#آموزش
#اجزاء_رمان
#صحنه
صحنههای رمان قرار نیست مثل دومینو، یکی بعد از دیگری رویهم بیفتند. میتوانید تعلیقهای تودرتو داشته باشید و قبل از تمام شدن یک صحنه، وارد صحنۀ بعدی شوید. به این شکل رمان را از حالت کسالتبار آن نجات میدهید.
چه موقع از صحنه استفاده کنیم چه موقع از روایت؟
حتماً شنیدهاید که میگویند: نگو، نشان بده.
صحنه یا نمایش داستان، بخش نشان دادن است و روایت کردن، بخش گفتن آن.
نمیشود همۀ داستان را سرتاسر از صحنه پر کرد و تا حد زیادی روایت را از داستان حذف کرد. رمان به هردوی اینها و البته به توصیف نیاز دارد.
با روایت میتوانید اتفاقات کماهمیتتر را عنوان کنید. سرعت داستان با گفتن بیشتر میشود و میتوانید خط داستان را دنبال کنید.
وقتی از صحنه استفاده میکنید یعنی اتفاقات را مقابل چشم خواننده قرار میدهید با این کار اتفاقات را زنده میکنید و احتمالاً سرعت داستان کند خواهد شد. برای بازگو کردن مهمترین اتفاقات بهتر است از صحنه استفاده کنید.
توصیف هم کمک میکند تا تصویرسازی داستان هر چهبهتر در ذهن خواننده نقش ببندد.
روایت را چون نمیبینید ممکن است باور نکنید اما صحنه باورپذیرتر است. شما میتوانید صحنه را دقیقاً با توصیفهای دقیق مقابل چشمان خود ببینید. بهاینترتیب آن را بیشتر باور خواهید کرد.
حالا باید صحنههای مختلف را چطور بچینید؟
هراندازه هم صحنهها مهیج باشند، باز هم بهتر است بین صحنههای مهیج داستان وقفههایی ایجاد کنید. میتوانید صحنههای آرام را بین صحنههای هیجانانگیز قرار دهید. بهاینترتیب سرعت خواندن متن را تنظیم میکنید.
صحنۀ مهیج+صحنۀ آرام+ صحنۀ مهیج+صحنۀ آرام…
وقتی صحنهای را تمام میکنید نمیتوانید بلافاصله به سراغ صحنۀ بعدی بروید به این دلیل که هر صحنه نیازمند عکسالعمل شخصیت داستان است. پس بین صحنههای مختلف پل بنزید. این پل را میتوانید از صحنههای آرامتری مثل خودگوییهای شخصیت یا توصیفهایی از مکان و زمان داستان ایجاد کنید.
@anarstory
#آموزش
#اجزاء_رمان
#صحنه
برای هر صحنه میتوانید برنامهریزی کنید. کارتهای هر صحنه را میتوانید به این شکل تهیه کنید تا در طول نوشتن رمان دچار سردرگمی نشوید.
نمونهای از کارت نوشتن صحنههای داستان:
@anarstory
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین115 نور دختر هستید. یک دوستی دارید که خوش قیافه و سانتیمانتال است. قد بلند. ناخنهای لاک
#تمرین116
نور
شما مسئول یک سازمان گُنده در جمهوری اسلامی ایران هستید. کلی پول و مول و اسکناس دارید. کلی بیلبورد و دستگاه چاپ دارید. کلی شبکه مجازی با فالوئر زیاد دارید.
حالا باید برای دعوت مردم به عبادت و حجاب و نماز و پرداخت خمس کار کنید. یک سال هم وقت دارید.
در اولین روز کاری تان یک جلسه میگیرید ودویست و بیست تا مدیر که در شهرهای مختلف حضور دارند دعوت میکنید تا طرح هایتان را ارائه دهید...
یک صحنه یا وانشات یا موقعیت داستانی خلق کنید و ایدههایتان را توضیح دهید.
شما بهترین گرافیست ها را دارید. ولی باید خودتان یک طرح نویی در بیندازید تا آنها اجرا کنند. بهترین نویسندگان را هم...ولی شما باید یک نگاه جامع داشته باشید که تمام اقشار جامعه را پوشش دهد...
مثلا👇
ایده شما این است که کلا بساط بنر زدن را باید جمع کنیم. خب راه جایگزینتان چیست؟ حتما خواهید گفت کار ریشهای. خب یعنی چه؟ یعنی تربیت نسل؟ خب چه کسی باید تربیت کند. حتما خواهید گفت خانواده و مادر. خب مادر امروز باید چه چیزهایی بلد باشد. شاید یک نفر از مدیران شما یک خانم باشخصیت ولی بدون شناخت عمیق از دین باشد. نظر شما درباره ای خانم باشخصیت چیست. این خانم باشخصیت ازدواج هم نکرده است و شما هم ازدواج نکرده اید.🙄 واقعا که...شما الان وسط یک جلسه مهم کاری هستید شخصیت داشته باشید. داشتم میگفتم. مدیران شما یکدست نیستند و اعتقادات متفاوتی دارند...چه کسی تعیین میکند نظر صلاح و صواب چیست؟ مثلا مرجع همه شهید مطهری باشد خوب است؟ خب ..یا امام خمینی...یا آقای خامنه ای؟ خب...نظر امامین انقلاب را میدانید؟ اصلا ملاک خوب و بد را از کجا آورده اید؟ و نکته مهم تر اینکه دینتان را از کجا گرفته اید؟ چون در نهایت میخواهید دینی را تبلیغ کنید که یاد گرفته اید...
پ.ن
دیالوگ ها مختصر و مفید باشد. روده درازی نکنید. خیلی شاعرانه اش نکنید.
#یادداشت
#داستان
#موقعیت
#صحنه
#مدیریت_کلان
#نشراحکامباامکاناتکلان
#تبلیغدین
#باغانار
#تمرین
#تمرین116
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه میکنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم.
🔸نشانیباغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
🔸نمایشگاهباغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
🔸گلدسته🔻
@ANARSTORY
🔸ادمین
@ANARSTORY_ADMIN
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین119 من حیث لا یحتسب یعنی چیزی از جایی که فکرش را نمیکنی نصیبت شود. چنین خاطره ای دارید
#تمرین120
شما تازه مسلمان شده اید. شدیدا در فشار هستید. یکدفعه یل عرب، شکارچی شیر، پهلوان قریش اعلام میکند مسلمان شده. حس و حال و تغییر شرایط روحی خودتان را بنویسید.
🔸یک موقعیت خلق کنید.
🔹مثلا👇
☕️ در خانه یک ارباب مشرک هستید، دارید شاخه های خرما را یکدست میکنید برای انداختن در تنور و پختن غذا. این خبر را یکی از کنیزها به شما میدهد. شما از خوشحالی تکه گوشت را به تنوز میاندازید و ...
☕️شما یک مشرک بودید که در حال طواف کعبه و بت هاست. ولی قلبا اعتقادی به یتها ندارید. حمزه علیهالسلام را بسیار دوست میدارید. یکدفعه حمزه مثل شیر عصبانی به سمت ابوجهل میرود...قلب شما تکان میخورد و به سمت مردمی که آنجا جمع شده اند میروید و صحبتهایی میشنوید که باعث تغییر زندگی تان میشود...این واقعه را به صورت داستانی بنویسید.
☕️شما یک شکارچی شیر هستید. گوشت شیر را برای سران اعراب میبرید و پوستش را به بزرگان قبایل میفروشید. حمزه علیهالسلام را میشناسید که در شجاعت بی مثال است. خبری میشنوید که او مرید برادرزادهاش شده. حالا میخواهید ببینید این برادر زاده کیست و چه حرف تازهای دارد. به دنبالش این موضوع با سختی خودتان را به مکه میرسانید...فرزندتان مریض است و همسرتان شدیدا از این نوع کارها مخالفت میکند و ....
☕️شما یک اعرابیِ بیابانِگردِ مارمولکخور هستید. واقعا که! آخر این چه کاریست خواهر من، برادر من. نکن. این چه وضع زندگی است آخر. همواره در حال ریختن خون هستید. به خاطر یک تخم شترمرغ صد سال است با قبیله آن طرفی در حال نزاع هستید. حالا یک دین جدید آمده و حمزه علیهالسلام که سرآمد شجاعان است به او گرویده. در آخرین سفرتان به شهر مکه و فروش شیر و دوغ شتر سر و صدایی از کنار کعبه میشنوید. حمزه را میبینید که دارد ابوجهل را نفله میکند. دلتان خنک میشود. پیگیری میکنید و اخبار جذابی میشنوید...
☕️شما یک دزد هستید. جسارتاً خاک بر سرتان. آدم با نان حلال معلوم نیست عاقبت به خیر شود چه برسد به نان حرام. خجالت دارد. قباحت دارد. حتما بعدش آروغ هم میزنید؟ چندش. داشتم میگفتم... برای دزدی از اموال زائران کعبه به میان مردم رفته اید که یک دفعه یک مرد قدرتمند کمانش را به صورت ابوجهل که از ثروتمندان قریش است میزند. یک دفعه ماستتان را کیسه میکنید و به خود جیش میکنید. از مردم اطراف خود میپرسید که قضیه چه بوده و آنها میگویند...
#تمرین120 #تمرین
#حمزهعلیهالسلام #سیدالشهداء
#اسلام #یاور #اسدالله #برادررضاعیپیامبر #جنگیدنبادوشمشیر #حامللوایتکبیر #داستانک #داستان #رمان #داستانکوتاه #داستانبلند #وضعیت #موقعیت
#وانشات #صحنه #توصیف #حمایت
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین121 #تمرین #شهید #یادداشت یک یادداشت سه جملهای بنویسید. 🔸جمله اول خطاب به شهید حسن صیاد خدا
#تمرین122
نور
خواهر شوهرتان یک بسته فلافل نیمه آماده خریده و آمده خانهتان. قرار است شام را خودش آماده کند.
شما بعد از دو هفته تازه یک روغن یک لیتری خریده اید هشتاد هزار تومن. خواهرشوهر عزیزتان همینجور که دارد قول و غزل افاده میکند همینجور دارد سر روغن را کج میکند توی ماهیتابه و از دست پختش تعریف میکند. مرتب روغن کم و کمتر میشود.
شما همینجور که دارید خودخوری میکنید باید لبخند عصبیتان را ادامه دهید. البته میتوانید با همین چهار تا انگشت ... یا با همین پشت دست...و روغن را از دستش بگیرید.
در همین فکرها هستید که چند سیب زمینی بر میدارد، خلال میکند و ته مانده روغن را هم به باد میدهد...
🔸آیا خواهرشوهرتان میخواهد لج شما را در بیاورد؟
🔸آیا خواهرشوهرتان مریض است؟ خدا شفایش دهد.
🔸آیاخواهرشوهر قحط بوده که این خواهرشوهر را انتخاب کردهاید؟
🔸آیا قلبا به خواهرشوهر خود عشق میورزید؟
🔸خواهرشوهر دارید شاه ندارد؟
🔸آیا روز و شب دعا میکنید برای چنین خواهرشوهرِ نازنینی، فرشته روی زمینی؟
🔸ماجرا از آنجا شروع شد که پارسال بهار همسر شما از دستپخت شما در طایفهاش بسیار تعریف کرد. حالا فهمیدهاید که این چشم سفید انتقام چه چیزی را میخواهد بگیرد؟
این صحنه را توسط راوی اولشخص روایت کنید. سعی کنید لحن داستانی داشته باشید.
#تمرین122 #روایت #خواهرشوهرعزیزم #فلافلنیمهآماده #اسراف #وان_شات #تمرین #صحنه #توصیف #لبخندعصبی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین128 برای کلمات زیر یک کلمه مرتبط، همخانوده و متضاد بنویسید. مثلا خوب. (بخشیدن، احترام، ن
#تمرین129
نور
دختر هستید. امروز سالگرد ازدواج امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیهاست. شوهر هم، همچنان کم است. شما خیلی با کمالات هستید. حتی مدرک مونجوق دوزی از دانشگاه شیکاگو دارید. اما یک راز مهم را فراموش کرده اید، مردها دستپخت مادرانشان را دوست دارند. وای از آن زمانی که ته دیگه زعفرانی از دیگ بیرون آید. یعنی سلطان جهان هم به چنین روز غلام است. برای اینکه به خانه بخت بروید و سفیدبخت بشوید باید آشپزی یاد بگیرید. هیچ راهی ندارد چانه نزنید. چی؟ انقلت میآورید؟ نیاروید چون شکم این چیزها سرش نمیشود.
خب برای اینکه آشپزی تان خوب شود چه می کنید؟ صغری خانم همسایه آشپزی اش درجه است. اما شما برای یادگیری آشپزی به خانه کبری خانم میروید. میپرسید چرا؟ خب معلوم است دیگر. کبری خانم یک پسر دارد آقا. تحصیل کرده. مهندس. البته الان در اسنپ است ولی آینده خوبی دارد. موهای وزوزی دارد و بسیار مهربان و خوش اخلاق است. حتی یکبار در صف نانوایی او را دیده اید و خیلی هم مرد زندگی به نظر میآید.
خب. روز اول به خانه کبری خانم رفته اید و در حال یادگیری فیلهچینی هستید. کبری خانم پسرش را صدا میزند. شما سریع میروید کنار ظرفشویی و پیشبند را میبندید. خیال می کنید ما خر هستیم. رفتار گذشته شما و اخلاق گند شما همواره برای ما رو شده است. خیال میکنید یادمان رفته یک بار که تند تند ظرف شسته بودید و با اینکه دورتو استفاده کرده بودید ظرفهای شام بوی کلاغ مرده میداد. فکر کردی خیال کردی. تازه شوهر هم میخواهد.🧐
تازه یکبار هم که خانواده یک شب رفته بودند شهرستان تا فردایش که برگردند خانه را پر از ظرفهای نشسته کرده بودی و دقیقه آخر شروع کردی مثل چی ظرف شستن. تازه جورابهایت را هم نمیشوری. فکر کردی ما از هیچ چیز خبر نداریم. البته ما به کبری خانم چیزی نمیگوییم. بالاخره صحبت یک عمر زندگی است.
خب داشتم میگفتم، اکبرشون که آمد توی آشپز خانه و شما تند و فرز دارید ظرف میشورید. البته قبلا گفتم که ما گول این رفتار پوپولیستی شما را نمی خوریم. ولی خب کبری خانم خیلی خوشش میآید و یک دل نه صد دل عاشق شما میشود. خب مبارک است. حالا یک ماه از آن واقعه گذشته و شما در خانه اکبر آقا هستید. دیگر غم دنیا از دل شما و مادرتان رفع شده. اکبر یک داماد درجه یک است. برای مادرزن پیامهای عاشقانه می فرستد و در واتس آپ در یک گروه زناشویی عضو است و گاهی چیزهای جالبی برای شما میفرستد که نیشتان باز میشود. خجالت بکشید واقعا اینها دیگر چه پیامهایی است. گوشیتان را بگیرید.
خب حالا هفته اول زندگی تان است و اکبرآقایتان دارد از سر کار میآید. مادر شما برایش قرمه سبزی پخته و شما هم دارید سالاد درست می کنید و به این فکر می کنید تا کی مادرتان باید برای اکبرآقاییتان ناهار درست کند. البته لازم به ذکر است که اکبر آقا خیلی اهل شکم نیست. ولی خب بالاخره مدرک منجوق دوزی از دانشگاه شیکاگو هم دارید. البته یک موقعیت داستانی خلق کنید که آقاییتان از سرکار آمده و شدیدا گرسنه است ولی شما غذایی درخور برایش نپخته اید. اکبر آقا خیلی متانت به خرج می دهد ولی نمی تواند هیچی نگوید. البته چیزی هم نمی گوید بنده خدا. شما هم منتظر هستید تا او چیزی بگوید تا خرخره اش را بجوید. البته اکبر آقا بسیار باهوش است و هیچی هم نمی گوید. ولی خب نمی تواند هیچی هم نگوید....یک موقعیت داستانی خلق کنید دیگر منتظر چه هستید؟ این صحنه را ادامه دهید. اکبرآقا دارد به سختی غذا می خورد و شما خیلی برایتان مهم است آشپزی تان چطور است. حتی ممکن است وسط ناهار مادر شوهرتان در بزند بیاید خانهتان. بله کبری خانم را می گویم. سلام خدا بر تمام مادر شوهرها.
#تمرین129
#ازدواج
#اکبرآقا
#باغ_انار
#موقعیت_داستانی
#صحنه
﷽؛اینجابا هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه میزنیم وبرگ میدهیم. به زودی به اذن خداانارهای ترش و شیرین وملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
@ANARLAND