eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترفند عالی برای ترمیم لباسها و وسایل چرمی که سوراخ شدن 😍🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
شلوار جین بلا استفاده‌تون رو به یه کیف فوق العاده تبدیل کنید 😍👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 دستور استاندارد شستشوی لباسها • شلوار جین : بعد از 7 بار پوشیدن • تاپ و تی شرت : بعد از 1 بار پوشیدن • لباس مهمونی : بعد از 2 بار پوشیدن • سوتین : بعد از 2 بار پوشیدن • جورابها : بعد از هربار پوشیدن • لباس ورزشی : بعد از هربار پوشیدن • لباس خواب : بعد از 5 بار پوشیدن • کفش ها : وقتی واقعا کثیف شدن • دامن، مانتو و شلوار نخی : بعد از 3 بار پوشیدن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 خانما خوب بخوابید طبق تحقیقات ؛ مردها خیلی بهتر میتونن بیخوابی و بی نظمی زمان خواب رو تحمل کنن. بیخوابی در خانمها باعث استرس، فشار خون و حمله قلبی میشه، ثابت شده بدن زنها به خواب بیشتری نیاز داره. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درستش اینه که انار رو اینطوری پوست بگیریم 😋🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
ترفند زندگی هیچوقت رازت رو به کسی نگو! وقتی خودت نتونستی حفظش کنی، چطور میتونی از دیگران انتظار داشته باشی که برات راز نگهدار باشن ..؟ 🤷‍♀ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 با ماست، شوره سر را درمان کنید • ماست ساده را بردارید و آن را روی پوست خود بمالید. اجازه دهید 20 دقیقه بماند و سپس آن را بشویید، حالا از کمی شامپو برای شستن پوست سر خود استفاده کنید • ماست، نه تنها ماده بسیار خوبی برای مو و پوست سر شما ست، بلکه یک راه عالی برای از بین بردن شوره سر هم هست ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
زندگی چیزی نیست که به دست فراموشی سپرده شود. هر انسان فهیمی باید قدر همه لحظات زندگی را بداند و آنها را به درستی مورد استفاده قرار دهد؛ و نیز باید به هر گونه وابستگی صحیح احترام بگذارد. سپس با تاکید اضافه کردم: به محض این که دوره تحصیلی ات تمام شد، به ایران بیا مادربزرگ، عمو و عمه هایت شدیدا مشتاق دیدنا هستند. اگر از اقامت در ایران خوشت نیامد، برگرد. در مدتی کمتر از یک ماه، به محیط، عادت کردم. انگار هرگز از خانواده ام دور نبوده ام. در این مدت، مدارک تحصیلی ترجمه شده دانشگاه لندن را به اداره فرهنگ و آموزش عالی جهت تایید و معرفی به وزارت بهداری دادم. خشبختانه خیلی زود تایید شد سپس، برای تسریع کار به اتفاق جمشید، مادرم و آویشن که آزادتر ار بقیه بود، با اتومبیل خودم، عازم تهران شدیم. بعد از آنکه وزارت بهداری حکم اشتغال به طبابت در بیمارستان نمازی شیراز را برایم صادر کرد، به قصد زیارت عازم مشهد شدیم. در آنجا، مادرم نذرش را ادا کرد. یکی دو روز هم در شمال ماندیم. سپس، به شیراز برگشتیم. من خودم را به بیمارستان نماز معرفی کردم و با استقبال گرم مسئولین بیمارستان روبرو شدمو آویشن هم در همان بیمارستان به عنوان پرستار خدمت می کرد. روزها به اتفاق از خانه خارج می شدیم و بعد از فراغت از کار، با هم بر می گشتیم. در مدتی کنار از دو ماه، چنان به هم عادت کرده بودیم که بعضی از مسایل را که بازگو کردنش با دیگران مصلحت نبود، با او در میان می گذاشتم. یکی از آنها موضوع ناهید بود ولی، آویشن به دلایلی که هرگز به زبان نمی آورد، از صحبت درباره اش طفره می رفت من هم زیاد اصرار نمی کردم. جواب نامه بهادر بعد از سه ماه آمد و مرا خوشحال کرد. نوشته بود: به قولش پایبند است و به محض این که تحصیلش پایان یابد به ایران خواهد آمد. رفته رفته مادرم و آویشن و حتی ترگل و جمشید از گوشه کنار به گوشم می خواندند ازدواج کنم و دخترهایی هم به من معرفی می کردند. از پیشنهاد آنها و این که تسکیل خانواده بدهم بدم نمی آمد؛ پس از آن همه محرومیت دلم می خواست همسری غمخوار در کنار خود داشته باشمو ولی نمی دانم چرا ته دلم چرکین بود و از آن می ترسیدم نتوانم آنطور که باید، دختری را که با هزاران امید و آروز به خانه خودم می آورم خوشبخت کنم؛ در عین حال، به موضوع ازدواج فکر می کردم. همانطور که قبال گفته بودم؛ پس از تقسم انوال پدرم، خانه قدیمی سهم من شده بود که دیگر قابل سکونت نبود؛ بهرام آنجا را فروخت و در خیابان قصرالدشت تقریبا نزدیک خانه مادرم، برایم خانه ای که حدود پانصد متر زمین و نزدیک به سی صد متر بنا داشت، خرید. وقتی با قیمت سرسام آور خانه و وسایل زندگی روبرو شدم، تازه فهمیدم، آن طور که فکر می کردم، پولدار نیستم. خرید خانه و تشکیل زندگی مستقل، باعث شد مادر و خواهرانم با ترفند های مختلف مرا تشویق به ازدواج کنند و هر یک از اطرافیان، زن یا دختری را پیشنهاد می کرد؛ ولی من جواب قطعی نمی دادم. خیلی زود، یعنی کمتر از سه ماه، در بیمارستان جا افتادم به طوری که اغلب بیماران تشخیص مرا قبول داشتند. کم کم به فکر دایر کردن مطب افتادم؛ از آنجا که مدت زیادی از تاریخ پایان دوره پزشکی ام گذشته بود، انجام این کار از نظر وزارت بهداری هیچ منع قانونی نداشت. بنابراین، به کمک چند تن از همکاران که در همان مدت کوتاه با هم دوست شده بودیم، در یکی از ساختمان های پزشکان مطبی دایر کردم و خیلی رود کارم گرفت. و معمولا تا پاسی از شب کار می کردم. و از همه رضایتبخش تر این آویشن منشی من بود. خوشبختانه به رغم دل افسرده اش، چهره ای خندان و اخلاقی خوش داشت و رفتارش با بیماران خیلی خوب بود. روزها و هفته های پست سر هم می گذشتند. آخرین نامه بهادر حاکی از آن بود که تحت تاثیر نامه های من قرار گرفته است و نوشته بود تا بیست و پنجم آوریل، یعنی پنجم اردیبهشت سال بعد، به ایران خواهد آمد... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بود که به طور مستقیم تماس نگیرم. بعد از تبادل نظر با آویشن، قرار شد اول او زنگ بزند؛ و اگر صلاح دانست، من با ناهید صحبت کنم. در لحظاتی که آویشن شماره را می گرفت. شور و شوقی غریب به من دست داده بود. پس از برقرار شدن تماس اشاره کرد گوشی داخل مطب را بردارم. پیرزنی با صدای ضعیف پست خط بود، آویشن بعد از سلام و معرفی خودش، گفت: تلفن کردم حالت رو بپرسم. ناهید با لحنی شگفت زده گفت: خیلی عجیبه که بعد از سال ها، به فکرت رسیده حال منو بپرسی؛ بگو چی شده؟ آویشن گفت: خسرو برگشته؛ می خوای با او صحبت کنی؟ ناهید گفت: مگه خسرو کجا رفته بود که برگشته؟ همین جا تو مردشت بود هست؛ من هر روز می بینمش. بی اختیار گفتم: الو، سلام 1من خسرو هستم. با این ارتباط قطع نشده بود، صدایی به گوش نمی رسید آویشن صحبتش را ادامه داد: ناهید! ناهید صدایی جز صدای نفس او شنیده نمی شد. سرانجام بعد از حدود یکی دو دقیقه، گوشی را گذاشت. خیلی ترسیده بودم. آویشن برای اثبات ادعایش که گفته ناهید آدمی طبیعی نیست، با حالتی حق به جانب گفت: من که گفته بودم او آدم عادی نیست، دیوونه شده. آن شب حال بدی داشتم، شب بعد به بهانه ای به خانه بهرام رفتم. آنچه درباره ناهید شنیده بودم و موضوع تلفن شب گذشته را برای بهرام و همسرش تعریف کردم . همسر بهرام هم گفته های آویشن را تایید کرد و گفت: ناهید حق دارد دیوونه بشه؛ سر زبونا افتاد، نگاه های پرمعنی مردم و گم شدن او که هنوز معلوم نشده کجا رفته بوده، بدون تاثیر نبوده. گفتم: با این اوصاف خیلی دلم می خواد از نزدیک ببینمش و در صورت امکان با او صحبت کنم. همسر بهرام که مرا چنان مشتاق دید با موافقت بهرام که دوست داشت خوشحالم کند قول داد هر طور شده ناهید را به شیراز بیاورد و با من روبرو کند. دو روز بعد، تقریبا زمان کارم در بیمارستان تمام شده بود و کم کم آماده رفتن می شدم که ناگهان نام من از بلند گوی بیمارستان پخش شد و اعلام کردند تلفنی با خارج از بیمارستان صحبت کنم. همسر بهرام بود؛ گفت: ناهید در خانه آنهاست و منتظر من است، در عین حال که خوشحال شدم، موجی از دلهره به سراغم آمد؛ اضطرابم به حدی رسید که بلافاصله آویشن را که آماده شده بود به اتفاق بیمارستان را ترک کنیم، در جریان گذاشتم و از او خواستم که در یان دیدار مرا همراهی کند. گفت: اگه موضوع ملاقات تو با ناهید فاش شه، خدا به خیر بگذرونه. بی ربط نمی گفت؛ هنوز تعصبات قومی و قبیله ای بر ایل و طایفه ما حاکم بود و هنوز قضایا را به رای خودشان تعبیر و تفسیر می کردند. آن روز با ترس و دلهره، به اتفاق آویشن عازم خانه بهرام شدیم؛ یک آن شور و حال جوانی به سراغم آمد. وقتی اتومبیل بهرام را روبروی خانه اش دیدم، تا حدودی خیالم راحت شد و کمی آرامش خاطر پیدا کردم. به محض اشاره به دکمه آیفون، همسر بهرام گوشی را برداشت. بلافاصله در باز شد و بهرام به استقبالم آمد. از رنگ پریده من بی درنگ پی به آشفتگی درونم برد. قبل از این که با ناهید روبرو شوم، مدتی در محوطه حیاط قدم زدم؛ سپس، به اتفاق پذیرایی رفتم. ناهید در آنجا نشسته بودم؛ به او سلام کردم؛ برخلاف انتظار، با چهره ای باز و لبی خندان، چند قدم به.. ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بشر موجود عجیبی است؛ تا وقتی به آرزویش نرسیده، خوشبختی اش را در رسیدن به آن می داند، اما زمانی که خواسته اش دست یافت سعادت را در چیزهایی که هنوز به آن نرسیده با توانایی تصاحبش را ندارد، می پندارد. من، تا هتگاهی که با سیما بودم، دلم می خواست هر چه زودتر درسم تمام شود و به ایران برگردم؛ زمانی که در زندان بودم آروزیم آزادی و دیدن بهادر بود؛ سپس، دلم برای شیراز و خانوده ام و قوم و قبیله ام در پرواز بود و سعادت را در کنار آنها جست و جو می کردم؛ اکنون، علاوه بر همه اینها، کامیابی را در داشتن همسفر و تمتع از لذت زناشویی می دانستم که لازمه اش شور و شوق جوانی بود و من از آن برخوردار نبودم. پول و شغل و موقعیت اجتماعی و خانه و زندگی، آنطور که باید، خشنودم نمی کرد؛ مادام حسرت می خوردم چرا به جای آن دوران باطل، از همسری زنی وفادار برخوردار نشدم تا هر دو با هم زیر چتر گذشت زمان، شاهد رشد فرزندمان باشیم. من باید با کسی ازدواج می کردم که محرومیت را با جان و پست و استخوانش حس کرده باشد و غیر از ناهید کسی را سراغ نداشتم. باالخره یک روز خیلی جدی نظرم را با آویشن در میان گذاشتم و گفتم تا ناهید را نبینم و با او صحبت نکنم، نمی توانم کسی را به عنوان همسر انتخاب کمک، زیرا چهره و حالت و رفتار او در ضمیرم نقش بسته و خارج کردن آن برایم مشکل است از همه مهم تر این که به امید من نشسته و هنوز ازدواج نکرده و علاوه بر آن، در خانواده ای خوب و اصیل تربیت شده است. آویشن گفت: بله، قبول دارم؛ ناهید تو به خونواده خوب و اصیل تربیت شده واقعا تو رو دوست داشت و هنوز هم داره، در این، هیچ شکی نداریم، ولی همیشه تو رویا و رمانتیک فکر می کنه که اکثرا او رو دیوونه می دونن. مثال به همه گفته مرودت هستی و هر روز تو رو میبینه اون طور که زن بهرام می گفت، چند قاب خالی به درو دیوار اتاقش نصب کرده و ساعت ها به اونا خیره می شه. گفتم: خب همه اینا دلیل بر اینه که ناهید منو دوست داره و در خیالش با من زندگی می کنه و این دیوونگی نیست، وفای به عهد است. گفت: مسئله چیز دیگه ست یکی دو سال بعد از رفتن تو، یه مرتبه ناپدید شد؛ یه ماه همه فامیل به دنبال او گشتن هر جایی رو که سراغ داشتم رفتن و اثری از او پیدا نکردم، مادرش می خواست خودش را بکشه. سرتاسر منطقه پیچید که دختر کاظم خان رو دزدیدن. عکسش رو تو روزنامه چاپ کردن و ناگهان، در میون ناامیدی خونواده و در حالی که همه فامیل ماتم زده بودن، خودش آمد تا چند روز مرتب او را کتک می زدن باالخره هم معلوم نشد کجا بوده از اون وقت خانواده کاظم خان خجالت زده هستن دیگه کسی از او خواستگاری نکرد و پشت سرش حرفایی می زنن قرب و منزلت سابق رو نداره تو خانه، تقریبا زندونیه و اصلا اجازه نداره که تنها از خانه بیرون بیاید. با حالتی متعجب پرسیدم: آخه کجا رفته بود؟ آویشن که با تاسف سر تکان می داد. گفت: هنوز هم معلوم نشده، داداش. به خاطر همین مادر مخالفه تو با او ازدواج کنی، وگرنه اگه یادت باشه خیلی دوست می داشت که ناهید عروسش بشه. از آن به بعد، بیشتر مشتاق شدم ناهید را ببینم، از آویشن خواهش کردم هر طور شده، شماره تلفن خانه شان را برای من پیدا کند. با این که مخالف بود با او تماس بگیرم، چند روز بعد شماره تلفن را از بهرام گرفت و در اختیارم گذاشت. حالا با وضعیتی که برای ناهید پیش آمده بود و به قول آویشن زندانی خانواده اش شده بود، مصلحت بر این... ادامه دارد.‌‌‌.‌.‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه پنکه دستی ساده برای کودک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌸🍃سلام صبح بخیر 🍃🌸 امروزِ تون سرشار 🌿 زالطاف خدا باد🍃 جان و دلت🌿 از هر غم و اندوه رها باد🍃 لبخند به لب،🌿 در دلت امید و پر از نور🍃 هر لحظه ات آمیخته☘ با مهر و صفا باد🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
💕عـزاداران عـالـم امام صادق (علیه السلام) میفرمایند: پنج نفر در تاریخ بسیارگریه کرده اند: 1- حضرت آدم برای بهشت انقدرگریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد. ۲–حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد. ۳- حضرت یوسف در فراق پدر گریه کرد که زندانیان گفتند یاشب گریه کن یا روز. ۴-حضرت فاطمه زهرا(س) در فراق پدر آنقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتند ما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز... ۵_امام_سجاد(ع) بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد. هر گاه آب و خوراکی برایش می آوردند گریه می کردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یادمیاورم گریه گلویم رامی فشارد. 📚 مناقب آل ابى طالب، همان، ج3، ص137. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✍ پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): شش چيز است كه زیباست و برای شش كس زیباتر: عدل زیباست اما برای اميران زیباتر و صبر زیباست اما برای فقرا زیباتر و ورع زیباست اما برای علما زیباتر و سخاوت زیباست اما برای توانگران زیباتر و توبه زیباست اما برای جوانان زیباتر و حيا زیباست اما برای زنان زیباتر و اما اميرى كه عدل ندارد،مانند ابرى است كه باران ندارد و فقيرى كه صبر ندارد، مانند چراغى است كه نور ندارد و عالمى كه ورع ندارد مانند درختى است كه ميوه ندارد و توانگرى كه سخاوت ندارد،مانند زمينى است كه گياه ندارد و جوانى كه توبه ندارد مانند رودى است كه آب ندارد و زنى كه حيا ندارد مانند غذايى است كه نمك ندارد. 📚 إرشاد القلوب , جلد۱ , صفحه۱۹۳ 📚نهج الفصاحه،صفحه ۵۷۸ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_وا یعنی چی؟ الان حوصله شو ندارم _اون نامزدته میخواست نباشه -این حرف ها یعنی چی؟ سرشو انداخت پایین وگفت: من پشیمونم چی؟ من پشیمونم -ازچی؟ بعدیهوسرشوبلندکردوگفت: اگه طلاق بگیرم چی میشه؟ -توچته؟این حرفها چیه؟ میگم اگه الان طلاق بگیرم چی میشه؟ تو قاط زدی رسما خوب من نمیخوامش -الان نمیشه نخوایش باناراحتی گفت:آخه چرا نمیشه؟ -اسم اون توشناسنامه ته اگه نمیخواستیش از اول میگفتی حالا که چیزی نشده؟ -چرانشده؟الان همه ترا زن وحید؛میدونن میدونی اگه طلاق بگیری چی میشه؟ با سرش گفت:آره خوب پس حرف حسابت چیه؟ من دوسش ندارم درضمن همه که از اول عاشق هم نمیشن کمکم عاشق میشن عشقشونم ماندگارتره بایدفکرشو از اول میکردی درضمن همه که از اول عاشق هم نمیشن یه دفعه سرشوبلندکرد چشاش برق میزد: به نظرت اگه طلاق بگیرم منتظر دانیال بمونم میادخواستگاریم شوکه شدم باناباوری نگاش کردم :این حرفها یعنی چی؟توچت شده؟چراهوایی شدی؟ چیه؟چرا بازدیوونه شدی؟چیه نکنه دوباره دیدیش؟ -نه مگه من از این شانس ها دارم مگه تو فراموشش نکرده بودی؟ پوزخندی زد و گفت: محاله -تو الان شوهر داری میفهمی؟گناهه که به یکی دیگه فکرکنی -زهی خیال باطل.توکجای کاری؟من دارم با یادش زندگی میکنم اونوقت تو میگی فراموشش کن نمیدونم بهش فکر نکن.... بغض کردوچشاش پراشک شد ستاره:اصلا تو میدونی من چرا با وحید ازدواج کردم؟ وایستادم ونگاش کردم حرفاش گیجم کرده بود نه هیچ کس نفهمید چرا بین اون همه آدم من به وحید بله گفتم بذار بگم چرا؟چون درد داره تو دوقدمی کسی باشه که براش میمیری ولی بدونی که اون مال تو نیست اصلا تو فکر تونیست درد داره تو هوایی نفس بکشی که اونم توش هم نفس کسی دیگه شده خسته میشی از بس خیابون ها رو با چشات گشتی تا شاید یه نگاه یه لحظه فقط یه لحظه ببینیش حتی اگه .. بغضش ترکید وحرفاشو بین اشکاش بادرد گفت حاضربودم حتی با یکی دیگه ببینمش ولی ببینمش خنده ی تلخی زد وگفت :واسه خاطر همین فکرها بود که با خودم وسرنوشتم لج کردم وبله رو به وحید گفتم باورم نمیشد که یه همچین بازی رو بازندگیش کرده باشه -میدونی قشنگی داستان کجاست؟شدم عین اسکارلت جسمم پیش وحیدروحم پیش دانیال خیلی از وقتهایی که کنار وحیدم فکرم پرواز میکنه پیش دانیال خودمو کنار اون حس میکنم اینجور وقتها وحید دلش میگیره میگه تو اصلا دوست نداری کنار من باشی وقتی باهممیم به من اهمیت نمیدی بودونبودم برات فرقی نداره راست میگه برام مهم نیست باشه یا نباشه مثل آدم های منگ نگاش میکردم باورش نمیکردم سخته .اصلا تو حال خودم نبودم گریه هام تمومی نداشته ستاره باخته بود بدجور هم باخته بود اون زندگیشو سر یه عشق بی فرجام باخت سر یه عشق بی ارزش. یه عمر باید کنار کسی زندگی کنه که بهش احساسی نداره تازه فکرشم دنبال کسی دیگه ای پرواز کنه این عشق لعنتی همه ی عمر اونو به باد داد دانیال بخاطر یه هوس زودگذر سراغ ستاره اومد وبازی رو شروع کرد که همه ی زندگی ستاره روبه آتش کشید ستاره ای که دلش مثل یه شیشه پاک و نازک بود.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
پاک ونازک بودومن داشتم برای این دلی که شکسته بود سوخته بود ومرده بود برای همیشه .گریه میکردم گریه ی یه عاشق تلخه ولی تلختر وزجر آورتر از اون گریه برای عاشقه ومن برای ستاره ی عاشقم گریه میکردم منی که هیچ وقت نفهمیدم عشق چیه ولی براش گریه کردم اینکار دانیال منو برای همیشه لز اون متنفرکرد. والان اون اینجا بود ستاره ی من اومده بود تا دوباره همدیگرو ببینیم ولی چه ملاقات تلخی رفتم طرفش وتنگ در آغوشش کشیدم بی مهابا اشکهام سراریز شدن ستاره هم اشک میریخت هر دو خانواده با تعجب نگامون کردن به سختی اشکامونو کنترل کردیم عمو محمد:شما چتونه؟ من:هیچی عمو نه اینکه خیلی وقت همدیگرو ندیده بودیم بدجور دلمون برا همدیگه تنگ شده بودن همه لبخندی زدن وحرفموتایید کردن اما این فقط منو وستاره بودیم که از دل همدیگه خبر داشتیم ستاره بدون وحید اومده بود تا چند روز اینجا بمونه تموم مدتی رو که باهم بودیم نتونستیم حرفی بزنیم تومدتی که من بیرون بودم اونا اومده بودن .ستاره که اومده بود شهرمون گفته بود پاشین بریم خونه ی عمومیخوام سوگند رو ببینم وقتی ام که رسیده بودن من خونه نبودم وپدرم همه چیز رو برا عمو توضیح داده بود از ستاره خواستم که امشب پیشم بمونه میدونستم که اگه بره میمیرم ازغصه موقع رفتن ستاره گفت که میخواد بمونه مادرش بشدت مخالفت کرد وگفت:دوروز اومدی اینجا همه دوست دارن ببیننت سوگند رو دیدی دیگه دلتنگیت رفع شد اما ستاره اصرار کرد پدرم با سر به عمو محمد اشاره کرد وبعد از اون عمو محمد گفت که ایرادی نداره شب ستاره بمونه بااینکه زن عمو هنوز مخالف بود معنی اشاره ی پدر وخوب فهمیدم چون موقع رفتن عمو ستاره رو کشید کناری و حرف هایی در گوشش گفت ناگفته فهمیدم که ازش خواست تا منو سر عقل بیاره چه خیالاتی باطلی...... وقتی باهم تنها شدیم همدیگرو بغل کردیم زار زاز گریه کردیم آسمان هم پابه پای ما گریه میکرد نمیدونم چقدرتوهمون حال موندیم بعداز مدتی که ازهم جداشدیم ستاره رفت سمت پنجره و دستش وروشیشه ی بارون زده کشید ازهمون بازی هاست یادته میگفتم سرنوشت بازی های عجیبی با آدم میکنه اینم یکی -ولی من حوصله ی بازی ندارم برگشت سمتم :سوگند چی شد که اینجوری شد مامحکوم به بازی هستم کلافه بودم رفتم کنارش و بیرون ونگاه کردم -عمو میگفت گفتی نه آخه چرا؟ باتعجب نگاش کردم واقعا تو نمیدونی چرا؟ دیوونه اون موقعیتش عالیه همه دوست دارن اون بره خواستگاریشون تو بخاطر من میخوای لگد به بختت بزنی من از اون خوشم نمیاد من میدونم واسه خاطر من میگی مهم نیست واسه چی میگم مهم اینکه من اونو نمیخوام پای حرفمم وایسادم بعدا پشیمون میشی نمیشم ولی من میدونم که پشیمون میشه اون آرزوی هر دختریه ولی آرزوی من نیست همیشه میدونستم خوش اشتهاست میدونست رو چی دست بذاره میدونه ارزششو داره غلط کرده دست رو من گذاشته من که جواب اول واخرم نه اه من زن اون نمیشم اومدسمتم ودستمو گرفت وبرد روتخت نشستیم نمیخوای تعریف کنی چی شد؟ همه چیزو از اول براش گفتم البته بجز قسمتهای اصرارهاوپافشاری های دانیال دوست نداشتم دلش بیشتر از اینها بسوزه حالا میخوای چکارکنی؟ جواب اول وآخرمن نه ایه اگه قبول نکنن چی؟ ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
خندیدم :چرا قبول نکنن من که دختر شاه پریون نیستم _غمگین نگام کرد:الان که برا دانیال هستی _نه بابا اونم رولجش افتاده مطمئنا بخاطر پدرومادرش اومده پس چرا امروز کلی اصرار کرده بود تا باهاش بری بیرون؟ _ نه بابا کجا اصرار کرد بابات گفت بابام بزرگش کرده ولی من اینطور فکر میکنم چرا؟ پدرومادر اون نمیتونن اون ومجبور به کاری کنن که دوست نداره چرا که نه؟ اصلا مهم نیست بخاطر چی اومده مهم اینکه من و اون مال هم نیستیم اون اگه چیزی رو بخواد تا پای جونم براش مایه میذاره من میشناسمش اگه بخواد ،فعلا که منو واقعا نمیخاد _خودمم میدونستم دارم دروغ میگم حرف های امروز دانیال ثابت کرد که واقعا پام وایسه بابات اینام که راضی ان _مهم منم که راضی نیستم اونا قصد دارن راضیت کنن راستش انگار بابات از طرف خودش بله رو به اونا گفته _چی؟توچی گفتی؟ گفتم بابات بله رو گفته گفته منتظر جواب تویه آقا نادرم گفته که تو رو بسپاره دست خود دانیال اون بلده چطور راضیت کنه _عمرا....من راضی شم؟ محاله ولی من که فکر میکنم اونا تورو راضی میکنن _محاله... ساکت شد بعد یه دفعه چشاش برق زدن:راستی امروز دیدیش چی شکلی بود؟ _عصبی نگاش کردم مثل همیشه زشت ونچسب کاش من جای تو بودم _تورو خدا بسه کن بازم شروع نکن بعدا میگه چرا بله رو بهش نمیگی؟میخوای زن کسی بشم که چشم تو دنبالشه نه بخدا فراموشش کردم _اره تو گفتی منم باورم شد ببین اگه اون شوهر تو نشه شوهر یکی دیگه میشه برا من که فرقی نمیکنه _چرا میکنه اگه شوهر من شه همش جلو چشته اون همیشه جلو چشمه _عصبانی نگاش کردم لبخندی زد وگفت :شوخی کردم بابا حالا توهم زودعصبی میشی _ولی من هنوز عصبانی نگاش میکردم لبخندی زدو دستشو انداخت دور گردنم:یادته گفتم اگه اون عروسی بگیره ومنو دعوت کنه من نمیرم ولی تو میگفتی باید بری وبهش ثابت کنی که اون برات مهم نیست. _آره خوب توهمیشه زرنگتر بودی واینده رو بهتر میدیدی میدونستی من نمیتونم عروسی تو نیام نمیشه که ناسلامتی من همه کارته _محکم زدم پس کله ش :آخه تو چرا حالیت نیست من زن اون نمیشم نمیشم دستاشو برد بالا وگفت :تسلیم, غلط کردم هردوخندیدیم ولی یه دفعه هر دو بازم زدیم زیر گریه تا خود صبح بازم درد های قدیمی رو یاد کردیم وگریه کردیم عین دیوونه ها شده بودیم چند روز از اون ماجرا گذشت بادوستم (الناز)داشتیم تومحوطه ی دانشگاه راه میرفتیم که یک دفعه دانیال جلوم سبز شد. -سلام عرض شد چپ چپ نگاش کردم :سلام شما اینجا چکار میکنید؟ برگشت سمت النازو گفت:ببخشید میشه چند دقیقه دوست عزیزتون رو به من قرض بدین النازچشمکی زد و گفت :من اونطرف منتظرت هستم و بعدرفت وما رو تنها گذاشت پرسیدم شما اینجا چکار میکنید؟ راستش بگم؟ _بله مسلمه...... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 بهترین راه کاهش سریع تب کودکان نوشاندن یک لیوان بزرگ آب گلابی است • گلابی اثر خنک کننده دارد که برای کاهش تب عالیست، بعلاوه یبوست را نیز از بین میبرد و منبع کلسیم است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 با « زردچوبه » به جنگ آلزایمر بروید ! • طبق تحقیقات زردچوبه خشک بیماری آلزایمر را درمان میکند ؛ به همین دلیل است که در هندوستان تنها 5% از مردم بالای 60 سال مبتلا به بیماری آلزایمر هستند ولی این درصد در کشورهای دیگر بسیار بیشتر است ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا با خودتون فکرکردین ژیلت های استفاده شده چه کاربرد هایی دارن🤔 گیف رو ببینید حالشو ببرید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ترفند عالی برای رفع ترک پا کافیه محلولی از دهانشویه + سرکه + آب درست کنید و پاهاتون رو مدتی توی اون نگهدارید و تاثیرش رو ببینید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 سرما خورده و سرفه میکنید؟ • کافیه این پماد خونگی رو با آرد + عسل + روغن نارگیل درست کنید و شب قبل خواب روی قفسه سینه‌تون بمالید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وسیله جالب برای بچه ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 فرم بدنتان را با این حرکت اصلاح کنید • در زمان نشستن دست هایتان را زیر خودتان قرار بدهید و توجه کنید وزنتان به طور مساوی بر روی مرکز کف هر دو دستتان افتاده باشد، این مدل، طرز صحیح نشستن است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
بهرام و همسرش گوشهایشان را تیز کردند؛ بیشتر از من مشتاق شنیدن قصه فرار ناهید بودند. گفت: وقتی پدر، مادر، برادر، و حتی قوم و خویشام از هر طرف به من گفتن چرا با یکی از این خواستگارا ازدواج نمی کنم، روزی به خانه هاجر بگم که چار کوچه بالاتر از کوچه ما بود رفتم و در برابر مبلغی قابل توجه از او خواهش کردم مدتی منو نزد خودش مخفی کنه. همین هاجر بگم، که چند ماه بعد از دنیا رفت؛ شاید اگه زنده بود، حقیقت موضوع برملا می شد؛ بعد از مردن او، دیگه کسی حرفم رو باور نمی کرد، از اون گذشته، خودم این طور خواستم. چون رسوایی عشق رو دوست داشتم. با حالتی درمانده گفتم: ماجرای تو و من به هر صورت که بوده، گذشته؛ سرنوشت ما چنین بوده؛ حالا اگه با هزار منت از تو خواستگاری کنم، با من ازدواج می کنی؟ نگاهی پر معنی به من انداخت و همراه با لبخندی پر معنی تر گفت: نه. جواب منفی او را حمل بر شوقی کردم و گفتم: خیلی جدی می گم و قول می دم بقیه عمر برات همسر خوبی باشم، چون تازه می فهمم چقدر تو را دوست دارم. با لحنی جدی تر گفت: نه هرگز حاضر به ازدواج می کردم. در حالی که باورم نمی شد جواب او نه باشد، گفتم: پس این که می گفتن منو دوست داری دروغ بود؟ گفت: اتفاقا چون دوستت دارم، با تو ازدواج نمی کنم. از حرف های او سردر نمی آوردم، داشتم دیوانه می شدم. ناهید گفت: خواهش می کنم فکر ازدواج با من رو از سرت بیرون کن چون از عشق مردن رو به وصالی که از وقتش گذشته باشه ترجیح می دم چرا که لذت بیست و هشت سال عاشقی رو نمی خوام از دست بدم. لطفا سعی نکن منو از این عالم تخیل بیرون بیاری. حرفی برای گفتن نداشتم؛ مدتی بین ما سکوت برقرا شد؛ خواستم بار دیگر خواهشم را تکرار کنم؛ ولی ناهید میان حرفم آمد و گفت: من هرگز از تصمیمی که گرفتم دست بر نمی دارم. اگه تو فکر می کنی دیوونه ام بدون که این دیوونگی رو دوست دارم. گفتم: من خاطراتم رو به صورت یک داستان چهارصد صفحه ای در آوردم دلم می خواد اون رو بخونی؛ شاید نظرت عوض شه. گفت: با کمال میل حاضرم از گذشته تو آگاه باشم و خیلی هم خوشحال می شم، ولی چون خودم رو می شناسم، هرگز نظرم تغییر نمی کنه. ناهید بک مرتبه بلند شد، چند قدم جلو آمد و گفت: دیگه عمری باقی نمونده خداحافظ. سپس به طرف در رفت. زانوهایم می لرزید و یارای این که او را بدرقه کنم، نداشتم. روی مبل خشکم زده بود؛ هرگز تصور نمی کردم ناهید جواب رد به من بدهد؛ برایم خیلی گران تمام شده بود. بهرام با معذرت خواهی از من، گفت: من باید او رو به مرودشت برسونم. در نهایت یاس و دل مردگی به اتفاق بهرام نزد ناهید رفتم. در حیاط ایستاده و منتظر بهرام بود نگاه پر رازش را به من انداخت. و بار دیگر خداحافظی کرد و بلافاصله سوار اتومبیل بهرام شد. من بسیار مکافات کشیده بودم و به قول معروف، هم آب شدن شمع و هم سوختن پروانه را دیده بودم، نباید به جواب منفی ناهید اهمیت می دادم؛ اما واقعیت این طور نبود برایم جای تاسف بسیار داشت که چنین دختر با احساس... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
استقبالم آمد. آن هیجانی را که انتظار می رفت، در چهره و رفتار و گفتارش دیده نمی شد؛ با خوشرویی حالم را پرسید، حتی از تغییر قیافه من تعجب نکرد. ناهید در قیاس با دوران نامزدی مان تفاوت چندان نکرده بود؛ چهره معصوم و زیبا، قد بلند و هیکل متناسبش تقریبا حفظ شدخ بود؛ از حالت بی تفاوتش حدس زدم مرا نمی شناسد؛ داشتم دیوانه می شدم؛ باالخره طاقت نیاوردم و گفتم: مثل این که منو نشتاختی؟ در حالی که لبختد به لب داشت، گفت: چرا شناختم، تو خسرو پسر بهادرخان هستی. گفتم: بیست و هشت سال اینجا نبودم؛ تو نامزد من بودی؛ نمی دونم دست تقدیر یا چه چیز دیگه مرا از تو و قوم قبیله ام جدا کردریال حالا که بعد از این همه مدت برگشتم و شنیدم هنوز منو دوست داری. مدتی در چهره من خیره شد؛ رنگ صورتش تغییر کرد؛ چند لحظه چشمانش را روی هم گذاشت اشک در پهنای صورتش جاری شده بود. هرگز به آن اندازه اشک ندیده بودم. عجیب تر از همه این بود که او در حالی که لبخند به لب داشت گریه می کرد؛ چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که اگر در شرع و عرف ما، نهی نشده بود، به قصد عذر خواهی در مقابلش زانو می زدم و دستش را می بوسیدم. همسر بهرام او را به آرامش دعوت کرد. مدتی همه ساکت بودیم. ناگهان ناهید سکوت را شکست و گفت: همه خیال می کنن من دیوونه شدم چه عیب داره؟ مگه تنها من دیوانه ام؟ مگه کسانی که از این آب و خاک تغذیه کردن و همه تجربیات، عواطف، عشق، ایمون، شکست و پیروزی این کشور ور نادیده گرفتن و به خونواده و وطن خود پشت کردن و قدمی به نفع مملکت خود برنداشتن دیوونه نیستن مگه اونا که روح شرقی و ایرونی شون رو به جسم اروپایی و آمریکایی تبدیل کردن دیوونه نیستن؟ مگه سربازی که تو جبهه به خاطر ملتی که قدر نشناسه گلوله باران می شه، دیوونه نیست پس بذارین منم با دلایلی که خاص خودمه دیوونه باشم. حرف هایش به دلم نشست چه شیوا، در مقابل اتهام دیوانگی، به دفاع پرداخت این زن که کظهر وفا و صفا می نمود، همانی بود که طبع بهانه جوی من سالها به دنبالش می گشت. گنگ و لال مانده بودم؛ چیزی برای گفتن نداشتم؛ ناهید در حالی که نگاه از من بر نمی داشت، از ته دل آه کشید و گفت: طبعا به خاطر این شوهر نکردم و با رویای تو به زندگی ادامه دادم، منو دیوونه فرض می کنن. خواستگاری زیادی به سراغم می اومدن ولی چون دختری مثل منِ دلباخته، دل دیگه ای نداشت در بازار اونا عرضه کنه نامردا بر می گشتن و من، با شناختی که از خودم داشتم، نمی خواستم رویاهای شیرینم رو فدا کنم. وانگهی روا نمی دیدم بخت خوش هیچ کدوم اونارو با قبول همسری به بختی ناخوش بدل کنم. بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد: پدر و مادرم، فارغ از این احساس، اصرار داشتن تن به زناشویی بدم. منهم برای رهایی از اون اصرارِ آزاردهنده و بروز هر اتفاق ناگوارتری، این بدنومی و دیوونه نمایی رو به جان خریدم تا خودم رو از شر هر خواستگاری خلاص کنم. در حالی که از حرف های او به شگفت آمده بودم گفتم: آخه چرا؟ سرش را به نشانه افسوس تکان داد و گفت: من رسوایی عشق رو به ازدواج ترجیح دادم؛ نمی دونم شاید هم اشتباه کرده باشم. در حالی که هر کس فرار منو از خانه به رغم خودش تعبیر و تفسیر می کرد، چون می دونستم چه می کنم؛ البته هنوز کسی ماجرا رو نمی دونه ولی امروز بعد از بیست و پنج سال، به تو می گم تا لااقل مطمئن باشی که پاک باقی موندم..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فهمیده و با شعوری را از دست داده بودم. به قول ناهید دیگر خیلی دیر شده بود. از این رو، من هم تصمیم گرفتم که دیگر هرگز در فکر ازدواج نباشم. بعد از یک هفته، طبق قولیکه داده بودم، دست نوشته هایم را همراه یادداشتی برایش فرستادم. نوشتم: می دانی چه می گویی، ولی از درک عمق معنای گفته های تو عاجزم؛ فقط این را می دانم که سال ها خودم، خانه ام، همسرم و همه مظاهر زندگی ام را گم کرده ام. لااقل نشانهای از آنها به من بده. بعد از یک ماه دست نوشته ها را برایم پس فرستاد. در آخرین صفحه آن، این شعر را که بعدا متوجه شدم که سروده سهراب سپهری است، نوشته بود: نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روس تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست کجاست. 1373/2/17 حسن کریم پور ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
به هیچ عنوان ظروف پلاستیکی را داخل مایکروویو و فریزر نگذارید! 🔻 آزاد شدن ماده شیمیای دیوکسین باعث بروز سرطان خصوصاً سرطان سینه میشود.‌ دیوکسین یک سم بسیار قوی برای سلول های بدن است! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این گیف نشون میده یه عمر آب رو اشتباه نوشیدیم 😑 این گیف توی فضای مجازی سراسر دنیا سرو صدای زیادی کرده ، حتما نگاش کنید 👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌