eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
909 دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹شهیدجانباز #حاج_مصطفی_طالبی🌹 تاریخ ومحل تولد: 2/3/1339 ملایر تاریخ ومحل شهادت: 31/4/1374بیمارستان آ
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 کانال پرورش ماهی 🍃🌷🍃 🌷بعداز گذشت ساعاتی برادر بشیر صفی خانی که یکی از فرماندهان گروهانها را جهت حرکت به سمت خاکریزهاي دشمن توجیه کرد و به او گفت از این مسیر با نیروهایت حرکت کن و سعی کن سیم تلفن جنگی را پیدا کنی و دنبال آن را بگیري و بروي تا به موانع و میدان مین دشمن بر خورد نکنی ، ایشان دوبار با نیروهاي تحت امرش فاصله بین خاکریزنیروهاي خودي تا موانع و سیم هاي خاردار احداث شده توسط دشمن را پیمود ولی موفق به پیدا کردن سیم جنگی ومعبر پاکسازي شده نشد و هر بار به سیمهاي خاردار و میدان مین دشمن برخورد میکرد و بر می گشت.یگان همجوار لشکر در این مرحله از عملیات ، 25کربلا بود ، در همین حین و بین سردار حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25کربلا که به اشتباه فکر می کرد حاج مصطفی طالبی ، یکی از فرماندهان گردانهاي تحت امر لشکر ایشان است یقه حاج مصطفی را چسبیده بود و تکان می داد که چرا با نیروهایت جلو نمی روي وداد و فریاد می کرد ، وقتی متوجه شدیم که او اشتباه گرفته ، هر طوري که بود به او حالی کردیم که ما از گردان هاي تحت امر لشکر انصارالحسین (ع) هستیم ، و حاج مصطفی فرمانده گردان است والآن یکی از گروهانهایش را به سمت خاکریز دشمن فرستاده و دارد یکی یکی بقیه گروهانهایش را به سمت خط دشمن می فرستد ، که اومتوجه اشتباه خود شد.☺️ در نهایت وقتی که نفوذ به مواضع دشمن از این سمت خاکریز ممکن نشد ، دستور داده شد از سمت پائین خاکریز جایی که گردان حضور داشتند اقدام کنیم. 🌸.... @Karbala_1365
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🌹 جانشین ۴۱ثارالله بود ❣اودرهرعملیات فقط یک بلندگو دستی داشت و همراه اولین گردان به خط میزد وبا بلندگو انچنان رجز خوانی میکرد که فکر میکردی ، در وسط خیابان سخنرانی دارد وهیچ زمان سرش را درمقابل دشمن خم نکرد و در وصفش فرمود:" میرحسینی هر جا بود ترس معنا نداشت وهیچ بسیجی که همراهش بود نمیترسید و به تنهایی یک لشکر بود."✨ 🌷خودش میدانست که چه موقع رفتنی هست درعملیات ۴ در امرصاص او را دیدم با بیسیم چی هایش نشسته و داره یک کمپوت را باز میکنه تا لبی تر کند و از همه طرف تیر می آمد از او سوال کردم حاجی وضع چه هست؟ باخونسردی گفت:"چه بکشیم و چه گشته شویم در هر دو صورت پیروزییم." 🌹میدانست که رفتنی نیست تا درشب عملیات ۵ خودش گفت این آخرین عملیاتی است که درخدمت شما هستم... وهمان طور هم شد... او در همان شب اول آسمانی شد تا تا قیامت نتواند فراموشش کند .🌹 ✨در چراغی راهنما شد که هرکس خودش را گم کرد او راهنمایش باشد مثل قبل که راهنمای بسیجی ها بود. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂
روزِ ما را امان ندادند دردا ڪہ تا بگرییم چون ابر در بهـاران ... ۳۲_انصارالحسین 🌷
✂️ فرمانده قیچی به دست ...‌ 🌹 فرمانده ۲۷ حضرت رسول (ﷺ) در حال اصلاح موی یکی از رزمندگان... ❤️
سرهایی که از لبه خاکریز بلندتر است در تیررس فرشته‌ های خـداست ... #شهید_سیداحمدپلارک #رزمندگان_گردان_عمار #لشکر۲۷محمدرسول‌‌اللهﷺ 🍂❣
💥 ١٧💥 براش می نوشتم: " تو یه بار رفتی سوریه. الان نوبت بقیه ست. لطفاً دیگه تموم کن این مسئله رو!"‼️ وقتی می دید زورش به من نمی رسد پیام می‌داد: "واگذارت می کنم به علیها السلام. خودت باید جوابش را بدی." می‌گفتم: "چرا اسم بی بی رو میاری وسط؟ چرا همه چیز را با هم قاطی می کنی؟" می گفت: "برای اینکه داری میندازی جلو پام." آخر سر هم معطل من نماند. رفت و کار خودش را کرد. همه زورش را زد تا بلاخره موافقت مسئولان را را گرفت. یکروز کشاندمش کنار و با حالت گفتم: "محسن نرو. تو زن جوون داری، بچه ی کوچیک داری." گفت: "نگران نباش حاجی. اونا هم خدا دارن. خدا خودش حواسش بهشون هست." مرغش یک پا داشت. میدانستم اگر تا فردا هم باهاش حرف بزنم هیچ فایده ای نداره. میدانستم تصمیم خودش را گرفته که برود. هیچ چیز هم نمیتواند مانعش بشود. چشمام پر از شد. لبانم لرزید. گفتم: "محسن. چون دوستت دارم دعا میکنم شهید نشی." گفت: "چون دوستم داری دعا کن شهید بشم." ¦◊¦◊¦◊¦◊¦◊¦ یک شب "موسی جمشیدیان" را توی خواب دیدم. از محسن بود که در سوریه شهید شده بود. توی یک تابوت با لباس احرام دراز کشیده بود. یکدفعه از تابوت بلند شد و نشست رو به رویم. بهم گفت: "چته خانم؟ چی میخوای؟" به گریه افتادم. گفتم: "شوهرم محسن خیلی بی قراره. میگه میخوام برم سوریه. میگه میخوام شهید بشم." خندید و گفت: "بهش بگو عجله نکنه. وقتش میرسه، خوب هم وقتش میرسه. میشه خوب هم شهید میشه!" از خواب پریدم. تمام بدنم می لرزید. خوابم را برای محسن تعریف کردم. بعد هم خیره شدم به او. قطرات درشت ،همینجور داشت از چشمانش پایین می افتاد.😭 میخواست از خوشحالی بال دربیاورد و پرواز کند. من داشتم از ، قالب تهی میکردم او از . . با چشمان خودم میدیدم که برای رفتن به سوریه دارد مثل میسوزد.😔 طاقت نیاوردم. مثل سال پیش، کاغذ و خودکار برداشتم و نوشتم به امام حسین علیه السلام. نوشتم: "آقاجان. شوهرم میخواد بره سوریه که از حریم خواهرتون دفاع کنه. میدونم شما هر کسی رو راه نمی دید. اما قسم تون میدم به حق مادرتون که بذارید محسن بیاد. من به سوریه رفتنش راضی ام. من به شهادتش راضی ام."💙 بعد هم نامه رو فرستادم کربلا. میدانستم آقا دست خالی ردم نمیکند. نه من و نه محسن را.😔💝🌷 نوشتم از نگاه پر مهرتون التماس دعا دارم😭 یاعلی💝
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 هَفْتادو دوُمِينْ غَوّاصْ👣 💧 ۴ ۲۱ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾شماره اول را به دادم و ادامه دادم تا آخرین شماره ، یعنی ۷۲ ، سهم خودم شد. ۱۰۳ نفر بقیه برای ادامه عملیات در خشکی باقی ماندند که همین موضوع باعث بحث و حتی گلایه کسانی شد که لباس غواصی بهشان نرسید. آنجا حاج حسن بختیاری _ برادر حاج حسین _ با گریه و التماس می گفت: حاج کریم منو توی موج اول ببر. من سنم از این بچه‌ها بیشتره. لباس حق منه که بهم برسه. منم که پاسخی برای مجاب کردن اون نداشتم، میگفتم:مگه این عملیات قراره با شکسته شدن خط تموم بشه؟ کار اصلی با شما و بقیه بچه هاست که روز بعد قراره بیاید اون ور آب و پاکسازی را تا روی جاده فاو_بصره ادامه بدید. واقعیت هم همین بود. قرار بود که من و حاج محسن با های موج اول غواصها همراه باشیم و بعد از شکستن خط، حاج حسین بختیاری هم بقیه بچه‌ها را با قایق بیاورد و هم ساک های شخصی غواص ها را که حاوی لباس خاکی و پوتین هایشان بود. قرار شد ما بعد از شکستن خط و رسیدن به ساحل، لباس‌های غواصی را درآوریم و لباس های خاکی را بپوشیم و با بقیه بچه‌ها، به خط دوم و سوم بزنیم تا به جاده برسیم. از آنجا هم نیروهای خاکی ۲۷محمدرسول_الله، عملیات را تا تصرف اهداف نهایی ادامه دهند. روز دوم دی ماه یکبار دیگر جدول سازماندهی موج اول را با حاج محسن و حاج حسین مرور کردیم و از آنجا که در عملیات تابستان در ، اندوه همراهی با بچه های غواص در دلم مانده بود ، اول اسم خودم را با عنوان سرستون نوشتم. سر ستون دوم هم حاج محسن جان بزرگ شد و بقیه نیروها در سه دسته سازماندهی شدند. ( به فرماندهی (شهید) و معاونش (شهید) و (شهید)… به فرماندهی (رضا) (شهید) و معاونانش سلیمان محمودی(آزاده) و (شهید)… به فرماندهی (شهید) و معاونانش توکل زمانی(آزاده) و (شهید)، دسته سوم یک هم داشت که قرار بود وقتی به آب بزنیم، این دسته ویژه از ما جدا شود و برود سراغ یک کشتی در گِل مانده نزدیک ساحل دشمن، که احتمال می‌دادیم داخل آن کمین داشته باشند. اعضای تیم ویژه عبارت بودند: از (شهید) ، (شهید) (شهید) (شهید) هاشم زرین‌قلم(آزاده) (شهید) (شهید) (شهید) سیدحسین معصوم زاده(جانباز)… برای عملیات این سه ستون باید با طنابی که هر به حلقه دستش می انداخت، با هم متصل می شدند. این ابتکار بعد از تجربه غواصی در عملیات به فکرمان رسید که چند حُسن داشت؛ یکی اینکه بچه‌ها از ستون جدا و گم نمی شدند. دوم اینکه وقت فین زدن، حرکت جمعی باعث می شد که افراد گاهی استراحت کنند و دیگران جورشان را بکشند. سوم اینکه اگر احتمالاً کسی در مسیر غواصی می‌شد، پیکرش تا ساحل همراه بچه ها با همان طناب می آمد. صبح روز سوم دی ماه و، آماده باش برای حرکت به اعلام شد. به محض شنیدن این خبر، زیارت عاشورا خواندیم. چه زیارت عاشورایی و من دوباره برای بچه ها سخنرانی کوتاهی کردند و مغرب و عشا را با حال استغاثه خواندیم. لباس‌های غواصی را پوشیدیم و حرکت کردیم. حین راه رفتن، یکی دوبار از ستون خارج شدم و به انتها رفتم تا یک بار دیگر وضعیت ظاهری و امکاناتی آنها را چک کنم. مثل ، سیدحسین معصوم زاده و شاه محمدی(آزاده) شوخی هایشان گُل کرده بود و به نفرات جلویی یا پشت سری می‌گفتند:"بوی الرحمان میدی، استتار کن، نور بالا می زنی، عملیات رو لومیدی " و از این حرف‌ها. عده‌ای هم توی خودشان بودند. زیر لب ذکر می‌گفتند و بیشترشان "وجعلنا" می‌خواندند. بهروز طالب نژاد و نوروزی هم در حین حرکت، مثل خبرنگارها سوال می پرسیدند و صدایشان را ضبط می‌کردند. … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
آخرین تصویر تو با اشک هایم تار شد وقت دلتنگی همین تصویر مبهم کافی است بابا💔🍂 🌹🕊 🌹شهیدجانباز #حاج‌مص
🌸🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂 🍃 🌹 🌹 🌺 کانال پرورش ماهی 🍃🌷🍃 🌷بعداز گذشت ساعاتی برادر بشیر صفی خانی که یکی از فرماندهان گروهانها را جهت حرکت به سمت خاکریزهاي دشمن توجیه کرد و به او گفت از این مسیر با نیروهایت حرکت کن و سعی کن سیم تلفن جنگی را پیدا کنی و دنبال آن را بگیري و بروي تا به موانع و میدان مین دشمن بر خورد نکنی ، ایشان دوبار با نیروهاي تحت امرش فاصله بین خاکریزنیروهاي خودي تا موانع و سیم هاي خاردار احداث شده توسط دشمن را پیمود ولی موفق به پیدا کردن سیم جنگی ومعبر پاکسازي شده نشد و هر بار به سیمهاي خاردار و میدان مین دشمن برخورد میکرد و بر می گشت.یگان همجوار لشکر در این مرحله از عملیات ، 25کربلا بود ، در همین حین و بین سردار حاج مرتضی قربانی فرمانده لشکر 25کربلا که به اشتباه فکر می کرد حاج مصطفی طالبی ، یکی از فرماندهان گردانهاي تحت امر لشکر ایشان است یقه حاج مصطفی را چسبیده بود و تکان می داد که چرا با نیروهایت جلو نمی روي وداد و فریاد می کرد ، وقتی متوجه شدیم که او اشتباه گرفته ، هر طوري که بود به او حالی کردیم که ما از گردان هاي تحت امر لشکر انصارالحسین (ع) هستیم ، و حاج مصطفی فرمانده گردان است والآن یکی از گروهانهایش را به سمت خاکریز دشمن فرستاده و دارد یکی یکی بقیه گروهانهایش را به سمت خط دشمن می فرستد ، که اومتوجه اشتباه خود شد.☺️ در نهایت وقتی که نفوذ به مواضع دشمن از این سمت خاکریز ممکن نشد ، دستور داده شد از سمت پائین خاکریز جایی که گردان حضور داشتند اقدام کنیم. 🌸.... @Karbala_1365
عکس‌های گردان ولی‌عصر(عج) و حبیب در عملیات کربلای۴ یادآور تمرینات غواصان تخریب گردان حبیب و ولی‌عصر(عج) است که از ماه‌ها قبل خود را برای عملیات ۴ در رودخانه کارون آماده می‌کردند.🕊💧 🌾عملیات " " که در تاریخ ۳ دی‌ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه مرزی برای تهدید شهر عراق اجرا شد. غواصان تخریب و (عج) از ۳۱عاشورا و همچنین نام‌های شهدای این دو گردان که از مدت‌ها قبل خود را برای این عملیات مهم در رودخانه کارون، روستای قجریه، موقعیت شهید اجاقلو آماده می‌کردند همه زنده خواهد ماند. این تصاویر یادآور رشادت و مقاومت غواصان گردان تخریب است که در مقابل آمادگی دشمن ایستادگی کردند و در آسمانی شدند.🕊🌷 نشسته از راست: ۱. ۲. ایستاده پشت: ۳. یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
❣🕊 ۴ این‌قسمت👇 ... ۱ راوی: 🌾🕊 🌾دیدبان توپخانه ۳۱عاشورا بودم؛ برای آخرین هماهنگی با فرماندهی واحد در آخرین دقایق عصر روز سوم دی ماه ۱۳۶۵ سوار بر موتور واحد از مقر مخفی‌مان که موتورخانه‌ی کوره ای آجرپزی در ساحل (ساحل روبروی جزیره ام‌الرصاص) بود، به مقر فرماندهی توپخانه که اطاقی دوسقفه در ساختمان مخروبه ی بنگاه کیوان(همان ورودی جاده‌ی اهواز به خرمشهر) بود؛ آمدم. همین که وارد محوطه ی بنگاه شدم برادرجمالی که نماینده ی ما در تطبیق آتش قرارگاه توپخانه بود پرید ترک موتور و با اصرار از من خواست تا او را که از تویوتای قرارگاه جامانده بود به قرارگاهشان برسانم. چون وقت زیادی از روشنایی روز نمانده و ما هم باید آماده ی عملیات شب می شدیم، معذرت خواستم ولی او با یادآوری اهمیت حضور خودش در آنجا مرا قانع کرد که او را به سه راه برسانم. هنوز اول راه بودیم و چند ساعتی تا شروع عملیات که قرار بود ساعت ده و نیم شب شروع شود ، وقت باقی بود که یک مرتبه آسمان منطقه به وسیله منورهای خوشه‌ای هواپیماهای دشمن روشن شد. برادر جمالی آهی جانسوز کشید و گفت : وضع خرابه و دشمن از برنامه ما خبردار شده که به این شکل فیلر زده و بعد خیلی مخلصانه برای بچه های خط شکن از خدای بزرگ طلب یاری کرد.✨ بلافاصله بعداز رساندن ایشان راه کوره را در پیش گرفتم اما وقتی به جاده ی موازی با رسیدم نگرانی همه ی نیروها را به وضوح مشاهده کردم. زیر نور تمامی تحرکات نفربرها و نیروهای پیاده مثل روز دیده می شد و ازدحام به حدی بود که مسیری را که قبلا در ۵دقیقه می پیمودیم پس از نیم ساعت معطلی مجبور شدم موتور را همانجا پشت خاکریز جاده پارک کرده و پیاده به کوره بروم. ما کارهای را تمام کرده و با ثبت نقاط حساس خطوط دشمن و نیز مقر آتشبارهایش کاملا آماده بودیم و همه ی هماهنگی ها ی لازم را برای تحویل گرفتن اسکله و انتقال نیرو و تجهیزات لازم برای ادامه ی عملیاتی که به منظور فیصله دادن به جنگ و پیروزی نهایی طراحی شده بود. انجام داده بودیم . متاسفانه به دلیل اصل و حتی ساعت عملیات، یک ساعتی شروع عملیات به تشخیص فرماندهان عقب افتاد. اخباری که در بیسیم ها شنیده می شد بسیار گنگ و مبهم و نگران کننده بود . همین که گروهان های پیش قراول وارد آب شده و حرکت خود را شروع کردند. به دلیل آمادگی دشمن (که ناشی ازخبری بود که به وسیله یک نفوذی صاحب نفوذ و دیگر ستون پنجمی ها؛ در اختیارش قرار گرفته و با حساسیت به موضوع، از کیف و کم عملیات برخوردار شده بود)، عراقی ها حدود ۲ میلی متر روی آب اروند را با سلاحی مخصوص که سازمان ناتو در اختیارشان گذاشته بود تزریق کرده بودند و به محض ورود بچه ها آن را زدند (رودخانه اروند به طول حدود ۱۱ کیلومتر تقریبا از مقابل پل نو. واقع بر نهر عرائض تا روبروی کارخانه ی پتروشیمی در آتش گرفته بود). اگر نیروها در داخل اروند می ماندند همه قتل عام می شدند لذا بر اساس پیش بینی قبلی(البته نه آتش گرفتن اروند بلکه احتمالات دیگر) تنها دستوری که صادر شد این بود که هر کس به هر ساحلی نزدیک است از آب خارج شود (چرا که ماندن در آب برابر بود با فاجعه ای به نام ) و بدین ترتیب عملیات سرنوشت ساز ۴ در همان نطفه خفه شد.💔🍂 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است که دلبستگی نزدِ ساحل ندارد ... #غواصان #عملیات_کربلای‌_چهار #شهید_عل
"علی‌اصغر جعفرزاده ! 💢یک روز حمید رایگان پیش من آمد و گفت تعدادی از همشهریانم را برای آموزش به گردان آورده‌ام. بین آن‌ها به جوان اندامی اشاره کرد و گفت ایشان علی‌اصغر جعفرزاده است. برادرش نیز « شهید » شده است، با اصرار زیاد بر پدر و مادرش توانسته است در جبهه حضور پیدا کند. پدرش او را به دست من سپرده است. او نیز خیلی دوست داشت در گردان باشد. حاج‌رسول او را جایی به کار بگیر که در خطر نباشد. 💢پس از گذشت مدتی، علی اصغر متوجه رفتار متفاوت من با او شد. او از خانواده‌ای متمکن بود. آمد پیش من و پیشنهاد رشوه داد. گفت حاجی شما اگر بگذارید من همراه بچه‌ها دوره‌های آموزشی ببینم و جزو افراد خط شکن در شب عملیات باشم، مقداری از اقلام گردان را تهیه می‌کنم. من گفتم شما برو اقلام را بیاور، یک کاریش می‌کنیم. علی‌اصغر دو وانت پراز وسایل شنا همچون حوله و دمپایی و... به اضافه دو موکت و یک تلویزیون به‌جبهه آورد. 🔶حالا او اصرار داشت که جلو برود، من هم می‌خواستم او را قانع کنم که وظیفه‌ش در پشتیبانی واجب‌تر است. قبل از عملیات ۴، رزمنده‌ها را به منطقه‌ای بردیم. علی خیلی اصرار کرد که او را ببریم و اشک می‌ریخت. اما او برای پشیبانی در مقر گردان ماند. 🔶وقتی به منطقه‌ی رفتیم، دیدم علی اصغر خود را به رزمنده‌ها رسانده است و در جمع آنان است. گفتم علی اصغر باید برگردی عقب، اما به قدری اصرار کرد و اشک ریخت که در نهایت مجبورم کرد در خط نگهش دارم. انگار خودش می‌دانست که این لحظه‌ی عروجش است. شب عملیات ۴، در تاریکی شب در آب‌های تیری به او اصابت کرد و به شهادت رسید و ما حتی نتوانستیم پیکر او را به عقب بیاوریم و وقتی دو هفته بعد در عملیات ۵ از همین محور عمل کردیم، را یافتیم و به عقب آوردیم. ⚫️پدر شهید علی اصغر جعفرزاده برای ما تعریف می‌کرد: وقتی علی گفت می‌خواهم به جبهه بروم، گفتم برادرت تازه شده است. بیا اینجا در همین شهر کنار خودم کار کن. اصلا خودم یک زمین ۵۰۰ متری برایت می‌گیرم و طبق خواسته‌ی خودت می‌سازم. بعد هر دختری را که خواستی برایت به خواستگاری می‌روم. هر وسیله نقلیه هم که خواستی بهت می‌دم. بالاتر از این‌ها اینقدر پول به تو می‌دهم که تو نیازی به کار کردن نداشته باشی و هرجای دنیا که خواستی بروی تفریح کنی. علی اصغر برگشت و به من گفت: جانم تو سعادت مرا می‌خواهی یا شقاوتم را؟ گفتم: خوب معلوم است که هر پدری سعادت فرزندش را می‌خواهد. گفت: پس پدر جان سعادت من در این است که به بروم و در راه خدا شهید بشوم. 🌾🕊به نقل از : نصیری فرمانده ۱۹فجر فارس 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
هرچه پیش آید خوش آید ما که خندان می‌رَویم . . . ۳۱_عاشورا ( نفر اول ‌از چپ ) (س)🏴 @Karbala_1365🥀 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
جریان رودخانه زمان تند است؛ تندتر از اروندی که با قوّتِ عشق از آن گذشتید ! کاش می‏شد از اروند زمان گذشت و به شما رسید ..... ۲۱_امام‌رضا_علیه‌السلام ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
جریان رودخانه زمان تند است؛ تندتر از اروندی که با قوّتِ عشق از آن گذشتید ! کاش می‏شد از اروند زمان گذشت و به شما رسید ..... ۲۱_امام‌رضا_علیه‌السلام ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷 شهید غواص مسلم رسولی کناری متولد مرداد سال ۴۶ در فریدونکنار است. 🌷او از رزمندگان ۲۵ کربلا بود و در جریان عملیات کربلای۴ در منطقه امالرصاص، در روز ۴ ۶۵ به شهادت رسید و بدن مطهرش پس از ۲۹ سال به همراه ۱۷۵ شهید ۴ به وطن رجعت کرد. 🌷روحش شاد و یادش گرامی باد 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
نوشته رضا کشمیری روایت زندگی سه شهید از گردان ۴۱۰، گردانی که حاج قاسم سلیمانی آن را ستاره‌ی درخشان ۴۱ ثارالله نامید. کتاب » روایتی داستانی از خاطرات سه پسرخاله‌ی غواص، شهید محسن باقریان و شهیدان مهدی و است که توسط رضا کشمیری به رشته تحریر در آمده است. ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄