eitaa logo
مطلع عشق
273 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_ام ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ چند روز بعد مادرم بلاخره راضی شد جعبه را باز کند . نامه اش را نداد من بخوانم اما محتوای جعبه را نشانم داد . داخل جعبه جانمازی کوچک بود که به گفته مادرم ، پدرم شب تولد شهریار به او هدیه داده اما گفته بود کسی متوجه نشود ، پدرم از شهریار خواسته بود از جانماز خوب مراقبت کند چون یادگار پدرش است ، به همین دلیل شهریار جانماز را بر گردانده تا این یادگار حفظ شود . حالا درست ۳ ماه از شهادت شهریار میگذرد . ۳ ماهی که هر روز سراغ مرقد شهریار رفتم و به او سر زدم و با او درد دل کردم . ۳ ماهی که در آن چیز های جالب و عجیبی دیدم . نمونه اش چادری شدن بهاره و تحول بزرگ عمو محسن بود . حتی پول ارث پدرم و عمو محمود را هم که ۱۱ سال قبل بالا کشیده بود مس داد و عذر خواهی کرد . عمو محسن خانه را هم فروخت و خمس پولش را پرداخت کرد و بعد خانه لی ساده تر خرید . وضعیت طبق میل و خواسته و آرزوی شهریار شده بود ، اما صد حیف که نوش دارو بعد از مرگ سهراب است . به قول شاعر میگفت : همساییمان از گرسنگی مرد در عذایش گوسفند ها کشتند . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ با کسیده شدن کتاب از زیر دستم به خودم می آیم . سر بلند میکنم و نگاهم را به سجاد میدوزم ، اخم تصنعی +داشتم میخوندنم متعجب ابرو بالا می اندازد _یک ساعته دارم صدات میکنم کتاب را میبندد و نگاهی به جلدش می اندازد _خسته نشدی انقدر دیوان شهریار خوندی ؟ فک کنم همشو حفظ شدی سری به نشانه نفی تکان میدهم +نه خسته نشدم ، هروقت دلم برای شهریار تنگ میشه میخونم . وقتی داشت میرفت گفت هروقت دلت برام تنگ شد بخون . لبخند میزند و کتاب را روی پایم میگزارد . _میخوام پیاده شم برم یه چیزی بخرم ، تو چیزی نمیخوای ادای آدم ها متفکر را در می آورم +هر چی چیز ترش گیرت اومد بگیر لب میگزد تا جلوی خنده اش را بگیرد _فشارت میوفته ، خاله بهم گفته برات نخرم
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_ام لب لوچه ام را آویزون میکنم و دیوان شهریار را باز +پس الکی منو از تو کتابم بیرون کشیدی نگاه از نیمرخم میگیرد و از ماشین پیاده میشود ، هنگام پیاده شدن متوجه تکان خوردن شانه هایش بخاطر خنده میشوم . میخندم و دوباره نگاهم را به صفحات کتاب میدوزم . تا چند ساعت دیگر به مشهد میرسیم ، تصمیم گرفتیم اولین سفرمان با ماشین جدیدمان به مشهد باشد تا بیمه ی آقا امام رضا شود . یکی از دوست های سجاد کلید خانه ی پدرش در مشهد را به سجاد داده تا ما برای چند روزی که در مشهد هستیم به آنجا برویم . با صدای در ماشین سر بلند میکند . سجاد داخل ماشین می نشیند و پلاستیک خوزا کی ها را روی پایم میگزارد . با دقت پلاستیک را نیگیردم ، خبری از لواشک و تزشک نیست . اخم تصنعی میکنم و طلبکار نگاهش میکنم . +آخرم نخریدی نه ؟ باشه نوبت منم میرسه دارم برات . لب هایش را روی هم میفشارد و از جیب مخفی کاپشنش چند بسته لواشک و ترشک بیرون میکشد . گره میان ابرو هایم را باز میکنم و سعی میکنم نخندم . لواشک ها را از دستش میگیرم . منتظر نگاهم میکند +باشه بابا اینجوری نگام نکن ، ممنون بلند قهقهه میزند ، با خندیدن او من هم میخندم ، چقدر لحظه ها برایم شیرین میگذرد ، گاش این روز ها و لحظه ها تمام نشوند ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ کش و قوسی به بدنم میدهم و مینالم +وای خیلی اذیت شدم ، من برگشتنی دیگه نمیتونم با ماشین بیام سجاد همانطور که از ماشین میاده نیشود میگوید _فعلا پیاده شو تا بعد راجبش صحبت کنیم . سر تکان نیدهم و از ماشین پیاده میشوم . سجاد چمدان را از صندوق عقب در نی آورد و با هم شروع به حرکت میکنیم . پشت در می ایستیم و سجاد کلید می اندازد . نگاهی به نمای ساختمان می اندازم ، از ظاهرش هم معلوم است که خانه شیک و گران قیمتیست . با باز شدن در وارد خانه میشویم . نگاهم را دور تا دور حیاط میگردانم ، حیاطی بسیار بزرگ و سر سبز ، در سمت چپ تاپ بزرگی و در سنت راست تختی گذاشته شده . فضای دلنشین و آرامش بخشی دارد . نفس عمیقی میکشم ، با پیچیدن بوی گل ها بی اختیار لبخند شیرینی میزنم . با احساس سنگینی نگاهی چشم باز میکنم ، سجاد با لبخند نگاهم میکند .
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_ام لب لوچه ام را آویزون میکنم و دیوان شهریار را باز +پس الکی منو از تو کتابم بیرون کشیدی نگاه از نیمرخم میگیرد و از ماشین پیاده میشود ، هنگام پیاده شدن متوجه تکان خوردن شانه هایش بخاطر خنده میشوم . میخندم و دوباره نگاهم را به صفحات کتاب میدوزم . تا چند ساعت دیگر به مشهد میرسیم ، تصمیم گرفتیم اولین سفرمان با ماشین جدیدمان به مشهد باشد تا بیمه ی آقا امام رضا شود . یکی از دوست های سجاد کلید خانه ی پدرش در مشهد را به سجاد داده تا ما برای چند روزی که در مشهد هستیم به آنجا برویم . با صدای در ماشین سر بلند میکند . سجاد داخل ماشین می نشیند و پلاستیک خوزا کی ها را روی پایم میگزارد . با دقت پلاستیک را نیگیردم ، خبری از لواشک و تزشک نیست . اخم تصنعی میکنم و طلبکار نگاهش میکنم . +آخرم نخریدی نه ؟ باشه نوبت منم میرسه دارم برات . لب هایش را روی هم میفشارد و از جیب مخفی کاپشنش چند بسته لواشک و ترشک بیرون میکشد . گره میان ابرو هایم را باز میکنم و سعی میکنم نخندم . لواشک ها را از دستش میگیرم . منتظر نگاهم میکند +باشه بابا اینجوری نگام نکن ، ممنون بلند قهقهه میزند ، با خندیدن او من هم میخندم ، چقدر لحظه ها برایم شیرین میگذرد ، گاش این روز ها و لحظه ها تمام نشوند ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ کش و قوسی به بدنم میدهم و مینالم +وای خیلی اذیت شدم ، من برگشتنی دیگه نمیتونم با ماشین بیام سجاد همانطور که از ماشین میاده نیشود میگوید _فعلا پیاده شو تا بعد راجبش صحبت کنیم . سر تکان نیدهم و از ماشین پیاده میشوم . سجاد چمدان را از صندوق عقب در نی آورد و با هم شروع به حرکت میکنیم . پشت در می ایستیم و سجاد کلید می اندازد . نگاهی به نمای ساختمان می اندازم ، از ظاهرش هم معلوم است که خانه شیک و گران قیمتیست . با باز شدن در وارد خانه میشویم . نگاهم را دور تا دور حیاط میگردانم ، حیاطی بسیار بزرگ و سر سبز ، در سمت چپ تاپ بزرگی و در سنت راست تختی گذاشته شده . فضای دلنشین و آرامش بخشی دارد . نفس عمیقی میکشم ، با پیچیدن بوی گل ها بی اختیار لبخند شیرینی میزنم . با احساس سنگینی نگاهی چشم باز میکنم ، سجاد با لبخند نگاهم میکند .
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_یکم متقابلا لبخند میزنم +چه خونه شیک و خوشگلی ، دوستت از این بچه مایه داراست ؟ سر تکان میدهد و نگاهش را دور تا دور حیاط میگرداند _آره وضعشون خیلی خوبه ، البته با اینکه باباش پولداره ولی خودش کار میکنه ، میگه نمیخوام تن پروری کنم و از صب تا شب بخورم بخوابم ، البته پدرش این در آمدی که داره همش پول حلاله ، آدم دست به خیری هم هست هم به فقرا زیاد کمک میکنه هم به بهزیستی ها لبخندم عمیق تر میشود +چه خوب _راستی دوستم گفت طبقه ی پایین اینجا یه استخر بزرگ هست میخندم +برم فردا یه سر به استخره بزنم ببینم چه شکلیه میخندیم و باهم شروع به حرکت میکنیم . از سرمای بیرون به داخل خانه پناه میبریم ، همانطور که از ظاهر خانه پیدا بود داخل خانه هم بسیار شیک و جذاب است . ۲ اتاق بسیار بزرگ و هال ۱۰۰ متری مجلسی همراه با دکوری ساده اما دلنشین دارد . خودم را روی یکی از مبل ها می اندازم ، + آخیش پدرم درومد ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ سر بلند میکنم و نگاهم را به ضریح میدوزم . دستی به چشم های اشک آلودم میکشم و همزمان با سجاد خم میشوم و زمزمه میکنم +السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا المرتضی سجاد بی مهابا اشک هایش را آزادانه رها میکند . نگاهم میکند و دستم را محکم میگیرد _من ۲ تا چیز خیلی مهم زندگیمو مدیون امام رضام ، یکی بدست آوردن سلامتیم ، چون وقتی سرطان داشتم امام رضا برام معجزه کرد ، نمیتونم برات تعریف کنم ولی بدون من خیلی مدیونم . دوم به دست آوردن تو ، من فقط تو رو از امام رضا خواستم . گفتم امام رضا اگه عشق بی ثمری هست از دلم ببر ، ولی اگه به صلاحمه خودت کمک کن که........ دستش را روی چشم هایش مزارد و لبش را به دندان میگیرد تا صدای هق هقش بلند نشود . دستم را روی شانه های لرزانش میگزارم +امام رضا به همه از این لطف و محبتا کرده ، بیا بریم تو باهم نماز شکر بخونیم . دستش را از روی چشم هایش پایین میکشد و لبخند میزند ، دستم را محکم میفشارد و به راه می افتد . دستم را روی گونه هایم میکشم و اشک های داغم را از صورتم پاک میکنم . خوشحالم ، از اینکه کسی مثل سجاد را از اهلبیت گرفتم ، از اینکه آنقدر لیاقت داشتم که امام رضا به من لطف کرد و باعث پیوند آسمانی من و سجاد شد . واقعا آن هایی که بدون اهلبیت زندگی میکنند چه کار میکنند ؟ ادامه دارد ... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#پروفایل #حجاب ‌❣ @Mattla_eshgh
پستهای روز پنجشنبه( حجاب و عفاف )👆 پستهای شنبه ( (عج) و ظهور)👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
#فایل_صوتي_امام_زمان ۶۸ 💫چَـــرخِ گردون، می گردد ... و روز و شــب، در پیِ هــم می آیند! مــن این روزها به تــمام اهل زمیــن، ثابت میـکنم: ▪️بــرای انتقــام آماده ام 👇 @ostad_shojae
مطلع عشق
#رمان_محمد_مهدی 80 🔰👈 اول اینکه قبول کنی همه این داستان ملاقات رو برات بگم چون خیلی جذابه ، همین ام
81 ❇️ ساسان شروع کرد با دقت سوره مُلک رو خوندن تمام کرد! اما چیزی پیدا نکرد تو این سوره که به امام زمان (عج) ربط داشته باشه! 💠 ساسان : داداش ، مطمئنی این سوره درباره امام زمان (عج) هست؟ چیزی راجع به امام زمان (عج) نگفته آخه ! 🔰 : نگفتم کل سوره درباره امام هست که ! گفتم یکی از آیات این سوره طبق روایات ، درباره امام زمان (عج) هست ! 💠 ساسان : آهان ، خب ، خب ... خب من چیزی پیدا نکردم ! اصلا اسمی از امام زمان و مسائل مهدویت در این سوره نیست 🔰 : وقتی میگیم درباره امام زمان (عج) هست، منظور این نیست که حتما به اسم امام زمان (عج) یا غیبت ایشون اشاره مستقیم داشته باشه ، بلکه منظور این هست آیه به امام زمان (عج) به صورت غیر مستقیم ربط داره یعنی محتوای آیه درباره امام هست حالا که این رو یاد گرفتی، دوباره بخون ، ارزش داره ، با دقت بخون تا اون آیه رو پیدا کنی اگه خسته ای باشه فردا رفتی خونه با دقت بگرد و پیدا کن 💠 ساسان : نه نه ، اصلا ، خسته چیه ؟ اتفاقا کلی ذوق و شوق دارم تا زودتر پیدا کنم ، آدم مگه از قرآن خوندن خسته میشه؟ 🔰 : احسنت داداش، احسنت ، بخون ، مزاحم نمیشم 💠 ساسان دوباره با دقت خوند ، اما باز هم چیزی پیدا نکرد ! برای بار سوم هم خوند و هم زمان به معنی آیات هم توجه می کرد ، اما باز هم چیزی گیرش نیومد!!! که متوجه شده بود ساسان نتونسته پیدا کنه و برای همین کلافه هست ، دستش رو گذاشت روی شانه ساسان و گفت : چیه ؟ پیدا نکردی ؟ 🌀 ساسان : نه بخدا ، هرچی میگردم پیدا نمی کنم ، واقعا مطمئنی در این سوره ، آیه ای درباره امام زمان (عج) هست؟ 🔰 : بله ، آخرین آیه این سوره درباره امام زمان (عج) هست، یعنی آیه 30 ! 💠 ساسان با تعجب گفت ...
82 🔰 ساسان با تعجب گفت : آیه 30 ؟ آخه این آیه اصلا ربطی به امام زمان (عج) و مهدویت نداره اصلا یک معنای دیگه داره ببین معنی اش چی هست: 👈👈: بگو: به من خبر دهید اگر آب مورد استفاده شما در زمین فرو رود [تا آنجا که از دسترس شما خارج گردد] پس کیست که برایتان آب روان و گوارا بیاورد؟! " ( سوره ملک / آیه 30) 🌀 : خب همین دیگه ، میگه آب گوارایی که در زمین فرو بره و از دسترس شما خارج بشه ! 👈آب نمادی هست از حیات و نیاز ما به آب هم ضروریه 👌امام باقر (ع) می فرمایند منظور از آب گوارا در این آیه ، امام زمان (عج) است ، (منبع : کتاب کمال الدین و تمام النعمه / ج1 / باب آخر) 👈 امامی که نیاز به ایشون ضروری هست و ایشون غائب شده ، و هیچ کس هم جز خدا نمیتونه دوباره ایشون رو برگردونه ، ❇️ حاج آقا عسکری یک شب این آیه رو خیلی قشنگ تفسیر و باز کرد، می گفتند من و شما بدون آب نمیتونیم بیشتر از چند روز دوام بیاریم و می میریم 🔰 نیاز ما به امام هم همینطوره ، امام برای زندگی دنیایی ما و ساختن آخرت ما ضروری هست، بدون امام نمیشه راه درست رو از نادرست تشخیص داد 💠 ساسان: پس نقش عقل چی میشه؟ خدا به انسان عقل هم داده 🔰 : بله ، خدا عقل داده ، اما خودت هم اعتراف میکنی که انسان ها حتی دانشمندترین انسان ها ، بارها و بارها تصمیمات اشتباه گرفتن و یا راه اشتباهی رو رفتن خود این مورد نشون میده که عقل انسان ، نیاز هست ، اما به تنهایی کافی نیست ، باید یک انسان بدون خطا که همه راه ها رو میشناسه به انسان در این راه کمک کنه 👈 میتونی آدمی معرفی کنی تو این دنیا جز معصومین (ع) که اصلا راه خطایی نرفته باشه و کار اشتباهی نکرده باشه؟ آره ؟ میتونی؟ 💠 ساسان : نه والله، نمیشه ، حق با تو هست، امام راه رو چطور به ما معرفی می کنه؟ 🔰 : با استفاده از قرآنی که خدا فرستاده و احادیثی از معصومین (ع) که برای ما به یادگار مونده و استفاده از عقل و کمک علمای بزرگ ، میتونیم راه درست رو انتخاب کنیم ، به امام معصوم دسترسی نداریم فعلا، اما سخنان ائمه (ع) دست ما هست، میشه راه رو پیدا کرد 👈 این آیه میخواد همین رو بگه، میخواد بگه شما اگه به امام نیاز دارید، امام شما غائب هست، و کسی جز خدا نمیتونه این امام رو برگردونه پس باید از خدا بخواهید که غیبت امام تمام بشه 💠 ساسان گفت...
83 💠 ساسان گفت از کجا میگیم یک آیه درباره امام زمان (عج) هست؟ یعنی تو تفسیر های قرآن نوشته؟ 🔰 : نه داداش، تو روایت ها هست، یعنی روایت میگه یکی از معانی این آیه درباره امام زمان (عج) هست. 💠 ساسان : چقدر جالب، خیلی زیبا بود. سوره های دیگه هم آیه مهدوی داره؟ 🔰 : بله ، زیاد ، پدرم میگفت حدود 200 الی 300 آیه از قرآن درباره امام زمان (عج) هست. 💠 ساسان : عالیه، میشه به من بگی؟ میخوام بدونم تا از این به بعد وقتی قرآن میخونم با دقت بیشتری بخونم و به آیات مهدوی اون فکر کنم 🔰 : امشب که شنیدی حاج آقا چی گفت؟ فرمودند در ماه رمضان امسال ، بحث هرشب ایشون آیات مهدوی قرآن هست. پس تا اون موقع صبر کن حالا اگه سوره واقعه و مُلک رو خوندی ، بگو تا قضیه ملاقات آیت الله مرعشی با امام زمان (عج) رو برات بگم 💠 ساسان : باشه باشه، صبر کن ، سوره واقعه رو هنوز نخوندم ، 🔰 : پس صبر کن یه چیز دیگه یادت بدم ، چون امشب قول دادیم که هر چیز مستحبی و واجبی که بلدیم به همدیگه یاد بدیم ببین ، بعد از نماز عشا ، دو رکعت نماز نافله میخونن برای تکمیل ثواب نماز واجب این دو رکعت نشسته هست و نیازی به ایستاده نماز خوندنش نیست حالا که تصمیم گرفتیم هر شب در حد توان این سوره رو بعد نماز بخونیم، پس بهتره که در رکعت اول این نماز نشسته که اسمش نماز نافله عشا هست، بعد از سوره حمد، سوره واقعه رو بخونیم که ثوابش بیشتر میشه در حقیقت با یک تیر ، دو نشون میزنیم هم قرآن رو میخونیم و هم ثواب نماز نافله عشا رو بیشتر می کنیم میشه از روی قرآن هم این سوره رو خوند و چون نشست هستیم ، راحت تر هم میشه خوند
84 🌀 ساسان گفت : ممنونم ، واقعا ممنونم ، اما خیلی بی تابم تا به صورت کامل ماجرای ملاقات آیت الله مرعشی با امام زمان (عج) رو برام توضیح بدی 🔰 : باشه ، حتما ، من این داستان رو اولین بار از طریق پدرم شنیدم ، بعدش به حاج آقا عسکری گفتم و ایشون هم یه بار تو سخنرانی ، کامل توضیح دادند قضیه از این قرار هست که ایشون قصد کرده بود که 40 شب چهارشنبه برن مسجد سهله تا امام زمان (عج) رو ببینن 👈 در طی مسیر با کسی همراه شدن و بعدش با ایشون وارد مسجد سهله شدن و اعمال مسجد رو انجام دادند ✳️ بعدش صحبت هایی با هم کردند و آیت الله مرعشی از ایشون سوالاتی پرسید و جوابی شنید و بعدش اون فرد عرب ، توصیه هایی به ایشون کردند 1️⃣ تلاوت و قرائت این سوره‌ها بعد از نماز‌های واجب بود. بعد ازنماز صبح سوره یاسین و بعد از نماز ظهر سوره عم بعداز نماز عصر سوره نوح و بعد از مغرب سوره واقعه وبعد از نماز عشاء سوره ملک. اینها رو بهت گفته بودم 2️⃣ توصیه بعدی ایشان خواندن دو رکعت نماز مستحبی بین نماز مغرب و نماز عشا بود که که در رکعت اول بعد از سوره حمد هر سوره ای که بشه رو میشه خوند و و در رکعت دوم بعد از سوره حمد، سوره واقعه خونده میشه 🔰 ساسان : مگه نگفته بودی که در نافله نماز عشا این سوره رو باید خوند؟ 🌀 : خب فرقی نداره، در کل باید بعد از نماز مغرب خونده بشه، حالا میخوای بین دو نماز بخون ، یا بعد نماز عشا در نافله عشا ، اما اینجا امام زمان (عج) چنین توصیه ای کردند . مستحبی هست و میشه به هر صورتی خوند ، 3️⃣ توصیه سوم این بود که بعد از هر نماز واجب این دعا خونده بشه : " اَللّهُمَ سَرّحْنى عَنِ الهُمومِ وَالْغُمُومِ ووَحْشَةَ الصّدرِ و وَسْوَسَةِ الشَّیطان بِرَحمتِكَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمینَ." 🔰 ساسان : معنی این دعا چی میشه؟ 💠 : (خداوندا من را از هم‌وغم‌ها و اضطراب دل و وسوسه شیطان ، آزاد کن ، تو را به مهربانی ات قسم میدهم ای مهربان‌ترین مهربانان) 🔰 ساسان : چقدر زیبا و عالی میای حفظش کنیم و بعد نمازها بخونیم؟ 💠 : من که حفظم ، کمکت می کنم تا تو هم حفظ کنی تا بتونی راحت بخونی 👈 توصیه چهارم.... 📚 منبع ملاقات آیت الله مرعشی با امام زمان (عج) : (قبسات، من حياة سيدنا الأستاذ آية الله العظمى السيد شهاب الدين المرعشي النجفي ، ص 109 ) ادامه دارد... ✍️ احسان عبادی ‌❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨تصاویری از لحظه نام نویسی "سید ابراهیم رئیسی" برای انتخابات ریاست جمهوری 🌐پایگاه اخبار تحلیلی "هواداران سید ابراهیم رئیسی" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩ https://eitaa.com/joinchat/4045799480Cc2d23a4617
بیانیه حضور آیت الله رئیسی.docx
29K
🔴 متن بیانیه حضور را بخوانید و بازنشر کنید بیانیه فوق‌العاده مهم است ‌❣ @Mattla_eshgh
⁉️ چرا امام زمان را نمی‌بینیم؟ 💠 روزی از عارفی سؤال شد: «چرا ما امام زمان را نمی ‌بینیم؟» عارف گفت: «لطفا برگردید و پشت به من بنشینید... شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان می‌توانید مرا ببینید؟» 🔸شاگرد عرض کرد «خیر! نمی‌توانم ببینم.» عارف فرمود: «چرا نمی‌توانی من را ببینی؟» شاگرد گفت: «چون پشت من به شماست.» عارف فرمود: «حالا متوجه شدید چرا نمی‌توانید امام زمان را بینید؟! چون شما پشتتان به امام زمان است.» 🔺با گناهان و نافرمانی‌ها به امام زمان پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم... 📖 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_یکم #بخش_
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 صد سی یکم وقته دلتنگی ، وقته ناراحتی ، وقته خستگی ، به که پناه میبرند ؟ درمان درد های بی درمانشان را از که میخواهند ؟ نفس عمیقی میکشم و پشت سر سجاد می ایستم ، با الله اکبر گفتن سجاد من هم به او اقتدا میکنم ، اقتدا به نماز عشق ، نماز شکر ، نماز ......... بعد از پایان نماز از هم جدا میشویم و به سمت ضریح حرکت میکنم . از میان جمعیه به سختی عبور میکنم و خودم را به ضریح میرسانم ، خودم را به ضریح میچسبانم و از ته دل برای خوشبختی ام دعا میکنم ، نه فقط برای خودم ، بلکه برای خیلی های دیگر از جمله عمو محسن و بهاره ، برای آرامش قلب دلشان و تحمل این داغ سنگین دعا میکنم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ خم میشوم و دستم را در آب استخر فرو میکنم ، +چقدر آبش تمیزه سجاد سر تکان مسدهد _آره ، دوستمم گفت تمیزه ، گفت هر دفعه قبل از اینکه برن آبش رو عوض میکنن که برای دفعه ی بعد تمیز باشه . چون سر پوشیدست مشکلی پیش نمیاد . بلند میشوم و دهان باز میکنم اما قبل از اینکه فرصت پیدا کنم چیزی بگویم سجاد آرام هولم میدهد . همزمان با جیغ زدنم بازویم را میگیرد و میخنذ _نترس بابا گرفتمت . یک هو پایش روی موزاییک های سر میخورد و تعادلش را از دست میدهد . بلند میگوید _نمیتونم تعادلمو حفظ کنم باهم داخل آب پرت میشویم . وقتی روی آب می آیم هوا را میبلعم . نگاهی به لباس های خیس خودمو سجاد می اندازم . سجاد با دیدن قیافه ی بهت زده ام قهقهه میزند _شبه دو تا موش آبکشیده شدیم ، اومدم شوخی ساده کنم ببین به چه روزی افتادیم با خندیدن سجاد بی اختیار بلند بلند میخندم ، موهایم را از جلوی صورتم کنار میزنم لبم را به دندان میگیرم و سعی میکنم نخندم . اخم تصنی تحویل سجاد میدهم +ببین لباسام به چه روزی افتاد ، نو بودن . میخندد و مشتی آب در صورتم میپاشد _بیخیال دنیا بابا ، مال دنیا ارزش غصه خوردن نداره ، خوش باش آرام به بازویش میکوبم +رو نیست که ، سنگه پای قزوینه ، یه چیزیم بهت بدهکار شدم همزمان میخندیم . به قول سجاد بیخیال مال دنیا میشویم و مشت های پر شده از آب را به سمت هم میپاشیم . آمده بودیم فقط سَری به استخر بزنیم که قسمتمان شد در آن شنا کنیم ، آن هم با لباس های نویمان که تازه از نزدیک حرم خریده بوریم
🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 قسمت_صد_سی_یکم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ روی تپه کنار سجاد می نشینم . +چقدر اینجا سر سبزه ؟ نگاه پر عشقی حواله چشم هایم میکند و لبخند شیرینی به صورتم میپاشد _آره ، مشهد دشت و پارکای سر سبز و خوشگل زیاد داره . سر تکان میدهم ، با دیدن موبایلش که کنار دستش گذاشته بی اختیار لبخند مرموزی میزنم و پوبایلم را از جیبم بیرون میکشم . شماره سجاد را میگیرم و به صفحه موبایلش چشم میدوزم . با بلند شدن صدای زنگ سجاد نگاهی به موبایلش می اندازد ، دقیق به نام روی صفحه چشم میدوزم 《لبخند بهشتی》 نگاهم را بلند میکنم و به سجاد میدوزم ، با دیدن تعجب در چشم هایم خودش همه چیز را متوجه مشود . میخندد _دلیل داره که اسمتو اینجوری تو گوشی سیو کردم اخم تصنعی میکنم و حق به جانب میگویم +زود ، تند ، سریع توضیح بده ، وگرنه اسمتو تو گوشیم از عشقم به پسر عمو تعقیر میدم با بلند شدن صدای قهقهه سجاد میخندم . نگاهش را به رو به رو میدوزد قفل لب هایش را باز میکند . _خدا روزی که انسان رو خلق کرد ، به خودش افتخار کرد ، بابت این آفریده خاصش ، بابت آفریده ی بی نظیرش که شد اشرف مخلوقات . یه لبخند شیرین زد ، از جنس بهشت ، با لذت گفت : 《فَتَبارَکَ الله اَحسَنُ الخالِقین》 تو برای من مثل اون لبخندی ، مثل اون لبخند شیرینی ، ار جنس بهشتی ، خاصی . تو برای من مثل لبخند خدایی . بخاطر همین اسمتو ذخیره کردم لبخند بهشتی چشم هایم را آرام میبندم ، قطره ایکش که در چشمم پنهان شده بود سرازیر میشود . میخندم +احساساتی شدم ، خیلی خاص بود میخندد ، خنده اش را میخورد و نگاهم میکند ، در نگاهش غم لانه کرده _میدونی شهریار اسمتو جی ذخیره کرده بود ؟
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 سری به نشانه نفی تکان میدهم _گوهر ، من اولش فک کردم اسم یه دختره ، اون موقع که این اسمو تو گوشیش دیدم مذهبی شده بود ، خیلی تعجب کردم ، ولی وفتی شماره رو چک کردم شماره تو بود میخندم +آخرین باری که من بهش گفتم بده چک کنم چی سیوم کردی گفت خاویار سیوت کردم ، گفتم چرا ؟ گفت چون هم گرونه ، هم خاص و نایابه . هر دو قهقهه میزنیم _داشته سر به سرت میذاشته سر تکان میدهم +میدونم . حتی با یاد آوری شهریار هم بغضم میگیرد ، لب باز میکنم +میدونستی شهریار و سوگل عاشق هم بودن ؟ سجاد له رو به رو خیره میشود و لبخند کوچکی میزند _آره ، شهریار بهم گفته بود ، گفت سوگولم دوستش داشته . الان تو آسمونا پیش همن . اگه الان هر دو شون بودن خیلی جالب میشد . خواهر من با برادرو تو ازدواج میکردم ، خواهر شهریار با برادر سوگل . چقدر دلتنگوشونم س به زیر می اندازم و بغضم را قورت میدهم +منم همینطور سجاد می ایستد و خودش را میتکاند _پاشو بریم تا اشکمون در نیومده . بلند میشوم ، با اولین قدمی که سجاد برمیدارد ناگهان روی تپه سر میخورد . جیغ خفیفی میکشم و به پایین تپه نگاه میکنم . خدا رو شکر ارتفاع خیلی کم بوده . نگاهم را به قیافه در هم سجاد میدوزم و میخوانمش . نگاهم میکند و بعد بلند میخنذ. با خندیدنش بی اختیار خنده ام میگیرد ، همیشه در بدترین شرایط میخنذ ، دارد کم کم خلق و خوی شهریار را به خود میگیرد . نگاهم را به آسمان میدوزم و بهخاطر خنده های از ته دلی که مدت ها بود تجربه نکرده بودم خدا را شکر نیکنم . با لبخند به سجاد نگاه میکنم و بی اختیار آیه ی قرآن در ذهنم تداعی میشود 《فَانَ مَعَ العٌسره یُسرا》 ‌❣ @Mattla_eshgh
_ابراهیم ابراهیم بت شکن ، بت تفرقه و دعواهای داخلی بین انقلابی ها راشکست به امید خنثی سازی دیگر تیرهای جریان رقیب ‌❣ @Mattla_eshgh
اونایی که میگن قوه قضائیه مهمتره ، کاش اقای رئیسی نمیومد بنظرتون بین مجازات دزد و بستن راه دزدی کدوم عاقلانه تره؟! ‌❣ @Mattla_eshgh
۶۶ انواع ذهنیت های منفی: "انتظارات با معیارهای سخت" 🔸این اندیشه سبب میشود فرد فکر کند باید تلاش و کشمکش سختی برای رسیدن به انتظارات بالای خود داشته باشد تا لذت، موفقیت و رضایت را احساس کند‌ . 👈 او فکر میکند: من باید بهترین باشم ، پس باید سخت تر از همه کار کنم‌. ❌پیامد چنین فکری میتواند تنش ، اضطراب و انزوا باشد. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄ #ضرورت_آموزش_قبل_از_ازدواج #استاد_محمد_شجاعی #جلسه_دوم 3️⃣ اصل سوممون این هس
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧— ✍ لذا بهترین کسی هستش که میتونه ما را در راه خودشناسی و راه رسیدن به سعادت کمک بکنه. ما اگر خدا را رها بکنیم، کلام الهی را رها بکنیم، متوسل بشین به دانش خودمون، یا متوسل بشیم به، به اصطلاح کلمات کسان دیگری که معصوم نیستن و چه بسا اشتباه کنند و علمشون محدود باشه، در واقع خودمون را سپردیم به دست افراد جاهل و خودمون را سپردیم، مثل مریضی که خودش را بسپارد به دست طبیبان کم‌تخصص یا بی‌تخصص.😮 💠 که این قطعاً اون نتیجه‌ی خوبی که بخواد به‌دست بیاره، به دست نمیاره. لذا خداوند بعد از این استدلالات، در قرآن، در سوره‌ی مائده می‌فرماید: و من احسنُ حکماً من الله. یا من الاحسن من الله حکماً جای دیگر هم هست. که چه کسی بهتر از خدا هست برای این‌که حکم بکنه و دستور بده. 👌 شما چه کسی را سراغ دارید بهتر از خدا؟🤔 ☜ و ما اگر بخوایم به خودشناسی نائل باشیم هیچ ‌کس بهتر از خداوند نیست برای این‌که ما خودمون را در آینه‌ی کلام او بشناسیم. و در یک جای دیگه خداوند سؤال میکنه و این سؤال را بندگانش باید جواب بدن. می‌فرماید: ألیس الله بکافٍ عبده. 📌 آیا خداوند برای بنده‌هاش کافی نیست؟🤔 برای هدایت بندگانش، برای اینکه بندگانش را به کمال برسونه و برای کفایت بندگانش آیا شما، به هرحال خدا را کافی نمی‌دونید؟ 🙂 ألیس الله بکافٍ عبده، آیا خداوند بند‌ه‌اش را کفایت نمیکنه؟ 😉 🔮 این دلائل محکم و مستدلی بود که در قرآن کریم، خداوند برای این‌که ما را تشویق بکنه و راهنمایی بکنه به این‌که جز از او از کس دیگری کمک نگیریم و جز از ائمه‌ی معصومین و رهبران الهی از کس دیگری کمک نگیریم فرمودند.👏 💯 خب ما فعلاً تا این‌جا به این نتیجه رسیدیم که اگر بخوایم به سعادت برسیم، باید خودمون را بشناسیم، و اگر بخوایم خودمون را بشناسیم بهترین کسی که می‌تونیم به او مراجعه کنیم برای خودشناسی و برای کسب اطلاعات و آگاهی در زمینه‌ی خودمون، خود خداوند تبارک و تعالی است که خالق ما هستش.🥰 ⭐ پس با تکیه به فرمایش خداوند و معصومین علیهم السلام میریم سراغ معرفی یک چهره از انسان.🙂 یک چهره‌ی اجمالی از انسان را بررسی می‌کنیم در این جلسه و جلسه‌ی آینده. که بدونیم که انسان چه موجودی هستش، چه ارزشی داره و چه جایگاهی داره.🧕🤵 ✍ چون اگر این را ما ندونیم، اون که ما می‌خوایم در مورد انتخاب‌های انسان صحبت کنیم، نه فقط انتخاب همسر، بلکه سایر همه‌ی انتخاب‌های او صحبت بکنیم، به چراییِ دستوراتی که در مورد انتخاب هست پی نمیبریم.👏 👈 یعنی وقتی میگن انسان باید این‌گونه انتخاب بکند خیلی‌ها نمیدونن، خیلی‌ها میگن که نه ما آن‌گونه که می‌خواهیم انتخاب می‌کنیم. ولی خداوند می‌فرماید: چون تو بشر هستی، خلقت ویژه‌ای داری، هدف ویژه‌ای از خلق تو وجود داره باید این‌گونه انتخاب بکنیم.😊 💠 حالا ببینیم که این معرفی که خداوند میکنه انسان را، چه معرفی هست تا بتونیم برسیم به این‌که جایگاه انتخاب در مورد یک همچین موجودی چیست. 🔮 معرفی چهره‌ی اجمالی انسان را در چهار قسمت من تقدیمتون خواهم کرد. 1️⃣ قسمت اول در مورد شرافت انسان هستش و سایر مخلوقات،یعنی انسان اشرف مخلوقات هستش. ☜ از نظر قرآن کریم انسان دارای روح الهی هستش و واسطه‌ی داشتن این روح الهی بر سایر موجودات برتری داره. درباره‌ی این مطلب که انسان بر سایر موجودات برتری داره همین بس که قرآن کریم، می‌فرماید که: خداوند به ملائکه امر به سجده‌ی بر انسان کرده. و به ملائکه فرموده که: به انسان سجده بکنید و این سجده هم به خاطر این هستش که انسان حامل اون روح الهی هستش و اون نفخه‌ی الهی. ‌❣ @Mattla_eshgh
جانِ من است او❤️ ‌❣ @Mattla_eshgh