اللّهُم إِنی اُجَدِدُ لَهُ فی صَبيحَةِ يَومی هذا...
🍃و من هر روز صبح
بيتاب اين مَعيَّت و به #عشقِ
تجديد #بيعت با شما
بيدارمیشوم..🌸
#حضرت صاحب دلم...
اللهمعجللوليکالفرج
#یازینب
˼دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ ˹
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_نوزدهم
همہ خوشحال بودن😃
مامان کہ کلے نذر و نیاز کرده بود از فرداش رفت دنبال اداے نذراش هر روز خونمون پر بود از آدمایے کہ براے کمک بہ مامان اومده بودن.
این شلوغے رو دوست نداشتم از طرفے هم خجالت میکشیدم پیششون بشینم هنوز نمیتونستم خوب حرف بزنم لکنت داشتم.
باورم نمیشد انقد ضعیف باشم.😞
بالاخره نذر و نیاز هاے مامان تموم شد.😪
ولے هنوز خواب من تعبیر نشده بود یعنے هنوز چادرے نشده بودم نمیتونستم بہ مامان بگم کہ میخوام چادرے بشم اگہ ازم میپرسید چرا چے باید میگفتم؟🤔
نمیتونستم خوابمو براش تعریف کنم🤷🏻♀
مامان بزرگم از مکہ اومده بود مامان ازم خواست حالا کہ حالم بهتر شده باهاش برم خونشون خیلے وقت بود از خونہ بیرون نرفتہ بودم با اصرار هاے مامان قبول کردم.
مامان بزرگ وقتے منو دید کلے ذوق کرد و بغلم کرد همیشہ منو از بقیہ نوه ها بیشتر دوست داشت میگفت اسماء براے من یہ چیز دیگست.😍✨
دست منو گرفت و نشوند پیش خودش و برام از مکہ و جاهایے کہ رفتہ بود تعریف میکرد.
مهمونا کہ رفتن مامانبزرگ ساک ها رو باز کرد تا سوغاتیا رو بده🎁
بچه ها از خوشحالے نمیدونستن چیکار باید بکنن.🤩
سوغاتیا رو یکے یکے داد تا رسید بہ من، یہ روسرے لبنانے صورتے با یہ چادر لبنانے
انگار خوابم تعبیر شده بود.🖤
همہ با تعجب بہ سوغاتے من نگاه میکردن و از مامان بزرگ میپرسیدن کہ چرا براے اسماء چادر آوردے اسماء کہ چادرے نیست.😳
مامان بزرگ هم بهشون با اخم نگاه کرد و گفت:
_سرتون بہ کار خودتون باشہ(خیلے رک بود)😠
خودمم دلم میخواست بدونم دلیلشو ولے چیزے نپرسیدم.
رفتم اتاق روسرے و چادرو سر کردم یه نگاهی بہ آیینہ انداختم چقد عوض شده بودم مامان اومد داخل اتاق تا منو دید شروع کرد بہ قربون صدقہ رفتـن انقد شلوغ کرد همہ اومدن تو اتاق.🚶🏻♀
مامان بزرگم اومد منو کلے بوس کرد و گفت:😘
_برم براے نوه ے خوشگلم اسفند دود کنم چشم نخوره😍
منم در پاسخ بہ تعریف همہ لبخند میزدم.☺️
مامان درحالے کہ اشک تو چشماش حلقہ زده بود گفت:
_کاش همیشہ چادر سر کنے🙂
چیزے نگفتم.
اون شب همون خواب قبلیمو دیدم صبح کہ بیدار شدم دلم خواست از خوابم یہ تصویر بکشم...🎨
مداد و کاغذ رو برداشتم چشمامو بستم فقط یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست میومد تو ذهنم تصمیم گرفت همونو بکشم.📝
(این همون نقاشے بود کہ توجہ سجادے رو روز خواستگارے جلب کرده بود)
مامان میخواست بره خرید ازم خواست باهاش برم منم براے اینکہ حال و هوام عوض بشہ قبول کردم و آماده شدم از در اتاق کہ میخواستم بیام بیرون یاد چادرم افتادم سرش کردم اردلان و بابا و مامان وقتے منو دیدن با تعجب نگاهم میکردن.👀
اردلان اومد سمتم و چادرمو بوسید و گفت:
_اسماء
آرزوم بود تو رو یہ روز با چادر ببینم مواظبش باش🙃
منم بوسش کردم و گفتم:
_چشم.
بابا و مامان همدیگرو نگاه کردن و لبخند زدن.☺️
اون روز مامان از خوشحالے هر چیزے رو کہ دوست داشتم برام خرید.
دیگہ کم کم شروع کردم بہ درس خوندن باید خودمو آماده میکردم براے کنکور کلے عقب بودم.📚
مدرسہ نمیرفتم چون با دیدن مینا یاد گذشتم میوفتادم.😔
اون روز ها خیلے دوست داشتم در مورد شهدا بدونم و تحقیق کنم با یکے از دوستام کہ خیلے تو این خطا بود صحبت کردم حتے خوابمم براش تعریف کردم. اونم بهم چند تا کتاب داد و بهم گفت اتفاقا آخر هفتہ قراره دوباره شهید بیارن بیا بریم...📚
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان😊
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_بیستم
خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همین قبول کردم.👌🏻
کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود شروع کردم بہ خوندن، خیلے برام جذاب و جالب بود.✨
وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بین یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد.😣💔
یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره.🚶🏻♂
یا پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن.
دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون، چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکردن و...
واقعا این ارزش ها قیمت نداره، هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم.🎨
یہ بار عکس همون شهید رو بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ ۲۰ سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن.🙂
هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا.
خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با این کہ چند ماه از چادرے شدنم هم مےگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم.
بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن، جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون، کوچیک و بزرگ، بےحجاب و باحجاب و...
شهدا دل همہ رو با خودشون برده بودن.
پیکر شهدا رو آوردن. همہ دویدن بہ سمتشون🏃🏻♂ یہ عده روے پرچم ایران کہ روے جعبہ رو باهاش پوشونده بودن، یہ چیزایـے مینوشتـن، یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن، یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن، در عین حال همشون هم اشک میریختن.😭
پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود.
رفتم پیشش و ازش پرسیدم:
_مادر جان این عکس کیہ؟
لبخند زد و گفت:
_عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد.☺️
بطرے آب رو دادم بهش و ازش پرسیدم:
_شما از کجا میدونے امروز میاد؟!🙃
_اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد.🙂
_خوب چرا نمیرید جلو؟🤔
_بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت.
اشک تو چشام جمع شد، دلم میخواست بهش کمک کنم، بهش گفتم:
_مادر جان اخہ این شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتن.
جوابمو نداد.
بهش گفتم:
_مادر جان شما وایسا اینجا من الان میام.
رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام، یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:
_خودت کمک کن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار😢
جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن، پیداش نکردیم. نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ. داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدٺمبارڪ . . .
گـرچه تولد اصݪۍ تو🙂
شهادٺاسټ . . .💔✨
ڪه مردانخداباشهادټ🕊
زنـدهمــیشوند . . .🍃
#شهیدانه🙃🕊
#کلیپ💜🌸
#یازینب
˼دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ ˹
هدایت شده از -𝗧𝗮𝗯𝗮𝘁𝗼𝗹-
سالگردزمینیشدنتنعمالرفیق😍
سالگردزمینیشدنت
مبارکبرادر ِ شهیدم🙂🌿
دستمراهمبگیروراهرابهمننشانبده🚶🏿♂
بهوقت۷/۲۱ سالگردزمینیشدن
شهیدبابک ِنوری
♥️•↷#ʝøɪɴ↭-----------------
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا
https://eitaa.com/joinchat/3580362824C0723152b68 ❥
. حَنیفـھ☁️ .
سالگردزمینیشدنتنعمالرفیق😍 سالگردزمینیشدنت مبارکبرادر ِ شهیدم🙂🌿 دستمراهمبگیروراهرابهمن
#خاطرهشهید🕊♥️
______
همیشـهگوشیشرومیگذاشترویایوان..
باآهنگزینبزینبمرحوممـوذنزاده
ورزشمیکرد..🤸🏻♂
.
میگفتم:«بابكمگهتوجـووننیستی؟
آهنگ شاد بزار..😩»
.
میگفت:«ماماناینجورینگـو..مننمیتونم،
مناینآهنگروخیلـیدوستدارم..(:♥️»
.
#شهیدبابکنوری🌱
♥️•↷↭-----------------
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا
. حَنیفـھ☁️ .
#خاطرهشهید🕊♥️ ______ همیشـهگوشیشرومیگذاشترویایوان.. باآهنگزینبزینبمرحوممـوذنزاده ور
چندتا صلوات به این شهید بزرگوار هدیه میکنید؟!🙃
تولدشونه امروز😄
#یازینب
هدایت شده از گانــدو↫ⓖⓐⓝⓓⓞⓞ
فرازی از وصیت نامه ی شهید بابک نوری به مادرشان :
مادرجان !
حالا دیگر من کنار تو نیستم امید روزهای پیری ات که قرار بود اب دست تو بدهم .😔
همیشه در پی درخ واست برای به میدان رفتن از من می پرسیدی :(بعد از رفتن تو من چه کنم؟) و من همیشه می گفتم:( صبر )💔
این صبر را ساده به زبان می اوردم در حالی که صبر کردن به زبان راحت است اما در عمل، جان را تکه تکه می کند .
اما تو صبر کن و هیچ وقت این جمله را از ذهنت گذر نده که من برای که رفتم ؟😞
که رفتنم تنها و تنها برای خدا بود پس اگر دیدی بعد از من بعضی ها به ترکستان رفتند این را بدان که جنگ الک خدا برای محاسبه بود هرکس کوچک تر شد ،افتاد و خریده شد و هرکس خود نشکست ،ماند و همین خود نشکستن آرمان ها را شکست .
(عاشق ابدیت پسرت بابک)✨💔
داداش بابک تولدت مبارک😇
@RRR138
ོ ⠀ོ
⠀ོ ⠀ོ
•| #پاےدرسدل |•
|عَسَیأنتَكرَهُشَيئًاوَهُوَخَیرٌلَكُم...|
گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن ،
خود گرھ اے بر زندگیمان مۍشود!
پس؛
دعا ڪن و "خیر" بخواھ،
اما نھ آن خیرے ڪھ تو فڪر میڪنی...! :)
#آیتاللهحقشناس
•🌱•
#دلنوشته🌊💙
#یازینب
˼دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ ˹
هدایت شده از لیستی ادمین ها (یکی به آخر)
معرفی چند کانال بسیار پرکاربرد در پیام رسان ایتا ( تبادلات لیستی #ادمینها😍👇
eitaa.com/joinchat/4090036247C5dc7052c47
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖
🎁کانالی پرازحراجیای شیک وخوشگل مناسب هدیه
🎈eitaa.com/joinchat/2419785734C3872c62583
🍊عشق ناب
eitaa.com/joinchat/2374107271Cd1c58c7be5
🍊استیــــکر چـــت روزانــــــــه جذابــــــــ و جدیــــد
eitaa.com/joinchat/1294860426C2015235d9b
🍊کانال مداحی آنلاین زیر نظر سه مادح سرشناس
eitaa.com/joinchat/3076325520C8799bcf66c
🍊عکس نوشته و استیکر مذهبی
eitaa.com/joinchat/1670185078Cabb4dd8c0c
🍊رمانکدہ مذهبے
eitaa.com/joinchat/3001483390Ca3e24f9c09
🍊˼دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ ˹
eitaa.com/joinchat/2403205244Cc0685e024d
🍊آتلیه آنلاین ریحانه آموزش آتلیه کردن عکس
eitaa.com/joinchat/1782448271C42f00d547f
🍊# یادگیری_0تا100_هــنـ♡ـر
eitaa.com/joinchat/3257663547C18cc76b3ec
🍊فروشگاه مواد غذایی به قیمت عمده
eitaa.com/joinchat/1789394978C8d1952d0cc
🍊دنیای کاردستی؛شعرکودکانه؛کلیپ مهدکودک
eitaa.com/joinchat/3670671495C416df0bab2
🍊مشاوره رایگان، مطالب ناب روانشناسی دینی
eitaa.com/joinchat/2739994760C8672794982
🍊استخدام نیروی غیر حضوری
eitaa.com/joinchat/898891906C4ec1695a47
🍊 پاسدارای از ارزشهای اصیل انقلاب اسلامی
eitaa.com/joinchat/3891658787Cce577c29ad
🍊فیلم بازا و سریال بازا اینجا باید باشن
eitaa.com/joinchat/1629749382Cb43dbde999
🔵 #ویژه:مگه میشه مذهبی باشیو این کانال رو نداشته باشی⁉️⁉️
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#بزرگترین و پربازده ترین #گروه تبادل لیستی شبانه
eitaa.com/joinchat/4227858451C02c884654b
⚠️#جایگاه_لیست_آزاد ❇️#21_مهر
هدایت شده از . حَنیفـھ☁️ .
آنچہ دࢪ ڪاناݪ 『 دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ 』گذݜٺ...♥️🖇
دمٺون حیدࢪے🌙💛
ݜبٺون فاطمے🌿💚
یا حق🌹❤️
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_بیست_و_دوم
چاره اے نبود باید میرفتم...🚶🏻♀
اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود.
ما ترم اولے ها مثل این دانشگاه ندیده ها روز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد کلاس ترم اولے ها بود.
دانشگاه خیلے خلوت بود.
تو کلاس کہ نشستہ بودم احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم.🤓
تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجان و شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت
همون روز اول با مریم آشنا شدم.
دختر خوبے بود.👌🏻
اولین روز دانشگاه پنج شنبہ بود.
از بعد از اون قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر همون پیرزن. نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ.🥀
اون روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک.🖇
زیاد بودن دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود.
سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بودن.
چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ.👀
بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم.
یہ پسر بچہ صدام کرد:
_خالہ، خالہ ، گل نمیخواے؟☺️
سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختن گل یاس بود.🌷
عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشن آخہ گرون بود.
ازش پرسیدم:
_عزیزم همش چقدر میشہ؟
_۱۵تومن 💶
۱۵تومن بهش دادم و گلها رو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود.
بطرے آب رو از کیفم درآوردم و رو قبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از این بو.🤤
گلها رو گذاشتم رو قبر دلم میخواست با اون شهید حرف بزنم اما نمیتونستم. میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همین بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم.
یہ شاخہ گل یاس رو هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدون اتاقم همون گلدونے کہ اولین دستہ گلے کہ رامین برام آورد بود رو گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدن بوے گل یاس تو فضاے اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم.
همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد.👐🏻
چند تا از کلاس ها رو کہ بین رشتہ ها عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم
سجادے هم تو اون کلاس ها بود.
من پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام.
نامہ رو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتن یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم.🤦🏻♀
با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون...
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب_الزمان 😊☺️
💖✨💖✨💖✨
✨💖✨💖✨
💖✨💖✨
✨💖✨
💖✨
✨
#دو_مدافع
#پارت_هجدهم
با همین افکار به خواب رفتم...😴
چند روزم با همین افکار گذشت...🍃
هر روز کانال هاے تلوزیونو اینور و اونور میکردم کہ شاید یہ برنامہ اے مستندے چیزے درباره ے شهدا نشون بده اما خبرے نبود.☹️
بعد از مدت ها رفتم سراغ گوشیم پیداش نمیکردم همہ جاے کشو کمدو گشتم نبود کہ نبود.🤦🏻♀
رفتم سراغ مامانم میخواستم ازش بپرسم کہ گوشیم کجاست اما نمیشد. نمیتونستم بعد دوماه حرف بزنم.
مظلومانہ نگاش میکردم و نمیتونستم حرف بزنم آخرم پشیمون شدم و رفتم تو اتاقم🚶🏻♀
بعد از مدت ها یہ بغض کوچیکے تو گلوم بود دلم میخواست گریہ کنم اما انگار اشک چشام خشک شده بود.😢
تنها چیزے کہ این روزها یکم آرومم میکرد فکر کردن بہ اون برنامہ اے کہ درباره ے شهداے گمنام بود.🥀
اون شب بعد از مدت ها با خدا حرف زدم:
"خدا جون منم اسماء
هنوز منو یادت هست؟🙂 یادم نمیاد آخرین دفعہ کے باهات حرف زدم.
بگذریم...
حال و روزمو میبینے اسماء همیشہ شاد و خندون افسردگے گرفتہ و نمیتونہ حرف بزنہ اسمائے کہ شاگرد اول کلاس بود و همہ بهش میگفتن خانم مهندس الان افتاده گوشہ ے اتاقش حتے اشک هم نمیتونہ بریزه.😞
نمیدونم تقصیر کیه؟ مخالفت مامان یا بے معرفتے رامین یا شاید حماقت خودم یا حتی شاید قسمت نمیدونم...😪
خدایا نقاشیام همہ سیاه و تاریکن.
نمیدونم قراره در آینده چہ اتفاقے براے خودم و زندگیم بیوفتہ.🤷🏻♀
کمکم کن نذار از اینے کہ هستم بدتر بشم.
همونطور خوابم برد...😴
اون شب یہ خوابے دیدم کہ راه زندگیمو عوض کرد. خواب دیدم یہ مرد جوون کہ چهرش مشخص نیست اومد سمت من و ازم پرسید اسم شما اسماء خانمہ؟!🙃
_بلہ اسمم اسماست🙂
بعد در حالے کہ یہ چادر مشکے دستش بود اومد سمت من و گفت:
_بیا این یہ هدیست از طرف من بہ تو🖤
چادر و از دستش گرفتم و گفتم:
_این چیہ🤔
_ارثیہ ے حضرت زهرا(س)🥀
_شما کے هستید چرا چهرتون مشخص نیست؟!🧐
_من یکے از اون شهداے گمنامم کہ چند روزپیش تشیعش کردن🥀
_خب من چرا باید این چادرو سر کنم؟🙄
_مگہ دیشب از خدا کمک نخواستے🙂
_چرا اما...
_اما نداره خیلے وقت پیشا باید ازش کمک میخواستے خیلے وقت بود منتظرت بود این چادر کمکت میکنہ👌🏻✨
کمکت میکنہ کہ گذشتتو فراموش کنے و حالت خوب بشہ من و بقیہ ے شهدا بخاطر حفظ حرمت این چادر جونمونو دادیم اون پیش تو امانتہ مواظبش باش ...🖤
باصداے اذان صبح از خواب بیدار شدم حال عجیبے داشتم.
بلند شدم وضو گرفتم کہ نماز بخونم. آخرین بارے کہ نماز خوندم سہ سال پیش بود.
نمازمو کہ خوندم احساس آرامش میکردم تا حالا این حس رو تجربہ نکردم سر سجاده ے نماز بودم تسبیحو گرفتم دستم و مشغول ذکر گفتن شدم.📿
بہ خوابے کہ دیدم فکر میکردم مامان بزرگ همیشہ میگفت خوابے کہ قبل اذان صبح ببینے تعبیر میشہ.👌🏻
اشک تو چشام جمع شد.😢
یکدفعہ بغضم ترکید و بعد از مدت ها گریہ کردم.😭
بلند بلند گریہ میکردم اما دلیلش رو نمیدونستم مطمعـن بودم بخاطر رامین نیست.
مامان و بابا و اردلان سریع اومدن تو اتاق کہ ببینن چہ اتفاقے افتاده وقتے منو رو سجاده نماز درحالے کہ هق هق گریہ میکردم دیدن خیلے خوشحال شدن مامان اشک میریخت و خدا رو شکر میکرد اردلان و بابا هم اشک تو چشماشون جمع شده بود و همو در آغوش کشیده بودند...❣
#کپیباذکرصلواتمانعیندارد
#خانم_علی_آبادی
#ادمین_یا_صاحب الزمان😊
جلبابتو✨
هیچ وقت به این فکر کردی که
نوع رفتارت با چادر موقع شستن، باعث زیاد و کم شدن عمرش میشه؟
بانو!
هیچ وقت #چادرِ تو با ماشین لباسشویی #نشور 🚫
اگه یه موقعی مجبور شدی داخل ماشینلباسشویی بشوریش حتما این نکاتی که میگم رعایت کن تا کمترین آسیب به چادرمشکی قشنگت برسه:
1_دمایآب لباسشویی رو روی درجهی30 بذاری🍃
2_حتما ماشینلباسشوییت رو روی حالت دستی تنظیم کن.
3_اگرهم از خشک کن استفاده میکنۍ بهتره که دورش کمتر از۸۰۰ باشه☺️
4_قبل از استفاده مواد شوینده رو داخل آب رقیق یا اینکه توپک های مخصوص شستشو رو مصرف کن🙃
البته تا جایی که میتونین از پودر برای چادرمشکیتون استفاده نکنید،حتی اگر قبلش اون رو توی آب رقیق میکنین،چون پودر باعث لکه لکه شدن چادرتون میشه):
ادامهداره...
#چادرانه☺️🌙
#یازینب
˼دُخــٺـَࢪاݩِمَہدَۆے³¹³ ˹