eitaa logo
مجمع الذاکرین خمین🎤
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
385 ویدیو
229 فایل
🕋بنام خدای بی نیاز🕋 پدرم گفت علی،عاشق مولا شده ام بین مردم همه جا والهُ شیدا شده ام مادرم داد به من درس محبت با شیر نوکرُ ریزه خور سفرهٔ زهرا شده ام 🎤👋بامابروزمداحی‌کن.👌🎤 https://eitaa.com/joinchat/3542745823C3e1ead0ed9
مشاهده در ایتا
دانلود
همپای قافله سر وسامان منی ای سر وسامان همه من پریشان توام ای تو پریشان همه تو حسینی ، من دل خسته و دل خون زینب ای تو جان من دل خسته و جانان همه می روی با سر خونین به روی نیزه ولی من ازین واقعه حیران و تو حیران همه دیدم از چشم تو ریزد به زمین شبنم اشک من ازین حادثه گریان و تو گریان همه بر نداری تو ازین قافله چشمانت را غیرت الله تویی ، ای گل ایمان همه دل توفانی ما از تو به ساحل برسد ای نگاه تو شده ساحل توفان همه ای سرت بر سر نی آینه ی سرگردان ای مرا شعله ی سوزان و تو سوزان همه غم مخور ای سرخونین که در این راه بلند گردی از عشق نشسته ست به دامان همه صوت قرآن تو جان داد به خیل اسرا ای شده لعل لبت جلوه ی قرآن همه خوب شد خواندن قرآن تو را بشنیدند ای که شد منطق پویای تو برهان همه دیر راهب روی و کنج تنور ای مه من همه جا بوده سر ماه تو مهمان همه مثل «یاسر» که به درگاه تو آورده امید سائل لطف تو هستیم و تو سلطان همه محمود تاری «یاسر» @Maddahankhomein
سرسیدالشهدا و راهب مسیحی.. راهبا من زاده ی پیغمبرم من حسینم نور چشم حیدرم من کیم عشق خدای عالمم راهبا کوی خدارامظهرم بوده هرجا بر سرم تاج شرف راهبامن عرش حق رالنگرم ایکه تمجیدیم به قرآن آمده راهبامن ماسوا رامفخرم من که خودقدرت به هستی داده ام راهبا من خود ولی داورم.... درکتاب آسمانی آمده راهبا برماسوا من سرورم جدمن احمدبود بابم علی راهبا زهرای اطهر مادرم من حسینم رحمت بی واسطه راهبامن برخلایق سرورم کوفیان مهمان نوازی کرده اند راهبا کردند غمگین خاطرم کوفیان یاران ماراکشته اند راهبامن بی کس وبی یاورم بعدمن شداهلبیتم خار وزار راهبارفته اسیری خواهرم راهبا(مجنونم)ازاین واقعه شاعرم امابه کویش ذاکرم. 📝شعر.آرمین غلامی (مجنون کرمانشاهی)... @Maddahankhomein
PTT-20220817-WA0118.opus
104.5K
◾نوحه سینه زنی ◾بازار کوفه و شام ◾بنداول بر سر نیزه دیدم تا سرت سر شکستم پای سرها به نیزه بین که از پا نشستم عزتم با حسین است ذکر لب یاحسین است(۲) یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان ◾بنددوم همسفر گشته‌ام من با سر اطهر تو شاهد غصه‌هایم گشته است دختر تو دستم از کینه بسته من شدم سرشکسته(۲) یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان ◾بندسوم رفته‌ای دیر راهب میهمان مسیحا ای سر غرق در خون ای حسین یابن زهرا از نگاهت مسلمان شد همه اهل نصران(۲) یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان یاحسین یاحسین جان https://eitaa.com/Maddahankhomein
😭سر سیدالشهدا..... شدسرت آغشته باخون وتراب مادرت شسته سرت رابا گلاب می کنم ازدور،بر رأس تو سَیر گه به مقتل بوده ای ،گاهی به دَیر ازچه، ای سرهمچولاله واشدی پیش من زیباتراز،زیبا شدی لعل لبهایت دم ازمحبوب زد برلبانت ظالمی باچوب زد دیدم آنجا،گِردآن سر دَف زدند ازبرای کشتن توکف زدند خولی آمدکرد بردورت عبور نیمه شب انداخت رأست درتنور پای تاسر،راهب آنجا،گوش شد خوانده ای قرآن و اوبیهوش شد گفت باسر،هستی عیسی،نیستی گومحمدنیستی،توکیستی گفت مجنون بوده ام نوردوعین راهبا پورعلی،هستم حسین 📕شعر..آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی).. https://eitaa.com/Maddahankhomein
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر «چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟ سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟ هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی... چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان که هست زینب آزاده در اسارتشان گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟ سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟ جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد! خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد! تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری جواب داد که این زر، در آستین من است بده امانت ما را، که عشق، دین من است به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟ چقدر نزد شما، احترام داشته است؟ جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر... گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت... دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا! اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟ برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟ هزار حیف، که در کربلا نبودم من رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله» فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو «شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی... من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟ شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟ نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی «فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی» بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز «که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»... نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد «شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠 https://eitaa.com/Maddahankhomein
دیر راهب دید راهب روی نیزه نیّر اعظم می آید وارث اعجاز عیسی یک مسیحا دم می آید آمد از دیرش برون آن پیر مرد خوش مرام لشکری را دید کرده جانب دیرش مقام گفت بر لشکر که باشد سرور قوم ظُلام بر دلم از دیدن این و قوم و این سر غم می آید چون نشان دادند ابن سعد را در گفتگو آمد از منظور خود کردا سوال آن نیکخو گفت ما قوم مسلمانیم اَیا پاکیزه خو فاتح جنگیم و لشکر این چنین خرّم می آید بر جلال و جاه و منصب بوده این سر طالبش بر علیه ما قیامی کرد راس و صاحبش لیک ما کشتیم با امرِ امیر و نائبش دید راهب این قضایا در نظر مبهم می آید گفت راهب آن لعین را لطف کن احسانِ من راس خونین را بده امشب بود مهمان من بر امیر و آل او باشد فدا این جان من صبحدم می آورم بر گفته ام ملزم می آید راس خونین را گرفت آن پیر مرد پاک ذات رفت بر دیرش ولی در حال خود مبهوت و مات دارد این سر فکر میکرد چه مقام عالیات روی نیزه صوت قرآنش به من هر دم می آید دید در حال وَلَه راهب سراپا دیر خود گشته از انوار حق وادیّ سینا دیر خود بر نظر می آیدش چون خُلد اعلا دیر خود گشته ظاهر عالمی زآن سر به این عالم می آید یک جوان ماهرو با چشم گریان با نوا انبیا و مرسلین را می کند یک یک صدا نوح و ابراهیم و موسی را و ختم الانبیا سر زنان عیسی به حال ناله و ماتم می آید گشت نازل از سماء چون آن خواتین بهشت رشک جنت شد به یُمن مقدم آنها کنشت بانویی با قامت خم لیک چون حورا سرشت موج کرده اشکها ، از چشم او چون یم می آید گوئیا مادر بُوَد دارد به قلبش التهاب تکیه بنموده به مریم لیک آن علیا جناب آمد و سر را گرفت و کرد اینگونه خطاب خیز زهرا آمد و پیغمبر خاتم می آید این چنین بر من نکن ناز ای پیمبر را عزیز چشم خود بر من گشا ای خسرو ملک حجیز مادرت بنگر شده پژمرده حال و اشک ریز بر عذارش چشمه ای چون چشمۀ زمزم می آید رفت آنهایی که در مجلس نمود اوّل ولوج اشک در چشمان خود بر عالم اعلا عروج قصد با زهرا نمود و گشت مریم هم خروج میرود باهم زِ هر جا هرکسی باهم می آید چون ندید آن بانوان را راهب نیکو سیَر گشت خالی آن کلیسا و نماند از کس اثر لُمعه لُمعه نور گشت اما زآن سر جلوه گر در نظر هر ذرّه اش چون نیّر اعظم می آید راس را بگرفت و اوّل کرد کامل شستشو روی سجّاده نهاد آن راس را آن نیکخو زخمها را کرد او با سوزن مژگان روفو کیستی گفتا به تو زایر شه خاتم می آید در بشر هرگز نباشد این مقام و ارتقا نام خود بر من بگو ای کل عالم را رجا گویم ار عیسی ، همی دانم بود عرضم خطا من عیان دیدم که عیسی میرود مریم می آید از لبِ زخمی و زآن سر گشت ظاهر این صدا کرد فرمایش منم مظلوم و مقتول العِدا گفت راهب این چنینی که بگفتی بر ملا مَحرمِ سرّ خدا بر سرّ تو مَحرم می آید لب گشود آنگه دوباره راس سلطان وجود گفت نام جدّ خود را فارقیلیط و مود مود می شناسد جدّ من را قوم عیسی و یهود هم به انجلیل هم به تورات اسم وی توام می آید اسم بابم را نوشته ایلیا و شنطیا عالم علم الغیوب و جانشین مصطفی بی وجود ما نباشد هرگز این عالم به پا ارتقا قرب حق بر حُبّ ما سلَّم می آید از کرم داده به من تاج ربوبیّت « مجید » من ابا عبداللهم عیسی و لی عبد عبید مادرم زهراست بر جنّت بود اسمش کلید من همان هوشینم ای راهب ز زخمم دم می آید گفت راهب من فدای چشم خونینت شها در قیامت چون مسلمانان به من رحمی نما کرد فرمایش خودت را کن ز ترسایی رها این چنین در حشر بر تو روز چون مُظلم می آید گر نخشکانی درخت و ریشه تثلیثیان من نباشم در قیامت دستگیرت ای فلان تا نگویی کلمه توحید را ، این را بدان کفّه میزان اعمالت در آنجا کم می آید گفت راهب لطف کن تعلیم اسلامم نما من چه گویم تا شوم از این مسیحیت رها شاه تعلمیش نمود و کرد از باطل جدا اشک راهب بر عذارش چون نم شبنم می آید حاج ابوالفضل رضائی نوحه خوان با وفا ای « حسینی » کرده بر تو التماس و التجا نوحه راهب نوشتی شکر آن آور به جا کرد مولایت توجه چون سخن مُلهم می آید شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein اثر استادسید رضا حسینی ترجمه از محمدرضاصادقی «شیدا»
شعر دیر راهب قدمت روی دیده ام خیر است راهت امشب به گوشه دیر است سربریده عجب ملیحی تو نکند که خود مسیحی تو دیدم از روی نیزه می تابی در دل شب شبیه مهتابی نگران است از چه احوالت این زن و بچه کیست دنبالت تو که آواره بین هر شهری لب چرا بسته ای مگر قهری هرچه سرمایه داشتم دادم تاکه امشب به دامت افتادم شانه و‌ظرف آب آوردم کوزه ای از گلاب آوردم مثل گل صورت تو می بویم زخم های سر تو می شویم صبر من وضع چهره ات بُرده بارها صورتت زمین خورده حنجرت نیزه نیزه است چرا سر تو گشته دست به دست چرا ناگهان دیر عرش اعلا شد آن لبان ترک ترک واشد گفت ای پیرمرد نصرانی تو از امشب دگر مسلمانی زینت دوش مصطفایم من پاره قلب مرتضایم من بانویی که کنار ما اینجاست مادر قد خمیده ام زهراست آه راهب بدان أنا المظلوم شدم از مِهر مادرم محروم آه راهب سرم جدا کردند پیکرم بی کفن رها کردند این اسیران که دستشان بستند همه ناموس مصطفی هستند دور ما کف زدند و رقصیدند گیسویم را به شاخه پیچیدند گر شده وضع چهره ام ناجور صورتم سوخته میان تنور https://eitaa.com/Maddahankhomein
مسیحا نفسی می‌آید😢 دید از دور مسیحا نفسی می‌آید دید با قافله فریادرسی می‌آید صحنه‌ای دید در آن قافله اما جانکاه بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه این سر کیست که اینقدر تماشا دارد؟ صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟ از سر هر مژه‌اش معجزه بر می‌خیزد با طنینش همه آفاق به هم می‌ریزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نافه‌گشایی کن از آن زلف سیاه گرچه این شیوۀ رندان بلاکش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه پاره پاره دلش از داغ لب پرپر ماه گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش ماه را همره خود با دلِ بی‌تاب آورد نذر لب‌های ترک خورده کمی آب آورد خون از آن چهره که می‌شُست، دلش خون می‌شد حال او منقلب و دیده دگرگون می‌شد اشک در چشم پر از شیون راهب می‌خواند روضه می‌خواند از آن اوج مصائب می‌خواند روضه می‌خواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند یا که در سلسله بی بال و پری را ببرند آه از سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق می‌گفت به شرح، آن‌چه بر او مشکل بود گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو! کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو! ناگهان ماه،‌ چه جانکاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوخته‌دل، برپا کرد گفت: من کشتۀ لب‌تشنۀ عاشورایم زینت دوش محمد، پسر زهرایم دید راهب به دلش شعله و شور افتاده‌ست شعلۀ‌ آتشی از نخلۀ طور افتاده‌ست تشنۀ عشق شد از غصه نجاتش دادند ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند صورتش را به روی صورت خونین حسین... و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آیین حسین... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * در این شعر بعضی از ابیات به شیوه‌های مختلفی تضمین شده است. این ماجرا، با تفاوت‌هایی در منابع زیر نقل شده است: 📚بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴ 📚لهوف، ص۱۳۶ 📚عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(علیه‌السلام)، ج۲، ص۲۵۸ 📚مقتل الحسین(علیه‌السلام) مقرم، ص۴۴۶ 📚 تذکرة الخواص، ص۱۵۰ (به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزه‌ها» نوشته آقای سیدمحی‌الدین موسوی، ص۸۸ تا ۹۵) https://eitaa.com/Maddahankhomein
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی یا به دنبال مسلمانی در این اطراف می‌گردی با سکوتت پاسخم را می‌دهی هرچند حق داری خسته‌ای، پیداست قدر چند منزل راه طی کردی خط به خط پیشانی خون‌رنگ تو تفسیر صدها زخم زیر این کوه مصیبت خم به ابرویت نیاوردی در نگاه تو بعینه می‌توان تاریخ غم را دید من یقین دارم که با یحیی در این غم‌نامه هم‌دردی در حضور تو چشیدم لذت پروانه بودن را نیمه‌شب تابیدی و بر دیر ظلمت سایه گستردی شست‌وشو دادی دل آیینه‌ام را، با نگاهی گرم مشکل از دل بود می‌دیدم پر از خاکی پر از گردی   هدیه آوردی برایم یک نفس عطر مسیحا را با دم توحیدی‌ات در من دمیدی زنده‌ام کردی شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
همین که کرد تجلی رخ منور تو‌ به سجده آمدم ای شاه من به محضر تو خوش آمدید.. قدم رنجه کرده اید امشب.. تو میزبانی و من تا به صبح نوکر تو آهای بی کسِ بر نیزه رفته نامت چیست؟ کجاست اهل و عیالت کجاست خواهر تو؟! سر تو سوخته اما چراغ دیر شده گمان کنم که مسیح است نام دیگر تو ببخش خون سرت با گلاب پاک نشد عمیق وا شده پیشانی مطهر تو بگو چرا عوض خانه ی مسلمانان رسیده است به آغوش راهب این سر تو؟! بگو چرا بروی نیزه گریه میکردی مگر چه منظره ای بود در برابر تو سر بریده زبان باز کرد ای راهب.. بس است..سوختم از این سوال اخر تو شده مقابل تو دختری کتک بخورد؟ شده غریبه بیاید به سمت خواهر تو؟ شاعر: https://eitaa.com/Maddahankhomein
دیر راهب ز کو فه آل یاسین بار بستند به محمل جمله با افغان نشستند به راه شام ویران بود دیری در آنجا معتکف یک اهل خیری یکی راهب بدان دیرش مکان بود ز رویش نور یزدانی عیان بود چه راهب ثانی اثنین مسیحی چه راهب تالی تُلو ذبیحی چه راهب روز و شب سرگرم اذکار چه راهب نقطه حق جوی پرگار فراز بام آن دیر دل افروز بر آمد از قضا راهب یکی روز زهر سو بود سر گرم تما شا به صنع سر مدی خلاق یکتا که نا گه دید از یکسوی آن دشت ز مشرق شمس رخشانی عیان گشت ز پی طالع مه چندی منور همه چون بدر تابان مطهر پس آنگه دید راهب کوکبی چند همه دنبال هم بر بسته دربند به اطراف مه و خورشید کوکب گرفته شش جهت دیدی یکی شب جمال لا مکان را در مکان دید خدا را زاهد ترسا عیان دید سری چند همچو خورشید از بدن دور مشعشع رویشان چون سینه طور به پیشاپیش آن سرهای پر خون سری دید از همه در رفعت افزون زنان و دخترانی چندش از پی همه بر سر زنان از غر بت وی بپای دیر او منزل نمودند ز پشت نا قه ها محمل گشودند فرود آمد زدیر آن طینت پاک گشودی در بدان افواج بیباک بدیشان گفت لشکر از کجائید مرا واقف از این شورش نمائید شما را این تها جم بی سبب نیست بگو ئید این زنان و این سر از کیست باو گفتند آن خلق تبه کار چو باشد راهبا با این سرت کار کنون ما این عیال و این سرا ن را همی این بسته پرها کودکان را که بینی روزشان را جمله چون شام اسیری میبریم از کوفه بر شام چو راهب این سخن زانها شنیدی میان دیر خود گریان دویدی گرفت از مخزن جان بدره زر به ایشان داد بگرفت آن جهان سر زری داد و سر جانان خریدی سعادت بین نگو ارزان خریدی به دیر آمد بروی خویش در بست پس زانو دمی در فکر بنشست گهی در ناله گه در فکر بودی گهی گرم دعا گه ذکر بودی بدور شمع سر پروانه گردید ز خویشان جهان بیگانه گردید گشودی راهب عاشق زبان را که جوید شاید آن سر نهان را در اول گفت ای سر صفوتی تو ویا گنجور پاک رحمتی تو تو نوحی یا که ابراهیمی ای سر و یا هستی ذبیح الله اکبر تو ئی ای سر مگر موسی بن عمران که هست از قبطیا نت دیده گریان مسیحی ای سر این شورش صلیبت عجب دارم از احوال عجیبت تورا ای سر قسم اول به اسفار که آمد مر رسولان را ز دادار بحق حرمت تورات اقدس به انجیل و بدان سِفر مقدس تو ای سر از کدامین خاندانی ز بستان کدامین دودمانی نشد زین گفته حل مشکل او نروئیده ز شوره حاصل او دوباره گفت ای محبوب سر مد دهم سو گند ای سرور به احمد بحق بن عم و دامادش ای سر بحق حضرت زهرای اطهر ز خا موشی مرا ای سر مرنجان دمی با من تکلم کن مرا جان چو بردی نام زهرا راهب عشق تجلی کرد هر سو ثاقب عشق به طورش جلوه کردی نور الله زخود بیخود شد آن مرد دل آگاه ز هر سو دید صد مو سی ابن عمران فتاده محو و مات اندر بیابان لب پر خون آن سر شد چو گل باز تکلم کردن آن سر کرد آغاز بافغان گفت کی شوریده ترسا اگر خو اهی مرا باشی شناسا من ای راهب غریب این دیارم بدشت کربلا افتاد گذارم جوانان مرا لب تشنه کشتند ز یارانم کسی راهب نهشتند تنم را در میان خون کشیدند سرم را از قفا عطشان بریدند ✍استاد افسر خوانساری https://eitaa.com/Maddahankhomein
94.6K
نوحه دیر راهب دیر راهب رشک فردوس برین است در آن سر حجت حق بر زمین است واویلا واویلا واویلا واویلا این سر سر ِ دلربای عالمین است نور چشم علی و زهرا حسین است واویلا واویلا واویلا واویلا با مشام جان خود آن را ببوید راهب با گلاب اشک آن سر را بشوید واویلا واویلا واویلا واویلا ای من قربان این جمال نکویت ای سر چرا خاکستری گشته رویت واویلا واویلا واویلا واویلا از چه شد بسته دستان خواهر تو وای از دل مادر غم پرور تو واویلا واویلا واویلا واویلا یک بانویی محزونه با دیده ی تر ناله کُنان می گوید غریب مادر واویلا واویلا واویلا واویلا جسمش به خاک صحرا در خون آغشتند راهب ، حسین من را لب تشنه کشتند واویلا واویلا واویلا واویلا مرحبا به یاری و غمخواری تو فاطمه ممنون مهمان داری تو واویلا واویلا واویلا واویلا شاعر : حاج امیر عباسی https://eitaa.com/Maddahankhomein