#قهرمان_من:
مقر تفحص لشکر محمد رسولالله(ص)؛
یکی از بچه های گروه تفحص، موهای #شهید_مجید_پازوکی را اصلاح میکند، پازوکی یک ماه بعد در هفدهم مهر ماه سال ۱۳۸۰، حین جستجوی پیکر شهدا در منطقه عملیاتی #فکه به شهادت رسید....
پ.ن: فکه، شهریور ۱۳۸۰
عکاس:محمدعلی بهمنی
#جستجوگر_نور
#شهدای_تفحص
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
یک روحانی جهادگر در حال عفونت زدایی از کلیسا
💠 وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا ۗ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُٓ ...
و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمیكرد، همانا صومعهها و كلیساها و كنیسهها و مسجدهایی كه در آنها بسیار نام خدا ذكر میشود به شدت ویران میشدند؛ و قطعاً خدا به كسانی كه [دین] او را یاری میدهند یاری میرساند... (حج ۴۰)
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
۲۰ فروردین سالروز حمله هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی T4 و شهادت جمعی از پاسداران انقلاب اسلامی
🌷شهیدان مدافع حرم
🌷 #حامد_رضایی ، از شهر #تهران
🌷 #اکبر_زوار_جنتی ، از شهر #تبریز
🌷 #مهدی_لطفی نیاسر، از شهر #قم
🌷 #سید_عمار_موسوی ،از شهر #اهواز
🌷 #مرتضی_بصیری_پور ، از شهر #بیرجند
🌷 #مهدی_دهقان ، از شهر #کاشان
🌷 #حجت_الله_نوچمنی ، از #گلستان
📎 هدیه به روح شهدای مدافع حرم صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریدهاند، تا در مقتل کربلای عشق، آسانتر بریده شوند.
و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستاندهاند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد.
به مناسبت سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضوی آوینی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
⭕️ کوین برت استاد دانشگاه و نویسندهی آمریکایی پشت سرش عکس سردار سلیمانی گذاشته. صدور انقلاب چیه غیر از این؟
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌹 شهید سید مرتضی آوینی : شهادت در رکاب امام خمینی زیباست اما دفاع از ولی فقیه حاضر از آن زیباتر است؛ خون دادن برای امام خمینی زیباست، اما خون دل خوردن برای امام خامنه ای از آن هم زیباتر است.
🌹درود بر آوینی و راهی که رفت
🌹۲۰ فروردین سالروز شهادت مرتضی آوینی گرامیباد🕊🍃
شادی روحش صلوات
#حدیث_عشق ♥️
#در_محضر_بزرگان
#یس #شعبان #حفظ #آیت_الله_کشمیری
🔻در روايت دارد كه شب نيمه شعبان هر كسی سه سوره يس بخواند خدای متعال تا سال آينده او را در حفظ و حراست و نگهداری خودش بيمه میكند.
گويا برای سه حاجت مهم هم میتوان خواند؛ چه خود انسان و چه خانواده انسان هر كدام میتوانند بخوانند.
🔸اين عمل شب نيمه شعبان است.
براي گشايش كار، امنيت خود انسان و برای جهات كاری و جهات روحی، همچنین برای خانواده انسان، مفید است.
🔹مرحوم آیت الله کشمیری قدس سره خيلی به خواندن سه سوره يس در شب نيمه شعبان سفارش میكردند.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
⚛️۲۰ فروردین، روز ملی فناوری هستهای گرامی باد.
🌷 هدیه نثار ارواح پاک شهدای فناوری هسته ای ۵ صلوات سهم شما
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آوای مهدوی - نیمه شعبان(2).mp3
5.59M
🔊 #نوای_مهدوی
👤 سرود بسیار زیبا 👌
"مژده یاران گل در آمد!"
🔖 ویژه ایام #نیمه_شعبان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عصر بهاری و چای آتشی ؛
جمع خوبانم آرزوست ....
📎لشگر عرشی ۲۵ کربلا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
🔰دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت؛ قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت. آنچه را خداوند تقدیر مینماید کسی قادر به آن نخواهد بود. خداوند دقیقه و ثانیهای مرگ کسی را به تأخیر نمیاندازد پس چه بهتر که انسان زندگیاش را در مسیر طاعت الهی و در جهت کسب رضایت خداوند قرار دهد وهمواره به یاد او باشد.
🔰 به همه شما توصیه میکنم که در برابر تمامی مصائب وارده، به خداوند پناه ببرید و به یاد حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب(س) و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خودتان و قلبتان را آرامش ببخشید چون این بزرگواران بیشترین مصائب را در طول تاریخ اسلام برای رضای خداوند به جان و دل خریدند.
#سردارشهید_محمدحسن_طوسی🌷
#سالروز_شهادت
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂ 🔰دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت؛ قافله مرگ فرا خواهید
#روایٺــ_عِـشق ✒️
💠رفته بودیم مشهد ؛ وارد حرم که شدیم بهم گفت : برايم دعا كن تا شهيد شوم چون تا تو از خدا نخواهي خدا به من اين مقام را ارزاني نميكند، من نگران و گريان گفتم آقا اين چه حرفي است، من اينجا بايد براي سلامت و سعادتت دعا كنم تو از من چه ميخواهي !!
💠گفت : تو رو خدا دعا كن شهيد شوم، من نميتوانم در اين دنيا زندگي كنم، ظرفيت ندارم بايد بروم، من در آن زمان خيلي گريه كردم چون علاقه و دلبستگي شديدي به ايشان داشتم و حاضر بودم برايشان فدا شوم.
💠گفتم : تو براي من چه ميكني ؟ گفت : تو دعا كن شهيد شوم من با خدا عهد بستم كه هر كار خيري انجام دادهام نصفش براي شما باشد من در قيامت دست شما را ميگيرم، گفتم : خواستهاي ندارم اما من از شب اول قبر ميترسم، گفت : تو دعا كن من شهيد شوم، آنجا دستم باز است شايد از ياران امام حسين (ع) شدم آنجا دستت را ميگيرم و من گفتم : خدايا راضيم به رضاي تو.
💠عاشق خدماترساني به مردم، صداقت و راستگويي، احترام به والدين، خانوادههاي شهدا بوده و وقتي از جبهه ميآمد محله و زندگي ما پر از صلح و صفا و آرامش بود.
💠سرشار از معنويت به خدا بود و به دخترمان ياد داده بود همواره بر سر نمازهايش دعا كند شهيد شود و دختر كوچكمان نيز همين كار را كرده و ايشان آمين ميگفت.
💠مسئوليت و پست و مقام برايشان مهم نبود به ياد دارم كه در اهواز به عنوان جانشين فرمانده لشگر انتخاب شده بود، وقتي به منزل آمد به او تبريك گفتم، بقدري ناراحت شد و برآشفت كه قابل توصيف نيست و گفت : اين مقامها زير پاي من له شده است، من سرباز امام زمان (عج) هستم.
💠دلسوزي ايشان براي رزمندگان نيز از ديگر صفات پسنديده بود تا قدري كه از من دستور چند نوع غذاي ساده گرم را گرفته بود تا سربازان و رزمندگان از غذاي گرم استفاده كنند و من هم پخت املت و حلوا و یکی دو نوع غذای دیگر را به ايشان ياد دادم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎 قائممقام لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسن_طوسی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷ نکا ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۱۸ شلمچه ، عملیات والفجر۶
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#روایٺــ_عِـشق ✒️ 💠رفته بودیم مشهد ؛ وارد حرم که شدیم بهم گفت : برايم دعا كن تا شهيد شوم چون تا تو
#روایٺــ_عِـشق ✒️
💠رفته بودیم مشهد ؛ وارد حرم که شدیم بهم گفت : برايم دعا كن تا شهيد شوم چون تا تو از خدا نخواهي خدا به من اين مقام را ارزاني نميكند، من نگران و گريان گفتم آقا اين چه حرفي است، من اينجا بايد براي سلامت و سعادتت دعا كنم تو از من چه ميخواهي !!
💠گفت : تو رو خدا دعا كن شهيد شوم، من نميتوانم در اين دنيا زندگي كنم، ظرفيت ندارم بايد بروم، من در آن زمان خيلي گريه كردم چون علاقه و دلبستگي شديدي به ايشان داشتم و حاضر بودم برايشان فدا شوم.
💠گفتم : تو براي من چه ميكني ؟ گفت : تو دعا كن شهيد شوم من با خدا عهد بستم كه هر كار خيري انجام دادهام نصفش براي شما باشد من در قيامت دست شما را ميگيرم، گفتم : خواستهاي ندارم اما من از شب اول قبر ميترسم، گفت : تو دعا كن من شهيد شوم، آنجا دستم باز است شايد از ياران امام حسين (ع) شدم آنجا دستت را ميگيرم و من گفتم : خدايا راضيم به رضاي تو.
💠عاشق خدماترساني به مردم، صداقت و راستگويي، احترام به والدين، خانوادههاي شهدا بوده و وقتي از جبهه ميآمد محله و زندگي ما پر از صلح و صفا و آرامش بود.
💠سرشار از معنويت به خدا بود و به دخترمان ياد داده بود همواره بر سر نمازهايش دعا كند شهيد شود و دختر كوچكمان نيز همين كار را كرده و ايشان آمين ميگفت.
💠مسئوليت و پست و مقام برايشان مهم نبود به ياد دارم كه در اهواز به عنوان جانشين فرمانده لشگر انتخاب شده بود، وقتي به منزل آمد به او تبريك گفتم، بقدري ناراحت شد و برآشفت كه قابل توصيف نيست و گفت : اين مقامها زير پاي من له شده است، من سرباز امام زمان (عج) هستم.
💠دلسوزي ايشان براي رزمندگان نيز از ديگر صفات پسنديده بود تا قدري كه از من دستور چند نوع غذاي ساده گرم را گرفته بود تا سربازان و رزمندگان از غذاي گرم استفاده كنند و من هم پخت املت و حلوا و یکی دو نوع غذای دیگر را به ايشان ياد دادم.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎 قائممقام لشگر ۲۵ کربلا
#سردارشهید_محمدحسن_طوسی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷ نکا ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۱۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۸
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#بغضهـارابستهایمآذینتابیایۍ
روۍپنجرهخانهامهیأتیبرایتبرپامیڪنم
بهوسعتهمهۍمهدیههاۍشهــــر
ایوانکوچکمرا چراغانۍمیڪنم
پرچممیزنمبهنامتــــ
همهۍهمسایههادعوتند،
اصلاتماممردمجهانرامۍخواهمدعوتڪنم
#هرخانهیڪجشن
#هرخانهیکپرچم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چراغ صاعقهی آن شهاب روشن باد
که زد به خرمنِ من آتشِ محبتِ او
#حافظ ✍
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه ❤️
#حزب_الله 🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بر منتظران
این خبر خوش برسانید
که امشب شب قدر است
همه قدر بدانید
با نور نوشتند به پیشانے خورشید
ماهے که جهان منتظرش بود درخشید
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
پسر فاطمه، شرمنده اگر می بینی ؛
کوچه آماده شده تا برسی، دلها نه... مهــــــــــدی جـــــان.... هرچه کردم بنویسم ز تو مدح وسخنی
یا بگویم زمقام تو که یابن الحسنی
این قلم یار نبود و فقط این جمله نوشت :
پسر حیـــدر کرار، تو ارباب منی
🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸
🎊ولادت امام مهدی(عج)مبارک🎊
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_5963126765495780018.mp3
4.34M
🌸نیمه شعبان
🌹امام مهدی (عج)
بیا نور چشمای دنیا بیا
بیا ای مسیحای دلها بیا
💔یــآصآحِبَ اَڶزَمـآݩ أدرِڪݩے💔
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
مژده اي دل که شب نيمه شعبان آمد
بر تن مرده و بي جان جهان جان آمد
بانگ تکبير نگردرهمه عالم بر پاست
همه گويند مگر جلوه يزدان آمد
اززمين نوربه بالا رود امشب زيرا
نور خورشيد امامت همه تابان آمد
قائم آل محمد (عج)گل گلزار رسول
حجه بن الحسن (عج)آن مظهر ايمان آمد
🎊میلاد آقا صاحب الزمان (عج) مبارررررک🎊
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 قرآن به سر بگیر و دعای فرج بخوان
قرآن به سر بگیر که این شب سحر شود..
✨ یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین،
یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مهدی_آسترکی
قرارمون ساعت ۲۱ امشب
قرائت دعای فرج به امید ظهور 🌹
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم
تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است
شاعر
#یاس خادم الشهدا رمضانی
#رمان
#عقیق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
آنچنان فاصله ها بسته راه نفسم تو بیا زود بیا ثانیه ی هم دیر است شاعر #یاس خادم الشهدا رمضانی #رمان
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_97
دلت خوش چی بود که اینطور امتحانم کردی؟ با مادرم؟
صدایم را پایین تر آوردم و با شرم گفتم: که شبیه دیوونه ها حسادت کنم؟
داشتم مثل آدم آیهگیم رو میکردم! داشتم مثل آدم سعی میکردم اونی باشم که میخوای. داشتم
زندگی میکردم برای خوب بودن داشتم....
عقیقم را لمس میکنم. گرم بود. ولی حق خدایم نبود بی اختیار به سجده میروم و دم گوش زمین پچ پچ میکنم آنقدر آرام که فقط خودش در عرش بشنود. خواب دم صبح کائنات را مواظبم که بهم نزنم!
_آره آره حق با شماست عزیزم. حق با شماست همیشه اون ته مهای قلبم اونجا که فقط یه
چیزایی رو نگه میدارم که گاهی حتی خودمم ازشون خبر ندارم میخواستم ببینمش بغلش کنم
بوش کنم صداش کنم مامان. بشنوم جان مامان! ولی تو چرا جدی گرفتی رفیق؟ مگه خودت بهتر از خودم نمیشناختی منو؟
میخواهم دوباره گله کنم. یادم می افتد آغوشش چه لذتی داشت. دلم را وارسی میکنم دنبال یک
کینه ی دلمه بسته بلکه کج و گوشه اش پیدا کنم تا بیش از این دینی به گردنم نباشد! دین (شکر
نگفتن نعمت چند ساعت پیش را میگویم!!!)
صدای خنده ی خدا را میشنوم. آرام میخندد من باب همان خواب دم صبح کائنات!
سر از سجده بر میدارم و من نیز خنده ام میگیرد مونولوگ مضحکی بود میدانم: بخند ... آره جونم بخند... خنده دارم هست. لااقل یه ثباتی یه سکونی یه حال متعادلی بهم بده. نه مثل الآن که نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت.
چشمهایم را میبندم. همان لیوان معروف پشت پلک هایم نقش میبندد. قسمت خالی اش میشود
بیست و چهار سال بی مادری و پرش میشود چند لحظه آغوش گرم مادرانه. مادر را میگویم همان که بهشت فرش زیر پایش است!
میدانید تنها تشنه ی آب ندیده میفهمد مزه ی چند قطره آب زلال و گوارا... سر میکشم نیمه ی پر لیوان را... مثل همیشه دوباره خنده ام میگیرد: همیشه همینجوری! ساکت میشنی یه گوشه دست زیر چونه ات میزاری و گله های بچگانمو گوش میدی ته تهش یه جوری نگاه میکنی آدم شک میکنه همه چی دست تو باشه یا نه! تهِ تهش با سکوتت فرصت میدی یه نگاهی به خودم و شرایط بندازم... دوست هم نداری شرمندگیمو ببینی. بازم مثل همیشه تو بردی جانم. به جای کلاه دلو قاضی کردم الحق که خدایی.... ببین رفیق میخوام خیلی بیشتر از قبل بهت تکیه کنم. یکم سخت تر از باقی امتحاناست هوامو بیشتر داشته باش... باشه؟
اشکی از چشمم فرو میریزد. اشکِ دوست داشتن است.
_ببین رفیق دارم قامت میبندم برای این امتحانت. (رنج میبرم قربةٌ الی الله) هوامو داشته باش. باشه؟
سجاده را جمع میکنم. و از اتاق بیرون می آیم. میز صبحانه را چیده اند. لبخندی به جمع نگران
روبه رویم میزنم. حالا آرامم.
دلم ضعف میرود برای سکوت بابا محمد. جانم فدای فهمش. نگاه میاندازم به جمع و روی میز
مینشینم.
هنوز همانجا ایستاده بودند. به میز اشاره میکنم: بشینید دیگه
ابوذر عصبی میگوید: شما نمیخوای به ما بگی چی شده؟
_چرا میگم بشینید آروم باشید. میگم.
مینشینند و میخواهم برای خودم چای بریزم که پریناز نمیگذارد خودش بلند میشود و من میمانم و جمع.
چاره ای نمیماند. کاش میشد مثل یک راز بماند. نگاهم میکنند. آب دهانم را قورت میدهم. خیره به نان سنگک های روی میز میگویم:
_من دیشب یکی رو دیدم که... که دیدنش یکم شوکه کننده بود.
صدای بابا محمد را بعد از چند ساعت میشنوم: کی...
آب دهانم را قورت میدهم
_دیشب که نیومدم مهمونی قرار شد با یکی از دوستام برم....
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠 💟 #عقیق_97 دلت خوش چی بود که اینطور امتحانم کردی؟ با مادرم؟ صدا
💠بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ💠
💟 #عقیق_98
بابا محمد میپرد وسط حرفم: کی آیه؟
_مادرمو
_چی شد؟
پریناز مبهوت نگاهم میکند و بدون اینکه پاسخم را بدهد میگوید: م...مادرتو؟
نگاه از او میدزدم و هیچ میگویم. سکوت بد قیافهای بر فضا حاکم بود. مامان عمه آرم تکیه به صندلی میزند و بابا محمد با اخم نگاهم میکند. ابوذر از جایش بلند میشود و به پریناز میگوید: شما برو بشین من خودم چاییشو میریزم.
کمیل سرش را پایین میاندازد و از جایش بلند میشود: صبحونه میل ندارم مامان دستت درد نکنه.
و بعد میرود.
هیچ کس هیچ نمیگوید و همین هیچ نگفتن اوضاع را بدتر میکند.
مامان عمه با سوالش پتکی میزند بر سر این سکوت و میپرسد: از کجا مطمئنی خودش بود؟
_بغلم کرد همون بورو میداد. همون گرمای آغوش. همه چیز همون بود...
میبینم لرز کوچکی به پشت پریناز می افتد. ابوذر متفکر به کف آشپزخانه خیره است و من کاش لالیِ لاعلاج میگرفتم.
بابامحمد کمی عصبی میپرسد: همین؟ یه عطر و یه آغوش گرم شد مدرک و دلیل؟
پوزخندی میزنم: زندگی اونور بهش ساخته ماشاءالله تکون نخورده... یکم با عکسای دوران
جوونیش فرق داره... خودش بود بابا جون. خودش بود.
پریناز بی حرف بلند میشود میخواهد برود که دستش را میگیرم: کجا؟
نگاهم نمیکند و موهایش را میزند پشت گوشش و با صدایی که ارتعاش حاصل از بغض آوار شده
بر رویش دیوانه ام میکند میگوید: یکم سرم درد میکنه دیشب خوب نخوابیدم میرم استراحت کنم. ابوذر جان بعد صبحانه بی زحمت میزو جمع کن.
میرود و من چقدر از بانی این قدمهای سست که خودم باشم بدم می آید.
بابا محمد جدی میگوید: تعریف کن...
درد گرفته گلویم از بغض جان میکنم برای ادای واژه ها و میگویم. از شهرزاد و خواهشش تا عطر غریب و در عین حال قریب و آغوش گرم صاحب عطر...
پوزخند میزند بابا محمد
_چه وصل یعقوب ویوسف واری!
تلخ شدی بابا محمد؟ گناه من چیست؟
مامان عمه میپرسد: خودشم فهمید؟
تلخند میزنم: نه که نفهمید...
بلند شدم از جایم. شال بافت مثلثی شکل پریناز را رویم می اندازم و راهی حیاط میشوم.
هوا داشت کم کم سرد میشد ولی نه سرد تر از هوای آن تو.
کنار حوض فیروزه ای کوچک حیاطمان مینشینم. ماهی قرمزهای ابوذر و سامره و کمیل و البته من فارغ از همه داشتند بازیشان را میکردند. انگشتی به آب میزنم و یخ میزنم. با لبخند تضاد سرخی پولک های ماهی قرمز ها و فیروزهی حوض را تماشا میکنم
_یخ میزنید که اینجا کوچولو ها...
نگاهم میگردد گرد حیاط. شمعدانی ها و لاله عباسی ها داشتند نفسهای آخرشان را میکشیدند. نه پاییز را دوست داشتم نه زمستان! با تمام زیبایی هایشان... سردی به مذاقم خوش نمی آمد هر چیزش از فصل و هوا گرفته تا نگاه و کلام! مثل نگاه و کلام چند دقیقه پیش بابا محمد!
آفتاب اول صبح مسئولانه گرما و زندگی ساطع میکند و من میخندم به این تلاشها!
_خیلی تلاش نکن خورشید خانم! پاییزه دیگه... بزار جولون بده ...
_سردت میشه آبجی...
صدای کمیل بود که به درگاه ایستاده بود. لبخندی زدم: نه خوبه داداش...
دست به جیبهایش گرفته بود و آرام سمتم می آمد. کنارم نشست و او هم خیره شد به ماهی های قرمز...
آرام زمزمه کرد: خوشحالی؟
خوشحال بودم؟
سهل و ممتنع میپرسید برادر هنرمندم.
_الآنو میگی؟ الآنی رو که کنار داداش هنرمند و مطربم نسشتم و لرز و سرما افتاده به جونم ؟آره الآن خوشحالم...
لبخند میزند. کمرنگ و محو.
نگاه میکند به چشمهایم و بی پرده میپرسد: میخوای باهاش بری؟
چشمهایم به قاعده ی یک دایره شیک و با پرگار کشیده ی تر و تمیز گرد میشود: چی؟
#نویسنده_نیل2(کوثر_امیدی)
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زنده ترین ....
روزهای زندگی یک مرد
روزهایی است که در مبارزه میگذراند
#شهید_آوینی
#سالروز_شهادت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh zakhmiyan_eshgh