زمان:
حجم:
869.1K
مخصوص ایام بعداز شهادت
دروصف: حضرت زینب سلام الله علیها
(بانفس: محمداسماعیل فضل الهی)
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
بعدازحسین ماتم و محنت شروع شد
زندان کوفه رنجِ اسارت شروع شد
وای ازدلِ پرازغم زینب حسینیان
براهل بیت تازه مصیبت شروع شد
🌑🌑🌑🌑🌑🌑
(چرافقط دهۀ اول محرم؟؟؟ بایدعزاداری امتدادپیدا کند)
https://eitaa.com/Maddahankhomein
✅شعر روضه #دیرراهب
✅حضرت زینب سلام الله علیها
بيش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از كربلا تا شام آمد خواهر ِتو
هم هِجر ِ تو هرگز نميشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نميشد باور ِ تو
بي پاسبان ماندن به كوفه حق ِ من بود
وقتي نَه اكبر بود نَه آب آور ِ تو
گه از سر ِ دروازه اي، گه از درختي
از هركجا ميگشت آويزان سر ِ تو
در بَزمِشان خيلي غرورم را شكستند
خيلي جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو
تو گريه ميكردي براي معجر ِ من
من گريه ميكردم براي حنجر ِ تو
حق ِ لب و دندانِ تو كِي خيزران بود؟!
بوسيده لبهاي تورا پيغمبر ِ تو
ديدم به چشم خود كه وقتي چوب ميزد
در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو
گودال و دير ِ راهب و كُنج ِ تنور و...
با تو كجاها كه نيامد مادر ِ تو
✅ هانی امیرفرجی
@maddahankhomein
همپای قافله
سر وسامان منی ای سر وسامان همه
من پریشان توام ای تو پریشان همه
تو حسینی ، من دل خسته و دل خون زینب
ای تو جان من دل خسته و جانان همه
می روی با سر خونین به روی نیزه ولی
من ازین واقعه حیران و تو حیران همه
دیدم از چشم تو ریزد به زمین شبنم اشک
من ازین حادثه گریان و تو گریان همه
بر نداری تو ازین قافله چشمانت را
غیرت الله تویی ، ای گل ایمان همه
دل توفانی ما از تو به ساحل برسد
ای نگاه تو شده ساحل توفان همه
ای سرت بر سر نی آینه ی سرگردان
ای مرا شعله ی سوزان و تو سوزان همه
غم مخور ای سرخونین که در این راه بلند
گردی از عشق نشسته ست به دامان همه
صوت قرآن تو جان داد به خیل اسرا
ای شده لعل لبت جلوه ی قرآن همه
خوب شد خواندن قرآن تو را بشنیدند
ای که شد منطق پویای تو برهان همه
دیر راهب روی و کنج تنور ای مه من
همه جا بوده سر ماه تو مهمان همه
مثل «یاسر» که به درگاه تو آورده امید
سائل لطف تو هستیم و تو سلطان همه
محمود تاری «یاسر»
@Maddahankhomein
سرسیدالشهدا و راهب مسیحی..
راهبا من زاده ی پیغمبرم
من حسینم نور چشم حیدرم
من کیم عشق خدای عالمم
راهبا کوی خدارامظهرم
بوده هرجا بر سرم تاج شرف
راهبامن عرش حق رالنگرم
ایکه تمجیدیم به قرآن آمده
راهبامن ماسوا رامفخرم
من که خودقدرت به هستی داده ام
راهبا من خود ولی داورم....
درکتاب آسمانی آمده
راهبا برماسوا من سرورم
جدمن احمدبود بابم علی
راهبا زهرای اطهر مادرم
من حسینم رحمت بی واسطه
راهبامن برخلایق سرورم
کوفیان مهمان نوازی کرده اند
راهبا کردند غمگین خاطرم
کوفیان یاران ماراکشته اند
راهبامن بی کس وبی یاورم
بعدمن شداهلبیتم خار وزار
راهبارفته اسیری خواهرم
راهبا(مجنونم)ازاین واقعه
شاعرم امابه کویش ذاکرم.
📝شعر.آرمین غلامی
(مجنون کرمانشاهی)...
@Maddahankhomein
PTT-20220817-WA0118.opus
زمان:
حجم:
104.5K
◾نوحه سینه زنی
◾بازار کوفه و شام
◾بنداول
بر سر نیزه دیدم تا سرت سر شکستم
پای سرها به نیزه بین که از پا نشستم
عزتم با حسین است
ذکر لب یاحسین است(۲)
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
◾بنددوم
همسفر گشتهام من با سر اطهر تو
شاهد غصههایم گشته است دختر تو
دستم از کینه بسته
من شدم سرشکسته(۲)
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
◾بندسوم
رفتهای دیر راهب میهمان مسیحا
ای سر غرق در خون ای حسین یابن زهرا
از نگاهت مسلمان
شد همه اهل نصران(۲)
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
یاحسین یاحسین جان
#مرتضی_محمودپور
https://eitaa.com/Maddahankhomein
😭سر سیدالشهدا.....
شدسرت آغشته باخون وتراب
مادرت شسته سرت رابا گلاب
می کنم ازدور،بر رأس تو سَیر
گه به مقتل بوده ای ،گاهی به دَیر
ازچه، ای سرهمچولاله واشدی
پیش من زیباتراز،زیبا شدی
لعل لبهایت دم ازمحبوب زد
برلبانت ظالمی باچوب زد
دیدم آنجا،گِردآن سر دَف زدند
ازبرای کشتن توکف زدند
خولی آمدکرد بردورت عبور
نیمه شب انداخت رأست درتنور
پای تاسر،راهب آنجا،گوش شد
خوانده ای قرآن و اوبیهوش شد
گفت باسر،هستی عیسی،نیستی
گومحمدنیستی،توکیستی
گفت مجنون بوده ام نوردوعین
راهبا پورعلی،هستم حسین
📕شعر..آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)..
#دهه_دوم_محرم_۱۴۰۳
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین_علیه_السلام
#مثنوی #اسارت #دیر_راهب
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق
به همره اُسرا، میروند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر
ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر
«چهل ستاره» که بر نیزه میدرخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند
طناب ظلم کجا، اهلبیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟
هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینهها سنگ بود، در همه جا
نسیم، بدرقه میکرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده میکرد برگریزان را
نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید
سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیتسوزی...
چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند
ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان
گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد
حَرامیان، همه شُربِ مُدام میکردند
به نام فتح و ظفر، می به جام میکردند
اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود
سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش
سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود
سری، که از همهٔ کائنات، دل میبرد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد
سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود
صدای بال زدن، از فرشته میآمد
به خطّ نور ز بالا نوشته میآمد
شگفتمنظرهای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد
میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت
رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست
دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است
یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید
دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است
بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟
جواب داد که این سر، سریست شهرآشوب
به خون نشستهتر از آفتاب وقت غروب
سر کسیست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!
تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پساندازِ سیم و زر داری
جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است
به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است
بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟
جواب داد که این سر، که آفتاب جَلیست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»ست
سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...
گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر میکند جهان تو را
به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد
غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست
سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...
دوباره صحبت موسی و طور، گل میکرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل میکرد
خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا
جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت
چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟
هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکابدار سپاهِ شما، نبودم من
ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بیپناهم من
به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم
دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»
فدایِ خونجگریهای جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو
«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...
من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، همرکابی تو کجا؟
نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدریهای تو، پریشانم
به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»
بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز»...
نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من
من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد
«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت
#محمد_جواد_غفورزاده_شفق
💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#کاروان_اسرا
دیر راهب
دید راهب روی نیزه نیّر اعظم می آید
وارث اعجاز عیسی یک مسیحا دم می آید
آمد از دیرش برون آن پیر مرد خوش مرام
لشکری را دید کرده جانب دیرش مقام
گفت بر لشکر که باشد سرور قوم ظُلام
بر دلم از دیدن این و قوم و این سر غم می آید
چون نشان دادند ابن سعد را در گفتگو
آمد از منظور خود کردا سوال آن نیکخو
گفت ما قوم مسلمانیم اَیا پاکیزه خو
فاتح جنگیم و لشکر این چنین خرّم می آید
بر جلال و جاه و منصب بوده این سر طالبش
بر علیه ما قیامی کرد راس و صاحبش
لیک ما کشتیم با امرِ امیر و نائبش
دید راهب این قضایا در نظر مبهم می آید
گفت راهب آن لعین را لطف کن احسانِ من
راس خونین را بده امشب بود مهمان من
بر امیر و آل او باشد فدا این جان من
صبحدم می آورم بر گفته ام ملزم می آید
راس خونین را گرفت آن پیر مرد پاک ذات
رفت بر دیرش ولی در حال خود مبهوت و مات
دارد این سر فکر میکرد چه مقام عالیات
روی نیزه صوت قرآنش به من هر دم می آید
دید در حال وَلَه راهب سراپا دیر خود
گشته از انوار حق وادیّ سینا دیر خود
بر نظر می آیدش چون خُلد اعلا دیر خود
گشته ظاهر عالمی زآن سر به این عالم می آید
یک جوان ماهرو با چشم گریان با نوا
انبیا و مرسلین را می کند یک یک صدا
نوح و ابراهیم و موسی را و ختم الانبیا
سر زنان عیسی به حال ناله و ماتم می آید
گشت نازل از سماء چون آن خواتین بهشت
رشک جنت شد به یُمن مقدم آنها کنشت
بانویی با قامت خم لیک چون حورا سرشت
موج کرده اشکها ، از چشم او چون یم می آید
گوئیا مادر بُوَد دارد به قلبش التهاب
تکیه بنموده به مریم لیک آن علیا جناب
آمد و سر را گرفت و کرد اینگونه خطاب
خیز زهرا آمد و پیغمبر خاتم می آید
این چنین بر من نکن ناز ای پیمبر را عزیز
چشم خود بر من گشا ای خسرو ملک حجیز
مادرت بنگر شده پژمرده حال و اشک ریز
بر عذارش چشمه ای چون چشمۀ زمزم می آید
رفت آنهایی که در مجلس نمود اوّل ولوج
اشک در چشمان خود بر عالم اعلا عروج
قصد با زهرا نمود و گشت مریم هم خروج
میرود باهم زِ هر جا هرکسی باهم می آید
چون ندید آن بانوان را راهب نیکو سیَر
گشت خالی آن کلیسا و نماند از کس اثر
لُمعه لُمعه نور گشت اما زآن سر جلوه گر
در نظر هر ذرّه اش چون نیّر اعظم می آید
راس را بگرفت و اوّل کرد کامل شستشو
روی سجّاده نهاد آن راس را آن نیکخو
زخمها را کرد او با سوزن مژگان روفو
کیستی گفتا به تو زایر شه خاتم می آید
در بشر هرگز نباشد این مقام و ارتقا
نام خود بر من بگو ای کل عالم را رجا
گویم ار عیسی ، همی دانم بود عرضم خطا
من عیان دیدم که عیسی میرود مریم می آید
از لبِ زخمی و زآن سر گشت ظاهر این صدا
کرد فرمایش منم مظلوم و مقتول العِدا
گفت راهب این چنینی که بگفتی بر ملا
مَحرمِ سرّ خدا بر سرّ تو مَحرم می آید
لب گشود آنگه دوباره راس سلطان وجود
گفت نام جدّ خود را فارقیلیط و مود مود
می شناسد جدّ من را قوم عیسی و یهود
هم به انجلیل هم به تورات اسم وی توام می آید
اسم بابم را نوشته ایلیا و شنطیا
عالم علم الغیوب و جانشین مصطفی
بی وجود ما نباشد هرگز این عالم به پا
ارتقا قرب حق بر حُبّ ما سلَّم می آید
از کرم داده به من تاج ربوبیّت « مجید »
من ابا عبداللهم عیسی و لی عبد عبید
مادرم زهراست بر جنّت بود اسمش کلید
من همان هوشینم ای راهب ز زخمم دم می آید
گفت راهب من فدای چشم خونینت شها
در قیامت چون مسلمانان به من رحمی نما
کرد فرمایش خودت را کن ز ترسایی رها
این چنین در حشر بر تو روز چون مُظلم می آید
گر نخشکانی درخت و ریشه تثلیثیان
من نباشم در قیامت دستگیرت ای فلان
تا نگویی کلمه توحید را ، این را بدان
کفّه میزان اعمالت در آنجا کم می آید
گفت راهب لطف کن تعلیم اسلامم نما
من چه گویم تا شوم از این مسیحیت رها
شاه تعلمیش نمود و کرد از باطل جدا
اشک راهب بر عذارش چون نم شبنم می آید
حاج ابوالفضل رضائی نوحه خوان با وفا
ای « حسینی » کرده بر تو التماس و التجا
نوحه راهب نوشتی شکر آن آور به جا
کرد مولایت توجه چون سخن مُلهم می آید
شاعر: #محمدرضا_صادقی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
اثر استادسید رضا حسینی
ترجمه از محمدرضاصادقی «شیدا»
شعر دیر راهب
قدمت روی دیده ام خیر است
راهت امشب به گوشه دیر است
سربریده عجب ملیحی تو
نکند که خود مسیحی تو
دیدم از روی نیزه می تابی
در دل شب شبیه مهتابی
نگران است از چه احوالت
این زن و بچه کیست دنبالت
تو که آواره بین هر شهری
لب چرا بسته ای مگر قهری
هرچه سرمایه داشتم دادم
تاکه امشب به دامت افتادم
شانه وظرف آب آوردم
کوزه ای از گلاب آوردم
مثل گل صورت تو می بویم
زخم های سر تو می شویم
صبر من وضع چهره ات بُرده
بارها صورتت زمین خورده
حنجرت نیزه نیزه است چرا
سر تو گشته دست به دست چرا
ناگهان دیر عرش اعلا شد
آن لبان ترک ترک واشد
گفت ای پیرمرد نصرانی
تو از امشب دگر مسلمانی
زینت دوش مصطفایم من
پاره قلب مرتضایم من
بانویی که کنار ما اینجاست
مادر قد خمیده ام زهراست
آه راهب بدان أنا المظلوم
شدم از مِهر مادرم محروم
آه راهب سرم جدا کردند
پیکرم بی کفن رها کردند
این اسیران که دستشان بستند
همه ناموس مصطفی هستند
دور ما کف زدند و رقصیدند
گیسویم را به شاخه پیچیدند
گر شده وضع چهره ام ناجور
صورتم سوخته میان تنور
#قاسم_نعمتی
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#دیر_راهب
#مثنوی #شعرعاشورایی
#امام_حسین_علیهالسلام
مسیحا نفسی میآید😢
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همه آفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند
آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتۀ لبتشنۀ عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلۀ آتشی از نخلۀ طور افتادهست
تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین...
#یوسف_رحیمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در این شعر بعضی از ابیات #حافظ به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
📚بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
📚لهوف، ص۱۳۶
📚عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیهالسلام)، ج۲، ص۲۵۸
📚مقتل الحسین(علیهالسلام) مقرم، ص۴۴۶
📚 تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشته آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵)
https://eitaa.com/Maddahankhomein
#امام_حسین #دیر_راهب
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
با سکوتت پاسخم را میدهی هرچند حق داری
خستهای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی
خط به خط پیشانی خونرنگ تو تفسیر صدها زخم
زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی
در نگاه تو بعینه میتوان تاریخ غم را دید
من یقین دارم که با یحیی در این غمنامه همدردی
در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را
نیمهشب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی
شستوشو دادی دل آیینهام را، با نگاهی گرم
مشکل از دل بود میدیدم پر از خاکی پر از گردی
هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را
با دم توحیدیات در من دمیدی زندهام کردی
شاعر: #عباس_همتی
https://eitaa.com/Maddahankhomein