eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.4هزار دنبال‌کننده
125 عکس
232 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi
مشاهده در ایتا
دانلود
هرگاه نام مبارک حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه برده می شد، حاج آقا ولدی با صدایی جانسوز می فرمودند: ای غریب تر از همه کس... ای مظلوم تر از همه کس... ای تنهاتر از همه کس... و مدتی از سوز دل می گریستند.
17.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در زيارت ناحيه مقدّسه می فرمایند: لَأَندُبَنَّکَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً. هر صبح و شام بر تو گريه و شيون مى كنم و در مصيبت تو به جاى اشک، خون مى گريم. ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا تنها امید خلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالا گرفته ایم برایت دو دست را ای مرد مستجاب قنوت و دعا بیا فهمیده ایم با همه دنیا غریبه ای دیگر به جان مادرت ای آشنا بیا از هیچکس به جز تو نداریم انتظار بر دستهای توست فقط چشم ما بیا... محمود ژولیده
داستان اولین ملاقات حاج رضا ولایی با حاج نقی ولدی که باعث آشنایی و معاشرت طولانی مدت این دو بزرگوار گردید: در یکی از تشرفات حاج آقا ولدی به حرم رضوی، وقتی که در صحن پایین پا مشغول توسل به حضرت رضا صلوات الله علیه بودند، شخصی( حاج رضا ولایی) وقتی ایشان را با این حال و هیبت، که با سری افکنده و دستانی افراشته و ملتمسانه مانند کسی که پناهی جز این درگاه ندارد، در حال نجوا با حضرت می بیند، بعد از عرض سلام از ایشان می پرسد: ببخشید صحن عتیق همین جاست؟ حاج آقا ولدی که در حال خودشان بودند بدون اینکه سرشان را بلند کنند می گویند: نه، صحن عتیق اینجا نیست. او دوباره می پرسد: پس صحن عتیق کدام است؟ حاج آقا ولدی با اشارهٔ دست به او می گویند: صحن عتیق آنجاست. و مشغول ادامهٔ توسل خود می شوند. او می گوید: از شما خواهشی دارم. چون من اهل اینجا نیستم و می ترسم راه را گم کنم، لطفاً با همراهی خودتان صحن عتیق را به من نشان دهید. حاج آقا ولدی سر بلند می کنند و نگاه مشفقانه ای به آن مرد می کنند و می گویند: حال که اینطور می خواهید، بالای چشم، انجام وظیفه می کنم. آن مرد به همراه حاج آقا ولدی به راه می افتد تا به صحن عتیق می رسند. در حالی که هدف او از این پرسش و پاسخ و همراهی، آشنایی و دوستی با حاج آقا ولدی بوده است. بعد از رسیدن به صحن عتیق، حاج آقا ولدی می خواهند که از خدمتش مرخص شوند که حاج رضا ولایی که این حالات را از حاج آقا ولدی دیده بود می گوید: شما که هستید؟! از شما می خواهم که با شما به زیارت حضرت رضا صلوات الله علیه در روضهٔ منوره مشرف شوم. حاج آقا ولدی بعد از معرفی خود می گویند: ما کمتر به روضهٔ منوره وارد می شویم اما حال که اینطور می خواهید انجام وظیفه می کنم. آقای ولایی راه می افتد تا از در روضهٔ منوره ای که در صحن عتیق هست وارد شود و می گوید: استاد ما حضرت علامه حسن زاده از این در بر حضرت وارد می شوند. حاج آقا ولدی می گویند: سلام مرا به جناب علامه برسانید. آقای ولایی با تعجب می پرسد: مگر علامه شما را می شناسند؟! حاج آقا ولدی با لبخندی سرشار از محبت می فرمایند: شاید بشناسند! و ادامه می دهند: ما از پشت سر مبارک بر حضرت وارد نمی شویم. آقای ولایی متعجبانه می گوید: پس شما از کدام درب بر حضرت مشرف می شوید؟ حاج آقا ولدی می فرمایند : از همان دری که علیا مخدره حضرت زینب کبری سلام الله علیها وارد می شوند. آقای ولایی با تعجبی بیش از پیش و متحیرانه می پرسد: مگر ایشان از کجا وارد روضهٔ منوره می شوند؟! حاج آقا ولدی میفرمایند: از درب روضه منوره واقع در صحن پایین پای مبارک (صحن آزادی) در این هنگام حاج رضا ولایی به دنبال حاج نقی ولدی به راه می‌افتد و در معیت ایشان از صحن آزادی و کفشداری شماره هفت بر حضرت سلطان علی ابن موسی الرضا صلوات الله علیه مشرف میشوند.
23.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام صادق علیه‌السلام: مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ الْخَیْرَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ حُبَّ زِیَارَتِهِ وَ مَنْ أَرَادَ اللهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِی قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ بُغْضَ زِیَارَتِهِ. کسی که خداوند خیر او را بخواهد، محبت به امام حسین علیه السلام و علاقه به زیارت ایشان را در قلب او قرار می‌دهد و اگر خداوند بدیِ بنده‌ٔ خود را بخواهد، بغض و کینه‌ٔ امام حسین علیه السلام و زیارت ایشان را در دل او قرار می‌دهد. کامل الزیارت ص ۱۴۲
در اولین دیداری که به محضر حاج آقا ولدی مشرف شدم، حدود سه شبانه روز با حقیر هیچ صحبتی نفرمودند؛ اما بسیار خوشحال بودم که مرا از حضورشان مرخص نفرمودند، چرا که در همین مدت اندک مشاهده کردم ایشان بدون هیچ تعارف و رودربایستی وقتی ساعت ۱۲ شب می شد افرادی را که بعد از روضه در خدمت ایشان نشسته بودند مرخص فرموده و می گفتند: شما را به خدا می سپارم بروید که الان وقت استراحت بنده است. اما بعد از رفتن مردم، ایشان تا صبح مشغول به دعا و نماز و گریه می شدند، گویا استراحت این مرد عظیم الشأن چیزی جز اشک و ناله و دعا و تضرع به ذوات مقدسه نبود. بنده در این چند شب با خیلی آرزوها که در سر داشتم در محضر ایشان نشسته بودم. بعداز سه شبانه روز سکوت، خطاب به بنده و چند تن از حضار فرمودند: تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن که خواجه خود روش بنده پروری داند
حاج آقا ولدی به برخی از دوستان نزدیک و صاحبان سر فرموده بودند: هرچه از خدا می خواهید در این حسینیهٔ موسی بن جعفر( طبقهٔ فوقانی منزل حاج آقا) بخواهید، چرا که چهارده نور مقدس در این جا تشریف آورده اند. این درحالی است که برخی از آن دوستان در همان حسینیه، بعضی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین را در جوار حاج آقا ولدی به چشم خود مشاهده کرده اند.
31.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قال ابوعبدالله عليه السلام: فى طين قبر الحسين عليه السلام الشفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر. امام صادق علیه السلام فرمودند: شفاى هر دردى در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگ‌ترين داروست. كامل الزيارات ص ۲۷۵، وسائل الشيعه ج ۱۰ ص ۴۱۰
در تماسی که چندی پیش با شاعر و ذاکر با اخلاص اهل بیت، استاد حاج سعید خرازی داشتیم، ایشان کیفیت سرودن شعر در وصف حاج آقا ولدی را این‌گونه بیان کردند: در سفری که با حاج آقا ولدی به مشهد مقدس داشتم، شب ها که به زیارت حرم مطهر مشرف می شدند با کسب اجازه، ایشان را همراهی می کردم. یک شب به من اجازهٔ همراهی ندادند و گفتند: امشب اجازه نداری با من بیایی و باید در هتل بمانی. آن شب تنها در هتل در حالی که نگران بودم که به خاطر چه خطایی اجازهٔ همراهی نیافتم این اشعار به من الهام گردید و من کوچک ترین نقشی در سرودن آن ها نداشتم. اشعار به قلب من الهام می شد و بر کاغذ جاری می گشت. حتی بعد که می خواستم چند کلمهٔ آن را تغییر دهم دیدم نمی توانم و آن چه به من الهام شده بهتر است. هنگامی که حاج آقا ولدی از زیارت بازگشتند، قبل از هر کلام دیگری و بدون این که من چیزی گفته باشم، حاج آقا اشعار را طلب کردند و فرمودند: اشعاری را که به تو الهام فرموده اند، بده! همچنین آقای حاج سعید خرازی گفتند: حاج آقا ولدی وصیت کرده بودند که بعد از غسل، به بدنشان پیراهن مشکی بپوشانند همانگونه که عمری در مصائب سید الشهدا و اهل بیت علیهم السلام پیراهن مشکی می پوشیدند. ایشان گفتند: من در غسالخانه حضور داشتم و با چشم خود دیدم که هنگامی که می خواستند پیراهن مشکی به بدنشان بپوشانند، ایشان دست های خود را برای پوشیدن پیراهن مشکی بالا آوردند. ای جگر سوختهْ زادهٔ زهرا ولدی به عزایش نشناسی تو سر از پا ولدی به خدا حضرت صدّیقه نگاهت کرده سند نوکریت هم شده امضا ولدی بین صورت نه دو تا چشم، دو زمزم داری می خورد حسرت چشمان تو دریا ولدی ز حسین هر که بخواند ز جگر می سوزی می کنی صرخه ز عطشانی گلها ولدی روضه را می شنوی، نه؛ به یقین می بینی به من اعطا نشده دیدهُ بینا ولدی پدری آمد و بالین پسر زانو زد ذکر او بود فقط، یا ولدی یا ولدی تو دعا کن به قیامت که کسی یارم نیست دستگیری کند از من گل لیلیٰ ولدی
جوان بزرگواری که از طریق حاج اسد الله صفا با حاج آقا ولدی آشنا شده بود و با حاج آقا صفا به منزل حاج آقا ولدی در همدان رفته بود و گاهی که حاج آقا ولدی به منزل حاج آقا صفا می آمدند خدمتشان می رسید، می گفت: در اولین ملاقات که جمعی حضور داشتند، وقتی حاج آقا صفا من را به حاج آقا ولدی معرفی کردند، ایشان فرمودند: سید! خوبی؟ گفتم: آقا! من سید نیستم. فرمودند: دیگر نگویی من سید نیستم، تو سیدی. ایشان می گفت: یک بار حاج آقا ولدی عنایت خاصی به من کردند که به کسی نگفته ام. می گفت: در جلسه‌ای که جمعی حضور داشتند یک دفعه حاج آقا ولدی من را نگاه کردند و به نگاه کردنشان ادامه دادند. می گفت: یک دفعه شروع کردم به لرزیدن. بدنم به شدت می لرزید. ایشان گاهی لبخند می زدند و همین طور من را نگاه می کردند. می گفت: بعد از این نگاهی که حاج آقا ولدی به من کردند حالم منقلب شد. دیگر در روضه های امام حسین علیه السلام نمی توانستم بنشینم. می زدم خودم را زمین، می رفتم تو دیوار. از گریه و بکاء من مجلس به هم می خورد. می گفت: و یک اتفاق دیگر هم برایم پیش آمد. تا آن موقع این شعر را شنیده بودم که: بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا ولی بعد از نگاه حاج آقا ولدی، بوی کربلا به مشامم می رسید. همین که حالم منقلب می شد و شروع می کردم به گریه و بکاء، بوی تربت اصل را استشمام می کردم. می گفت: حال خوبی بود و من این حال را خیلی دوست داشتم ولی متأسفانه قدرش را ندانستم و نتوانستم آن را نگه دارم و بر اثر خطا و اشتباهی که مرتکب شدم آن حال را از دست دادم و دیگر آن بو را نشنیدم. می گفت: در زندگی کسی را ندیدم که مانند ایشان نماز بخواند. عجب نمازهایی می خواندند! می گفت: وقتی که حاج آقا ولدی می خواستند به مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام بروند با چهره ای برافروخته و حالی منقلب به حاج آقا صفا می گفتند: صفا! آقا من را طلبیده اند! و آن چنان به عظمت و بزرگی از آن یاد می کردند که قابل توصیف نیست. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه غیبم دوا کنند حالی درون پرده بسی فتنه می‌رود تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم