هفتهنامه زن روز
#سردار_دلها
خاطره همسر شهید مدافع حرم محمد بلباسی از اولین روزهای بعد از شهادت سردار سلیمانی
زمستان سال قبل بود که حاجی برای دیدار با خانوادههای شهدا به مازندران آمده بود؛ و من مثل همیشه جامانده! زینب تب داشت و من نتوانستم بروم. خب مادر بودم. بعد نماز صبح به گوشی ام پیام آمد. مریم بود، همسر شهید حاجی زاده: «محبوب میخوایم الان راه بیفتیم بریم تهران خونه حاجی زود آماده شو.» شوکه شده بودم. مثل برق از جا پریدم. آماده شدم. بچهها را سر و سامان دادم و گذاشتم بمانند که صبح به خانهی عمویشان بروند، زینب را هم گذاشتم بماند... راهی تهران شدیم، با مریم و همسر و پسر شهید ولایی. جادهی هراز یخبندان بود. آرام آرام برف میآمد. روی شیشهی بخار کرده با انگشتانم شعر مینوشتم: «من خود به چشم خویشتن...» مریم خیره به گوشی اش بود. گفت محبوب اینو ببین، یک دست نوشته بود: "دختر عزیز و خوبم! همانطور که شهید تو را انتخاب کرد امیدوارم خدا هم در عرش اعلی انتخابت کند. دخترم دعایم کن.» گفت: حاجی بچهها رو بغل کرد و گفت من بچههای شهدایی که شهید شدن (مکث کرد و گفت) نه ما باعث شهادتشون شدیم رو که میبینم شرمنده میشم. من رو حلال کنین... بالاخره رسیدیم...خانهای قدیمی و وسایلی قدیمی تر، اما روحانگیز! در و دیواری که پر از عکسهای شهدا بود. همسر حاجی که آرام نشسته بود و خروشش درونی بود، وقتی دور خانم حاجی جمع شدیم و اشک هایمان را دید مدام قربان صدقه مان رفت. گفت: «اگر حاجی براتون کم کاری کرد بر من ببخشید!» انگار زن و شوهر از یک روح بلند مشترک برخوردار بودند؛ و من نمیدانم کدام کم کاری بود؟ مردی که از وقتی نبودیم برای ما جنگید و وقتی بودیم همرزم همسرهایمان بود و وقتی آنها رفتند نورِ امید ما! و کدام کم کاری که مرهم بود و مانند خیلیها زخم نبود...
زینب دختر حاجی وارد اتاق شد و ما را در آغوش گرفت و گفت: «خودم نوکر بچه هاتون هستم پدرم اگه نیست، من هستم!»
با خودم گفتم: کاش پیکرت این طور نامرتب نبود تا همسرت بعد از سالها یک دل سیر تو را تماشا کند.
از آنجا که بیرون آمدیم دیگر برف نمیبارید. ولی سوز عجیبی داشت. مریم و بقیه برای تشییع حاجی تهران میماندند، اما من باید برمیگشتم. سوار ماشین شدم و به سمت شمال حرکت کردم. حالا، اما آرام بودم و میدانستم که این خود حاجی بود که مرا به خانه اش دعوت کرد.
یاد کنیم همه شهدا را با ذکر #صلوات بر محمد و آل محمد
@zane_ruz
#ینگه_دنیا
شیرینی زولولو
ماه رمضان بود. در آزمایشگاه نشسته بودم و در حال آنالیز داده هایم بودم که استاد راهنمایم وارد شد و با هیجان خاصی شروع به احوال پرسی کرد و بلافاصله از برنامه مستندی صحبت کرد که چند شب قبل در شبکه سی.بی.سی کانادا در مورد هنر شیرینی پزی و نانوایی ایرانی و یکی از شیرینی پزی های معروف منطقه تهرانتو کانادا (منطقه ایرانی ها) به اسم کافه بی بی دیده بود. بعدش خیلی با هیجان و با لحنی که توش یک خجالت کودکانه پنهان بود گفت که مستندساز پیشنهاد داده است اگر گذرتان به آن کافه افتاد حتما شیرینی «زولولو» را امتحان کنید.
با شنیدن این کلمه خنده شیطنت آمیزی بر صورتم نقش بست که هرچه تلاش کردم نتونستم پنهانش کنم و با شیطنتی که خارج از کنترلم بود از او خواستم دوباره اسم شیرینی را تکرار کند تا شاید یادم بیاید که چی بوده است. استادم که فکر کنم متوجه شیطنت من شد از این کار سر باز زد و گفت که اسمش با «ز» شروع می شده است. دست از شیطنت برداشتم و گفتم فکر کنم می دونم منظورش کدام شیرینی هست و اسم زولبیا را به آرامی برایش تلفظ کردم. با ذوق زدگی گفت که آره همین بوده. برایش توضیح دادم که این شیرینی مخصوص رمضان هاست و این که به خاطر نزدیک بودن به ماه رمضان می تونم هر وقت که به منطقه ایرانی ها رفتم برایش زولبیای تازه بخرم.
▪️زهره کیانفرد
@zane_ruz
بسم الله الرحمن الرحیم...
✨اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم✨
سلام!✋🌺
صبح گرم تابستانیتون بخیر و شادی
امام جواد علیه السلام میفرمایند: «اعتمادِ به خداوند متعال، بهاى هر چیز گرانى است و نردبان رسیدن به هر بلندایى.» (بحار الأنوار: ۷۸/ ۳۶۴/ ۵)
🌻با ما همراه باشید🌻
@zane_ruz
هفتهنامه زن روز
#مشاوره
بگذار تا بمانم
یاسمین رضوی
همه ما نسبت به تغییر مقاومت می کنیم. البته شدت و ضعف این مقاومت بسته به نوع شخصیتمان متفاوت است. برخی مقاومت بیشتر داریم و بعضی کمتر. تغییر یعنی به هم خوردن آن چیزی که به آن عادت کرده ایم، تغییر حالت دادن و رسیدن به یک حالت دیگر. اگر بخواهیم صادق باشیم باید بگوییم که پیشرفت، در اکثر مواقع در گرو تغییر است. حتی اگر پیشرفتی هم در کار نباشد، صرفا برای مراقبت از خود و اطرافیانمان مجبور به تغییر هستیم. دنیای معاصر، تغییرات بیشتری را هم از ما طلب می کند. اجاره نشینی، یکی از مسائلی است که ما را مجبور به تغییر مداوم می کند. تغییر شغل، تغییراتی که در کارمان باید بدهیم تا با وضعیت در حال تغییر جهان، منطبق شویم و هزاران هزار تغییر دیگر که در طول زندگی و حتی به صورت روزانه با آن ها روبرو هستیم. اما همان طور که گفته شد همه ما انسان ها در برابر تغییر مقاومت می کنیم. چرا؟ چون بشر به عاداتش وابسته است. عادت می کند و تغییر عادت، باعث احساس عدم امنیت موقت می شود. در «مشاوره» این هفته می خواهیم با این نوع مقاومت روحی نسبت به تغییر آشنا شویم و موانع و راهکارهای آن را بررسی کنیم. در بخشی از این یادداشت میخوانیم:
این نوع مقاومت فقط مختص به افراد نیست. حتی سازمان و ارگان ها هم در
برابر تغییر مقاومت می کنند و گاه افراد درگیر هیچ متوجه نیستند که علت مخالفتشان با بسیاری از پیشنهادات و ایده های مطرح شده، صرفا مقاومتشان در برابر تغییر است. ناخودآگاه مخالفند، چون از تغییرات می ترسند. یک مثال می زنم: تصور کنید شما کارمند یک اداره هستید؛ امروز صبح با خبر تغییر مدیرتان روبرو شده اید، مدیری که با رفتارهایش، نوع مدیریتش و شخصیتش آشنا بودید، سال ها با او کار کرده اید و این باعث می شود سختی کار برایتان کمتر باشد، چون حس می کنید در کار تیم خوبی را تشکیل داده اید و کارتان خیلی خوب پیش می رود وقتی با هم کار می کنید. اما امروز به شما گفته اند آن فرد به قسمتی دیگر منتقل شده و شما باید از امروز با فردی جدید کار کنید. پیش از آن که شما فرد جدید را ببینید و با او صحبت کنید و حتی کمی از نوع مدیریت و شخصیتش بدانید، احساس بیچارگی و مورد ظلم واقع شدن می کنید. گمان می کنید همه چیز از دست رفته است و دیگر شرایط مثل سابق نمی شود. حتی ممکن است به استعفا دادن و رفتن از مجموعه فکر کنید چون به نظرتان فقط با آن فرد می توانستید کار کنید. ممکن است هزار و یک دلیل موجه بیاورید که نشان می دهد مدیر شما باید به سر پست سابقش برگردد، اما ناخودآگاه شما از این تغییر شوکه شده و در برابر آن مقاومت می کنید.
متن کامل مشاوره این هفته را در مجله زن روز بخوانید.
@zane_ruz
#پزشکی
درمان های خانگی خونمردگی زیر پوستی
بسیاری از افراد در قسمت های مختلفی از پوست خود شاهد کبودی و خون مردگی می شوند که اغلب بعد از آسیب دیدگی دیده می شوند. این اتفاق معمولا جایی برای نگرانی ندارد و می توان به راحتی آن را در منزل درمان کرد. البته اگر پوست شما دارای خون مردگی شدید باشد و مدت زمان آن طولانی شود، حتما باید به پزشک مراجعه کنید تا از مشکلات جدی جلوگیری گردد. هیچ راه خاصی برای درمان قطعی خون مردگی های خفیف وجود ندارد. اگرچه بعضی از درمان های خانگی می توانند شدت کبودی و درد آن را کاهش دهند که معمولا شامل موارد زیر هستند:
🔹چند بار در روز استفاده از یک تکه یخ به مدت ۱۰ الی ۱۵ دقیقه روی ناحیه مورد نظر (بهتر است که یخ را داخل یک حوله یا پارچه قرار دهید و آن را روی ناحیه مورد نظر بگذارید.)
🔸اجتناب از دوش آب داغ، سونا و مکان های بیش از حد گرم به مدت دو روز بعد از آسیب دیدگی
🔹استفاده از کمپرس گرم در ناحیه کبودی بیشتر از بیست دقیقه و تکرار آن چند بار در روز (این کار را فقط در صورت افزایش درد و ورم انجام دهید که معمولا سه روز بعد از آسیب دیدگی اتفاق می افتد.)
🔸مصرف زیاد میوه و سبزیجات که غنی از آنتی اکسیدان ها و ویتامین های A ،C ، D ،E هستند.
@zane_ruz
#منبرک
ارزش توبه
استاد شهید مرتضی مطهری
خدای تبارک و تعالی، این رحمت مطلقه و کامله فرمود: ناله گنهکاران در نزد من محبوبتر است از تسبیح تسبیحکنندگان. بروید به درگاه خدای خودتان ناله کنید. فکر کنید تا گناهان به یادتان بیاید. به کسی نگویید؛ اقرار به گناه پیش دیگران گناه است، ولی در دل خودتان گناهانتان را در نظر بگیرید. تقصیرهای خودتان را بگویید، ناله و تضرّع کنید، طلب مغفرت و شستشو کنید. خدا شما را میآمرزد، روح شما را پاک و پاکیزه میکند، به دل شما صفا عنایت میکند، لطف خودش را شامل حال شما میکند. از آن پس حالتی در شما ایجاد میشود که شیرینی عبادت را در ذائقه خودتان احساس میکنید، گناهان و لذات گناهان در نظر شما کوچک میشود. دیگر رغبت نمیکنید که بروید فلان فیلم شهوانی را ببینید، به ناموس مردم نگاه کنید، غیبت کنید، دروغ بگویید یا به مردم تهمت بزنید؛ میبینید اصلًا همه رغبتتان به کارهای پاک و خوب است.
@zane_ruz
#ینگه_دنیا
شادیهای کودکانه در مدارس ایران و استرالیا
دبستانی که بودیم، شادی های کوچک و دلنشینی داشتیم. مثلا یک روز تمام، ذوق این را داشتیم که کشف کرده بودیم اسم معلم مان «عصمت» است. یا اگر چهار تار موی معلم از زیر مقنعه مشکی اش بیرون می زد دیگر سوژه دست ما می افتاد. و تا آخر ساعت مدرسه در گوش هم می گفتیم «می دونستی موهای خانم فلانی قهوه ایه! خودم دیدم باور کن!» یا این که یه کار خنده دار بین دانش آموزان مرسوم شده بود که وقتی دور میز معلم جمع می شدند یک دانش آموز دل و جرأت دار یواشکی مقنعه معلم را بالا می زد تا موهایش معلوم شود. خلاصه این رفتارها مثل یک مرض مسری بین بچه ها رواج پیدا کرده بود. تا این که کادر مدرسه متوجه این مسأله شدند. برای حل مشکل برنامه ای پیاده کردند. قرار شد اردوی یک شبه در مدرسه برگزار شود. اردو به این صورت بود که یک روز بعد از ساعت درسی، بچه های هر پایه به همراه معلمشان در مدرسه می ماندند. بعد از تعطیلی مدرسه همه لباس هایمان را عوض کردیم حتی معلم مان! مثل یک مهمانی خانوادگی تا شب با هم بودیم. مشق نوشتیم، بازی کردیم، شام خوردیم و از معلم مان سؤالات شخصی پرسیدیم. آخر شب هم رختخواب هایمان را در نمازخانه مدرسه پهن کردیم، معلم مان برایمان لالایی خواند و خوابیدیم. صبح بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و معلم مان با لباس رسمی در کلاس حاضر شد!
به همین راحتی فضای مدرسه به حالت عادی برگشت و دیگر از بچه ها کارهای عجیب و غریب سر نزد. در استرالیا هم همین طور است. اغلب کارهایی که مدرسه دخترم تسنیم انجام می دهد و برای بچه ها هیجان انگیز و خوشحال کننده است، تقریبا برای مدرسه هزینه ای ندارد. برای مثال به چند نمونه اشاره می کنم:
✨جشن رژه کتاب
چند هفته پیش جشن کتاب بود. مدرسه کتاب هایی برای فروش گذاشته بود و در روز پایانی جشنواره تمام دانش آموزان و کادر مدرسه باید خودشان را شبیه شخصیت یک کتاب می کردند و در حیاط مدرسه رژه می رفتند. به شبیه ترین شخصیت و خلاق ترین فرد از هر کلاس کارت تشویق هدیه می دادند.
✨روز پیژامه
در این روز بچه ها اجازه داشتند بدون لباس فرم به مدرسه بیایند و یک ساعتی روی زمین لم بدهند و دور هم کارتون ببینند.
✨روز گنج یابی
برای این روز هر دانش آموز باید هفت دلار پرداخت می کرد تا بتواند در برنامه شرکت کند. سکه های شکلاتی در بخش های مختلف مدرسه جا سازی شده بود که محل آن ها را به صورت نقشه گنج چاپ کرده بودند. بچه ها در این روز لباس دزدان دریایی را پوشیده بودند و برای کشف گنج شکلاتی در مدرسه راه افتادند. هر کلاسی نوبتی در برنامه شرکت می کرد.
▪️مریم آزموده
@zane_ruz
#هاج_و_واج
محاسبات نجات دهنده
زمانی که قرار بود اهرام ثلاثه مصر تخریب و از مصالحش برای سد نیل استفاده شود، مهندس پروژه «لویس لینانت» با محاسباتی الکی نشان داد که استفاده از سنگ های جدید ارزان تر است و این گونه اهرام را از خطر نابودی نجات داد.
@zane_ruz
#دردانه
اعتمادسازی یا اعتمادزدایی؟
مربی بچه ها را به سمت عمیق برد. پسرک ترسیده بود. جلو نمی رفت. مربی دستش را دراز کرد و به آرامی گفت: «نترس! دستت را بده به من» اعتماد پسر جلب شد. دستش را به مربی داد. به محض این که دستش در دستان بزرگ مربی قفل شد، او را وسط عمیق پرتاب کرد.
از این جا به بعد را وقتی کمی حالش جا آمد تعریف کرد:
«خودم را به کناره استخر رسوندم اما آقا با دمپایی دستمو هول داد. رفتم
سمت پله ها اما آقا پله رو کَند و پرت کرد اون طرف و گفت از این طرف تا
اون طرف استخر یه دور کرال میری بعد میایی بالا»
پسرک دو روز است که حال و روز خوشی ندارد. خیلی وقت ها درباره روش های ارتباطی می شنوم: «این روش خیلی خوبه چون جواب داده»
«این کار را بکنی نتیجه میده»
دوست و مربی عزیز! می فهمم که خیلی از راه ها و زحماتتان نتیجه می دهد اما زندگی درباره نتیجه دادن و ندادن نیست! مهم این است که «برای چه چیزی به دنبال این نتیجه بودیم؟» و از آن مهم تر؛ «ارزشش را داشت یا نه؟»
کار سختی نیست! یک ترازو کافی است تا معلوم کند چه به دست آوردیم و چه چیزی را از دست دادیم؟
گاهی وقت ها ممکن است در کفه از دست داده ها فقط یک چیز باشد اما
یک چیز قیمتی! مثل اعتماد!
▪️سوده شبیری
@zane_ruz