eitaa logo
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
1.5هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5.5هزار ویدیو
132 فایل
همراهیتان موجب افتخار ماست خانوادگی عضو کانال مرکز فرهنگی شوید #قرآن_احکام #کلام_بزرگان_مسائل_روز #همسرداری #تربیت_فرزند #سبک_زندگی #با_شهدا #ترفند_خانه_داری #پویش_ها ادمین 👇 @Gorbanzadeh_m لینک کانال @MF_khanevadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_سوم یزید با شنیدن این سخنان با دست، به ماموران خود اشاره می کند. کیسه های طلا
پاسی از شب گذشته است. نامه رسانی وارد مدینه می شود و بدون درنگ به سوی قصر حکومتی می رود تا با امیر مدینه (ولید بن عتبه) دیدار کند. نامه رسان به نگهبانان قصر می گوید: _ من همین الان، باید امیر مدینه را ببینم. _ امیر مدینه استراحت می کند، باید تا صبح صبر کنی‌. _ من دستور دارم این نامه را هر چه سریع‌تر به او برسانم. به او خبر دهید پیکی از شام آمده است و کار مهمی دارد. امیر مدینه با خبر می شود، نامه را می گیرد و آن را می خواند. او می فهمد که معاویه از دنیا رفته و یزید روی کار آمده است. امیر مدینه گریه می کند، امّا آیا او برای مرگ معاویه گریه می کند؟ امیر مدینه به خوبی می داند که امام حسین'علیه السلام' با یزید بیعت نمی کند. گریه او برای انجام کارِ دشواری است که یزید از او خواسته است. آیا او این ماموریت را خواهد پذیرفت؟ امیر مدینه خود را ملامت می کند و با خود می گوید:《ببین که ریاست دنیا با من چه می کند. آخر مرا با کشتن حسین چه کار !》 او سخت مضطرب و نگران است و می داند که نامه رسان منتظر است تا نتیجه کار را برای یزید ببرد. اگر از دستور یزید سرپیچی کند، باید منتظر روزهای سختی باشد.《خدایا، چه کنم؟ گاش هرگز به فکر حکومت کردن نمی افتادم! آیا این ریاست ارزش آن را دارد که من مامور قتل حسین شوم. هنوز مردم مدینه فراموش نکرده اند که پیامبر چه قدر به حسین علاقه داشت. آنها به یاد دارند که پیامبر، حسینش را غرق بوسه می کرد و می فرمود:《هرکس که حسینِ مرا دوست داشته باشد خدا نیز، او را دوست می دارد.》هرکس امام حسین'علیه السلام' را می بیند به یاد می آورد که پیامبر او را گلِ زندگی خود می دانست. چرا یزید میخواهد گلِ پیامبر را پر پر کند؟ ..... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_چهارم پاسی از شب گذشته است. نامه رسانی وارد مدینه می شود و بدون درنگ به سوی قص
امیر مدینه هرچه فکر می کند به نتیجه ای نمی رسد. سرانجام تصمیم می گیرد که با مَروان مشورت کند. مَروان کسی است که از زمان حکومت عثمان، خلیفه سوم، در دستگاه حکومتی حضور داشت و عثمان او را به عنوان مشاور مخصوص خود، انتخاب کرده بود. مروان در خانه خود نشسته است که سربازان حکومتی به او خبر می دهند که باید هر چه سریع‌تر به قصر برود. مَروان حرکت می کند و خود را به امیر مدینه می رساند. امیر مدینه می گوید:《ای مَروان! این نامه از شام برای من فرستاده شده است، آن را بخوان.》 مروان نامه را می گیرد و با دقّت آن را می خواند و می گوید: _ خدا معاویه را رحمت کند، او بهترین خلیفه برای این مردم بود. _ من تو را به اینجا نیاورده ام که برای معاویه فاتحه بخوانی، بگو بدانم اکنون باید چه کنم؟ من باید چه خاکی بر سرم بریزم؟! _ ای امیر! خبر مرگ معاویه را مخفی کن و همین حالا دستور بده تا حسین را به اینجا بیاورند تا از او، برای یزید بیعت بگیری و اگر او از بیعت خودداری کرد، سر او را از بدن جدا کن. تو باید همین امشب این کار را انجام بدهی، چون اگر خبر مرگ معاویه در شهر پخش شود، مردم دور حسین جمع خواهند شد و دست تو دیگر به او نخواهد رسید. سخن مروان تمام می شود و امیر مدینه سر خود را پایین می اندازد و به فکر فرو می رود که چه کند؟ او به این می اندیشد که آیا میتوان حسین 'علیه السلام' را برای بیعت با یزید راضی کرد یا نه؟ مروان به او می گوید:《حسین، بیعت با یزید را قبول نمیکند. بخدا قسم، اگر من جای تو بودم هر چه زود تر او را می کشتم.》 مروان زود میفهمد که امیر مدینه، مرد این میدان نیست، به همین دلیل به او می گوید:《 از سخن من ناراحت نشو. مگر بنی هاشم، عثمان (خلیفه سوم) را مظلومانه نکشتند، حالا ما میخواهیم با کشتن حسین، انتقامِ خون عثمان را بگیریم.》 .... 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#_هفت_شهر_عشق #قسمت_پنجم امیر مدینه هرچه فکر می کند به نتیجه ای نمی رسد. سرانجام تصمیم می گیرد که
حتما با شنیدن این حرف، خیلی تعجب میکنی! آخر مگر حضرت علی 'علیه السلام' ، فرزندش امام حسین'علیه السلام' و دیگر جوانان بنی هاشم را برای دفاع از جان عثمان به خانه او نفرستاد! این اطرافیان عثمان بودند که زمینه کشتن او را فراهم کردند. اکنون چگونه است که مروان، گناه قتل عثمان را به گردن امام حسین'علیه السلام' می اندازد؟ امیدوارم که امیر مدینه، زیرک تر از آن باشد که تحت تاثیر این تبلیغات دروغین قرار گیرد‌. او می داند که دست امام حسین'علیه السلام' به خون هیچ کس آلوده نشده است. مروان به خاطر کینه ای که نسبت به اهل بیت علیهم السلام دارد، سعی می کند برای تحریک امیر مدینه، از راه دیگری وارد شود. به همین دلیل رو به او می کند و می گوید:《ای امیر، اگر در اجرای دستور یزید تاخیر کنی، یزید تو را از حکومت مدینه بر کنار خواهد کرد.》 امیر به مروان نگاهی میکند و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است می گوید:《وای بر تو ای مروان! مگر نمی دانی که حسین یادگار پیامبر است. من و قتل حسین!؟ هرگز، کاش به دنیا نیامده بودم و این چنین شبی را نمی دیدم.》 امیر مدینه در فکر است و با خود می گوید:《چقدر خوب می شود اگر حسین با یزید بیعت کند. خوب است حسین را دعوت کنم و نامه یزید را برای او بخوانم. چه بسا او خود، بیعت با یزید را قبول کند.》 سپس یکی از نزدیکان خود را می فرستد تا امام حسین'علیه السلام' را به قصر ببرید ..... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_ششم حتما با شنیدن این حرف، خیلی تعجب میکنی! آخر مگر حضرت علی 'علیه السلام' ، ف
شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است‌. او وارد کوچه بنی هاشم می شود و به خانه امام می رسد. درِ خانه را می زند و سراغِ امام را می گیرد. امام، داخل خانه نیست. به راستی، کجا می شود او را پیدا کرد؟ مسجد پیامبر در شب های پایانی ماه رجب، صفایِ خاصّی دارد و امام در مسجد پیامبر، مشغول عبادت است. فرستاده امیر مدینه، راهی مسجد پیامبر می شود و پس از ورود به آن مکان مقّدس، بدون درنگ نزد امام حسین'علیه السلام' می رود. امام در گوشه ای از مسجد همراه عدّه ای از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امیر رو به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید: _ ای حسین، امیر مدینه شما را طلبیده است. ️_ من به زودی پیش او می آیم. امام خطاب به اطرافیان خود می فرماید:《فکر می کنید چه شده است که امیر در این نیمه شب، مرا طلبیده است. آیا تا به حال سابقه داشته است که او نیمه شب، کسی را نزد خود فرا بخواند؟》. همه در تعجّب هستند که چه پیش آمده است. امام می فرماید:《گمان می‌کنم که معاویه از دنیا رفته و امیر مدینه می خواهد قبل از آنکه این خبر در مدینه پخش شود، از من بیعت بگیرد.》 آیا امام این موقع شب، نزد امیر مدینه خواهد رفت؟ نکند خطری در کمین باشد؟ آیا معاویه از دنیا رفته است؟ آیا خلافت شوم یزید آغاز شده است؟ یکی از اطرافیان امام از ایشان می پرسد:《اگر امیر مدینه شما را برای بیعت با یزید خواسته باشد، آیا بیعت خواهی نمود؟》 امام جواب می دهد:《من هرگز با یزید بیعت نمی کنم. مگر فراموش کرده ای که در پیمان نامه صلحِ برادرم امام حسن 'علیه السلام' آمده بود که معاویه نباید جانشینی برای خود انتخاب کند. معاویه عهد کرد که خلافت را بعد از مرگش به من واگذار کند. اکنون او به قول و پیمان خود وفا نکرده است. من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد، چون که یزید مردی فاسق است و شراب می خورد.》 مامور امیر مدینه، دوباره نزد امام می آید و می گوید: _ ای حسین! هر چه زودتر نزد امیر بیا که او منتظر توست. _ من به زودی می آیم. امام از جای بر می خیزد. می خواهد که از مسجد خارج شود، یکی از اطرافیان می پرسد:《ای پسر رسول خدا، تصمیم شما چیست؟》 امام در جواب می فرماید:《اکنون جوانان بنی هاشم را فرا می خوانم و همراه آنان نزد امیر می روم.》 امام به منزل خود می رود. ظرفِ آبی را می طلبد. وضو می گیرد و شروع به خواندن نماز می کند. او در قنوت نماز، دعا می کند... به راستی، با خدای خویش چه می گوید؟ .... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هفتم شب از نیمه گذشته و فرستاده امیر مدینه در جستجوی امام حسین'علیه السلام' است
آری، اکنون لحظه آغاز قیام حسینی است. به همین دایل، امام حرکت خویش را با نماز شروع می کند. او در این نماز با خدای خویش راز و نیاز می کند و از او طلب یاری می نماید. - علی اکبر! برو به جوانان بنی هاشم بگو شمشیر های خود را بردارند و به اینجا بیایند. _ چشم بابا! بعد از لحظاتی، همه جوانان بنی هاشم در خانه امام جمع می شوند. آن جوانمرد را که می‌بینی عبّاس، پسر امّ البنین است. آنها با خود می گویند که چه خطری جان امام را تهدید کرده است؟ امام، به آنها خبر می دهد که باید نزد امیر مدینه برویم. همه افراد، همراه خود شمشیر آورده اند، ولی امام به جای شمشیر، عصایی در دست دارد. آیا این عصا را می شناسی؟ این عصای پیامبر است که در دست امام است. امام به سوی قصر حرکت می کند، آیا تو هم همراه مولای خویش می آیی تا او را یاری کنی؟ ** کوچه های مدینه بسیار تاریک است. امام و جوانان بنی هاشم به سوی قصر حرکت می کنند. اکنون به قصر مدینه می رسیم. امام رو به جوانان می کند و می فرماید:《من وارد قصر می شوم، شما در اینجا آماده باشید. هرگاه من شما را به یاری خواندم به داخل قصر بیایید.》 امام وارد قصر می شود. امیر مدینه و مروان را می بیند که کنارهم نشسته اند. امیر مدینه به امام می گوید:《معاویه از دنیا رفت و یزید جانشین او شد. اکنون نامه مهمی از او به من رسیده است.》 آن گاه نامه یزید را برای امام می خواند. امام به فکر فرو می رود و پس از لحظاتی به امیر مدینه می گوید: 《فکر نمی کنم بیعت مخفیانه من در دل شب، برای یزید مفید باشد. اگر قرار بر بیعت کردن باشد، من باید در حضور مردم بیعت کنم تا همه مردم با خبر شوند.》 ..... 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_هشتم آری، اکنون لحظه آغاز قیام حسینی است. به همین دایل، امام حرکت خویش را با نم
امیر مدینه به فکر فرو می رود و در می یابد که امام راست می گوید، زیرا یزید هرگز با بیعت نیمه شب و مخفیانه امام، راضی نخواهد شد. از سوی دیگر، امیر مدینه که هرگز نمی خواست دستش به خون امام آلوده شود، کلام امام را می پسندد و می گوید:《ای حسین! می توانی بروی و فردا نزد ما بیایی تا در حضور مردم، با یزید بیعت کنی.》 امام آماده می شود تا از قصر خارج شود، ناگهان مروان فریاد می زند:《ای امیر! اگر حسین از اینجا برود دیگر به او دسترسی پیدا نخواهی کرد.》 آن گاه مروان نگاه تندی به امام حسین'علیه السلام' می کند و می گوید:《با خلیفه مسلمانان، یزید، بیعت کن》 امام نگاهی به او می کند و می فرماید:《چه سخن بیهوده ای گفتی، بگو بدانم چه کسی یزید را خلیفه کرده است؟》 مروان از جا بر می خیزد و شمشیر خود را از غلاف بیرون می کشد و به امیر مدینه می گوید:《ای امیر، بهانه حسین را قبول نکن، همین الان از او بیعت بگیر و اگر قبول نکرد، گردنش را بزن.》 مروان نگران است که فرصت از دست برود، در حالی که امیر مدینه دستور حمله را نمی دهد. این جاست که امام، یاران خود را فرا می خواند، و جوانان بنی هاشم در حالی که شمشیرهای خود را در دست دارند، وارد قصر می شوند. مروان، خود را در محاصره جوانان بنی هاشم می بیند و این چنین می شنود:《تو بودی که می خواستی مولای ما را بکشی؟》 ترس تمام وجود مروان را فرا می گیرد. مروان اصلا انتظار این صحنه را نداشت. او در خیال خود نقشه قتل امام حسین'علیه السلام' را طرح کرده بود، امّا خبر نداشت که با شمشیرهای این جوانان، روبه رو خواهد شد. همه جوانان، منتظر دستور امام هستند تا جواب این گستاخی مروان را بدهند؟ ولی امام سخن مروان را نادیده می گیرد و همراه با جوانان، از قصر خارج می شود. مروان نگاهی به امیر مدینه می کند و می گوید:《تو به حرف من گوش نکردی. به خدا قسم، دیگر هیچ گاه به حسین دست پیدا نخواهی کرد. امیر مدینه به مروانِ آشفته می گوید:《دوست ندارم همه دنیا برای من باشد و من در ریختن خون حسین، شریک باشم.》 مروان ساکت می شود و دیگر سخنی نمی گوید. .... 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_نهم امیر مدینه به فکر فرو می رود و در می یابد که امام راست می گوید، زیرا یزید هر
صبح شده است و اکنون مردم از مرگ معاویه با خبر شده اند. امیر مدینه همه را به مسجد فرا خوانده است و همه مردم، به سوی مسجد می روند تا با یزید بیعت کنند. از طرف دیگر، مروان در اطراف خانه امام پرسه می زند. او در فکر آن است که آیا امام همراه با مردم برای بیعت با یزید به مسجد خواهد آمد یا نه؟ امام حسین'علیه السلام' از خانه خود بیرون می آید. مروان خوشحال می شود و گمان می کند که امام می خواهد همراه مردم دیگر، به مسجد برود. او امام را از دور زیر نظر دارد ولی امام به سوی مسجد نمی رود. مروان می فهمد که امام برای بررسی اوضاع شهر از خانه خارج شده و تصمیم ندارد به مسجد برود. مروان با خود می گوید که خوب است نزد حسین بروم و با او سخن بگویم، شاید راضی شود به مسجد برود. _ ای حسین! من آمده ام تا تو را نصیحت کنم. _ نصیحت تو چیست؟ _ بیا و با یزید بیعت کن. این کار برای دین و دینهای تو بهتر است. _ " اِنّا لله وَ اِنَّا اِلَیهِ رَاجِعُون" ؛ اگر یزید بر امّت اسلام خلافت کند، دیگر باید فاتحه اسلام را خواند. ای مروان! از من می خواهی با یزید بیعت کنم، در حالی که می دانی او مردی فاسق و ستمکار است. مروان سر خود را پایین می اندازد و می فهمد که دیگر باید فکر بیعت امام را از سر خود، بیرون ... 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_دهم صبح شده است و اکنون مردم از مرگ معاویه با خبر شده اند. امیر مدینه همه را به
امیر مدینه، در مسجد نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت می کنند، امّا هر چه منتظر می ماند، خبری از امام حسین'علیه السلام' نیست. برنامه بیعت تمام می شود و امیر مدینه به قصر باز می گردد. مروان، نزد او می آید و به گزارش می دهد که امام حسین'علیه السلام' حاضر با بیعت با یزید نیست. اکنون پیک مخصوص یزید، آماده بازگشت به شام است. امیر مدینه نامه ای به یزید می نویسد که حسین با او بیعت نخواهد کرد. چند روز پس از آن، نامه به دست یزید می رسد. او با خواندن آن بسیار عصبانی می شود. چشمان یزید از شدّت غضب، خون آلود است و دستور می دهد تا این نامه را بنویسند:《از یزید، خلیفه مسلمانان به امیر مدینه: هنگامی که این نامه به دست تو رسید، بار دیگر از مردم مدینه بیعت بگیر، و باید همراه جواب این نامه، سر حسین را برایم بفرستی و بدان که جایزه ای بسیار بزرگ در انتظار توست.》 گستاخی یزید را ببین! او از امیر مدینه می خواهد که جواب نامه اش فقط سر امام حسین'علیه السلام' باشد. به راستی، چه حوادثی در انتظار مدینه است؟ وقتی این نامه به مدینه برسد، چه اتفاقی خواهد آفتاد؟ هم اینک، شب یکشنبه بیست و هشتم رجب سال شصت هجری است و ما در مدینه هستیم. نامه رسان یزید، با فرمان قتل امام در راه مدینه است. او باید حدود هزار کیلومتر راه طی کند تا به مدینه برسد. برای همین، چند روز دیگر در راه خواهد بود. امشب همه مردم مدینه در خوابند. امیر مدینه هم، در خواب خوشی است. خواننده عزیز! می دانم که تو هم مثل من خیلی نگرانی. چند روز دیگر نامه به مدینه خواهد رسید، آن وقت چه خواهد شد. آیا موافقی باهم به سوی حرم پیامبر 'صلی الله علیه وآله' برویم و برای امام خویش دعا کنیم؟ 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_یازدهم امیر مدینه، در مسجد نشسته است و مردم مدینه با یزید بیعت می کنند، امّا
آنجا را نگاه کن! او کیست که در این تاریکی شب، به این سو می آید؟ صورتش در دل شب می درخشد. چقدر با وقار راه می رود شاید او مولایمان حسین 'علیه السلام' باشد! آری! درست حدس زدی. او کنار قبر جدّش، پیامبر 'صلی الله علیه وآله' می آید تا با او سخن بگوید. پس به نماز می ایستد تا با معبود خود، راز و نیاز کند، او اکنون به سجده رفته و اشک می ریزد. می خواهی صدای امام را بشنوی؟ گوش کن《بار خدایا! تو می دانی که من برای اصلاح امّت جدّم قیام می کنم. من برای زنده کردن امر به معروف و نهی از منکر، آماده ام تا جانم را فدا کنم. یزید می خواهد دین تو را نابود کند تا هیچ اثری از آن باقی نماند. من می خواهم از دین تو دفاع کنم.》 این سخنان، بوی جدایی می دهد. گویی امام تصمیم سفر دارد و این آخرین نماز او در حرم پیامبر 'صلی الله علیه وآله' است. آری! او آمده است تا با جدّ خویش، خداحافظی کند. جانم فدای تو ای آقایی که در شهر خودت هم در امان نیستی! شمشیرها، در انتظار رسیدن نامه یزید هستند تا تو را کنار قبر جدّت رسول خدا 'صلی الله علیه وآله' شهید کنند. یزید می خواهد تو را در همین شهر به قتل برساند تا صدای عدالت و آزادگی تو، به گوش مردم نرسد‌. او می داند که حرکت و قیام تو سبب بیداری جهان اسلام خواهد شد، امّا تو خود را برای این سفر آماده کرده ای، تا دین اسلام را از خطر نابودی نجات دهی و به تمام مردم درس آزادگی و مردانگی بدهی. سفر تو، سفر بیداری تاریخ است. سفرِ زندگی شرافتمندانه است. لحظاتی امام در سجده به خواب می رود. رسول خدا 'صلی الله علیه وآله' را می بیند که آغوش خود را می گشاید و حسینش را در آغوش می گیرد. سپس، پیامبر 'صلی الله علیه وآله' میان دو چشم او را می بوسد و می فرماید:《ای حسین! خدا برای تو مقامی معیّن کرده است که جز با شهادت به آن نمی رسی.》 امام از خواب بیدار می شود، در حالی که اشک شوق دیدار یار، بر چشمانش حلقه زده است. اکنون دیگر همه چیز معلوم شده است، سفر شهادت آغاز می شود: "بسم الله الرحمن الرحیم". امام حسین 'علیه السلام' می خواهد از مسجد بیرون برود. خوب است همراه ایشان برویم. امام در جایی می نشیند و دست روی خاک می گذارد و مشغول سخن گفتن می شود. آیا می دانی اینجا کجاست؟ نمیدانم، تاریکی شب مانع شده است. من فقط صدای امام را می شنوم: مادر! درست حدس زدی! امام اکنون کنار قبر مادر است و با مادر مهربانش خداحافظی می کند و سپس به سوی قبرستان بقیع می رود تا با برادرش امام حسن'علیه السلام' نیز، وداع 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_دوازدهم آنجا را نگاه کن! او کیست که در این تاریکی شب، به این سو می آید؟ صورتش
مردم مدینه در خوابند، امّا در محلّه بنی هاشم خبر هایی است. امام حسین'علیه السلام' تا ساعتی دیگر، مدینه را ترک خواهد کرد. پس دوستان و یاران امام، پیش از روشن شدن آسمان، باید بار سفر را ببندند. چرا صدای گریه می آید؟ عمّه های امام حسین'علیه السلام' ، دور او جمع شده اند و آرام آرام گریه می کنند. امام نزدیک می رود و می فرماید:《از شما می خواهم که لب به نوحه و زاری باز نکنید.》 یکی از آنها در جواب می گوید:《ای حسین جان! چگونه گریه نکنیم در حالی که تو تنها یادگار پیامبر هستی و از پیش ما می روی.》امام، آنها را به صبر و بردباری دعوت می کند. نگاه کن، آیا آن خانم را می شناسی که به سوی امام می آید؟ او به امام می گوید:《فرزندم! با این سفر مرا اندوهناک نکن.》 امام با نگاهی محبت آمیز می فرماید:《مادرم! من از سرانجام راهی که انتخاب نموده ام آگاهی دارم، امّا هرطور که هست باید به این سفر بروم.》 این کیست که امام حسین 'علیه السلام' را فرزند خود خطاب می کند و آن حضرت هم، او را مادر صدا می زند؟ او اُمّ سَلمِه همسر پیامبر 'صلی الله علیه وآله' است. همان خانم که عمر خود را با عشق به اهل بیت علیهم السلام سپری کرده است. آیا می دانی بعد از حضرت خدیجه'علیهاالسلام' ، او بهترین همسر برای پیامبر(ص) 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_سیزدهم مردم مدینه در خوابند، امّا در محلّه بنی هاشم خبر هایی است. امام حسین'علی
اکنون امام قلم و کاغذی بر می دارد و مشغول نوشتن می شود. او وصیّت نامه خویش را می نویسد، او می داند که دستگاه تبلیغاتی یزید، تلاش خواهند کرد که تاریخ را منحرف کنند. امام می خواهد در آغاز حرکت، مطلبی بنویسد تا همه بشریّت در طول تاریخ، بدانند که هدف امام حسین 'علیه السلام' از این قیام چه بوده است. ایشان می نویسد:《من بر یگانگی خدای متعال شهادت می دهم و بر نبوّت حضرت محمد اعتقاد دارم و می دانم که روز قیامت حق است. آگاه باشید! هدف من از این قیام، فتنه و آشوب نیست، من می خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح کنم، من می روم تا امر به معروف و نهی از منکر بنمایم.》 آری! تاریخ باید بداند که حسین 'علیه السلام' ، مسلمان است و از دین جدّ خود منحرف نشده است. امام برادرش، محمد حَنیفِه را نزد خود فرا می خواند و این وصیّت نامه را به او می دهد و از او می خواهد تا در مدینه بماند و برنامه های امام را در آنجا پیگیری کند، همچنین خبر های آنجا را نیز، به او برساند. اکنون موقع حرکت است، محمد حَنیفِه رو به برادر می کند: _ ای حسین! تو همچون روح و جان من هستی و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو می خواهم که به سوی مکّه بروی که آنجا حرم امن الهی است. _ بخدا قسم! اگر هیچ پناهگاه امنی هم نداشته باشم، با یزید بیعت نخواهم کرد. اشک در چشمان حنیفه حلقه زده است. او گریه می کند و امام هم با دیدن گریه او اشک می ریزد. آیا این دو برادر دوباره همدیگر را خواهند دید؟ همه جوانان بنی هاشم و یاران امام آماده حرکت هستند. زمان به سرعت می گذرد. امام باید سفرش را در دل شب آغاز کند. کاروان آرام آرام به راه می افتد. نمی دانم چرا مدینه با خاندان پیامبر'صلی الله علیه وآله' این قدر نامهربان بود. تشیع پیکر مادری پهلو شکسته در دل شب، اشک شبانه علی 'علیه السلام' کنار قبر همسر در دل شب، تیر باران پیکر امام حسن 'علیه السلام'. اکنون هم آغاز سفر حسین 'علیه السلام' در دل شب! خداحافظ ای مدینه! خداحافظ ای کوچه بنی هاشم! 🌙 💞@MF_khanevadeh
✨مرکز امور خانواده آذربایجانشرقی✨
#هفت_شهر_عشق #قسمت_چهارده اکنون امام قلم و کاغذی بر می دارد و مشغول نوشتن می شود. او وصیّت نامه خ
حتما می دانی که هر کس بخواهد به مکّه برود، باید اعمال (عُمره) را به جا آورد. آری، شرط زیارت خانه خدا این است که لباس های دنیوی را از تن بیرون آوری و لباس سفید احرام بر تن کنی تا بتوانی به سوی خدا بروی. این کار در بین راه مکّه و مدینه، در مسجد شجره انجام می شود. کاروان شهادت در مسجد شجره توقّف کوتاهی می کند و همه کاروانیان، لباس احرام بر تن می کنند و " لَبِّیک اللهمّ لَبِّیک" می گویند. عجب حال و هوایی است. از هر طرف صدای "لَبِّیک" به گوش می رسد:《به سوی تو می آیم ای خدای مهربان!》 نگاه کن، همه جوانان دور امام حسین'علیه السلام' حلقه زده اند، من و تو اگر بخواهیم همراه این کاروان برویم باید لباس احرام بر تن کنیم و "لَبِّیک" بگوییم. خواننده خوبم! فرصت زیادی نداری، زود آماده شو، چرا که این کاروان به زودی حرکت می کند. نماز جماعت صبح بر پا می شود. همه نماز می خوانند و بعد از آن آماده حرکت می شوند. بانویی از مسجد بیرون می آید. عبّاس، علی اکبر و بقیه جوانان، دور او حلقه می زنند و با احترام او را به سوی کوه کجاوه می برند. او زینب 'علیهاالسلام' است، دختر علی و فاطمه 'علیهماالسلام' . کاروان وارد جاده اصلی مدینه_مکّه می شود و به سوی شهر خدا می رود. بعضی از یاران امام، به حضرت پیشنهاد می دهند که از راه فرعی به سوی مکّه برویم تا اگر نیرو های امیر مدینه به دنبال ما بیایند نتوانند ما را پیدا کنند، ولی امام در همان راه اصلی به سفر خود ادامه می دهد. از طرف دیگر امیر مدینه خبر دار می شود که امام حسین'علیه السلام' از مدینه خارج شده است. او خدا را شکر می کند که از فتنه بزرگی نجات داده است. او دیگر سربازانش را برای برگرداندن امام نمی فرستد. جاسوسان به یزید خبر می دهند که امیر مدینه در کشتن حسین کوتاهی نمده و در واقع با سیاست مسالمت آمیز خود، زمینه خروج او را از مدینه فراهم نموده است. وقتی این خبر به یزید می رسد بی درنگ دستور بر کناری امیر مدینه را صادر می کند، ولی کار از کار گذشته است و اکنون دیگر کشتن امام حسین'علیه السلام' کار ساده ای نیست. امام در نزدیکی های مکّه است. این شهر نزد همه مسلمانان احترام دارد و دیگر نمی توان به این سادگی، نقشه قتل امام را اجرا نمود. مکّه شهر امن خداست و تا به حال کسی جرات نکرده است به حریم این شهر جسارت کند، امّا آیا او در این شهر در آرامش خواهد بود؟ 💞@MF_khanevadeh