eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.2هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @gomnamiii
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
💢بازنشر مستند کوتاه شبکۀ الجزیره پیرامونِ «شبکۀ سلطنت‌طلب من‌وتو و پروژۀ تولید نوستالژی»[با زیرنویس
💢 زمانِ شاه همه چیز بود! پروژه و هدف اصلی جریان رسانه ای در شبکه و فضای مجازی، القا این حسِ حسرت و نوستالژیک است که زمانِ شاه همه چیز خوب بود، همه چیز داشتیم و با انواع دروغها و تصاویر متعددی را بهم ربط میدهند، تا جوانِ امروزی با خود این حسرتِ تاریخی را تکرار کند که: همه چیز آن زمان خوب بود!؟ اما بلافاصله جوان دهه هفتاد و هشتادی باید این سوال تاریخی را مطرح کند که اگر همه چیز در دوره پهلوی خوب بود، پس چرا مردم کردند؟ جوان امروزی باید این را بپرسد که چرا مسلمانِ معتقد و کمونیست بی اعتقاد با وجود اختلاف نظر بنیادی در زمان شاه در یک چیز متحد بودند و آن این بود که باید برود!؟ 💥
هدایت شده از گنجینه های جنگ
صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود ،نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟ زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!! بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب كاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟ اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!! -- هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود . البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد. ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم -- دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است. تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟ خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا. ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم.... -- نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم . آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟ بچه ها در کنار جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم. کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم! اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است. 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
#دختر_خیابان_انقلاب 💢 این #خانم یادتان می آید؟ سال گذشته در خیابان #انقلاب روی سکو رفت و روسری اش را بر #چوبی آویخت. حالا شاپرک شجری زاده به کانادا پناهنده شده و در #مجلس این کشور خواهان تحریم بیشتر علیه ایران شده است. ملتی را بازی دادند، آخرش به یک پناهندگی ختم شد! ⚡️
🕊 قسمت دوم ✨ 🍃با شروع اسلامي و نهضت و اوج آن در سال۵۷ ، حسن چون به شهرهاي همجوار مسافرت ميکرد هنگامي که به روستا باز مي گشت اوضاع شهرها را براي مردم توضيح مي داد و با روشنگري هاي بجا زمينه ترويج نهضت را فراهم مي کرد، علاوه بر آن خود نيز در راهپيمايي و ها عليه رژيم طاغوتي پيشقدم بود. با تشکيل ارتش بيست ميليوني به فرمان حضرت امام او نیز به صورت افتخاري به عضويت اين تشکيلات در آمد و با حضور در گروه مقاومت روستا به تشويق ديگران جهت اعزام به پرداخت، در سال ۱۳۶۰ به خدمت مقدس رفت و در سربازي پس از طي دوره ي آموزشي به عضويت نيروي زميني درآمد و حدود ۲ سال خدمتش را در جبهه ها سپری کرد و از پايان سربازي و بازگشت به روستا به صورت داوطلب بسيجی ۳ مرحله به جبهه اعزام گرديد. آخرين باري که به جبهه اعزام شد آبان ماه سال ۱۳۶۵ بود که محل مأموريتش جزيره ي در ناوتيپ اميرالمؤمنين بود. 🌷حسن در ۴ در تاريخ ۶۵/۱۰/۴ در جزيره ي مينو پس از نبردي نابرابر با به درجه ي رفيع رسيد و خاک گرم ايران اسلامي با خون وي رنگين شد.🌹 پيکر مطهرش به مدت 11 سال در کربلای ايران بدون غسل و کفن روي خاک ماند و عاقبت در سال ۷۶ به وسيله ي گروه تفحص شناسايي و به زادگاهش منتقل گرديد. در تاريخ ۷۶/۴/۱۱ در شهرستان دشتي تشييع و پس از انتقال به در کنار دیگر شهدا به خاک سپرده شد موقعي که جنازه ايشان پيدا و تشييع شد، پدر و مادرش در اين مدت به رحمت خدا رفته بودند.🦋  شادی روح شهدا بخصوص شهدای ۴ صلوات و فاتحه🌸🍃 ارسالی از: @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۲۳ 🍃🌸 🍃 باخبر شدم که علی دارد در کوچه ابوذر خانه می سازد. دلم میخواست مراسم درهمان خانه برگزار
۲۴ 🍃🌸 💕 … 🌷 این داستان: 🌺راوی: (همسرشهید) 💠 🍂❣ ❤️زندگی مشترکمان خیلی کوتاه بود. مثل نسیم آمد و گذشت؛ ولی همان بیست روز اول کافی بود تا بفهمم علی چطور آدمی است. وقتی بیرون از خانه بودیم می دیدم او متوجه حال و روز مردم است. خیلی دقیق بود و احتیاط میکرد. مدام در خطر بود. کسانی سایه به سایه او می آمدند. من نگران او بودم و او نگران من. علی میگفت:من هیچ، تو را هدف نگیرند. قبل از عروسی گفتم برویم با مادرت زندگی کنیم. گفت آن خانه امن نیست. برایم توضیح داد که شرایط انقلاب ایجاب میکند اینطور زندگی کنیم. این راه برگشت ندارد. اگر ما یک انقلاب معمولی بود، می توانستیم فراموشش کنیم و پی زندگی شخصی برویم. ولی انقلاب ما است. و اسلام همه چیز ماست.🇮🇷🌷 علی فقیر نواز بود. میگفت:چه خوب میشد روزی را ببینم که محرومی وجود نداشته باشد. غصه میخورد از اینکه بچه ای را پابرهنه می دید یا دانش آموزی را حین واکس زدن کفش این و آن. رگ گردنش ورم میکرد، سرخ وسیاه میشد و اشک در چشمان قشنگش جمع میشد. فقط اشک نبود، بغض و کینه هم بود. شکایت داشت از این موضوع، ولی دستش بسته بود. بعد برای آرامش خودش قرآن می خواند. چند روزی که بیرون رفتیم، چیزیهایی بعنوان هدیه برایم می خرید. حالا روسری بود، عطر بود و.... همیشه هم با روی خوش خرید. در عوض بیاد خودش نبود.او خودش را نادیده گرفته بود ولی از خودش غافل نبود. برای اینکه مسولیتش را به نحو احسنت انجام می داد.بی خیال و بی عار نبود. میگفت باید تاوان نَفَس کشیدنمان را بدهیم.❣ ✨صوت علی را فراموش نمیکنم. پیش از آنکه وارد خانه شود، قران تلاوت میکرد. وقتی صدایش را می شنیدم از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز میکردم. بعد از هرنماز قران میخواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر میشد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو میکرد. من نمونه را هیچ ندیده ام. برادران من هم راه علی را می رفتند ولی مثل او نبودند. یک دردی همراه علی بود که به وصف نمی گنجد. می گفت، مزاح میکرد، میخندید، ولی همه اینها ظاهر امر بود. درونش چیز دیگری وجود داشت. آدم شلوغ و خنده رویی بود. بعضی چیزهارا بعداز انقلاب یادگرفته بود و رعایت میکرد ولی ذاتاً خنده رو بود. یکبار پرسید: ، پشیمان نیستی از اینکه با من ازدواج کردی؟ گفتم:چطورشده؟ گفت:خب من گرفتاریهای زیادی دارم. امروز و فردا هم می روم جبهه. به احتمال قوی می شوم.… گفتم:خودت بهتر میدانی، ولی از شهادت حرف نزن. چون من تازه برادرم را از دست داده ام، طاقت ندارم تو را هم از دست بدهم. آن روزها فکر نمیکردم که فرصت زیادی نداریم. بعداز ۲۰ روز رفت. راضی بودم. یک هفته بعداز عروسی مان گفت:میخواهم بروم جبهه. اینجاهستم اما دلم پیش بچه هاست. راضی نبودم. گفتم حالا مه عملیات نیست. فکر میکردم جبهه یعنی عملیات.به ویژه از مسعولیت علی سر در نمی آوردم. اگر همه روزهای جنگ را فراموش کنم، عملیات ۸ و ۴ را فراموش نمیکنم.💔🍂 👇👇👇
. 🇮🇷 : در بـر سـر در هـر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنیـد. @Karbala_1365
2.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
راهکار شهید شدن از زبان رهبر معظم چه کسانی شهید می شوند؟ حتما ببینید و نشر دهید ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌ @Karbala_1365
اینو به کسانی که می‌گن چرا کردیم❓ نشون بدید... در دوره ارزش سگ آمریکایی بیشتر از ایران بود و کسی حق نداشت به حرفی بزنه، حالا سربازان متجاوز آمریکایی رو بازداشت میکنه و ایرانی در چند متری ناو تهدیدشون می‌کنه😎💪 این یکی از کارهایی بود که کرد، تبدیل شدن از وابسته‌ترین کشور دنیا به مستقل‌ترین کشور دنیا...✌️🇮🇷 🇮🇷 @khademsho✌️
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#سردارشهیدحاج‌حسن‌تاجوک تویــی.. که در سفر عشق... خطِ پایانــی.... #قیصرامین‌پور .............
🌸 ..🌸 🌹سردارشهید 🌹 🌷 در به دنیاآمد. کودکی اش در محیطی آکنده ازمعنویت سپری شد.در سال 1346 جهت جهت تحصیل قدم به دبستان نهاد واین مرحله را از آغاز تا پایان باهوش و ذکاوتی که داشت به خوبی پشت سرگذاشت. حسن از همان ابتدا علاقه ای وافر نسبت به به سالارشهیدان حضرت حسین(ع) در دل داشت و در جلسات عزاداری مولایش با شور و شوق شرکت می کرد. در سال 54 وارد دبیرستان شد ودر این هنگام بود ذهن فعال او اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه را به خوبی درک می کرد. در جریانات فعالانه شرکت داشت به نحوی که چندین مورد به دست عوامل شاه مورد ضرب و شتم قرارگرفـت.وقتی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید ، با عشقی عجیب به دیدار محبوب خود در شتافت که درآنجا بخاطر شوق به این دیدار به زیر ماشین رفت اما با کمال تعجب صدمه ای به او نرسید. در آتشی که مزدوران ضد انقلاب در کردستان به پا کرده بودند جانانه حضوریافت وتا اوایل شروع جنگ تحمیلی در آنجا مشغول مبارزه با آنها شد. با زبانه کشیدن شعله جنگ به جبهه نبرد علیه کفار بعثی شتافت واینگونه صفحه ای دیگر از دفترمبارزات خود را ورق زد. در فروردین ماه سال 60 جهت به شهر آمد اماسریع پس ازاین امربه جبهه برگشت وماهها در آنجا ماند. در سال 61 به اتفاق تعدادی از فرماندهان جهت شناسایی منطقه جدید در رفته بودند که با برخورد به کمین دشمن و درگیری ، برادران : و به می رسند برادر حاج رضا مستجیری به درمی آید و به شدت می شود و عراقی ها به خیال اینکه او شهید شده رهایش می کنند وبعد از یکی دو روز توسط نیروهای خودی به عقب منتقل می شود. رشید حاج حسن تاجوک در حالی که جراحات بسیاری را در بدن داشت ، زخم ماندن در این تاب از کفش برده بود تا اینکه سرانجام پس از سالهای متمادی حضورش در جبهه ها و ایثار و فداکاریهای بی شمار در تاریخ اول ۶۷ نماز عشق را در محراب خون سلام گفت و به دیار معبود شتافت.❣ 🌸روحش شادو راهش پررهرو🌸 🌸.... @Karbala_1365
. : "اصولتان را روی ڪاغذ بنویسید؛ اصالـت های خـود را با نگذاریـد اصـول نظـام آینـده ی شـما را دشمنان شما بنویسـند نگذاریـد اصول اسلامـۍ در پـای منافـع زود گـذر قربانۍ شود. انحراف در ها از انحـراف در شـعار ها و هـدف ها آغاز می شود." ۱۳۹۰/۶/۲۶ .
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌷 #قصه_دلدادگی 🌷 #ابراهیم_اصغری : دوم تیر ۱۳۳۶، در روستای مزرعه از توابع #شهرستان ماه نشان به دنیا
🍃 🍃 ! اسوه تقوا و عفت و باشید، بلکه راه ما و را به فرزندانتان بیاموزید. ازتجمل، دست بردارید و بدانید که هیچ کس چیزی از این دنیا نمی برد، همه هستند. با هم دیگر باشید, هم دیگر را به تقوا و نظم و و راهنمایی کنید. از خانواده های ضد دوری کنید و با آنها معاشرت ننمایید، آنها را کنید، شاید از زشت پشیمان شوند 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
. 🇮🇷 : در بـر سـر در هـر خانه‌ای پرچم جمهوری اسلامی بزنیـد. .