#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
تقدیم به #حضرت_رباب
مگر که گریه کند چاه زمزمی دیگر
که خشک مانده لب ذبح اعظمی دیگر
امید، مشک عمو بود و هر کسی میگفت
رباب گریه نکن صبر کن کمی دیگر...
عمودِ خیمه رطبهای تازه میریزد
اگر اراده کند باز مریمی دیگر
ولی رباب که سرگرم ذکر یا رب بود
غمی نداشت بخواهد خدا غمی دیگر
دل از تمامی عالم برید و با لبخند
روانه کرد علی را به عالمی دیگر
رباب آب شد اما علی که آب نخواست
سه جرعه آمد و نوشید مرهمی دیگر
دو دست خالی خود را تکان تکان میداد
که جز خیال علی نیست همدمی دیگر
#محمد_مهدی_خانمحمدی
#دوره_اول_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
به #شش_ماههی_سیدالشهدا_علیه_السلام
نالهات در نفس باد، مکرّر گم شد
گریهی تو وسط خندهی لشکر گم شد
سورهای بود سپاهم که تلاوت کردم
آیهای پشت سر آیهی دیگر گم شد
ماند از سوره فقط آیهی بسم اللهاش
آه کوتاهترین آیه هم آخر گم شد
دور خوردی می ششماههی من دست به دست
دست من تا که رسیدی می و ساغر گم شد
دست من منبر فریاد غمانگیزت بود
آه! یکمرتبه در خون تو منبر گم شد
زوزهی تیر سهشعبه همه را ساکت کرد
لحظهای بعد صدای علی اصغر گم شد
قدمی سوی سپاه و قدمی سمت حرم
از خجالت پدر پیر تو سردرگم شد
کاش اجزای تو در قبر تو کامل باشند
گرچه گویند که در عصر دهم سر گم شد
#سید_محمد_مهدی_شفیعی
#دوره_اول__آفتابگردانها
از مجموعه شعر #مرز_ما_عشق_است
نشر #شهرستان_ادب
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بیهمتا
شب است و خردههای خندهی ماه از ورای ابر
میافتد روی آب و میپرد خواب از سر دریا
شب است و میتکاند آسمان از دامنش آرام
کمی از ماندههای نور را بر سفرهی صحرا
میاندازد فلک بر صورت خورشید روانداز
و میخوابانَد او را روی پای خویش تا فردا
شب است و آسمان پیراهنی از هالهی مهتاب
به تن کردهست چون صوفی که بر تن میکند شولا
میان چادر شب ماه زیباتر شود آنسان
که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا
خوشا لیلا که در دامان جوانی اینچنین پرورد
که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها
تعالی الله رویش را که 《والفجر》 است تفسیرش
تعالی الله مویش را که 《والیل اذا یغشا》
ملاحت میچکد از ساحت پیشانیاش هر بار
که در نزد پدر پایین میاندازد سر خود را
کسی چون او پر از سُکر خدا گشتهست پا تا سر
که نشناسد میان سجدههای خویش سر از پا؟
علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا
علیّ بن ابیطالب مهیّا گشته بر هیجا!
که او تا بر زمین پا میگذارد، راه میافتد
میان آسمانها بر سر پابوسیاش دعوا
《اگر امر خدا جنگ است باید رفت》 گفت و رفت
نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزهها پروا
بلاجوی و بلیگوی و عطشنوش و رجزخوان بود
هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برقآسا
《منم من زادهی زهرا، منم آیینهی حیدر》
ولی نشناختند او را ولینشناسها... دردا!
نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر
گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا
نمیگویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش
همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا
چراغی نیست در دل -این پریشانخانهی مغموم-
که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما
امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش
بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری
#رضا_یزدانی
#دوره_دوم_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #حاشا
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
تقدیم به #حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
اذان و سبحه و سجاده و منبر علیاکبر
کسی که بوده از کلِّ جهان بهتر علیاکبر
نمادِ رجعتِ دین است وقتی دیده یک لشکر
که میگردد مسیحاتر محمدتر علیاکبر
به قدری ذوب در ذاتِ خدا، گردیده در میدان
که تاثیری ندارد نیزههاشان بر علیاکبر
تمامِ دشت پر شد، اربا اربا روی خاک افتاد
علیاکبر علیاکبر علیاکبر علیاکبر
میانِ خیمه غوغا شد به پا وقتی که فهمیدند
نمیآید به سوی خیمهها دیگر علیاکبر
ندارم ترسی از مرگم چرا که مطمئن هستم
به بالینم میآید لحظهای ... آخر علیاکبر
#سیده_فرشته_حسینی
#دوره_هفتم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
تقدیم به #حضرت_علی_اکبر
به پا شدهست در این دشت محشری دیگر
چگونه زنده شده باز حیدری دیگر
و گفت لشکر کفّار یک صدا که مگر
بنا نبود نیاید پیمبری دیگر؟
رجز که خواند به هم زد صفوف لشکر را
که آمدهست به پیکار صفدری دیگر
ابهتش همه را یاد مرتضی انداخت
به کربلا چه کند؟ فتح خیبری دیگر
امان از آن لحظاتی که بال و پر میزد
شکست پیش نگاه حرم پری دیگر
به پهلوی گل لیلا که نیزه زار دمید
گرفت کربوبلا عطر کوثری دیگر
فدای آنهمه سرهای پر زده تا نی
میان آنهمه سر بود، او سری دیگر
#سید_امیر_حسین_خوشرو
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
قصّهی ناتمام دنیا، آب
بسم حق «بسمه تعالی»، آب
میرود سینهخیز، نرم و خموش
دورترها ز چشم دریا، آب
یک غزل تشنگیست بر لب رود
یک بغل خستگیست برجا، آب
دفترم را که باز کردم، باز
ماجرای قدیمِ بابا.... آب
مشک بر دوش میکشد یک مرد
میبَرد سوی آب، اما آب
پشت شمشیرهای برنده
این طرف زخم و آن طرفها آب
همه کج رفتهاند حتی تیر
همه لج کردهاند حتی آب
بیشتر از ۱۳۰۰ سال
تا همیشه، همیشه رسوا آب
#زهرا_غفاری
#دوره_هفتم_آفتابگرانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
شب پیش چشمهای تَرش بیصدا شکست
از هیبتش غرور همه قلهها شکست
بارانتر از همیشه میان غبار تاخت
طوفان رسید آینهی مصطفی شکست
دشت بلا به وسعت یک نیل بغض داشت
از پا نشست ایل همین که عصا شکست
لیلایی از قبیلهی مجنون نمانده بود
هر کس که شد به پیرهنش مبتلا، شکست
از زلف او نسیم خبرهای تازه داشت
شد هر که با تلاطم او همنوا، شکست
زهرا نشست، روضهی دریا شروع شد
پهلو گرفت، کشتیِ هر ناخدا شکست
《دنیا شود بدون علی خاک بر سرش》
این را حسین گفت و لب نیزهها شکست
#افسانه_سادات_حسینی
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
شش ماه مرا 《علی》صدا زد بابا
مادر تو بگو، علی به میدان نرود؟
#محمدعلی_درریز
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
نذر #حضرت_عباس_علیه_السلام
بی هیچ استعاره بیا شاعری کنیم
در سوگ شیرخواره بیا شاعری کنیم
بر جسم پاره پاره بیا شاعری کنیم
روحالقدس! دوباره بیا شاعری کنیم
حرفی نگفته مانده اگر با قلم بگو
از روزگار قافله با محتشم بگو
باید دوباره گفت چه با کاروان شده
زخمی هزار ساله هماکنون جوان شده
از چشمِ آسمان و زمین خون دوان شده
هنگامِ راهبستنِ آبِ روان شده
شاعر! پر از اصالت خون کن دوات را
از سر بگیر روضهی شطّ فرات را:
قلب حرم شده هدف دشمنان، هلا
برخاستهست بانگ کف دشمنان، هلا
آواز دف د دف ددف دشمنان، هلا
بستهست راه آب صف دشمنان، هلا
شاها! وزیر اول دربار را بخوان
وقتش رسیده است علمدار را بخوان
دریای دردهای تو را ساحل است او
در شام غربتت قمر کامل است او
الحق که مرز بین حق و باطل است او
سقای کربلاست، ابوفاضل است او
دارد به سوی خیمهسرا مشک میبرد
دشمن به استقامت او رشک میبرد
در کربلا گذاشته سنگ تمام دست
آورده است تا دم آخر دوام دست
هرگز نخواست تا بکشد از امام دست
آورده است آب ولی با کدام دست؟
مشکی پر از فرات به دندان گرفته است
مجنون دوباره راه بیابان گرفته است
زخمی چنان عمیق نشاندند بر تنش
گویی هزار اسب دواندند بر تنش
گلّه به گلّه گرگ رهاندند بر تنش
دردا بگو چهها گذراندند بر تنش
ماندهست جای خالی یک دوست در حرم
طفلی هنوز منتظر اوست در حرم
طفلان بینوا چه کشیدند بعد از او
روی خوش از زمانه ندیدند بعد از او
دل از دل فرات بریدند بعد از او
تا گوشهی خرابه رمیدند بعد از او
میخواست رود را بکشاند به خیمهها
خود را نه! مشک را برساند به خیمهها
ویرانه دشت معجزهآباد را ببین
در قتلگاهِ معرکه میلاد را ببین
گلبرگهای پرپر در باد را ببین
طوفان خطبهخوانی سجاد را ببین
ناگاه بانگ خطبهی زینب بلند شد
از قعر چاهها مه نخشب بلند شد
#محمد_شکری_فرد
#دوره_دوم_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #گشایش
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
خدا گواه که حیرانم، حسین کیست؟ نمیدانم
حسین کیست؟ نمیدانم، خدا گواه که حیرانم
حسین کیست؟ نمیدانم، فقط همین که من از این نام
اگر نگویم و ننویسم، تمام عمر پشیمانم
حسین کیست؟ نمیدانم، فقط همین که در این ایام
مگر غمش کند آرامم، که من همیشه پریشانم
حسین کیست؟ نمیدانم، فقط همین که همه کفرم
اگر به دور سرش دل را، طوافوار نگردانم
حسین کیست؟ نمیدانم، فقط همین که خدای من!
دلم که میلرزد، دارم من از حسین تو میخوانم
#سید_علی_لواسانی
#دوره_اول_آفتابگردانها
از مجموعه شعر #صبح_زود
نشر #شهرستان_ادب
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
تو میرسی، به مقامت سلام خواهد کرد
و بعد - خمشده قامت - قیام خواهد کرد
لب تو است همان خواهشی که دریا را
همیشه تشنهترین تشنهکام خواهد کرد
فرات طعم خوشش را الی الابد بر خلق
اگر تو آب ننوشی حرام خواهد کرد
تو میروی و پیات موج میزند دریا
تو را به بدرقهای احترام خواهد کرد
و بعد دشمن تو پرتو امیدت را
به تیر خوردنِ مشکی تمام خواهد کرد
و خونِ ریختهات روی خاک تشنهی دشت
دوام مستی ما را مدام خواهد کرد
کمرشکن شدی ای مرد! کوه خستهی درد!
چه کارها که غمت با امام خواهد کرد
#امیر_عباس_بختیاری
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha
#ویژهنامه_شعر_محرم_و_صفر_آفتابگردانها
وقتی کنار علقمه روی زمین افتاد
در شهر یثرب مادرش امالبنین افتاد
دل را به دریا زد، فرات تشنه طغیان کرد
وقتی که قطره قطره گوهر از جبین افتاد
با مشک سیرابش به سمت خیمهها میرفت
دستش جدا شد، تیر خورد، از روی زین افتاد
فریادِ ادرک یا اخا در دشت غم پیچید
پشتی شکست و ناگهان حبلالمتین افتاد
ماه بنیهاشم به خاک افتاد، آنسوتر
در خیمهی خورشید زینالعابدین افتاد
بر قلب زینب کوه غم آوار شد، وقتی
چشمش به اسب زخمی سالار دین افتاد
دیگر کسی از تشنگی حرفی نمیزد، آه
در خیمه از دست زنی طرفی گلین افتاد
#حامد_فرد
#دوره_ششم_آفتابگردانها
#ما_همه_آفتابگردانیم
@Aftab_gardan_ha