eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا😉🖤 $تو هنوز دهنت بوی شیر میده😐خیلی بچه ای .. هع...😜 ٪انقدر بچه بچه نکنا😐 همش ۴ سال از من بزرگ تری😎🦋 $ هرچی باشه من ۲۲ سالمه☺️🖤 ٪ خوشبختم،، منم ۱۸ سالمه☺️❤️ $ ادای من رو در میاری😐 ٪ 😃خوب که چی؟؟ $ میدونی که... علی هوای تورو داره😊🌷ولی اگر حق با من باشه برای تو هم گرون تموم میشه😂🦋 ٪ الان داری من رو تحدید میکنی🤨 شیطون میگه زنگ بزنم حساب اینو مشخص کنم😂... ولی بیخیال شدم ... یکی به دو کردن با این رها فایده نداره که هیچ .. ممکنه خصارت هم داشته باشه🤣 صدای جلز و ولز آب که اومد رها صداش در اومد ٪ زود باش دیگه رسول... یه باند پیچی سادس ها... خوب تو دکتر نشدی😐 $ تو بشین من یه سر به آشپزخونه بزنم😊 ٪ نسوزی حالا😂 از طرف راست خاموش میشه $ قبل از اینکه تو بدونی راست و چپ کدوم وره من مراقب غذای مامان بودم جوجه😂!! ٪ عه.. چه رسول کدبانویی😆 $ میزاری برم ببینم چه دسته گلی به آب دادی یا نه؟ ٪ برو برو😃 ای وای من🤦‍♂سوخت $ رها بیا🙋‍♂ ٪ ای وای ... گفتم بزار خودم برم... دیدی چی کار کردی .. با این باند پیچیت و حرفات غذا سوخت.. حالا چه گلی به سرم بگیرم😠 $ ناراحتی که نداره🤓 روز آخری مرخصی رو میریم بیرون غذا میخوریم😛 ٪ یه وقت براتون بد نشه ... مامور امنیتی😏 $ میشه چرند نگی😐😐😐 ٪ باشه😂 ولی بگما من با ساندویچ و اینا کوتاه نمیاما😁 کبابی... رولتی .. شینسلی چیزی😂 $ خیلی خوب ... تو حاضر شو چشم😐
به نام خدا😊🦋 $ رها.. رها خانم... رها ... پاشو دیگه ... اه رها بلند شو ... چقدر میخوابی😢 ٪ رسول $ جانم؟! ٪ ساعت چنده $ هفت و نیم بلند شدم جیغ کشیدم ٪ هفت ووووو نیممم به ساعت نگاه کردم .. ساعت هفت بود😐 ٪ رسول یه چیزی رو میدونستی🤨 $ چی؟! ٪ اینکه خیلی بی مزه ای😏بیش از حد ها $ ای بابا .. خب دیدم مامان که اینجوری صدات میکرد بلند میشدی گفتم من هم راه مامان رو ادامه بدم دیگه😂حالا پاشو بیا کارت دارم😌 ٪ برو بیرون .. یکم دیگه میخوابم میام.. بعد میام $ من الان کارت دارم☺️تو هم همین الان میای؟! Ok? ٪ منم الان خوابم میاد.. تو هم بعدا کارت رو میگی😂🦋 $ رها ٪ چیه ؟؟؟؟؟ $ پاشو😒.. ٪ رسول میشه ادای ادمای جدی رو در نیاری ؟!😂 $خب بلند شو دیگه😂 کارم خیلی مهمه هاااا😃 ٪ آره میدونم... باز میخوای عین مادربزرگا نصیحتم کنی که آره... توی دانشگاه مراقب باش... کیفت رو بزار زیر چادرت کسی نتونه کیفت رو بزنه... سرت رو بنداز پایین... از خیابون با احتیاط رد شو... و این چرت و پرتا ... ول کن بابا حوصله ندارم🤦‍♀😂 $ رها .. فقط یک بار دیگه تکرار میکنم ... بیا پایین کارت دارم ٪ من.. $ سمت چپ .. پایین راه پله ها منتظرم😐 ٪ خیل .. خوب بابا ..‌ اه🤨 خوشحال بودم که قرار بود هر روز برم دانشگاه😊🦋 نمیخواستم خودم و رسول رو اول صبح ناراحت کنم... برای همین به حرفش گوش کردم... جلوی آینه روسریم رو درست کردم😅لبخندی مصنوعی زده😂 رفتم پایین‌.... روی مبل نشسته بود... پشتش به من بود... با گوشیش پیام میداد😎 آروم رفتم پشت سرش.. این ور و اون ور شدم تا بتونم پیامک هارو بخونم😜 در حال پیام بازی با آقا سعید بود... تو خونه هم خیلی از سعید تعریف میکرد... با سعید رفتیم در خونه ... با سعید پسورد پیدا کردیم و ... خلاصه معمولا در تعطیلاتش هم با آقا سعید در ارتباط بود😜 (متن پیامک ها) * سلام رسول خان .. کجایی استاد🤨 _ سلام سعید.. خونه .. خواهرم رفت دانشگاه میام😊 * خداروشکر تو یه بهونه داری .. هر وقت دیر بیای یا خواهرت مریض بود.. یا قهر کرده بود.. یا دانشگاه داشت😂 آقا تو اگر این رها خانم نبود چه بهونه ای واسه دیر اومدنات داشتی😂؟! _ سعید صد بار گفتم با خواهرم شوخی نکن😐 * خوب راست میگم دیگه _ به تو که نباید جواب پس بدم برادر😂 آقا محمد در جریانه😬 * بله دیگه.. آدم پارتیش کلفت باشه.. هر وقت خواست بیاد... کی میتونه بگه بالا چشت ابرو🙄😂 _ ببین داری وقت دنیارو میگیری.. * خیل خوب زود بیا😁 .... خواست پیام رو تایپ کنه که بهش نزدیک شدم.. دستم رو گذشتم رو شونه هاش ٪ واااااه😂👻👻 $ دیوونه... سکته کردم... چته؟😐 خیلی خندیدم.... تاحالا انقدر ترسون ندیده بودمش😂❤️
به نام خدا😌🦋 $ رها واقعا که... خیلی مسخره ای...😞 ٪ ناراحت نشو... شوخی کردم😋 $😐خیلی دیوونه ای... صبر کن ببینم... تو .. تو پیامک های من و سعید رو هم خوندی😡💝آره؟! ٪ 😁ببخشید دیگه ... چشم خورد😂 $ رها خدا بگم چی کارت نکنه... بیا بشین کار داریم😒 ٪ چشم😂 نشستم رو مبل رو به روش $ اونجا نه... اینجا کنار من😐 ٪ من نخوام بیخ تو باشم چی کار کنم😂؟! پرو پرو پاشد اومد به زور کنار من نشست😐😐 $ اون وقت من میام کنارت😂 ٪ رسول... حرفت رو بزن... کلی کار دارم .. باید وسایلام رو جمع کنم... لباس بپوشم .. چی کارم داری؟! $ دو تا کار باهات دارم .. اولی خستت میکنه... ولی اگر دومی رو اول بگم،، دیگه اولی رو گوش نمیکنی .. پس اول همون اولی رو میگم😁 ٪ میشه انقدر اول دوم نکنی😂❤️ گیج شدم .. حرفت رو بزن😐😐😐 $ خب.. رها... من همیشه باهات شوخی میکنم... ولی این حرف هام جدیه .. تو هم واقعا باید گوش کنی به حرفام... ببین رها.. تو میدونی شغل من خیلی حساسه.. برای همین باید مراقب باشیم... چرا تو؟ به خا طزر اینکه تو تنها نقطه ضعف فعلی منی... ببین ... اون روز که تصادف کردی... ممکنه اونا هدفشون خود تو بوده باشه... ولی چون من کنارت بودم نتونستن کاری بکنن.. ممکنه یه عده ای به خاطر گرفتن اطلاعات از من و آقا محمد تورو اهرم فشار قرار بدن... پس خواهش میکنم .. فقط همراه تاکسی که برات گرفتم بیا و برو ... و اینکه بدون هماهنگی با من هیچ جای دیگه به غیر از خونه و دانشگاه نرو.. باشه😊؟! واقعا داشت جدی حرف میزد... با خیلی از حساسیت های بیخودش مخالف بودم ...😂ولی قبول کردم، ٪ باشه رسول ... حالا کار دومت رو بگو😐 $ آهان .. حالا کار دومم😍❤️ از دوطرف دستاش رو انداخت دورم ٪ رسول .. چی کار میکنی😐😐😐 $ دستت رو بزار تو جیبم.. کار دومم رو بردار😂 خواستم بکنم .. اما نشد.. ٪ رسول ول کن.. اینجوری نمیتونم😐 $ آقا لقمه برات پیچیدم .. جویدم .. لااقل خودت قورتش بده..😂 هر کار کردم نشد ٪ نمیشه رسول ..😐 ول کن تورو خدا خنده ای کرد😂 با حرص نگاهش کردم... لبخندی زد دستاش رو کمی شل کرد😐😐 $ حالا میتونی دستم رفت توی جیبش.. دستم به یه جعبه خورد.. بیرونش آوردم... دستاش رو باز کرد😢 ٪ چی میبینم😍 گوشی؟؟؟؟ چجوری توی یه روز خریدی😃 بابا ایول ... مدلشم که عالیه.. $ 😂به توچه آخه... تو گوشی میخواستی .. منم بهت دادم😐 حالا بازش کن ... قابش رو ببین دوست داری..😒 ٪ آره .. رسول.. سوریرایز شدم.. دستت درد نکنه😉واقعا ایییییییووول رسول😂 $ چقدر ایولات شبیه خودمه... گوشیش زنگ خورد ... پاشد رفت😐🌹
بچه ها... شاید الان عشق وطن شهادت رو فرستاده باشن... ولی من دوتا گوشی دستمه .. الانم اون گوشی در دسترسم نیست... خلاصه که در اولین فرصت براتون میفرستم😉
شاید باورتون نشه... ولی از صبح گوشی رو بر نمیدارم که بتونم ۴ تا ۵ ،، ۳ پارت از روی برگه هایی که نویسنده میفرسته تایپ کنم😂
دوستان برامون عضو بیارید و برسونیدمون به 1k تا سورپرایز های عالی داشته باشیم😍😍😍😍😻😻😻😻😻
بچه ها ی ضرب المثل قدیمی هست که میگه :کانال که رسید به ۱Kتازه فعالیت خفناش شروع میشه 😁😉 اینم لینک 👇🏻 @GandoNottostop دمتون گرم روتون حساب کردیما 💜✨💜✨💜✨
سلام بچههه ها خوبید ی خبر خوش بشیم ۶۰۰تا براتون مصاحبه آقای افشار و خواهرش رو میزارم قول میدم 💜✨💜✨💜✨
در هر کانالی که ادمینی لینک کانال مارو بفرست😍😻
لینک کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ [فردای روز بعد] داوود:(با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و رفتم وضو گرفتم نماز صبح مو خوندم و مثل همیشه دعای شهادت کردم آخه آقا محمد همیشه می‌گفت این بهترین دعاست ولی قبل از اون نباید به زمین و زمینی دل بسته شی تا خدا آسمونو به نامت بزنه به نظرم این خیلی شیرینه و البته باید سعی کنم عاشق یه عشق مجازی در زمین شم و اونو پلی برایه رسیدن به عشق حقیقی قرار بدم آخرین توصیه از شهید عباس دانشگر بود که الگوم بود عشق مجازیم برام فاطمه بود و به نظرم می‌تونستم با اون به عشق حقیقی که خدا باشه دست بیابم، بعد از نماز و دعا رفتم لباس پوشیدم تا با رسول بریم سایت) فاطمه:کجا به سلامتی ؟ داوود:(یه لبخند کوچک زدم ) دارم آماده میشم برم سایت فاطمه:اما توکه هنوز مرخصیت تموم نشده !!! داوود:آره اما دیروز آقا محمد زنگ زد گفت برم سایت فک کنم کارش واجبه فاطمه:خیله خب فقط به خودت فشار نیار ، زیاد رو پا وای نسا، عملیات نرو و.... داوود: چشم خانم دکتر فاطمه: چشم تون بی بلا ، تا حاضر میشی منم صبحانه آماده میکنم داوود:(داشتم آماده میشدم که رسول در زد ) فاطمه:(رفتم چادر رنگیمو سرم کردم از چشمی نگاه کردم دیدم آقا رسوله ) سالام آقا رسول رسول: سلام فاطمه خانم ، داوود آمادست بریم فاطمه:بله اما قبلش بیاید داخل صبحانه بخوریم بعد برید رسول:نه دیگه ممنون مزاحم نمیشم فقط به داوود بگید بیاد فاطمه:شما، مراحمید سفره ولو داوودم داره حاضر میشه شما بفرمایید داخل رسول :(یه یا الله گفتم که داوود بفهمه دارم میام داخل ) داوود: سلام صبح بخیر رسول: سلام صبح شما هم بخیر فاطمه: بفرمایید چای یخ کرد داوود:(بعد خوردن صبحانه فاطمه از زیر قرآن ردمون کرد و رفتیم باهم سایت )
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ رسول:(با حالت شیطنتی گفتم )خب آقا داوود الان خودممو خودت حالا کی وقت دنیارو میگیره ؟ داوود:اولن اینکه شما دوم اینکه اگر بلایی سر مبیاد خودت باید جواب آقا محمد بدی چون فکنم کارش باهام خیلی واجبه [بعد از نیم ساعت رسیدیم سایت] داوود:(وقتی که رفتم داخل همه یه جور دیگه بودن واقعا احساس دهقان فداکار بودن به آدم دست میداد بعد از سلام و احوالپرسی فرشید بهم گفت آقا محمد دیش آقای عبدی منم برم همونجا باهم کار دارن ) داوود:(با چند تقه به در رفتم داخل) سلام _سلا آقا داوود عبدی :خب داوود جان باید با آقای شهیدی برید اتاق بازجویی داوود:آقا اتاق بازجویی چرا ؟ محمد:(از سوال داوود خندم گرفت آخه آقای عبدی درست نگفت چیکار داره داوود فکر کرد میخوایم از اون بازجویی کنیم ، یه لبخند کوچک زدم و گفتم ) نترس نمیخوایم از تو بازجویی کنیم مایکل درخواست داده که با تو میخواد حرف بزنه داوود:بامن ؟ آخه برا چی با من عبدی: ماهم برای همین گفتیم بیا که بری ببینی برای چی درخواست ملاقات با ترو داده داوود:(اصلاً دوست نداشتم دباره اونو ببینم ولی این یه دستور بود از فرماندم و منم سرباز بودم و جدا از دستور دوست داشتم بدونم چی میخواد بگه ) چشم آقا کی میارنش ؟ محمد: پنج دقیقه دیگه رو داخل اتاق بازجویی داوود:تنها ؟ محمد: شاید آقای شهیدی بیاد اما اگر امکانش هست نیاد و ار بیرون کنارو کنه شما هارو داوود : (رفتم پشت میزم و منتظر شدم تا زمانی که آقا محمد گفت برسه و برم داخل اتاق سعی میکردم جوری راه برم که زیاد تابلو نباشه چون به چند وقتی بود که تمرین می‌کردم دیگم موفق شده بودم یکم پنج دقیقه شده بود و من با اشاره آقایه شهیدی رفتم سمت اتاق بازجویی یه احساس نا خوشایندی داشتم استرس نبود، احساس انتقامم نبود ، نگارانیم نبود. ساید ترکیب همه اینا بود ولی برام احساس جالبی نبو یه بسمه الله گفتم و وارد اتاق شدم ) پایان فصل اول : ادامه دارد .......
『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #پارت_یازدهم رسول:(با حالت شیطنتی گفتم )خب آقا داوود الان خودممو خو
بچه ها برای امشب دیگه پارت ندارم اما به جون خودم فردا سه پارت میزارم چون پایان فصل بود نمیتونم بزارم پارت اول فصل دومش رو شرمنده ولی تورو خداا قهر نکنید فردا جبران میکنم 💜✨💜✨💜✨💜✨ لف ندید لطفاً
سلام  رماناتون مثل کانالتون عالیههههههه متشکرم به خاطر این همه فعالیت _ سلام :)
من یک نفر رو عضو کردم دونفر بعدی تا شب __ :/      
『حـَلـٓیڣؖ❥』
چایو هم یخ میکنن😐😂
ی اصطلاح هست که برای غذا بکار میره اما اینکه برای چایی به کار برده رو ....ذهن مریض نویسندس دیگه 🤣