eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
340 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
با خودم می گویم سن و سالت را ببین سید.. عشق و عاشقی دیگر به تو نمی آید! حتی اگر تنها آرزوی مادرت باشد. زودتر از هر شب به خانه می روم. جعبه شیرینی را روی میز آشپزخانه می گذارم. - خسته نباشی مادر.. چایی بریزم برات؟ - نه حاج خانم.. الان نه پشت سر را نگاه می کنم. مریم از اتاقش در نیامده. جلو می روم و آهسته می پرسم. - حالش چطوره.. بهتره؟ چشم باز و بسته می کند. - خوبه مادر.. خدا رو شکر خیلی بهتره - ملیحه خانم چی.. اومد؟ گفت بهش؟ لبخند شیرینی می زند. - آره مادر.. اگه بدونی چقدر خوشحال شد. اصلاً رو پاش بند نبود می گفتی دنیا رو دادی بهش - خب پس مشکل خاصی نیست.. نه؟ شانه بالا می اندازد. - خدا می دونه مادر.. دعا کن نباشه نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
مادر ظرف شیرینی را روی میز می گذارد و مریم را صدا می زند. دانه های تسبیح عقیقِ پدرم را از لای انگشتانم رد می کنم. صدای باز و بسته شدن در می آید. - سلام آقا سید نگاهش می کنم. حالش انگار جا آمده. - سلام خانم.. بهترید انشالله؟ - به لطف شما اره.. ببخشید شمام افتادین تو زحمت - زحمت نبود مریم خانم.. من و حاج خانم نگرانتون شدیم.. خدا رو شکر بخیر گذشت جلو می آید و می نشیند. خیرگیِ نگاهش را از من برنمی دارد. انگار حق با مادر است. نگاهش عجیب پاک و معصوم است. - راستش.. من یه عذرخواهی به شما بدهکارم. نمی خوام فکر کنید قصد پنهون کاری داشتم. فقط.. یعنی.. تکلیفم با خودم مشخص نبود. درست و غلطش و نمی دونستم.. حتی الانم نمی دونم با.. مکث می کند. انگار از ادامه حرفش منصرف می شود. نمی دانم شاید هم از من خجالت می کشد. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- من.. هیچوقت از آدمای دور و برم سو استفاده نکردم.. الانم نمی کنم. خواستم اینو بدونید چون برام خیلی مهمه عزت نفس و غرور این زن عجیب به دلم می نشیند. صدای زنگ در می آید. گوشیِ آیفون را برمی دارم. - باز کن آقا سید.. حاج صادقم شتابش را حدس می زدم. ولی نه به این زودی. - کی بود مادر.. با تو کار دارن؟ نیم نگاهی به مریم می اندازم. - حاج صادقِ.. شما نیا بیرون.. من باهاش حرف دارم می گویم و به حیاط می روم. سلام می کنم و علیک می گوید. اشاره به تخت چوبی می زنم. - بفرما حاجی نگاهش سمت پنجره اتاق ها می دود و سر تکان می دهد. طعنه اش را اما می زند. - رسم تازه س! مهمون تو خونه راه نمی دین! حرمت نگه می دارم و جواب نمی دهم. - می خوام خصوصی باهاتون حرف بزنم حاجی.. می شه؟ نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
کفش های رنگ و رو رفته را از پا در می آورد. با خودم می گویم مالِ دنیا به چه درد این آدم می خورد وقتی حتی از خودش دریغ می کند! چهار زانو می نشیند و من را نگاه می کند. - خب.. می شنوم آ سید - حتماً خبر دارید.. بی حوصله حرفم را قطع می کند. - دارم سید.. ولی اگه فکر کردی خوشحال شدم نه.. نشدم. بقیش و بگو دندان روی هم می فشارم. - خوشحال و بد حال رو بذار کنار حاجی.. شما چه بخوای چه نخوای اون بچه هست.. شمام به عنوان بزرگ تر مسئولیت داری در قبالش. پدرش نیست، درست..ولی شما که هستی نگاه خالی از احساسش را از چشمان من برنمی دارد. - خب.. که چی؟ آسمون ریسمون بافتی آخرش به چی برسی سید؟ اصلاً می دونی چیه ما اون توله رو نخواستیم.. وسلام غرور مریم را بیش از این به حراج نمی گذارم. لعنت به من و خیال خامی که در سر داشتم. از تخت پایین می آید. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- دو کلوم حرف دارم با اون دختر، می ذاری برم تو یا صداش کنم بیاد علی رغم میل باطنی تعارف می زنم. - بفرمایید داخل.. فقط حواستون باشه حال مریم خانم چندان مساعد نیست رعایت کنید لطفاً در را باز می کنم. - یا الله.. مادر جلو می آید. سلام و احوالپرسی می کند. حاجی سرسنگین جواب می دهد. نگاهش انگار دنبال مریم می گردد. - عروس خانم، زیر لفظی بدم تشریف بیاری! مریم از آشپزخانه بیرون می آید. زیر لب سلام می کند. - چه سلامی.. چه علیکی دختر! دست روی شانه اش می گذارم. - آروم حاجی.. نگفتم مریم خانم.. شانه اش را عقب می کشد. - خانم! تو به این می گی خانم! پوزخندش تهوع آور است. حالم را بهم می زند. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- این اگه یه ذره خانمی حالیش بود پسر منو نمی فرستاد بالای چوبه دار. کاش.. کاش قلم پاش خورد می شد نمی رفت تو اون آژانس کوفتی نفس می گیرد و خیره در چشمان مادرم لب می جنباند. - شماها چه می دونین چه بلایی سرِ حامدِ من آورد.. چیا ازش نخواست که اون طفل معصوم زد تو کار خلاف آخرشم رفت سینه قبرستون مادرم پُر از خشم و عتاب صدایش می کند. او اما حرف خودش را می زند. - حالام که خامتون کرده و می گه بچه ی حامد و حامله س لب و لوچه اش را به تمسخر پایین می کشد. نگاهش به مریم است انگار. - تو فکر کردی من خرم! معلوم نیست توله کدوم بی پدری رو می خوای به اسم حامد ببندی بیخ ریش من و.. دندان روی هم می فشارم. کاش زبان این مرد لال می شد و تهمت ناحق نمی زد. گوشم از صدای مریم پُر می شود. صدایی شبیه یک فریاد بلند. فریادی زخمی که انگار خیلی وقت است بلعیده و جراحتش را با خود یدک می کشید. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیایید امشب برای هم دعا کنیم صبورباشیم ازروزگاروسختی هاش🌟 نترسیم همه سالم و سلامت بمانند ودرنهایت عاقبتمان ختم به خیرشود شبتون آروم🌙✨ https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 نماز بسیار پرفضیلت یکشنبه های ماه ذیقعده برای آمرزش گناهان 🔵 براى نماز در روز یکشنبه ماه ذیقعده روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل شده است. در فضیلت این نماز، آمده است: 🔺 که هر کس آن را بجا آورد: 1⃣ توبه اش پذیرفته مى شود 2⃣ و گناهانش آمرزیده مى گردد 3⃣ و سبب برکت براى نمازگزار و خانواده اش خواهد بود، 4⃣ و در روز قیامت کسانى که از او طلبى و یا حقّى دارند، از وى راضى گردند 5⃣ و با ایمان از دنیا مى رود 6⃣ و قبرش براى او وسیع و نورانى گردد 7⃣ و پدر و مادرش از او راضى شوند 8⃣ و آنها نیز مورد مغفرت خداوند قرار گیرند، 9⃣ ذریّه او نیز بخشیده شوند 0⃣1⃣ و روزى او وسیع گردد 1⃣1⃣ فرشته مرگ به هنگام مردن، با او مدارا کند 2⃣1⃣ و به آسانى جانش را بگیرد. 🌕 کیفیت نماز : رسول خدا(صلى الله علیه وآله) کیفیّت نماز را این گونه بیان فرمود که: 🛑 در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز بخواند (دو رکعت دو رکعت) در هر رکعت، سوره «حمد» یک مرتبه، سوره «قل هو الله» سه مرتبه و سوره هاى «فلق» و «ناس» را یک مرتبه بخواند; و بعد از اتمام نماز هفتاد مرتبه استغفار کند، سپس بگوید: 🔺 لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ الْعَلىِّ الْعَظیمِ آنگاه بگوید: 🔺 یا عَزیزُ یا غَفّارُ، اِغْفِرْ لى ذُنُوبى، وَ ذُنُوبَ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ، فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلاَّ اَنْتَ. 📚 مفاتیح الجنان/اعمال ماه ذیقعده 🔵 لازم به ذکر است طبق متن انتهایی روایت این عمل را در سایر یکشنبه های سال نیز می‌توانیم انجام دهیم. https://eitaa.com/Noorkariz
دوستان بعد از شهادت شهید رجایی مردم 40روز زیارت عاشورا خواندن که رئیس جمهور خوب نصیبشون بشه و (سیدعلی خامنه‌ای شد رئیس جمهورشان🥰) لطفا دوستانتون رو به این چله دعوت کنید تا ان‌شاءلله بهترین ها نصیبمان شود ـ﷽ـ چهارمین روز از ختم زیارت عاشورا🖤 https://eitaa.com/Noorkariz
2 جا سکوت کن: 1_کاری که به تو ربطی ندارد و هیچ اطلاعی در موردش نداری زیرا ممکن است ندانسته تهمت بزنی و قلبی بشکنی 2_در پیشگاه خداوند سکوت کن تاصدای خداوند بزرگ را بشنوی او میگوید من کنارت هستم🌸 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهچین گوشت🥩 برای تهچین: هر یک پیمانه برنج یک ق ماست یک زرده تخم مرغ یک سوم استکان روغن نصف ق چای خوری آبلیمو نمک،فلفل قرمز،پودر هل… برای گوشت:هر نفر ۲۰۰ گرم،پیاز،سیر،چوب،دارچین،برگ بو،روغن،آب،نمک،فلفل سیاه،زرد چوبه https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
- تو اصلاً خجالت سرت می شه! تو.. تو اگه خیلی بابای خوبی بودی می خواست وقتی پسرت ازت کمک خواست دستش و بگیری.. تو همین کارم نکردی.. حتی وقتی افتاد زندون انگشتت و براش تکون ندادی. حالا اومدی تو چشای من داری سنگش و به سینه می زنی! حاج صادق حق به جانب لب می جنباند. - به تو چه.. ها! اصلاً دلم نخواست کمکش کنم به تو چه! انگشت در هوا تکان می دهد. - الانم فکر نکن خیلی زرنگی، من یکی گول حرفات و نمی خورم. توام اگه یه جو عقل تو کله ت هست برو یقه همون بی ناموسی که توله تو شکمت کاشته رو بگیر مردک بی آبرو در گلو می خندد. سر می چرخاند و من را نگاه می کند. - ببین آ سید من جای شما بودم یه لحظه ام این خرابِ هر جایی رو تو خونه م راه نمی دادم. الانم دیر نیست، بندازش بیرون تا شر نشده برات مریم اختیار از کف داده انگار. صورتش گُر گرفته و دستانش می لرزد. جلو می آید. آب دهانش را به زحمت قورت می دهد. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- بذار یه چیزی بهت بگم حاجی قلابی.. حالم داره ازت بهم می خوره.. از خودت.. از حرفای مزخرفت.. از خودم که چرا نمی زنم تو دهنت.. تو دهن بی شرفی مثل تو که حتی از خدا نمی ترسه بازوی حاجی را می گیرم و محکم عقب می کشم. - بسه حاجی.. بسه، تمومش کن طلبکار نگاهم می کند. کم مانده جای فک و دهانش را عوض کنم. - چته آ سید! فکر کردی دروغ می گم؟ نه به ولله.. مونده شما این مار افعی رو اندازه من بشناسی.. خیالت اینم مثل من و تو ظاهر باطنش عینِ همه چانه بالا می اندازد. - نچ.. نیست پسر جان.. گولت زده سر جلو می برم. پوزخند می زنم. - ظاهر و باطن شما رو شک دارم حاجی.. غیرِ اینه؟ انگار حرفم را نشنیده که باز حرف خودش را می زند. - نگفتم.. نگفتم خامت کرده اشاره به در می زنم. - بسلامت حاجی ابروهایش بالا می پرد. کم نمی آورد ولی.. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- دِ حرف گوش کن پسر جان.. جای این زن تو خونه ی آدمی مثل تو نیست کم مانده پرتش کنم بیرون. محض خاطر مادرم حرمت نگه می دارم. - شمام حرف منو گوش کن حاجی.. بسلامت نگاهش سمت مریم می دود. خط و نشان می کشد انگار. مادر صدا بلند می کند. - نشنیدی صادق.. بسلامت به عقب می چرخد و از در بیرون می رود. بدرقه اش نمی کنم. ------------- " مریم" انگار یک نفر خنجر به قلبم فرو کرده و خون چکه می کند. رویِ نگاه کردن به این مرد را در خودم پیدا نمی کنم. لعنت به حاج صادق و زبان تندش. صدایم می زند. - مریم خانم؟ لب زیرینم را به دندان می گیرم. - ببخشید آقا سید.. شما رو تو دردسر.. - کدوم دردسر!؟ حاجی رو می گی؟ زری خانم شانه هایم را به نرمی می گیرد و من را به سمت خود می چرخاند. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهش از چشمانم سقوط می کند و به لب های لرزانم زل می زند. - نگران نباش مادر.. خدا بزرگه. اونم یه روز می فهمه که داره اشتباه می کنه اشاره به حاجی می زند، می فهمم. - از اولشم درست نبود.. با اجازتون.. انگشتان کوتاهش روی لبم فرود می آید. چفت دهانم را می بندد. - هیشش.. نشنوم حرف رفتن بزنی که دلخور می شم. بیا.. بیا اینجا بشین مادر دستم را می گیرد و روی مبل می نشینم. - دو تا نفس محکم بکش تا من یه آب قندی چیزی بیارم نگاهم پشت قدم های شتابانش می دود. گوشم از صدای امیر حسین پُر می شود. به خودم تشر می زنم. امیر حسین!! - ببخشید اینو می گم ولی شمام اشتباه کردی. بچه رو می گم.. کاش به ملیحه می گفتی. شایدم دلیل موجهی داشتی، نمی دونم. ولی با شناختی که از حاجی داری قبول کن مقصری انگار یک نفر جای من لب می جنباند. - نمی خواستم.. یعنی.. می خواستم ولی می ترسیدم نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسند https://eitaa.com/Noorkariz
ناخوداگاه به جنینی فکر می کنم که در من نفس می کشید. زری خانم می آید و کنارم می نشیند. - بخور مادر.. بخور یه ذره حالت بیاد سرِ جاش مزه شیرین قنداب حالم را بهتر می کند. - دستتون درد نکنه - نوش جونت دخترم دست خودم نیست چانه ام می لرزد و اشک سرازیر می شود. سید از انطرف پوف می کشد. نکند حوصله اش سر رفته و دنبال بهانه می گردد. - نکنید خانم.. گریه نکنید. اون طفل معصوم چه گناهی کرده! حاج خانم شما یه چیزی بگو زری خانم دنبال حرف پسرش را می گیرد. من اما آرام نمی شوم. میان هق هق و اشک لب می جنبانم. - تازه رفته بودم سال دوم دانشگاه که بابام یه آپارتمان نقلی واسم گرفت. منم صبا رو آوردم پیش خودم. روزا با هم می رفتیم دانشگاه بعدشم که می اومدیم خونه دیگه تنها نبودم یادم به روزهای بعد از مرگ مادرم می افتد. روزهای پُر از تنهایی من. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌نگاه به زوزه چند قلاده برانداز بی مغز نکنید ! ؛ غم رییس جمهورمون بین المللیه ... اینجا بغداد است‼️ https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا