eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
592 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🥀تا به کجایم بری ای جذبه خون🩸! ذوق جنون، جاذبه شعر تو وُ جوهر عرفان ، همه تو... سالروز #شهادت_جا
👆💔 🥀شهید حاج احمد عراقی 📍او طاقت جدایی از را نداشت و از این رو ، تنها زمانی كه 🤕 می شد ، سرو كله اش در ، آنهم در 🏨 پیدا می شد. حتی پای مصنوعی🦿 نیز نمی توانست مانع رفتنش شود . 📍در از ناحیه و بازو و آرنج بشدت مجروح می گردد. هنوز این جراحتها بهبود نیافته دوباره به جبهه باز می گشت . 📍در بشدت از ناحیه و فك مجروح 😷شد، طوری كه خبر را آوردند، اما پدر و مادرش او را پس از جستجو در بیمارستان🏨 پیدا کردند. وی هربار كه زخم برمی داشت ، شراره های عشق🔥 در قلبش ♥️فروزانتر می گشت . دست به دامن میشد تا معالجه اش را تمام كنند تا به جبهه برگردد 👈 باری كه به جبهه رفت، جای سالمی در بدنش یافت نمی شد. او با تنی پر درد و رنج ، اما روحی سرشار از عشق💖 و ایمان ، بی صبرانه بسوی جبهه می شتافت.✅ 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
👆🥀پس از #دستگیری توسط #ساواک و پس از مدت کوتاهی که از #زندانی بودن او گذشت، سازمان ساواک او را از زن
🇮🇷👌 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ✅- فرمانده سپاه همدان ✅- اولین فرمانده سپاه غرب کشور ✅- عضو هیات سه نفره اعزامی از سوی امام خمینی به جهت تسلیم پیام به رهبر اتحاد جماهیر سابق در سال هزار و سیصد و شصت و هفت (به همراه آیت الله جوادی آملی و دکتر محمد جواد لاریجانی) ✅- سه دوره نماینده مردم تهران و همدان در مجلس شورای اسلامی ✅- مسئول بسیج خواهران کل کشور ✅- استاد مدرسه عالی شهید مطهری و دانشگاه علم و صنعت ✅- قائم مقام دبیرکل جمعیت زنان جمهوری اسلامی ✅- دریافت نشان ایثار از رئیس‌جمهور سید محمد خاتمی (هزار و سیصد و هشتاد و دو 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
شهیدان زنده‌اند الله اکبر 🇮🇷 📌 اذان دسته جمعی؛ 📆 روزهای سال ۱۳۷۲ بود. بچه های همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه (طلائیه) بعنوان انتخاب شده بودیم. با دل و جان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم. قبل از وارد شدن به منطقه 🖼 نظرمان را جلب کرد که روی آن نوشته بود: «با وضو وارد شوید، این خاک آغشته به خون شهیدان است.» ❁ این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم، نزدیک ظهر🌝 بود، بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند. ناگهان صدای ، آنهم بصورت دسته جمعی به گوشمان رسید، به ساعت⌚️ نگاه کردم وقت اذان نبود! همه این صدا را میشنیدند هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت و دسته جمعی وجود دارد؟! نوای بسیار زیبا و بود. این صدا از میان نیزارها🎋🎋 می آمد. با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم. این منطقه قبلاً محل عبور قایق ها🛶 بود. هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد، اما هرچه گشتیم اثری از مؤذنین نبود. ناگهان در میان نیزارها🌾 قایقی را دیدیم. قایق🛶 را به سختی از لا به لای نی‌ها بیرون کشیدیم. آنچه میدیدیم بسیار عجیب🤔 و باور نکردنی بود. ❁ ما مؤذنین را پیدا کردیم. درون آن قایق شکسته پر از بود. آنها سالهای سال در میان نیزارها🎋🌾 وجود داشتند. پیکر مطهر شهید داخل قایق🛶 بود و عجیب تر اینکه همه آنها بودند و شناسایی نشدند. 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۰۹. | راوی: شهید علیرضا غلامی. 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
#پدر_دختری 💐 دعای خیر پدر در حق فرزند 😍👇 #شهید_اسماعیل_دقایقی
👨‍👧 📷 ۱ اردیبهشت ۱۳۶۵ ، روز جنازه‌ی سردار 🔫 👶دختر ۶ ماهه شهید برای بار با پیکر پدرش می‌کند. 💌تو وصیت‌نامه ش سفارش کرد : در روز من بر سر دخترم معصومه و به دستش بدین تا؛ دشمنان اسلام و انقلاب ببینند که با رفتنم سلاحم و هدفم بر زمین نمانده... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 7⃣ قسمت ۷:🔻 🛎ز
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 8⃣ قسمت ۸:🔻 📞گوشی را گذاشت و از خانه🏡 خارج شد. رها از 🪟پنجره به کوچه نگاه کرد. ماشین 🚓ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه بود! 🗣صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید: _از آقای رامین مرادی خبر دارید؟ +نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟! مامور: _شما چه نسبتی باهاشون دارید؟ +من پدرش هستم، شهاب مرادی! مامور: _پسر شما به اتهام قتل😳 تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو داریم! +این حرفا چیه؟ قتل کی؟! مامور: _اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن! این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه🏡 شدند. 📍زهرا خانم که چادر گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود آرام زیر گوش رها گفت: _باز چی شده که اومده؟! رها: _رامین یکی رو کشته! خودش با بهت😳 این جمله را گفت. _زهرا خانم به صورتش زد: _خدا مرگم بده! چه بلایی سر ما و خودش آورده؟ _تمام خانه🏡 را که گشتند، مامور رو به رها و زهرا خانم کرد: _شما هستید؟ +بله! مامور: _آخرین بار کی دیدینش؟ _شهاب به جای همسرش جواب داد: _منکه گفتم از صبح☀️ که رفته سرکار، دیگه ندیدیمش! 👈اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد. مامور: _شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم! _رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید: _شما بار کی رو دیدید؟ _زهرا خانم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. 😠شهاب تهدید وار گفت: _بگو از صبح 🌤که رفته خونه نیومده! _رها با پوزخند😏 به پدرش نگاه میکرد. شهاب هم خوب این پوزخند را در کاسه اش گذاشت... ◇◇◇ چهل روز گذشته... 📍رامین همان بازداشت شده و در به سر میبرد. شهاب به آب و آتش🔥 زده بود که رضایت اولیای دم را بگیرد. رضایت به هر که باشد؛ حتی به بهای ... 😳 📍 گوشه‌ی اتاق کوچک خود و مادرش نشسته بود. صدای پدرش که با خوشحالی😄 سخن میگفت را می‌شنید: _بالاخره قبول کردن! رو بدیم رضایت میدن! بالاخره این دختره به یه 😳خورد؛ برای فردا قرار گذاشتم که بریم عقد کنن! مثل اینکه عموی پسره که پدر زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض ، از خون🩸 رامین بگذرن! یه ماهه دارم میرم میام که خون‌بس رو قبول کنن؛ عقد👰‍♂ همون عموئه میشه، بالاخره تموم شد! _هیجان و شادی😁 در صدایش غوغا میکرد... خدایا! این مرد معنای را میفهمید؟ _این مرد بزرگ شده در با آیین و رسوم کهن چه از میداند؟ خدایا! مگر نیست؟ مگر جان پدر نیست؟! _رها لباس‌های مشکی‌اش را تن کرد. شال مشکی🧕 رنگی را روی سرش بست. اشک🥺 در چشمانش نشست. _صدای🗣 پدر آمد: _بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم..... 💚ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🔴 رژیمی که درسال ۱۹۴۸(روز نکبت)؛ بیش از۵۳۰ شهرو روستادرفلسطین را،باخاک یکسان کرد وبیش از۱۵هزارفلسطی
🔷 شهید آوینی: «جنگ حق و باطل که از همان آغاز بشر بر کره زمین آغاز شده، اکنون به دوره تاریخی📆 خویش نزدیک می گردد و ، بعد از هزاران سال و ، به دوران اقتدار خویش می رسد. 🔹جهان در آستانه ✨است و آنکه دلش♥️ با باشد، آثار این نزدیکی را در همه جا، در آب و هوا و خاک و آتش باز خواهد یافت و مشتاقانه به خواهد پیوست.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🌷 سالروز شهادت بهروز مرادی ، #معلم، #هنرمند، #رزمنده 📷 👆: رزمندگان خرمشهری در محضر آیت الله خامنه
👆🙏 📆 شهید بهروز مرادی در اولین روزهای ماه ۱۳۳۵ در و در خانواده متولد شد. 🔹 را در خرمشهر شروع کرد و در مدرسه با آرا همکلاس بود. 🔸پس از آن به عنوان 👨‍🏫 آغاز به کار کرد. بهروز به همراه سایر بچه های خرمشهر در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن در برابر فعالیت می کند و با شروع جنگ تحمیلی به می رود. 🔹 آنچنان که از میان خرمشهر و همرزمانش بر می آید بهروز را می توان جزء نفراتی دانست که تا لحظات در برابر خرمشهر جانانه مقاومت می کنند🥀👌 🌴 سرانجام در خرداد ۱۳۶۷ در منطقه به شهادت می رسد 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🇮🇷 این ۵ نفر...🥀 📸 دیدنی ترین و فراموش نشدنی ترین عکس...؟! ✅ عکسی که دیدنش هر روز تازه تر می‌شود.
👆📸 درود خدا بر حماسه‌آفرینان خرمشهر! 🔻 ▪️این پنج نفر نفراتی هستند که از روی عبور می‌کنند، تا نیروهای عراقی را کنند، که در نتیجه مردم بیشتری داشته باشند تا شهر را خالی کنند.👌 🥀پنج نفری که هرگز برنگشتند، و ما نه نامشان را فهمیدیم و نه تصویرشان را داریم! 😔 🔺امروز چقدر به اين‌گونه ۵نفرها محتاجیم! 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
✅برادران جاویدالاثر 🥀 در بهار آزادی (خرمشهر) جای شهدا به خصوص شهید «حمید» باکری خالی
👆🥀همون که تو 🌴عملیات آزادسازی خرمشهر با احمد کاظمی جز اولین کسانی بود که وارد شهر و 🕌مسجد جامع شد اما امروز شهدای ما در حال اومدن هستن اما خبری از حمید و پیکر مفقودش نیست! مثل پیکر دو برادر شهید دیگش به نام های مهدی و علی... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
پشت زیباترین لبخند☺️ بیشترین #رازها نهفته است زیباترین #چشم بیشترین اشک ها😭 را ریخته است و مهربا
فرمانده دلاور و مظلوم تیپ ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع) جانباز بازی دراز دانشجوی رشته مهندسی برق سردار شهید حاج علیرضا موحد دانش شهادت: ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر۲ 🌷✍"مردم بدانید راهى را که در آن گام نهاده ‌ایم که همانا راه (ع) است و به اختیار انتخاب کرده و تا و آخرین که به تن داریم در رضای خدا خواهیم ماند"
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🎼👆 #فیلم | لحظات آزادی شهید لشگری 🌷 ۱۹ مرداد ۱۳۸۸ - سالروز #شهادت قهرمان وطن، سرلشکر خلبان،حسین لشگر
👆🥀🇮🇷 باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد..؟! 🗓خاطره‌ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری، اسیر و آزاده جنگ🌴 🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال⏳ انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از گذشته‌ام را‌ مرور می‌کردم 🔸سالها درسلولهای بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن📚 را کامل کرده بود می‌دانست برای ۲۶ سال خوانده بود +اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک"🦎 هم صحبت میشدم! 🔸 که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ🚰 بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. و آن را بمن داد، من تا ساعتها⏳ از این مسئله خوشحال بودم 🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز🍃 و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب ☀️را داشتم...😔 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید