عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #78 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ من
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#79
_سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم ببینمتون
آرشام _منم همچنین آقای صمدی.....
صمدی به طرفم چرخید ،دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت :
_سلام بر بانوی زیبا
باهاش دست دادم و گفتم:
_سلام آقای صمدی خوب هستین؟
صمدی _وقتی شما رو دیدم بهتر شدم
دختره با عشوه به طرف صمدی اومد
و با لحجه ای که معلوم بود اهل انگلیس هست گفت:
_من حسود کرد....
خندیدم و زود تر از صمدی گفتم:
_وای عزیز دلم حسودی نکن آقای صمدی
خانوم خوشگلی مثل شما رو رها نمیکنن
سرهنگ قبل از اینکه من ترکیه بیام گفته بود
که صمدی یه دوست دختر داره که اسمش بنیتا هست
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودو بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وسه
صحرا؛
بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه زندگی غمگینی دارم! خودم باخوندش گریه ام میگیره..
چشمم به انار دون شده ای که ازشدت سرخی روبه سیاهی میرفت افتاد و دلم مالش رفت..
به ساعت نگاه کردم.. ۸شب رونشون میداد.. امشب بلندترین شب ساله.. بلندترین وآخرین شب سال واسه صحرای بیچاره...
یه دونه انار ازتوی ظرف برداشتم و دهنم گذاشتم
نارگل_ الان کاسه میارم واست بخور دردونه!
_نه مرسی.. باشه واسه بعدازشام پای فیلم میخوریم!
ازجام بلند شدم و دفتر وخودکارمو برداشتم و جلو آینه گذاشتم وبه خودم نگاه کردم..
توی اون لباس محلی و سنتی شبیه عروسک ها شده بودم..
با این فکرم پوزخندی روی لبم نقش بست.. آروم زمزمه کردم:
_ازاون عروسک بدبخت ها که هیچ استفاده ای نداره و همیشه جاش یا توی قدیمی ترین کمده یا گوشه ی انباری نمور!
روسری بامزه ای که دور تادورش سکه های طلایی بودو یه بار دیگه روی سرم تنظیم کردم و جعبه ی قرص های نارگل رو توی جیب سمت راست کت لباسم لمس کردم...
خیلی خوشحال بودم که امشب همه چی تموم میشه.. دیگه غصه ها تموم میشه..
دفترمو برداشتم و به سمت حیاط حرکت کردم..
نارگل که داشت سیب زمینی پوست میکند گفت؛
_کجا میری؟
_میرم برکه.. تا شام حاضر میشه یه کم می نویسم ومیام..
نارگل_ خانم جان الان شبه.. روزی چند دفعه میری اونجا آخه؟ الان هوا تاریکه آدم خوف میکنه.. بذارید واسه فردا شب یلدایی به منم استرس نده..
_اون همه برق دور برکه اس.. کجاش تاریکه؟ چراغونی شده وبعد شما میگی تاریکه؟
نارگل_ منظورم راهیه که تا اونجا میری ومن هزار بار می میرم وزنده میشم!
چراغ قوه رو بالا گرفتم وگفتم؛
_نورش خیلی زیاده.. نگرانم نباش لطفا.. اینجوری معذب میشم..
نارگل که انگار ترسیده بود ناراحت بشم با اون لهجه بامزه اش گفت:
_من بخاطر خودت گفتم خانم جانم.. برو ولی زود برگرد.. برات غذای خوشمزه درست کردم..
لبخندی زدم و چشمی گفتم.. وتوی دلم ادامه دادم:
_قول میدم اونقدر زود برگردم که فراموش کنی یه روزی صحرایی هم وجود داشته.. برگشت من مثل این شب طولانیه مهربونم...
ساعت ۱۰ونیم بود که آخر قصه رو نوشتم.. آخر خط واسه مهراد نوشتم: خداحافظ عشق نامردم.. ودفترمو بستم..
اونقدر گریه کرده بودم که چشمم تار میدید..
قرص هامو دونه دونه خوردم و اشک ریختم..
خدایامنو ببخش.. میدونم که میدونی صحرا دیگه بریده..
آهنگ(خداحافظی محسن چاوشی) با گوشیم پلی کردم و به درخت دوست داشتنیم تکیه دادم و آروم آروم گریه کردم ومنتظر مرگ شدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #79 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#80
بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت:
_مرسی گلم شما لطف دارین
بعد به طرف آرشام رفت و با لبخند نگاهش کرد
باهاش دست داد و سلام کرد
صمدی به مبل چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد و گفت:
_بفرمایین
روی مبل ها نشستیم صمدی رو به آرشام کرد و گفت:
_سریع میرم سر اصل مطلب ،
چند ماهی هست که یکم وضعیت مالیمون خوب نیست
برای همین تصمیم گرفتم یه شریک داشته باشم
مهران که عین چشام بهش اعتماد دارم بهم گفت که تو ایران یه دوست دارم
که با همسرش تو کار خرید و فروش مواد مخدر هستن
اگه بخواین میتونم بهشون پیشنهاد بدم که بیان و باهمدیگه شریک بشین
راستش میترسیدم با یکی شریک بشم
اما وقتی دیدم دوست مهران هستین دیگه ترسم از بین رفت
و بهش گفتم که بهتون پیشنهاد بده بیاین ترکیه
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسه صحرا؛ بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه ز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهار
نمیدونم چقدر گذشته بود که داشت خوابم میگرفت وحس کردم یکی بجز من اطرافم هست..
دماغمو بالا کشیدم گوشامو تیز کردم.. حدسم درست بود.. صدای پامیومد.. زیرلب زمزمه کردم خدایا نارگل نباشه.. دلم نمیخواد باری روی دوش اون زن بیچاره باشم..
به درخت بزرگی که تکیه داده بودم بیشتر چسبیدم وسعی کردم خودمو پنهان کنم.. خوابم میومد.. توان مقاومت نداشتم.. بی اراده سست شدم وبیخیال شدم وباخودم گفتم آخرش که پیدام میکنه..
چندثانیه نگذشته بود که صدای مردونه ای لرز به جونم انداخت..
_گفته بودم زیر سنگ هم باشی پیدات میکنم!
باچشمایی که تار میدید به عقب برگشتم وبه مهرادی که بااخم نگاهم میکرد نگاه کردم..
آهسته لب زدم؛_ بازم تو؟
جلوی پام نشست و موشکافانه به صورتم زل زد وگفت:
_انتظار کس دیگه ای رو میکشیدی؟
آره انتظار میکشیدم.. انتظار مرگ..
_واسه چی اومدی؟ برو گمشو از زندگیم.. گمشو..
مهراد_ پاشو جمع کن خودتو باید برگردیم خونه..
حالم هرلحظه داشت بدتر میشد.. کش دار گفتم:
_خونه ات خراب بشه روسرت.. بهت میگم پاشو گمشو ازاینجـــــا..
توی صورتم زوم کرد وبا ترس گفت:
_صحرا؟ خوبی؟
تک خنده ای کردم وگفتم:
_اززنت اجازه گرفتی اومدی؟
مهراد_ چرا صدات اینجوریه؟ حالت خوبه؟
چشمامو بستم وگفتم:
_خوبم پاشو برو جلو چشمم نباش.. نمیخوام ببینم... نمت
مهراد_ داری میترسونیم صحرا...
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #80 بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت: _مرسی گلم شما
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#81
مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین
وقتی از در اتاق وارد شدین مطمئن شدم که آدمای قابل اعتمادی هستین
از اونجایی که خودم هم تو ایران به دنیا اومدم
هم وطن های خودم رو بهتر میشناسم
(تو دلم بهش خندیدم ببین برای اینکه شراکتش رو قبول کنیم چه دروغ هایی میگه)
سعی میکنه ازمون تعریف کنه تا ازش خوشمون بیاد
قبل از اینکه من به عنوان پلیس مخفی تو این باند انتخاب بشم
سرهنگ یکم درباره ی این باند تو جلسه توضیح داده بود
میگفت که مدارک کافی داریم......
که به عنوان پخش کننده های مواد مخدر دستگیرشون کنیم
اما گفت بهشون شک کردیم و به احتمال زیاد کار خطرناک تری انجام میدن
و با مواد مخدر خودشون رو استتار کردن که خلاف اصلیشون مشخص نشه.......
سرهنگ میگفت که باید دو نیروی دیگه انتخاب کنیم که تو این باند نفوذ کنن
بگن که اهل ایران هستن و تو ایران مواد میفروشن
تا با اون باند شراکت کنن و از کارشون سردربیارن
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهار نمیدونم چقدر گذشته بود که داشت خوابم میگرفت وحس کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وپنج
مهراد:
بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت ۹ونیم شب بود که رسیدم به آدرس قدیمی که داشتم.. خدا خدا میکردم آدرسو درست اومده باشم ودوباره علاف نشم!
صلواتی فرستادم وزنگ قدیمی که صدای بلبل میداد چندبارفشار دادم..
صدای زنی که پشت در بود دلمو قرص کرد وامیدوار..
زن_ صحرا جان؟ اومدی؟
دربازشد وهزمان گفت: چه زود برگشتی... وبادیدن من حرف توی دهنش ماسید..
_سلام..
زن_ سلام آقا مهراد خوبی؟
_شما منو ازکجا میشناسی؟
زن_ چطور میتونم پسر بچه ای که سالها پیش دست پدرشو گرفته بود وواسه من دنبال خونه میگشت رو فراموش کنم؟
_نارگل خانم؟
زن_ بله خودمم.. بفرمایید داخل..
بدون تعارف رفتم داخل واول ازهمه چشمم به کفش های صحرا افتاد..
_صحرا اینجاست؟
نارگل هول کرده دستی به روسریش کشید وگفت:
_نه نیست.. یعنی رفت.. دیگه برنمیگرده!
_کجا رفت؟
نارگل_ بفرمایید داخل بیرون هوا سرده..
رفتم توی خونه و گرمای مطلوب خونه صورتمو نوازش کرد..
خوشحال بودم که صحرا رو پیدا کرده بودم اما نمیدونستم این وقت شب با کی وکجا رفته بود..
_میشه خواهش کنم بگید صحرا کجاست؟ از صبح دنبال خونتون میگردم خواهش میکنم بگید کجاست!
نارگل_ اینجا بود.. اما باورکنید الان نمیدونم کجاست.. خداحافظی کرد ورفت.. فکر کنم برگشت تهران!
ازصدای لرزون وچشمای ترسیده اش معلوم بود داره دروغ میگه..
کلافه دستی به صورتم کشیدم و نشستم روی مبل قدیمی اما خیلی تمیزی که واسه شب یلدا آماده اش کرده بودن..
نارگل_ من.. میرم چایی بیارم. تازه دمه.. تواین هوا می چسبه..
چاره ای نبود.. تاوقتی این زن اینجوری ازمن بترسه نمیتونم صحرا رو پیدا کنم.. آخ صحرا خدا بگم چیکارت کنه که بخاطر تو منت هر ننه قمری رو باید بکشم!
۲ساعت ونیم حرف زدم وزبونم مو درآورد که نارگل به حرف اومد..
اونم نگرانش شده بود وگرنه عمرا جاشو لو میداد..
باهزار دردسر اون برکه ی لعنتی رو پیدا کردم و صدای موزیک آرومی به گوشیم رسید ودرنهایت زنی رو با لباس محلی که پشت درخت پناه برده بود پیدا کردم..
قلبم مثل گنجشک میزد بالاخره پیداش کردم.. هم خوشحال بودم هم عصبی.. عصبی از ۳ماه تلاش ودوندگی من وآرامش این خانم کنار رودخونه وفضای شاعرانه اش..
وقتی بهم گفت برو گمشو میخواستم بزنمش اما بیشتر دوست داشتم توی ب.غ.لم بگیرمش وامان از غرور لعنتیم..
نمیدونم چرا هر لحظه صداش بیشتر تحلیل میرفت ونگرانم میکرد.. طولی نکشید که چشماش بسته شد وبا تکون دادنش جعبه ی قرص های خالی از جیب کتش افتاد زمین..
ترسیده به صورت رنگ پریده ی صحرا نگاه کردم.. با لکنت گفتم:
_تو.. توچیکار کردی؟ صحرا؟ چیکار کردی؟ بانعره ی بلند ادامه دادم: لعنتی تو چیکار کردی باخودت؟؟
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
هدایت شده از ویرانه❤️🔥عشقِ بیگانه🍊💚
دخترم سرش شپش گرفته بود واسه بار دوم با فاصله یک ماه دفعه قبل دکتر شامپو داد دوبار زدم اما تاثیری نداشت واقعا خسته شدم زندگیمو شستم بی فایده بود مشکل خیلی بزرگی افتاده بود تو زندگیم تا اینکه اینجا رو پیدا کردم همشو مدیون این کانالم ❌👇
http://eitaa.com/joinchat/2148794399Cbcad438a26
👆بویِ بد و حال به هم زن عرق زیر بغلمو یه روزه از بین بردم😭😍
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #81 مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین وقتی
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#82
با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن
بلکه افرادی که تو این کار دست دارن رو هم شناسایی کنن
چون صددرصد اینا شاخه ای از یه باند بزرگ هستن
صمدی هم فک میکنه که ما مواد فروش تو ایران هستیم و از کارهاشون خبر نداریم
و میخواد با ما شریک بشه تا یکم پول به دست بیاره
و روی کار اصلیش بیشتر بتونه متمرکز بشه
اونموقع نمیدونستم مهران تو این باند هست
حتی نمیدونستم که خودم هم قراره به عنوان یکی از نیروها انتخاب بشم
(برای همین وقتی فهمیدم که من به عنوان یکی از نیروها انتخاب شدم شوکه شدم )
یهو با حرف صمدی از فکر بیرون اومدم :
_آقای اسماعیلی نظر شما چیه؟؟
آرشام لبخند مغرورانه ای زد و گفت:
_منم موافقم راستش من با باند های زیادی همکاری کردم و نیازی به شراکت نداشتم
اما به خاطر دوستم مهران به شما اعتماد میکنم و امیدوارم شراکت خوبی داشته باشیم
صمدی که فک میکرد ما رو گول زده باخوشحالی لبخندی زد و با آرشام دست داد و گفت:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وپنج مهراد: بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وشش
صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد روی اعصابم رژه میرفت ودلم میخواست سرمو بکوبم توی دیوار...
_نارگل خانم میشه خواهش کنم گریه نکنید؟ چیزی نشده که.. الان به هوش میاد..
نارگل با همون گریه های عصاب خوردکنش گفت:
_یه دونه ازاون قرص هارو فیل بخوره هفت شبانه رو میخوابه.. اون دختر بیچاره اونقدر بی بنیه اس با گریه ی زیاد ضعف میکنه چه برسه به خوردن اون همه قرص..
دلم میخواست نارگل رو خفه کنم.. اون حق نداشت نفوذ بد بزنه.. حق نداشت آیه یاس باشه.. صحرا چیزیش نیست.. نباید چیزیش باشه..
لبم ازشدت بغضی که دائم قورتش میدادم لرزید..
اون حق نداشت این کارو بکنه.. اگه.. اگه من نرسیده بودم الان صحرا.. اوف.. خدانکنه..
آروم یه جوری که فقط لب زده باشم گفتم؛
_خدایا خواهش میکنم نذار چیزیش بشه!
نارگل_ پسرجان پاشو برو ببین زنت چی شد.. نشستی اینجا که چی؟
نمیتونستم قدم از قدم بردارم.. نمیتونستم ازحالش باخبربشم ومیترسیدم با خبربد مواجه بشم.. !
نگاهمو به در اتاق بسته دوختم وگفتم:
_زن من بودن اونقدر واسش سخت بود که حاضر به مرگ شده...
من چطور اینقدر پست بودم که با بی رحمی ازعشقش جداش کردم؟ مگه منم عاشق نبودم؟ همونطور که منه بیشرف بیتاب عشقم بودم اونم بوده.. من با زندگی این دختر چیکار کردم خدایا...
پرستاری که خواب توی چشمای سرخش شکسته بود ازاتاق اومد بیرون و نارگل به سمتش هجوم برد..
نارگل_ خانم پرستار.. حال دخترم خوبه؟ زنده میمونه؟
آخ.. دستام چقدر مشتاق دریدن حنجره این زن که نمیدونست چطور باید حرف بزنه بود...
پرستار_ ما معده شوییش کردیم.. قرص ها توی معده اش حل شدن و این یه کم کارمارو دشوارمیکنه.. دستشو روی شونه ی نارگل گذاشت وگفت:
_نگران نباش مادر امیدت به خدا باشه!
قلبم؟ مگه قلبی تپیدن داشتم؟ من صداشو نمی شنیدم!
پاهام جون گرفت.. باید دست به کار میشدم.. نباید میذاشتم همینجوری بدون اجازه ی من هرکاری دلش میخواد بکنه.. این دفعه مجازات سختی رو براش در نظر میگیرم.. این دفعه مهراد با جون خودش مجازات میکنه ومجازات میشه.. ازجام بلند شدم و رفتم سمت اتاق.. درو بازکردم ووارد شدم..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #82 با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن بلکه افرادی که
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#83
_آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه
آرشام هم مثل خودش لبخند زد و گفت :
_آرشام بگین راحت ترم .....
صمدی سری تکون داد و از جا برخاست و گفت :
_الان شما کجا میمونین؟؟
آرشام_تو هتل
صمدی _ما دیگه شریک شدیم خوبیت نداره که من خونه ای به این بزرگی داشته باشم
شریکم تو هتل بمونه سریع برید وسایل هاتون رو بیارید از این به بعد اینجا میمونین
مهران لبخند زد چون از همون اول یکی از نقشه های اولمون این بود
که بتونیم وارد خونشون بشیم ......
اما برای اینکه شک نکنن آرشام گفت:
_نه آقای صمدی مزاحم نمیشیم ممنون
صمدی _این چه حرفیه شریک سریع برید وسایل هاتون رو بیارید
که شب به مناسبت شراکتمون میخوام یه جشن بزرگ بگیرم
آرشام سری تکون داد و از جابرخاست منم سریع بلند شدم
آرشام _باشه پس ما بریم وسایل هامون رو بیاریم
صمدی _منتظرتون هستیم فقط آقای اسماع...اه ببخشید آرشام کی قرار داد ببندیم؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشش صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهفت
به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز زیبا ترین ومعصوم ترین زن دنیا شده بود نگاه کردم..
بانشستن دستی روی شونه ام به خودم اومدم..
دکتر_ ناراحت نباش مرد.. پیش میاد.. خدا بزرگه!
چرادکترو تار میدیدم؟ اوف لعنت به من.. لعنت به بغضی که بادیدن صحرا شکسته بود و آبرو ریزی کرده بود..
راستی.. اگه مامان به من آدرس نداده بود الان صحرا چی میشد؟
ازاتاق معده شویی آوردنش بیرون و نارگل.. امان ازدست این زن.. امان از بیقراری و دلتنگی هاش.. امان از سوز صداش موقع مویه کردن..
صدای عصبی دکتر قلبمو آروم کرد.. قبلی که تاچند دقیقه ی پیش حس میکردم ندارمش.. انگار منتظر تایید بودم واسه جون گرفتن..
دکتر_ خانم آروم باش.. چیزی نشده که.. خداروشکر زنده اس.. یه کم درون دار باشید!
به سمت نارگل رفتم وازتخت جداش کردم..
_نارگل خانم خواهش میکنم آروم باش.. صحرا خوبه به زودی هم خوب میشه!
نارگل_ پس چرا چشماشو بازنمیکنه؟
آخ.. بغض لعنتی فرصت نداد حرف بزنم.. به سختی بغضمو قورت دادم وصدامو صاف کردم.. وفقط باگفتن "بازمیکنه" اکتفا کردم
سه روز گذشت و مامان اینا از موضوع باخبرشدن..
بابا بادیدنم پرخاشگرانه به سمتم حمله کرد وگفت "تا نکشتیش ولش نکردی نه؟"
ومن سکوت کردم.. نگفتم که وقتی رسیدم کار ازکار گذشته بود..
مامان گریه میکرد که امانت دار خوبی نبودی و ترلان تند تند زنگ میزد و نگرانم بود...
داشتم اسمس ترلانو میخوندم والتماس هاشو که فقط یه لحظه جواب بدم که صدای ضعیفی باعث شد سرمو بلند کنم وناباور به تصویر روبه روم خیره بشم!
صحرا_ آب.. تشنمه..
خوشحال خیز برداشتم سمتش وگفتم:
_صحرا؟ بیدارشدی؟ خوبی؟ چشماش بسته بود وفقط تکرار کرد:
_یه ذره آب بهم بدین..
خوشحال بودم.. چنگی به موهام زدم وزمزمه کردم.. خداروشکر.. وای خدایا شکرت..
مامان که انگار باصدای من بیدار شده بود گفت:
_چی شده؟
_به هوش اومد.. نگاش کن بیداره!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #83 _آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه آرشام هم مثل خودش لبخند زد
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#84
آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم
کارخونه ای که مواد ها اونجا بسته بندی و توزیع میشه رو ببینیم و همونجا قرار داد ببندیم
صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد.....
صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید
اخم کرد چون میترسید بریم کارخونه و از کار اصلیشون سردربیاریم
اما سریع خودش رو جمع کرد و گفت :
_باشه مشکلی نیست
آرشام لبخندی زد و تشکر کرد
با همدیگه از خونه خارج شدیم و داخل ماشین نشستیم
وقتی از حیاط ویلا هم بیرون اومدیم
آرشام آینه های ماشین رو چک کرد و گفت :
_بله از الان تعقیب هاشون شروع شد باید خیلی حواسمون باشه
اینا منتظر یه اشتباه کوچیک ازمون هستن تا تو فرصت مناسب تهدیدمون کنن
به تایید از حرفش سری تکون دادم همونطوری که آینه ها رو چک میکردم
گفتم:
_وقتی گفتی فردا میخوایم بریم کارخونه رو ببینیم صمدی خیلی ترسید
اینا صددرصد یه چیز خیلی خطرناکی تولید میکنن که نمیخوان ما بفهمیم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀