🔹هرچه از #اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان💖 بود. در مدت كوتاه زندگي با هم #بحثي نداشتيم❌
🔸هميشه مرا #مهديه_خانم صدا ميكرد. "حنانه" را خيلي دوست داشت. وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايياش را ضبط كرد📻 و گفت در نبودم صدايم را براي #حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد.
🔹در اجتماع هم بسيار فعال و شبيهخوان روز #عاشورا بود. هميشه از شهدا🌷 حرف ميزد و يادواره #شهدا و بنر شهدا را خودش كار ميكرد.
راوی: همسر شهید🌷
#شهید_روح_الله_طالبی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
🔹هرچه از #اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان💖 بود. در مدت كوتاه زندگي با هم #بحثي نداشتيم❌ 🔸هميشه م
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰روحالله #تكتيرانداز بود و دوستش علي فرماندهاش. گويا در حلب درگيري💥 شديد ميشود و قرار بود برگردند. به روحالله گفته بود برگرد من هستم. اما روحالله قبول نكرده❌ و گفته بود شما #فرماندهاي و بزرگتر من ميمانم.
🔰وقتي برگشتند انفجاري💥 رخ ميدهد و #علي ديگر روحالله را نميبيند. بعد از عقبنشيني آن منطقه دست داعش👹 ميافتد. تمام بيمارستانهاي #سوريه را گشتند اما روحالله را پيدا نكردند😔
🔰بعد از دوماه📆 كه منطقه را پس گرفتند #داعشيها خبر داده بودند دو نفر👥 را دفن كرديم. علي ميدانست #روحالله كجاست. آن ساختمان را پيدا كرده بود و قبر را ديده بود. قسمتي از بدن دفن شده⚰ روحالله را پيدا كرد.
🔰 #سرش را در جاي ديگري دفن كرده بودند😭 و #دستهايش جاي ديگري. ذكر «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى كَرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ» را تا لحظه شهادت🕊 زمزمه ميكرد تا اينكه به #آرزويش رسيد. آرزويش اين بود كه مثل #حضرتابوالفضل(ع) شهيد شود. مثل او كه نميشود، خدا قبول كند.
🔰در اولين اعزام🚌 و پنج روز بعد از رسيدن به سوريه روز #تاسوعا 1/8/94 به شهادت🌷 رسيد اما پيكرش دوماه بعد در 5 ديماه94 تشييع و در #كشسراي به خاك سپرده شد.
#شهید_روح_الله_طالبی
#شهید_مدافع_حرم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دیدار امام جمعه بخش زیدون و جمعی از پرسنل نیروی انتظامی شهرستان بهبهان با خانواده شهید سرداری به مناسبت هفته نیروی انتظامی در شهر سردشت زیدون
ارسالی
امام جمعه محترم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#فرازے_از_وصیت_نامہ
مرا پشت سر و پهلوی شهید رسول خلیلی که "زیر پای زائرهای رسول" باشم دفن کنید...
پ.ن:
اوج ڪرامت را ببین ڪہ شهید میخواهد خاڪ پاے رفیق شهیدش باشد.
راستے ما ڪہ حتی خاڪ پاے رفیق شدن را هم، بلد نشدیم!
#شهید_نوید_صفری
#شهید_بی_سر
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت : 9⃣1⃣
#نورچشمم
✍ خاطرات شهید از سوریه
🌻نیروها را عقب کشیدیم و متمرکز کردیم. یکی از نیروهای دشمن که بالا آمد رزمنده ها توانستند او را به درک واصل کنند.
🌻دیدم هیچ کدام از نیروها روحیه ندارند و باید کاری کنیم، به حالت سینه خیز رفتم جلو، تیربار کسی که زده بودیم را برداشتم و گرفتم بالا، گفتم بچه ها شما زدید، من هم غنیمت گرفتم. این کار باعث شد همگی روحیه خوبی بگیرند.
🌻به یکی از نیروها به نام ابونرجس گفتم خشاب هایتان را تعویض کنید و آتش سنگین سر خاکریز بریزید، چون اگر نفوذ کنند کار سخت می شود. گفتند می خواهی چه کار کنی؟ گفتم این ها کارشان فقط با نارنجک تمام می شود .
🌻چند نفری نارنجک برداشتند و آتش سنگینی از پشت سنگر ریختند تا دشمن فرصت نکند بالا بیایند. ده پانزده متر جلو رفتیم و نارنجک ها را پشت خاکریز ریختیم . آنجا تقریبا تلفات دشمن زیاد شد و ناامید شدند و عقب کشیدند. ولی چون آتش پشتیبانی قوی داشتند، در حمایت آتش پشتیبانی زخمی و کشته هایشان را عقب کشیدند و دستشان از تل قرین کوتاه شد.
🌻در همان گیر و دار خمپاره ها، شنیدیم سردار ابوحامد شهید شدند و شهید فاتح هم به ایشان پیوستند. الحمدلله به برکت شهدا توانستیم موقعیت را حفظ کنیم.
ادامه دارد...
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
امام صـادقـ|•علیه سلام| میفرمایـد:
کسـى کـه با پـای پیـاده به زیـارت امـام حسین( علیه سلام) برود،
خداونـد به هر قـدمى کـه برمی دارد یـک حسنگه برایـش نوشتـه و یک گنـاه از او محـو مى فرمایـد
و یک درجـه مرتبـه اش را بالا میـبرد،
وقتـى به زیارت رفت،
حق تعالى دو فرشتـه را موکـل او مىفرمـاید که آنچـه خیـر از دهان او خارج میشـود را نوشته
و آنچـه شـر و بد اسـت را ننویسنـد.
و وقتـى برگشت با او وداع کـرده و بـه وى مىگوینـد: اى ولىّ خدا! گنـاهانت آمـرزیده شـد و تو از افـراد حـزب خـدا و حزب رسـول او و حـزب اهـلبیـت رسولـش هستـی،
به خـدا قسـم! هرگـز تو آتـش را به چشـم نخواهـی دیـد
و آتـش نیـز هرگز تو را نخواهد دید و تـو را طعمـه خـود نخواهـد کـرد.
|••ابن قولویه،کامل الزیاراتص••|
#ارسالی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت64
در ماشین را باز می کند و پشت فرمون می نشیند. من هم بی معطلی در سمت
شاگرد راباز می کنم و کنارش می نشینم. مبهوت دنبال حرفی میگردد که می
گویم:
-ماشینای دیگه جا نداشتن! کسی روهم نمیشناسم!
به روبه رو خیره میشود و می گوید:
لطف کنید عقب بشینید.
همان لحظه در ماشین باز می شود و سارا و سینا عقب می نشینند. سینا بادیدن
من تعجب می کند اما فقط میگوید:
ِ وسیله بود!
شرمنده مث اینکه باید زحمت مارو بکشی. ماشین مامان اینا پر
یحیی گیج جواب میدهد:
نه...مشکی نیست.
زیر لب طوری که فقط او بشنود می گویم:
-دیگه جانیست!
سارا همراه خودش کیف و وسایل یلدا را آورده و کنار خودش گذاشته. یحیی
پنجره ی ماشین راپایین میدهد و باحرص دنده را عوض می کند و پشت ماشین
عروس راه می افتد. ذوق زده می گویم:
-بوق نمیزنی؟!
ابروهایش هرلحظه بیشتر درهم میرود. اصرارمی کنم:
-بوق بزن دیگه! عقد خواهرته!
اطمینان دارم که اگر من نبودم حتما شلوغش می کرد. وجود من عذاب الیم است
برای روح حساسش! توجهی نمی کند، با حرص دستم را دراز می کنم و می گویم:
-نزنی خودم میزنما!
عصبی چندبار بوق میزند. با خوشحالی دستم را ازپنجره بیرون می برم و هو
میکشم! سارا از پشت سر شانه ام رامی گیرد و می گوید:
-عزیزم یکم اروم تر!
احمق ها! نمی خواهند یک شب خوش باشند! دستم راداخل می آورم و در صندلی
جمع می شوم. به جهنم که همتون خل و چلید. درست کنار ماشین عروس پیش می
رویم. تلفن همراهم را بیرون می آورم و از قسمت موزیک، آهنگ شاد و مورد
عالقه ام را پلی می کنم.
ستاره بارون کن و داغون کن و بیا حالمو دگرگون کن و برو
دیوونه بازی کن و
نازی کن و
بیا باز دلو راضی کن و
برو.
موهاتو افشون کن بیا باز دلو پریشون کن و برو...
بی اراده پایم را تکان میدهم و متن موزیک را زمزمه می کنم. زیر چشمی به
چهره ی سرخش نگاه می کنم و پوزخند میزنم. سوهان روح توام. می دونم عزیزم!
دنده را باتمام توانش عوض می کند و ازماشین عروس جلو میزند. سرعتش هرلحظه
بیشتر میشود. هفتاد، هشتاد، صد، صدو ده باترس به روبرو زل میزنم. چیزی
نمی بینم. جز سایه های رنگی ماشین ها که از کنارشان رد میشویم. موزیک را
قطع می کنم و بلند می گویم:
-چته! آروم!
توجهی نمی کند. سارا به التماس می افتد: آقا یحیی. لطفا!
سینا اصرار می کند: خطرناکه یحیی داداش. آروم.
در صندلی فرو میروم و خودم رامچاله می کنم. قلبم خودش را به دیواره قفسه
ی س*ی*ن*ه ام محکم میکوبد. هربار شدید تر. بی اراده زمزمه می کنم:
ب... ببخشید... ببخشید!
لبخند کجی فکش را به حرکت در می آورد. دوباره بریده و ارام می گویم:
-خواهش می کنم آروم.
سرعتش راکم می کند و در یک کوچه می پیچد. سرم گیج
می رود. رسیدیم!
سریع از ماشین پیاده میشود و در را بهم میکوبد. سارا دستش را از روی
س*ی*ن*ه بر می دارد و می گوید: هوف! یهو چشون شد؟!
با نفرت دردلم میگذرد:
-عقده ایه روانی!
درحالیکه زانوهایم می لرزد و ساق پاهام سست شده ازماشین پیاده می شوم.
حلقه ی گل روی پیشانی ام را مرتب و باغیض به صورتش خیره میشوم.
بلند می گوید
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت64 در ماشین را باز می کند و پشت فرمون می نشیند. من هم بی معطلی در سمت شاگرد راباز
#قبله_ی_من
#قسمت65
لطفا پیاده شید ماشین رو ببرم پارکینگ.
در رو باز کردم برید بالا!
سینا و سارا بی معطلی از ماشین پیاده می شوند، تشکر می کنند و داخل می
روند. یحیی سوار ماشین میشود. همان لحظه خم میشوم و از پنجره ی شاگرد می
گویم:
-متاسفم! هنوز بچه ای!
پوزخند میزند:
-اینو میخواستم دوهفته پیش بهت بگم!
لبم را با حرص روی هم فشار می دهم و می پراند:
-از بچگیت دل ادما رو میسوزوندی! عقده ای!
و به طرف در می دوم. تک بوق کوتاهی میزند و بعد از اینکه می ایستم سرش
را از پنجره بیرون می آورد و می گوید:
-مراقب باش خودت دل و جونتو نسوزونی!
و برایم چراغ میزند
یلدا به خانه ی پدرشوهرش رفت تا بعد از جشن پیش سهیل باشد. اوهم به
ارزویش رس*ی*د! ساعت از دونیمه شب گذشته. همه خوابند و من مثل جغد روی
تختم نشسته وبق کرده ام. کفش به پایم نساخته. انگشتهایم ورم کرده و قرمز
شده اند. تشنه ام! ازکباب متنفرم...هروقت میخورم باید پشت بندش یک تانکر
آب سربکشم. به نظرم باید یک شلنگ همیشه به ناف انسان وصل باشد! یک سرش به
شکم و سر دیگر منبع بزرگی از اب خنک و تکه های یخ! از طرفی شیرپاک کن هم
درکیفم مانده و در اتاق نشیمن انتظار میکشد. بدون ان باید پوستم را همراه
با آرایش بکنم. از روی تخت بلند می شوم و به طرف دراتاق می روم. نگاهم به
اینه می افتد و دختر لجبازی که مثل عروسک های سرامیکی ودکوری درست شده!
شایدهم به قول ان بچه... فرشته ی کارتونی که ان موقع پخش شد! کی؟! می
خندم و مقابل اینه چرخ می زنم. یحیی من را دید نه؟! به خودم نهیب
میزنم. چه فرقی می کند؟! جواب خودم را میدهم:
-تاکه بسوزه! جیزززز..
یک چرخ دیگر میزنم و پیش خودم می گویم:
-عقد مضحکی بودها! همه چیز تعطیل!
جشنی که در آن نتوانی برقصی، چه توفیری دارد! خنده ام می گیرد! مگر اصلا
سهیل بلد است سالسا برقصد؟! فکرش رابکن! و پقی زیر خنده میزنم. جلوی
دهانم را می گیرم و ازاتاق بیرون میروم. کیفم رااز روی مبل برمیدارم و به
اشپزخانه میروم. دریخچال را باز می کنم و بطری اب را بر میدارم. پاورچین
به طرف اتاق برمیگردم و هم زمان به پشت سرم نگاه می کنم که یک موقع کسی
بیدار نشود! قدمهایم راتند می کنم که یکدفعه به کسی میخورم و نفسم را
درس*ی*ن*ه حبس می کنم. بطری آب را دردستم فشار میدهم. یحیی بر می گردد و
بادیدنم مات میماند. چهره اش در تاریک روشن راهرو دیدنی است! چشمهای گرد
و دهان نیمه بازش. لبم را می گزم و داخل اتاقم می دوم.
دسته ی کوله پشتی ام را روی شانه محکم میگیرم و می گویم:
-پس کی میرسیم؟!
یحیی زیرلب الله اکبری میگوید و به راهش ادامه می دهد. مسیر سختی را انتخاب
کرده. از بس کودن است! قرار است یلدا را پاگشا کنند، آن هم در کوه! غر
میزنم:
-خسته شدما!
می ایستد و دودستش بالاتر می آورد:
ای وای! میشه دودقیقه ساکت شید؟!
احتمالا همه درحال نوشیدن یک لیوان لیموناد خنک هستند ولی ما! گرچه مقصر
کلاس من بود که یحیی به پیروی از حرف عمو به دنبالم آمد. آهسته قدمی
دیگر بر می دارم، سنگ زیر پایم سر میخورد و نفسم بند می آید. سرجایم خشک
میشوم و بلند می گویم:
-روانی! میفتم می میرم!
سرش را تکان میدهد:
مگه دنیا از این شانسا داره؟!
جامیخورم! بچه پررو! دندان قروچه ای می کنم و باحرص می گویم:
-خیلی رو داری!
به فاصله ی یک قدم از من بااحتیاط جلو می رود. دوست دارم از دره پرتش کنم
تا اثری از روی مبارکش باقی نماند. کلاه آفتابی اش را بر می دارد و درمشت
مچاله اش می کند. افتاب چشم راکور می کند! رفتارش واقعا عجیب است.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
6.02M
زیارت عاشورا
با صدای آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
💐 #دوشنبه_۱۵مهر_ماه_۹۸
💐 #امروز_صفحه۴۳۵
💐 #کانال_زخمیان_عشق
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@zakhmiyan_eshgh
╚═ ⚘════⚘ ═╝