آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #حاشا سروده #رضا_یزدانی نشر #شهرستان_ادب #دوره_دوم_آفتابگردان
از تقاطع شهید احمد رسولیان که بگذری
میرسی درست روبروی یادمان کربلای پنج
انتهای بولوار حاج حیدر تراب
کوچهی شهید فاطمینسب
خانهی من است
دردآور است؛ نیست؟
اینکه اینهمه شهید
بر سر تمام کوچههای شهر ایستادهاند
تا نشانی مسیر خانههای ما شوند
اینکه اینهمه شهید رفتهاند
تا بهانهی ترانههای ما شوند
دردآور است؛ نیست؟
#رضا_یزدانی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
آفتابگردانها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #حاشا سروده #رضا_یزدانی نشر #شهرستان_ادب #دوره_دوم_آفتابگردان
مبارک است آسمانِ آبی،
مبارک است آفتاب و باران
خوشا جوانه، خوشا شکفتن،
خوشانخوشانیست در بهاران
بریز از منقل زمستان،
هر آنچه تهمانده است از اسفند
بریز تا گل کند دوباره،
بلوغِ پُرجوشِ شاخساران
سلام کردم به نرگسی مست،
جواب از بلبلی شنیدم
به جز محبّت، به جز ملاحت،
ندیدم از این بزرگواران
چقدر شادند غمفروشان،
پر از هیاهو همه خموشان
به بادهریزی و نوشنوشان
حواسجمعاند میگُساران
به سبزوار درخت رفتم؛
سلام کردم به جانبهکفها
کفنبهتن آمدند گلها،
کفنبهتن مثل سربداران
فقط نه این دید و بازدید است؛
فقط نه تبریکهای عید است
بهار یعنی به خود رسیدن،
به رغم گمگشتِ روزگاران
بهار یعنی همین گسستن
ز خویش و در خویش تازه گشتن
بهار این است؛ ای زمستان!
بهار این است؛ ای بهاران!
بهارها آمدند و رفتند
ولی تو میمانی ای همیشه!
من آمدم تا تو را ببینم؛
خودِ خودت را به من بباران!
#رضا_یزدانی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
برای مردم مظلوم #یمن
دنیا گرفت از من نگاه کودکانم را
بر جان من انداخت داغ دودمانم را
من مادر آغازهای کوچکی هستم
داغ جوان پایان نداده داستانم را
در جنگ شرکت میکنم با مادریهايم
میآورم وقتی به دنیا آرمانم را
با بخت خود دارم به میدان میروم وقتی
میآورم آیینهام را، شمعدانم را
پشت و پناه مردهای خانهی من باش
دارم به دستت میسپارم نوجوانم را
ای كاش خطی از قوانین جهان بودم
شاید عوض میکرد حال مردمانم را
#صابره_سادات_موسوی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
رها چه وصف غریبی برای حالش بود
همان که پیش تو میماند اگر مجالش بود
چقدر روح بلندش تب پریدن داشت
چقدر جسم ضعیفش وبال بالش بود
چقدر بغض خودش را نشاند، گریه نکرد
و رود، آینهی آن غم زلالش بود
چکیدهی همهی دردهای قبل از خود
هزار و سیصد و هفتاد و پنج سالش بود
کسی که دیدنت او را به شعر میانداخت
صدای خندهی تو شعر ایدهآلش بود
همین مسافر خسته، مقیم خانهی مرگ
دوباره دیدن تو آخرین خیالش بود
#محمدرضا_معلمی
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#طنز
دو سه شب پیش با فک و فامیل
شاد و شنگول و خرم و خندان
جمع بودیم پای تلویزیون
وقت بازی ژاپن و ایران
همگی گرم دیدن بازی
زُل زده توی السیدی سونی
ضمن تشویق تیم ملیمان
میشکستیم تخمهی ژاپنی
ناگهان ضدّ حمله زد ژاپن
شوت کردند و بیخودی گل شد
تخمهها در دهانمان ماسید
فکّمان نیز اندکی شل شد
تخمه را تِخ نموده و رفتیم
سمت فالودههای شیرازی
در همین ثانیه مهاجم ما
زد به ژاپن عجب گل نازی
آن طرفتر عروس عمه بتول
داد شرح جهاز شیکش را
به رخ جاریاش دوباره کشید
ماکرو ویوِ پاناسونیکش را
گل بعدی تیم ژاپن هم
وارد تور تیم ایران شد
باز ما مثل ماست وارفتیم
بلکه وارفتگی دوچندان شد
توی وقت اضافه بودیم و...
سوت پایان بازی داور...
میرسید از درون ورزشگاه
داد و فریاد اگزوز خاور
پدرم هندوانهای آورد
تا بگیریم بلکه ما، جانی
در کنارش گذاشت در سینی
چند چاقوی اصل زنجانی
نه! خطاشد، پنالتی است انگار
فرصت یک پنالتی ایران
گل زدیم و نباختیم اما
هست بازی هنوز در جریان...
#محمد_حسین_مهدویان
#دوره_پنجم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#طنز
این شنیدم که یک ریاضتکش
میخورَد کلّ سال، یک بادام
در شگفت آمدم سپس رفتم
تا بپرسم سوال از بابام
پدرم ابتدا کمی خاراند
کلّهاش را و بعد از آن آرام
دست خود را فرو به گوشش کرد
هی تکان داد و اندر آن هنگام
داد یَک پاسخی که فِر خوردم
مثل سیدی درونِ سیدیرام
گفت بابا که ما کنون هستیم
وسط دوره ی پسابرجام
پهن باید کند ریاضتکش
لُنگ خود را مقابل پاهام
بزند مدرک ریاضت را
بر در پیت و کوزهی خیام
فکر بادام را به گور بریم
تا بگیریم گور چون بهرام
گفتمش بیت قبل را عالی
سرِ هم کردهاید با ایهام
گفت ایهام را اگر خواهی
هست رفرنس آن همان برجام...
#محمدرضا_درخشان
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
تو مثل آسمانی، با دل من راه میآیی
اگر حق با تو باشد باز هم کوتاه میآیی
به قدری از دل من تا دل تو راه کوتاه است
که تا من می شوم دلتنگ تو، ناگاه میآیی
تماشا میکنم از پنجره با شمعدانیها
تو را هرشب که تنها زیر نور ماه میآیی
من و فنجان چای و میز و گلدان منتظر هستیم
تو با لبخند و با یک دستهگل از راه میآیی
تفاوتهای ما يعنی تکامل در کنار هم
فقط تو باگذشت من! به این خودخواه میآیی
قسم خوردیم تا دنیاست، با هم همقدم باشیم
تو با من تا بهشت ای همسفر! همراه میآیی
تو مثل آسمانی، بیکران و بی تلاطم، من
پر از شوق پریدن میشوم هرگاه میآیی
#بشری_صاحبی
#دوره_سوم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
چقدر پشت همین شیشههای تار بمانم؟
چگونه از غم دوریت خانه را بتکانم؟
دلم بدون تو پوسید در اتاق، نگفتی
چقدر چشم به راه صدای زنگ بمانم
تو نیستی که بدانی چه آمدهست به روزم
که باز بی تو شبم را به گریه میگذرانم
شب تولد من خانه نیستی که ببینی
به جای بادکنک بی تو بغض میترکانم
دلم گرفته برایت... بگو که آمدنت را
چقدر فال بگیرم؟ چقدر شعر بخوانم؟
چقدر شعر بخوانم که ناشنیده نگیری
چگونه حرف دلم را به گوش تو برسانم
بیا به خانه بهارم! نخواه آخر سالی
به انتظار تو در حسرت بهار بمانم
#محمد_هدایت_زاده
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
سپردمش به خدا باز هم دلم جا زد
همیشه قبل سفر دستهام میبازد
خدا خدای خداحافظیست غمگینم
خدای من! چه کسی دست بر دل ما زد؟
اجازه خواستم از چشمهاش تا بروم
که خطّ اشک به جشن وداع امضا زد
سفر نبود ولی انتظار حرکت کرد
و ماه ساعت خود را به وقت فردا زد
سفر شروع نشد، مقصدم همانجا بود
قطار بیحرکت ماند و ریل در جا زد
قطار از دل خود رد شد و به جاده رسید
و سوت آخر خود را برای دنیا زد
تکان ذهن من است این نه لحظهی حرکت
که زوزهاش به سکوتی سیاه برپا زد
به روی صندلی آتش گرفت و قلبم سوخت
رسید قصه به جایی که دل به دریا زد
و درد خسته شد از قصهام، نشانه گذاشت
گرفت گوشهی بالای صفحه را تا زد
#مصطفی_هاشمی_اهری
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_اشعار_فاطمی
نور حضورت آینهی کردگار شد
با تو ستون عرش خدا استوار شد
باغ زمین به چنگ خزان بود پیش از آن
اما به لطف رؤیت رویت بهار شد
مروه صفا گرفت به یمن قدوم تو
زمزم به لطف کوثر تو خوشگوار شد
از آسمان رسیدی و _ با یک گل از بهشت _
هر چار فصل خانهی مولا بهار شد
بر صفحهی سفید دل همسرت علی
نقش نگاه توست که تنها نگار شد
صبر جمیل و جلوهی ایثار و حسن تو
در زینب و حسین و حسن آشکار شد
آنقدر بغضِ تاول دستت ادامه یافت
تا آسیاب از نفس افتاد و زار شد
با کیسهای ز نان تنور تو شب به شب
در کوچههای شهر علی رهسپار شد
سوگند میخوریم که لولاکِ شان تو
تنها دلیل گردش لیل و نهار شد
عمر تو خواست حقّ امامت ادا شود
هجده نفس برای ولایت نثار شد
《ای بینشانهای كه خدا را نشانهای》*
در خاک راز مدفن تو ماندگار شد
*مصراع از فاطمه راکعی
#زهرا_علیپور
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
نه از عراق و حجازم نه اهل شام، محمد!
نسیمی از یمن آوردهام، سلام محمد!
سلام بر تو که جاریست رحمت تو در عالم
سلام بر تو، سلامی على الدوام، محمد!
غبارِ شهر اویس است پر کشیده به سویت
برای ثانیهای عرض احترام، محمد!
گذشته بعد تو رنجی هزار ساله بر امت
پر از سکوت، پر از بغض بیکلام، محمد!
يمن تپیده به خون است و کعبه مثل همیشه
غریب مانده و تنها در ازدحام، محمد!
صفوف تفرقه برپاست در نماز جماعت
چه پیش آمده در مسجدالحرام، محمد!
سیاه کرده شب فتنه روزگار حرم را
و مانده است چه حجها که ناتمام، محمد!
زدند دست به شمشیر اختلاف و ندیدند
هزارباره شد اسلام قتل عام، محمد!
کجاست موعد رجعت که ذوالفقار به غیرت
به خشم و کینه برآرد سر از نیام، محمد!؟
نشان بده به همه صبح «أیَّ منقلبِِ» را
بگیر از این شب تاریک انتقام، محمد!
#طیبه_عباسی
#دوره_چهارم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha