قاسم به زمین کشیده میشه... ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب هفتم 🥀 دیگه به جسم کوچیکش تاب نیست 🥀 بچه ام دیگه جون نداره خواب نیست 🥀 همش از این خیمه به اون خیمه 🥀 میگردم اما قطره ای آب نیست! اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | باب الحوائج 🍂 جای بغل رباب ببین کجایی.. ◾️ ابی عبدالله بچه رو روی دست گرفته؛ ان لم ترحمونی، به من رحم نمی كنید، فارحموا هذا الطفل، به این بچه رحم كنید... میدونی تلضی چیه؟! وقتی ماهی رو از آب بیرون می ندازید، تا اون موقعی كه جون داره خودش رو هی از رو زمین بلند می كنه، بالا و پایین می ندازه؛ وقتی دیگه جونی براش نمونه، فقط لب هاش رو بهم می زنه، عرب این لحظه رو می گه تلضی! ابی عبدالله بچه رو نشون داد، سر رو شونه می افتاد! فرمود: ببینید داره تلظی می كنه؛ اگه آبم بهش برسونید شاید جون بده. بعضی از پیرمردهای سپاه گفتند: حسین راست میگه، ما كه با بچه جنگ نداریم! ابن سعد ملعون، دید وضع سپاه داره به هم می ریزه، یه نگاه به حرمله نانجیب كرد، امتحانش رو پس داده، او چشم اباالفضلم هدف گرفته، گفت: چرا جوابش رو نمی دی؟ نانجیب گفت: بابارو نشونه بگیرم یا بچه رو؟ گفت: مگه سفیدی زیر گلوی علی رو نمی بینی؟ هنوز حرف های حسین تموم نشده، یه وقت دید علی داره بال بال می زنه! ابی عبدالله برای هیچ شهیدی خودش قبر نکند.. تنها شهیدی که خودش دفن کرد.. تنها شهیدی که خودش خاک ریخت رو بدن.. همه دیدن رفت پشت خیمه ها؛ کاش مثل باباش امیرالمومنین چهل تا صورت قبر برای علی اصغر درست میکرد که کسی نفهمه قبر اصغر کجاست.. یدونه قبر درست کرد پشت خیمه؛ وقتی لشکر حمله کرد، دیدن یه عده رفتن پشت خیمه ها هی با نیزه میزنن تو زمین! ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎓 | پروفسور مریم میرزاخانی 🎥 نماد جهانی زن در ریاضیات، پروفسور مریم میرزاخانی ⚫️ ۲۳ تیرماه، سالروز وفات نابغه علم ریاضیات، مریم میرزاخانی ━━━◈❖✿❖◈━━━━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
بسمه تعالی به اطلاع دانشجویان محترم دانشگاه علوم پزشکی یاسوج میرساند آن دسته از دانشجویانی که تاکنون برای شرکت در کاروان دانشجویی پیاده روی اربعین ۱۴۰۳ اقدام به ثبت نام نکرده اند؛ لطفا جهت ثبت نام از طریق لینک زیر اقدام نمایند: https://survey.porsline.ir/s/6NgIVlIV ❗️همچنین دانشجویانی که در لینک قبل ثبت نام نموده اند نیاز به ثبت نام مجدد در لینک جدید نمی باشد. 🇮🇷 ستاد بزرگداشت اربعین حسینی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب هشتم 🥀 خودش شبیه پیمبر بود و فرقش مثل حیدر شد 🥀 میان آن نبرد او هم ز پهلو مثل مادر شد... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | ولدی علی.. 🍂 جوانان بنی هاشم بیاید! ◾️ اومد سمت خیمه‌ها... وقتی در خیمه ها پخش شد که حضرت علی اکبر می خواهد به سوی میدان برود، تمام زن و بچه و دختر هر کس از اصحاب اهل بیت بود از خیمه ها بیرون آمدند، دور علی اکبر را گرفتند. حضرت زینب می فرماید: من دیدم به نفس نفس افتاده است. اهل بیت به هم نگاه می کنند، که داریم بی اکبر می شویم. خودمان را برای شهادت اکبر آماده کنیم. علی اکبر بابا را بغل گرفت، صورت بابا را بوسید. بابا برایش رکاب گرفت. اسب را ندواند؛ اگر بجهانم بابا ناراحت می شود، بگذار آرام بروم. 🖤 ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود 🖤 وان دل که با خود داشتم با دل ستانم می رود از این کسانی که یک نفره به میدان رفتند، کسی بر نگشت، همان بار اول کشته شدند؛ إلا علی اکبر... در بین جنگ برگشت آب می خواست. می دانست آبی نمانده، شاید فکر کرده که پدر است، من یکبار دیگر برگردم مرا ببیند. خوشحال می شود، عبادت است. خوشحال کردن اباعبدالله عبادت است. بالاترین عبادت است. آمد پیش بابا، بابا بغلش گرفت؛ عزیز دل بابا برو، من امید قطعی دارم تا آفتاب غروب نکرده، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سرت را به دامن دارد. رفت... چگونه بگویم؟ بیانش خیلی مشکل است! یک دور وجود مقدسش را تیر باران کردند، تا قدرتش را کم کنند. دیدند دیگر قدرت دفاع ندارد، دست جمعی حمله کردند. فرق را شکافتند. خون، چشم و دهان را گرفته است... مهار اسب از دستش رها شد. اسب جنگی یادگرفته سوارش وقتی زخمی شد، اون رو به سمت لشکر خودی ببره، اما دیدن خونِ فرق علی اکبر ریخت رو چشم اسب! اسب مسیر و اشتباه رفت، رفت تو دل دشمن... دشمن کوچه باز کرد؛ یکی افسار اسب رو گرفت: هر کی عقده از علی داره بیاد... تکه تکه کردن این آقازاده رو! افتاد به زمین باباشو صدا زد... اباعبدالله روی زمین نشست؛ خودش را روی بدن قعطه قطعه شده علی اکبر انداخت. چه کار کنم بابا دلم آرام نمی گیرد، خم شد صورت را به صورت علی گذاشت. وقتی سر را بلند کرد، دیدند خون فرق علی اکبر علیه السلام از محاسن اباعبدالله می ریزد! ولدی علی... ولدی علی... ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب تاسوعا 🥀 علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد 🥀 ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد 🥀 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند 🥀 گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | قمر بنی هاشم 🍂 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند... ◾️یکی از القاب اباالفضل ،اَبَاالقِربَه ست؛ یعنی پدر مشک... چرا به عباس میگن پدر مشک ؟! چون وقتی دستاش رو زدن مثل پدری که بچش رو بغل میکنه، مشک رو داد تو شکمش و خودشُ انداخت رو مشک! همه‌ی حواسش به مشکِ مبادا این مشک پاره بشه .. چهار هزار تیر انداز همه یه هدف داشتند.. اون شمر ملعونُ اون شبث ملعون گفتن نباید این آب به خیمه ها برسه؛ هرکی هر کاری میتونه بکنه! فَوَقف العَباس مُتَحیِرا؛ دیدن عباس متحیر ایستاد... چرا متحیر؟! نگاه کرد دید مشک آبُ زدن؛ آب داره رو خاک میریزه.. دیگه جلوتر نرفت؛ نمیتونه برگرده؛ دست نداره، مشک نداره! دید دیگه راه به جایی نداره، نه شمشیری، نه نیزه ای، نه مَشکی، نه آبی، نه دستی... شمر ملعون گفت آب تموم شد قصه ش، دستم که نداره! برید کار عباس رو تموم کنید. عده عده میرفتن دور عباس... بدون شمشیر بود، اما فرار میکردن! شمر یقه‌ی یکی رو گرفت گفت مگه نمیگید دست نداره مگه نمیگید مشک آبشُ زدن مگه نمیگید بدن پر از تیره پس چرا کارشو تموم نمیکنید؟! یه نانجیب گفت: شمر! دست نداره، شمشیر نداره، اما دوتا چشم داره؛ یه جوری نگاه میکنه زهرت آب میشه؛ هیچکس جرات نداره جلو بره تا این چشما رو هست... صدا زد حرمله بیا؛ یه کاری میکنم دیگه جایی رو نبینه! تیر رو زد؛ سر عباس رفت عقب، کلاه خود افتاد! سر برهنه شد... یه جوری عمودُ زد تا ابرو متلاشی شد؛ از بالای اسب با صورت خورد زمین! اما تیر کجا رفت... وقتی ابی‌عبدالله رسید کنار عباس، آروم شمشیرش رو گذاشت زمین؛ سر رو گذاشت رویِ زانوهاش.. یک نگاه کرد دید یک چشم با تیر از بین رفته؛ تیر رو آروم از چشم زخمی در آورد. با گوشه‌ی آستین خون هارو پاک کرد. دید چشم سالم داره گریه میکنه! صدا زد تو چرا گریه میکنی، من بی برادر شدم! گفت حسین دارم برای شما گریه میکنم.. چرا برای من؟! آخه الان شما سر منو از روی خاک برداشتی، اما یک ساعت دیگه هیچکس نیست سر شما رو برداره! ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎓 | شهید صدرزاده 🎥 کودکی که زنده‌ ماند تا پهلوان یک لشکر شود، مصطفی صدرزاده 🔹 پهلوانی که در روز تاسوعا به خیل شهدا پیوست   ━━━◈❖✿❖◈━━━━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب عاشورا 🥀 امشبی را شه دین در حرمش مهمان است 🥀 مکن ای صبح طلوع مکن ای صبح طلوع اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | غریب کربلا 🍂 السّلام ای بدن بی‌سرِ گرما دیده 🍂 السّلام ای سر مجروحِ کلیسا دیده ◾️ امشب یه‌‌ وقت تو تاریکی بی‌بی زینب دید یه نفر داره هی خم میشه چیزی برمی‌داره تو دامنش می ریزه، جلوتر میره تکرار میکنه... اومد جلو تا نگاه کرد داداشش حسینه، چیکار میکنی؟ آقا فرمود: فردا تو بیابون پر خاره، پر سنگه، دارم جمع میکنم، پاهای بچه هام صدمه نخوره... فردا خودش اراده ی میدان کرد؛ با همه وداع کرد... یه وقت دید اسب حرکت نمیکنه.. یه نگاهی انداخت دید دختر آمده دستا رو دور دست اسب حلقه کرده، اجازه نمیده؛ از سر مهربانی و شفقت یه نگاه به دختر انداخت. دختر بابا رو‌ نگاه کرد؛ یه سؤال کرد "یَا أَبَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟" بابا! آیا تسلیم مرگ شدی؟ فرمود:دخترم ! "کیف لایَستَسلِمُ لِلموت ؟! " چطور تسلیم مرگ نشه اون کسی که "مَن لا ناصر و لا معین" اون کسی که غریب و تنها شده، کسی رو نداره، چطور تسلیم مرگ‌ نشه؟! دخترش انگار سریع قبول کرد؛ فقط یه درخواست غیر ممکن کرد. صدازد.. "یا أَبَ رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِّنا..." حالا که اینجوریه ما رو برگردون مدینه؛ آقا شروع کرد گریه کردن! فردا عصر از کنار گودی قتلگاه ذوالجناح برگشت سمت خیمه ها؛ زینش واژگون شده، بدنش پر از تیر شده، خون اباعبدالله روی گردنش ریخته... این دختر دوباره آمد جلو یه سوال کرد؛ فرمود: ""یَا جَوادَ أبِی!" ای اسب پدر! من یه سوال دارم! من که میدونم بابامو کشتن... " هَلْ سُقِیَ ابی أوْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً؟ فقط به من بگو به بابای من آب دادن یا نه...؟ ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎓 | شهید عاشورا _ اسلم قزوینی 🎥 فرزند ایرانی که در کربلا شهید شد ⚫️ شهید اسلم‌ بن‌عَمر ترکی دیلمی قزوینی ━━━◈❖✿❖◈━━━━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🏴بسم رب المظلوم 🏴 شکرخدا که در پناه حسین ایم گیتی از این خوش تر پناهی ندارد ◾️با عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن عاشورا و شهادت جانگداز حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام 🔲 امشب مراسم شام غریبان در حسینیه محبان اهل بیت (ع)برگزار میگردد. ⏱۲۶تیرماه ساعت ۱۹:۳۰الی۲۲ 📍بلوار شهید مطهری،ستاد مرکزی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج ،حسینیه محبان اهل بیت (ع) 🚌سرویس دهی از درب خوابگاه ها انجام خواهد شد . ✨هیئت جامع دانشگاهی استان کهگیلویه و بویر احمد✨ 💠هیئت دانشجویی محبان اهل بیت (ع)                  ‌‌‎‌‌‎─━━━••━━━─ 🌐🏷|لینک کانال ایتا هیئت 🌐🏷|لینک کانال تلگرام هیئت 🌐🏷|لینک صفحه اینستاگرام هیئت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شام غریبان 🥀 مهلاً مهلا! بدون تو کجا برم؛ دل شکسته! بدون تو کجا برم؛ دستِ بسته! بدون تو کجا برم... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | شام غریبان 🍂 وایِ من خیمه ها به غارت رفت 🍂 گیسویی رویِ نی پریشان شد... ◾️ امروز دختر ابی عبدالله میگه: دشمن دنبال من می دوید منم فرار کردم، چنان با کعب نیزه به من زد که بی هوش رو زمین افتادم... نمیدونم چقدر طول کشید، دیدم صورتم داره خیس میشه! چشام رو باز کردم دیدم عمه ام زینب بالا سرمه داره گریه می کنه... نگفتم گوشم، نگفتم پاهام، نگفتم بدنم؛ گفتم عمه یه چادر به من بده... بی بی چی فرمودن؟! حضرت با گریه فرمود: منم مثل تو ام قربونت برم! ◾️ امروز یه اتفاقایی افتاده؛ همه رو هر جور بود جمع کرد آورد... حضرت زینب فرمود: ام کلثوم، خواهرم! ببین همه‌ی بچه ها رو هست؟ حضرت فرمودن: دو تا از بچه هارو نیست! تو سیاهی شب، دنبال بچه ها گشتن؛ یه وقت دیدن دو تا دختر زیر یه بوته، از ترس تو بغل هم جون دادن... همه ی خيمه ها هم که آتیش گرفته یه خيمه نیم سوخته باقی مونده! همه رفتن تو این خيمه نیم سوخته؛ یکی میگه من بابا مو میخوام، یکی میگه من عمو عباسم و میخوام، یکی میگه پاهام درد می کنه، یکی میگه عمه گوشوارمو از گوشم کشیدن؛ یه خانمم یه گوشه می گه علی لای لای... چیکار کردن امشب نمیدونم! فقط میدونم دل امام زمان خونه... ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 | شب دوازدهم 🥀 مادری در لابه لای خاک گندم ریخته 🥀 پس‌ کبوتر‌ هست‌ گرچه‌ صحن‌ گوهرشاد‌ نیست! 🥀 غیر پرواز کبوترهای غمگین در حرم 🥀 سایه بانی بر مزار حضرت سجاد نیست... اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | بیمار کربلا 🍂 هر چه ما روضه شنیدیم تمامش را دید... آتش و سوختنِ اهلِ خیامَش را دید... ◾️ ابی عبدالله وارد خيمه امام سجاد شد، روی یه فرش پوستی، آقا امام سجاد بیمار و تب دار افتاده! عقیلة العرب داره پرستاری میکنه؛ آقا خواست بلند شه اینقده بی حال بود نتونست... به عمه جانشون فرمودن: عمه جان کمک کنید من یه مقدار بلند شم من و به خودتون تکیه بدید. عمه سادات کمک کردن زیر بغل های آقا رو بلند کردن نیم خیز به خودشون تکیه دادن یه نگاه به بابا کرد؛ بابا چه خبر؟ سوال هایی کرد، صدا زد: بابا از عموم عباس چه خبر؟ بی‌بی زینب یه نگاه به ابی عبدالله سر پایین انداخت، چی میخواد آقا بگه؟ ابی عبدالله اشکاشون سرازیر شد فرمودند: پسرم! عموت عباس رو کشتن کنار فرات، دستاشو از بدنش جدا کردن..اونقده حضرت گریه کرد بی حال شد..به حال آومد، باز هم اشک ریخت.. صدا زد بابا از برادرم علی اکبر چه خبر؟ از زهیر چه خبر؟ از حبیب چه خبر؟ از مسلم عوسجه چه خبر؟ تیر خلاصی رو ابی عبدالله زد، راحتش کرد.. "يا بُنَىَّ إِعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ في الْخِيامِ رَجُلٌ إِلاّ أَنَا وَ أَنْتَ" بابا راحتت کنم غیر از من و تو تو خيمه ها هیچ مردی باقی نمونده، همه رو شهید کردن... امام سجاد همون آقاییِ که کنار بدن باباش ابی عبدالله روز یازدهم اونقده گریه کرد، بی بی زینب گفت: شما که خودتو از بین بردی... فرمود: عمه جان! اینا بدن کشته های خودشون رو جمع کردن اما بدن بابای من زیر آفتابه... ◾️سوال کردن، آقا تو این سفر به شما کجا خیلی سخت گذشت؟!! سه مرتبه فرمود الشام .. الشام .. الشام .. حضرت هفت تا علت فرمود برای اینکه شام از همه جا بیشتر سخت گذشته! یکیش اینه؛ فرمود: وقتی کاروان یه جایی می ایستاد نیزه دارایی که سر بریده تو دستشون بود با همون نیزه شروع میکردن رقصیدن پایکوبی کردن؛ سرها گاهی از رو نی روی زمین می افتاد... ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج