نامه ای از نفس لوّامه...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سعید جان
از اینکه با من خلوت میکنی خوش حالم، نیامده ام #سرزنش ات کنم، به اندازه کافی خودت این کار را میکنی..!
نشینده ای که پیش گیری بهتر از #درمان است! آمده ام قبل از وقوع جرم، دستت را بگیرم.
آمده ام #کیمیایی روزی ات کنم که دوای همه ی درد هایت باشد!
آمده ام حرفی بزنم که #عصاره همه ی نصیحت هاست!
آمده ام بگویم :
«سعید جان
!.. تو یک روز خواهی مُرد...!
یک روز جلو چشم هایت همه #تعلقات ات را به آتش خواهند کشید!
یک روز از جا بر میخیزی اما جسمت برنخواهد خاست!
خانواده ات دور بسترت زار می زنند و تو داد!
آری! داد میزنی که :نههههههه! من زنده ام...
تو نیز زار میزنی اما #صدایت
را نمی شنوند!
آمبولانس می آید و چند لحظه ی دیگر خود را زیر دستان #غسّال خواهی یافت!درحالی که زير لب فاتحه میخواند، با دستانش شیرآب را #ولرم می کند!
بدنت را می شوید و گوش ها و دماغت را با #پنبه پر می کند!
چه بوی خوشی می آید! بوی #سدر و #کافور است!
چه از این بهتر میخواهی! بدن را که شستند!
خوش بویت که کردند!
لباس سفید بر بدن #برهنه ات پوشاندند!
غسال، عزیزانت را #صدا میزند: بیایید.. بیایید با حاج آقا خدا حافظی کنید! میخواهم کفن اش را ببندم!
فرصت خوبی است!
خوب بچه هایت را نگاه کن! این ها همان هایی هستن که از #جانت گرامی تر بودند!
تابوت آماده میشود و بنا به وصیت ات #سَحاب را روی تابوت می گذارند تا همراهت دفن کنند!
مرحبا! خوشم آمد! میدانم که برای عمامه ات اسم گذاشته ای آن هم، همان اسمی که #پیامبر روی عمامه اش گذاشت!
خودم صدایت را می شنیدم وقتی با سحاب درد دل می کردی!
راستش را بخواهی به سحاب #حسادت کردم! تا قبل از اینکه روی سرت بنشیند با من درد دل می کردی و گریه هایت را برای من می آوردی...!
امیدوارم به داد تنهایی هایت برسد!
#نمازت را می خوانند!
صورتت را روی خاک های نرم می گذارند تا بر شانه راست رو به قبله تا #ابد بخوابی!
زود باش از فرصت استفاده کن!
برای آخرین بار! از این #گودال دنیای بیرون را تماشا کن!
همان دنیایی که عمری تو را به خود #مشغول ساخت!
زود باش برای آخرین بار چین های سحاب را نگاه کن!
سنگ لحد را میگذارند و رسما تنهایی ها آغاز می شود!
همه جا تاریک است! حتی روزنه ای از نور دیده نمی شود!
#سکوتی مرگ بار حاکم است!
گرد غربتی گلو گیر، بر دامت می نشیند! در همین سردرگمی هاست که صدایی، قفل سکوت را می شکند!
#خدای تو کیست؟!
#پیغمبرت را نشانی دِه؟
#کتابت کدام است؟
#امامت کجاست؟!
هزار #برهان فلسفی و صغرا و کبرا در دل داری اما اینها به درد اینجا نمی خورند اینجا #علم جواب نمی دهد! #ایمان و #عمل است که کارت را راه میاندازد!
دوباره سوالات را تکرار می کنند!!؟
اگر جواب ندهی! #استخوان هایت را خواهند شکست!
در حالی که لب هایت به هم دوخته شده است! برای آخرین بار، #آخرین سوال را تکرار می کنند!
امامت کیست و اکنون #کجاست؟!
#امیدوارم در این حال و هوا، صدایی دلنشین که از دور، نزدیک و نزدیک تر میشود بگوید :
«امامش #من (عج) هستم!
عمری درد هایش را به #من می گفت!
هرگاه در مسیر بندگی زمین می خورد با چشمانی بارانی نزد #من می آمد و من زخم های #روح اش را درمان می کردم!
#مادرم (س) را مادر صدا می زد و بیشتر از مادر خودش دوست می داشت، هر گاه تشنه محبتی خالص و گوارا بود، سرش را به امید #دامن مادرم بر بالشت می گذاشت و در خیال خود، دستان پر مهر #مادرم را احساس می کرد!
آری، سعید جان
آمدم بگویم که بعد نگویی :چرا نگفتی!
آمدم بگویم :
تو و تمام تعلقات دنیوی ات یک روز خواهید مُرد!
إنَّکَ میّت وَ إنّهم میّتون!
دوستت دارم.
نفس لوامه...
@zarakhsh
بسمه تعالی
لطفا #تبیین نکنید!!
عرض سلام و سلامت باش خدمت همه دوستان و گرامیان.
چندی پیش مباحثه مفیدی پیرامون «جهاد تبیین» بر گذار شد،که بسیار علاقه مند به مشارکت بودم لکن این ریه #خسته و آن فضای #بسته، مانع گردید.
در صندوقچه سرنوشت، نکاتی دارم که عصاره تجربیات برادر کوچک تان در گفت و گو های سیاسی در هر کوی و برزن بوده است:
برای موفقیت در مناظرات، باید پیراهنی به تن کرد که تار و پودش مستحکم و مزین باشد، تارش #صورت مناظره است و پودش، ماده و #محتوا.
جهاد تبیین نیز از همین تار و پود در هم تنیده شده است.
اگر حقیر پا درعرصه محتوا بگذارم بر #طبل بی تقوایی خود کوفته ام چراکه #دانش و #بینش کافی در مسئله نداشته و به حق، کلاهی از این #نمد بر سر ندارم.
اما چند خطی در جهت هموار شدن مسیر صورت مناظرات می نگارم، که در عین بدیهی بودن، رمز موفقیت همگان است.
1.خدایا مقصر به کار آمدیم!
انقلاب ما برخاسته از #حق و برای برافراشتن پرچم توحید است.
چه قدر شایسته ترحم است کسی که درگفت و گو های تبیینی برای خود نمایی و #پیروزی بر خصم لب به سخن بگشاید.
کوتاهی های ما در دفاع از انقلاب، فراوان است از نیاموختن مبانی آن گرفته تا عدم مشارکت های #میدانی!
من همیشه در طلیعه بحث ها چنین زمزمه می کنم :
«خدایا مقصر به کار آمدیم
تهی دست و امیدوار آمدیم»
خودت هوای این زمین خورده را داشته باش!
2.بی مایه فطیر است!
حکایت، همان حکایت چشم و ابرو است! دلش برای زیبایی ابروان انقلاب می تپد #ناخواسته چشمان انقلاب را کور می کند!
حراست از مرز های انقلاب اسلامی در گرو #آگاهی و #اشراف بر مبانی فکری آن است.
تبیین خام و بی محتوا، تخریب پنهان مکتب مان است.
«اول #اندیشه، وآنگهی گفتار
پای بست آمده است و پس دیوار»
لذا به قدر تاب و توان باید آموخت و در همان اندازه تبیین کرد، «نکو گوی گر دیر گویی چه غم!»
3.کوتاه و نافذ و نغز!
چه بسیارند بی مایگانی که از #یَم بی کران دانش جز #نَمی نچشیده اند اما از آنجا که حرف های خام شان را در حریر الفاظ زیبا می پیچند، #مرید می یابند و نامشان بر سر زبان ها می افتد!
در گفت و گو های تبیینی، سعی کنیم نیک سخن گفته و سخن نیک هم عرضه داریم (جمله اول، دال بر #صورت بحث است جمله دوم دال بر #محتوای بحث).
از جملات آهنگین، ضرب المثل ها، پندانه های کوتاه، کلمات حکیمانه معصومان و رهبران نهضت اسلامی بهره جویید که در فضای عمومی جملات #تویتر گونه از هزار #برهان فلسفی برنده تر است.
جمله آقای رئیسی خطاب به آقای همتی را به خاطر دارید : «حکایت حال شما، حکایت دروازه بانی است که 30 تا گل خورده است و می گوید اگر من نبودم 50 تا می خوردیم»
4.از دیار جزئیات!
همت خود را بر اين گمارید که از جملات #کلی و #قواعد گونه بپرهیزید چراکه قصر کلیات با #تیشه یک مثال نقض فرو می ریزد.
خصوصا که رفتار بعض ازمسولین ما هزار هزار مثال نقض برای هر #گزاره ارزشی ما تولید کرده است!!
تلاش کنید بحث را با جزئیات مدیریت کنید، مطمئن باشید که مخاطب از #تراکم جزئیات، آنچه شما می خواهید دریافت می کند 20 مثال برای اجرای عدالت بزنید نگاه سردش به عدالت کمی گرم می شود.
5.هدف، آرایشگر وسیله نیست!
مکتبی که #ریشه هایش را «حق» تغذیه می کند، هیچ باکی از پرسش و پاسخ ندارد و در دفاع از چنین مکتبی دروغ روا نیست.
«تا نیک ندانی که سخن عین صواب است
باید که به گفتن، دهن از هم نگشایی»
البته گره زدن نگاه، به مخاطب حیله گر حق گریزی که جز با #مغالطه مغلوب نمی شود از پنجره مغالطه کاملا به جاست.
6.که لعنت بر این نسل ناپاک باد!
همه #فرهيختگان نیک می دانند که بالا بردن صدا یا سرخی گونه و باد کردن رگ گردن، هیچ کدام دلیل بر حقانیت ادعای شما #نیست بلکه #شمع محبت شما را در دل ها خاموش می کند و تصویر زننده ای از انقلاب و انقلابی در اذهان باقی می گذارد!
چه حرف های کوتاهی که هنگام #جوشش خشم بر زبان جاری میشود و شیرینی اندیشه انقلاب را به تلخی می کشاند
«بَلی، مرد آن است از روی تحقیق
که چون خشم آیدش باطل نگوید»
نکند حرفی بزنی که بگویند :
« این اخلاق را از خمینی آموخته ای؟؟»
@zarakhsh
آذرخش
نزدیک تر از بند کفش لابه لای این همه بانگ و هیاهوی سیاسی و کشمکش های اجتماعی، این سخن استاد مرا در
نامه ای از نفس لوّامه...
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام سعید جان
از اینکه با من خلوت میکنی خوش حالم، نیامده ام #سرزنش ات کنم...!
نشینده ای که پیش گیری بهتر از #درمان است! آمده ام قبل از وقوع جرم، دستت را بگیرم.
آمده ام #کیمیایی روزی ات سازم که دوای همه ی درد هایت باشد!
آمده ام حرفی بزنم که #عصاره همه ی نصیحت هاست!
آمده ام تا بگویم :
«سعید جان...!!
تو یک روز خواهی مُرد...!
یک روز جلو چشم هایت همه #تعلقات ات را به آتش خواهند کشید!
یک روز از جا بر میخیزی اما جسمت برنخواهد خاست!
خانواده کنار بسترت زار می زنند و تو نیز داد خواهی زد!
آری! داد میزنی که :نههههههه! من زنده ام...
اما کسی #صدایت را نمی شنوند!
آمبولانس در راه است و چند لحظه ی دیگر خود را زیر دستان #غسّال خواهی یافت!
درحالی که زير لب فاتحه میخواند و با دستانش شیرآب را #ولرم می کند!
بدنت را می شوید و گوش ها و دماغت را با #پنبه پر می کند!
چه بوی خوشی می آید! بوی #سدر و #کافور است!
از این بهتر چه میخواهی! بدنت را که شستند!
خوش بویت که کردند!
بر پیکر #برهنه ات لباس سفید پوشاندند!
غسال، عزیزانت را #صدا میزند:
بیایید.. بیایید با حاج آقا خدا حافظی کنید! میخواهم کفن اش را ببندم!
فرصت خوبی است!
خوب بچه هایت را نگاه کن!
این ها همان هایی هستن که از #جانت گرامی تر بودند!
تابوت آماده میشود و همان طور که وصیت کرده بودی #سَحاب را روی تابوت می گذارند تا در آغوشت دفن شود!
مرحبا! خوشم آمد! میدانم که برای عمامه ات اسم گذاشته ای آن هم، همان اسمی که #پیامبر روی عمامه اش گذاشت!
خودم صدایت را می شنیدم وقتی با سحاب درد دل می کردی!
راستش را بخواهی به سحاب #حسادت میکنم !
تا قبل از اینکه روی سرت بنشیند با من دردُ دل می کردی و گریه هایت را برای من می آوردی...!
امیدوارم به داد تنهایی هایت برسد!
#نمازت را می خوانند!
صورتت را روی خاک های نرم می گذارند تا بر شانه راست، رو به قبله تا #ابد بخوابی!
زود باش از فرصت استفاده کن!
برای آخرین بار! از این #گودال دنیای بیرون را تماشا کن!
همان دنیایی که عمری تو را به خود #مشغول ساخته بود!
سنگ لحد را میگذارند و رسما تنهایی ها آغاز می شود!
همه جا تاریک است! حتی روزنه ای از نور دیده نمی شود!
#سکوتی مرگ بار حاکم است!
گرد غربتی گلو گیر، بر دامنت می نشیند! در همین سردرگمی هاست که صدایی، قفل سکوت را می شکند!
#خدای تو کیست؟!
#پیغمبرت را نشانی دِه؟
#کتابت کدام است؟
#امامت کجاست؟!
هزار #برهان فلسفی و صغرا و کبرا در دل داری اما اینها به درد اینجا نمی خورند اینجا #علم جواب نمی دهد! اینجا تاریک است پس نور می خواهد ! #ایمان و #عمل است که کارت را راه میاندازد!
دوباره پرسش ها را تکرار می کنند!!؟
اگر جواب ندهی! #استخوان هایت را در هم خواهند شکست!
در حالی که لب هایت به هم دوخته شده! برای آخرین بار، #آخرین سوال را تکرار می کنند!
امامت کیست و اکنون #کجاست؟!
#امیدوارم در این حال و هوا، صدایی دلنشین که از دور، نزدیک و نزدیک تر میشود بگوید :
«امامش #من (عج) هستم!
عمری درد هایش را برای #من می نوشت!
هرگاه در مسیر بندگی زمین می خورد با چشمانی بارانی نزد #من می آمد و من زخم های #روح اش را درمان می کردم!
#مادرم (س) را مادر صدا می زد و از مادر خودش دوست تر می داشت!
هر گاه تشنه محبتی خالص و گوارا بود، سرش را به امید #دامن مادرم بر بالشت می گذاشت و در خیال خود، دستان پر مهر #مادرم (س) را احساس می کرد!
آری، سعید جان
آمدم بگویم که نگویی :چرا نگفتی!
آمدم بگویم :
تو و تمام دنیایت یک روز خواهید مُرد!
إنَّکَ میّت وَ إنّهم میّتون!
دوستت دارم.
نفس لوامه...
@zarakhsh