eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️♨️⚠️ 📊 : بکارگیری مضامین اسناد لانه جاسوسی در کتب درسی 📣📣 ⬅️ محتوای کتب درسی باید کاربردی و منطبق بر رشد تفکر شناختی دانش‌آموزان و رساندن آنها به بلوغ سیاسی باشد. گنجاندن مضامین اسناد لانه جاسوسی در کتب درسی که از مطالبات ضروری مقام معظم رهبری هست، بچه‌ها را با منطق و چرایی بد بودن آمریکا و خباثت‌های آن آشنا می‌کند. بهتر است به جای محفوظات غیرضروری، جایی هم برای به کار بردن مضامین اسناد لانه جاسوسی در کتب درسی گذاشته شود تا دانش‌آموزان را با بسیاری از واقعیات آشنا کند. 🔴 لینک حمایت از پویش : 👇👇 https://www.farsnews.ir/my/c/170360 🔷🔹 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💢 : حمایت شما زمانی ثبت نهایی شده که گزینه «حمایت می‌کنم» از حالت نارنجی به حالت سبز و به صورت «حمایت شده» در بیاید. 🙏 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵⭕️🔷🔹👆ببینید و از این همه شور و شعور لذت ببرید... ✅حاج مهدی رسولی ، دمت گرم داداش 👌ببین ، حال دلت خوب میشه 👌 🎋〰🍂 @Alachiigh
⚜علمــدارعشــق قسمت امتحانای ترم چهارم من تموم شد.. جشن فارغ التحصیلی مرتضی اینا هم برگرارشد و‌مرتضی با مدل A دانشجویی اعلام شد و از یک ماه دیگه برابر با ترم ۵ من توی نیروگاه هسته ای نطنز شروع به کار میکرد قراربود همزمان هم تو سپاه ناحیه قزوین شروع به کار کنه تو خونه خودمون داشتم تحقیقم تایپ میکردم که گوشیم زنگ خورد یه نگاه ب اسم مخاطب کردم عروس داییم مائده سادات بود دکمه اتصال مکالمه زدم - الو سلام مائده جان •• سلام عزیزم خوبی؟.. آقامرتضی خوبه ؟حاج آقا و عمه جان خوبن؟ - ممنون همه خوبن شما چیکار میکنی ؟ پیداتون نیست ؟این پسردایی ما کجاست ؟پیدایش نیست •• برای همین زنگ زدم عزیزم.. فرداشب بیاید خونه ما با عمه اینا.. همه دعوت کردم - ان‌ شاالله خیره •• آره عزیزم خیره... سید رسول داره میره سوریه خاستم شب قبل از رفتنش.. یه مهمونی بگیرم - مائده جان.. پسردایی... برای چی میره سوریه ؟ •• بعنوان مدافع حرم میره عزیزم - توام موافقت کردی مائده؟ •• آره عزیزم نمیخام مانع رسیدنش به باشم - خدا چه بهت داده مائده ان شاالله به سلامتی بره برگرده •• ممنون ان شاالله ... با آقا مرتضی بیاید منتظرتونم - باشه چشم •• به عمه جان سلام برسون... یاعلی شماره مرتضی گرفتم.. - سلام علیکم حاجی فاتح قلوب + علیکم سلام تاج سر -خداقوت عزیزم + ممنون - مرتضی +جانم ساداتم - فرداشب یه مهمونی دعوتیم + مهمونی رفتن ناراحتی مگه؟ - آره این مهمانی داره... سیدرسول پسرداییم داره میره سوریه + خوشابه سعادتش خدا نصیب همه آرزومنداش کنه.. - ان شاالله +پس فرداشب میام دنبالت باهم بریم - آره دستت دردنکنه + قربونت کاری نداره خانمی؟ - مراقب خودت باش به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم... سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود یه سری از اقوام گریه میکردن اما عجب مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشود رسول هم میگفت : _دخترم میدونه... روزای آخری که پیششم .. داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت _پر پروازت آمادست ؟ + تقریبا.. دعاکن حاجی جان سید رسول: ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم یادم رفت از مرتضی معنی حرفش بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع کرده بود حجم کاریش خیلی زیاد بود برای سعی میکردم بیشتر پیشیش باشم تا خستگی کاری روح و روانش خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده در با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم همه سیاه پوشیدن... خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده.. چراهمه مشکی پوشیدید! مامان چرا گریه میکنه _چی شده ؟ مرتضی اومد سمتم : _نترس عزیزم... هیچی نشده بیا بریم تو حیاط... خودم بهت میگم - چی شده مرتضی + نترس عزیزم... سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟سید رسول شهید شده؟مگه نه سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم.. مائده سادات بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد... زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی.... هم من هم دخترت مدافع هستیم.... نگران نباشی یه حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره... بعد سرش گذشت رو سینی سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی میخاستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا... بابا میکرد... خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت سید رسول بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده.. انگار میخاد چیزی بهم بگه اما نمیتونه جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh
✳️ماده غذایی که به جنگ سرطان میرود !👇 🔸تربچه 🔸چغندر 🔸 پیاز قرمز 🔸 فلفل قرمز 🔸گوجه فرنگی + دارای آنتی اکسیدان هستند و با بیماریهای مختلف به خصوص سرطان مقابله میکنند 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۵۷۲ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🎋〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید محمدابراهیم همت🌹 ✍از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است؛ بپاخیزید و را دریابید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢🌕💢🌕💢 🎥 | چرا نظام در کنترل اغتشاشات تعلل دارد؟؟! 🎙دکتر سید جلال حسینی پیشنهاد ویژه دانلود 👌👌 🎋〰🍂 @Alachiigh
👆❌🔺پاسخ جالب یک سلطنت طلب به سخنان غلام کپیِ فضای مجازی(علی کریمی) در مورد ارتش زمان شاه! ▪️علی کریمی که به دلیل انتشار مکرر مطالب کپی و بی اساس در فضای مجازی مشهور به غلام کپیِ مجازی هست، اخیراً گفته بود: «اون ارتشی که فدای ملت میشد، تربیت یکی دیگه بود.» ▪️یک سلطنت طلب در پاسخ به او نوشت: «حرف بی ربطی است. ارتش ایران تا پیش از اینکه شاه ایران و ترک نکرده بود درسرکوب‌ها نقش عمده‌ای داشت. اگر بعدا‌ اعلام بی‌طرفی کرد بخاطر این بود که شاه از ایران خارج شده بود. یعنی اگر شاه ایران و ترک نمیکرد ارتش هم به سرکوب خودش ادامه میداد و انقلابی هم رخ نداده بود.» 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا سریال های ترکیه‌ای اعتیاد آور است؟ ⭕️ خطر این سریالها بیشتر است! ❌👈 به نکات دقیق و روان‌شناسانه‌ای که گوینده به آن اشاره می‌کند دقت کنید! 🇮🇷 تحلیل سیاسی 🎋〰🍂 @Alachiigh
🔴اصلاح‌طلبان و پايان بلوا 🔹اين روزها با آشکار شدن ابعاد پنهان طراحان اغتشاشات براى افکار عمومی، و شکل‌گيرى جنایاتی چون حمله به شاه‌چراغ، شهادت مظلومانه آرمان على‌وردی و روح‌الله عجمیان و...، روز به روز بر انفعال جريان برانداز افزوده شده است. 🔸البته حجم سنگين رسانه‌ای آنان همچنان ادامه دارد و تلاش دارند تا ميلياردها دلار سرمايه‌گذاری گسترده را هر جورى شده به ثمر برسانند، اما حتى کشته‌‌سازی دروغين آنها نيز رنگ و لعاب خود را از دست داده است. 🔹اين روزها نام‌هاى مختلفى از رئيس دولت اصلاحات تا بهزاد نبوی و احمد زیدآبادی و حتى سيدحسن خمينى و... شنيده مي‌شود که براي کاهش تنش فعال شده و راهکارهايی سياسي ارائه داده‌اند و از گفت‌وگو و وحدت ملی و... سخن گفته‌اند. اين مواضع در حالي گرفته مي‌شود که بخشی از منسوبين به اين جريان در همان آغاز بلوا بدون آنکه از ابعاد مسئله آگاه باشند، آتش‌بيار معرکه شده و عليه نيروی انتظامی موضع‌گیری کرده و اغتشاشات را تقويت کرده‌اند! همين مواضع موجب شده تا افکار عمومی و بالاخص نيروهای حامي انقلاب اسلامی آنان را در شکل‌گیری وضع موجود سهيم بدانند و مواضع امروزشان را نيز مورد توجه قرار ندهند! 🔸اما در نگاهی فراتر از ملاحظات رقابت‌های سياسی، می‌توان از اين اقدام استقبال نمود و فضايي را برای فعال‌سازی بخشی از جامعه که هنوز به اين جريان اعتماد و تعلق دارند، براي دعوت به آرامش و عقلانيت و پرهيز از خشونت و مرزبندی با ضدانقلاب و تجزيه‌طلبان و آنهايی که ايران را چندپاره می‌خواهند بهره جست. 🔹به عنوان نمونه حجت‌الاسلام سيدحسن خميني ايراد داشته: «چه از مردم عادی با هر مذهب و تفکر و چه از مأموران دولتی، هر خونی که ريخته شود، متعلق به اين ملت بوده است و از دست رفتن هر کدام آنها خسارت‌بار است..» به نظر می‌رسد چنین پيشنهاداتی که در اين روزها مکرر مطرح شده است، هر چند ابعاد آن مشخص نگرديده است، اما می‌تواند به عنوان يک راهکار مورد اقبال قرار گيرد و در مرزبندی آنهايي که اصلاحات را متفاوت از براندازی می‌دانند مؤثر افتد. 🔸طبيعي است اصلاح‌طلبانی می‌توانند میدان‌دار اين ماجرا شوند که هنوز دل در گروه ميراث امام و خط امام که جمهوری اسلامی باشد دارند و انتظار آن است که در گام اول مرزهاي خود را از خشونت‌طلبان و اغتشاش‌گران و بالاخص طراحان و حاميان اين فتنه‌ها جدا ساخته و جامعه را به آرامش و گفت‌وگو و پيگيری مطالبات از طرق قانونی دعوت نمايند. و پس از آن سناريوی خود را براي پايان بلوا در چارچوب قانون ارائه دهند. ✍🏻مهدي سعيدی 🎋〰🍂 @Alachiigh
⚜علمــدارعشــق قسمت ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم.. با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم.. میخای یه چیزی بهم بگی.. اما نمیتونی + آره سادات نمیتونم... از واکنش تو میترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی... آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی.. بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم ...خیلی وقت دنبال کارای رفتنم.. اما سپاه اجازه نمیداد.. بخاطر رشته دانشگاهیم...الان یک هفته است... با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه.. ... فقط ازت میخام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی ؟تو میخای بری سوریه؟ + نرگس آروم باش... خانم.. دست خودم نبود صحنه ای وداع مائده اومد جلوی چشمم با صدای بلندی و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم _من نمیذارم بری... فهمیدی... نمیذارم... من طاقت مائده سادات ندارم... من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جونم بشم من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل... خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی.. + نرگس زشته.. بیا حرف میزنیم - آقای کرمی تو حرفات زدی.. من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون +زنداداش چی شده؟.. مگه داداش نیست ؟ - هست اما من نمیخام باهاش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم.. - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت _داداش تو برو... خودمون حلش میکنیم رفتم سمت در ورودی کوچه اومدم در باز کنم که از هوش رفتم.. راوی مــرتـــضـــی تو راهرو داشتم کفشام میپوشدم + زهراجان خواهر ~ جانم داداش + نرگس بیدارشد... زنگ بزن سریع خودم میرسونم ~ چشم داداش وارد حیاط حوزه شدم پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود از دور سیدهادی دیدم بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین... اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود سیدهادی : سلام شوهرعمه + سلام... هادی حوصله شوخی ندارما سیدهادی: چی شده مرتضی + امروز به عمت جریان اعزام گفتم.. خیلی بهم ریخت... گفت یا من یا سوریه سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟ + آره سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه + تو چیکارکردی؟ سیدهادی: هیچی بابا.. فنقل ما تا اعزام دنیا اومده.. اجازه گرفتم... مرتضی_إاااه علی هم اومد سیدهادی : علی خیلی شادیا علی: آره بابا.. ۵ روز دیگه عروسیمه.. ۲۰ روز دیگه هم که اعزامم... مرتضی توچی.. به نرگس خانم گفتی ؟ + آره... فقط خود امام حسین کمک کنه.. نرگس راضی بشه علی: نگران نباش داداش ان شاالله اجازه میده + من برم کلاس الان شروع میشه.. برای دعای کمیل میام.. بریم مزارشهدا تو پایگاه من مربی جودو بودم... تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود از خود آقا امام حسین خاستم... لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده به سمت خونه رفتم + زهراجان نرگس بیدارنشده زهرا : نه داداش + پس من برم استراحت کنم مادر: شام نمیخوری مرتضی + نه میل ندارم مادر: خودت ناراحت نکن... توکل کن به خود خانم حضرت زینب + باشه.. یاعلی جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh
⚜✨✨✨ اولین تلفن بیسیم رو خدا اختراع کرد واسمشُ گذاشت دعا! نه سیگنالش رو از دست میده نه نیازی به شارژ دوباره اش دارین هر جا هستین ازش خوب استفاده کنید همیشه آنتن میده👌 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۵۷۳ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چه اشکالی دارد بی حجاب وبا کنار هم دوستانه زندگی کنند وبهم کاری نداشته باشند؟ ✅✅پيشنهاد دانلود 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🔴🔵📽| سوپرایز بیت باکسی ها در متروی تهران!!! نیاز به فضاسازی انقلابی در همه عرصه ها به خصوص اماکن عمومی و با همه قالب‌های هنری داریم....😊😊 ✅👌پیشنهاد میکنم حتما ببینید 😍👌 🎋〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥ماجرای درگیری روحانی رزمی‌کار با اهانت کنندگان به عمامه چه بود؟ ❌آیا روحانیت مسلح به سلاح گرم هستند؟ ❌کلیپی که گفتن ساختگیه 🎋〰🍂 @Alachiigh
⭕️پست اینستاگرامی فرزند شهید همت ✳️به زبان صریح و روشن می‌گویم که مثل اغلب فرزندان شهدا در کنار رهبر و مردم، پای کار کشور و نظام می‌ایستم 🎋〰🍂 @Alachiigh
⚜علمــدارعشــق قسمت راوی نرگس سادات با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم یه ربع مونده به اذان صبح از خوابی که دیده بودم استرس داشتم رفتم سمت مرتضی.... منتظر موندم سجده آخر نمازش بره - مرتضی + جانم... چرا گریه میکنی خانمم - ببخشید منو... خیلی بد رفتار کردم + نه جانم... من بهت حق میدم سرم کشید تو آغوشش + چی شده ساداتم... چرا بهم ریختی - مرتضی... یه خواب دیدم + چه خوابی - خواب دیدم... تو یه صف طولانی وایستادم نفری یه دونه هم پرونده دستمون بود... یه آقای خیلی نورانی نشسته بود پرونده ها نگاه میکرد...... بعدش امضا میزد اما من نه تنها به آقا نزدیک نمیشدم بلکه هی دور میشدم.. یهو یه نفر گفت خانم حضرت زینب داره با یارانش میاد مرتضی... توام تو جمع یاران خانم بودی اما... یه دستت نبود... اومدی سمتم گفتی... صبرکن میرسی اول صف... بعدش رفتی... اما اون آقای نورانی انگار ازمن ناراحت بود + ان شاالله خیره... فردا صبح برو پیش استاد احدی... تعبیر خوابت بپرس - حتما + پاشو نماز بخونیم ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود.. چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی - سلام مادرجون مادر: سلام عروس گلم.. صبحت بخیر - ممنون.. مادر مرتضی کجاست ؟ مادر: رفته دعای ندبه دخترم گفت بیدارشدی.. بری پیش.حاج آقا احدی حتما - آره دارم میرم همون جا مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت ماشین روشن کردم تا گرم بشه... شماره استاد احدی گرفتم استاد: الو بفرمایید - سلام استاد استاد: سلام دخترم خوبی؟پدر خوبن؟ آقامرتضی خوبن؟ - همه خوبن سلام میرسونن خدمتون... استاد شرمنده مزاحمتون شدم استاد : مراحمی... کاری داشتی؟ _بله استاد یه خواب دیدم... میخاستم بیام پیشتون استاد : بیا چهار انبیا... من جلسم یه نیم ساعت طول میکشه... باید منتظر بمونی - اشکال نداره... میرسم خدمتون استاد: یاعلی جلسه استاد تموم شد... - سلام استاد استاد: سلام دخترم... چی شده... انگار خیلی ملتهبی _استاد یه خواب دیدم... شروع کردم به تعریف... وقتی حرفم تموم شد... استاد گفت _ما سینه زدیم و بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس، شهدا را چیدند دورشدنت... برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده با حال آشفته ای رفتم سمت خونه مرتضی اینا...تمام راه گریه میکردم خدایا چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود خود مرتضی در باز کرد + نرگس از پس گریه کردی.. چشمات قرمز شده... استاد احدی چی گفتن - مرتضی + جانم - برو برو... من راضیم... برو مدافع عمه جانم شو... فقط باید قبلش منو ببری... حرم خانم حضرت معصومه + به روی چشم... ... نوکرتم نرگس فرداشب عروسی زهراست علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه عروسیشون به خیر خوشی تموم شد تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم رسیدیم قم... وارد صحن شدیم... من رفتم قسمت خواهران زیارت - یا حضرت معصومه... خانم جان... صبر و قرار بود که دوری همسرمو تمام زندگیم تحمل کنم... خانم جان شما را به جان برادرتون.. امام رضا قسم میدم... مراقب مرتضی من باشید جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ. ادامه دارد... 🎋〰🍂 @Alachiigh