عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفت به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وهشت
صحرا:
بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخواب سنگینم بیدارشدم..
اومدم حرف بزنم که حس کردم گلوم داره پاره میشه و فورا درخواست آب کردم..
باشنیدن صدای منفورترین آدم زندگیم همه چی یادم اومد..
شب یلدا و... پیداشدن سروکله ی مهراد.. دفترم.. اوفففف بازم زنده موندم.. انگار قسمتم نیست بمیرم!
داشت دوباره خوابم میگرفت که سرم توسط مهراد بلند شد وصدای نکره اشو کنار گوشم شنیدم..
_میتونی بلند بشی آب بخوری؟
چشممو باز کردم وبهش نگاه کردم.. نور چششمو زد سریع بستم وگفتم:
_میتونم!
مادرجون_ دخترم خوبی؟ حالت تهوع نداری؟
دلم نمیخواست باهیچکدومشون حرف بزنم..
نه آقاجون ونه مادرجون.. حتما کار یکی ازاین دونفربوده که اون آدرس کوفتی روبه مهراد دادن..
اگه نداده بودن من الان...!
جواب ندادم وفقط لیوان آب نسبتا سردی رو که مهراد بهم داده بود سرکشیدم و دلم به هم خورد..
صورتم جمع شد ودستم روی دلم چنگ شد..
مادرجون_ نگفتم بدون اجازه دکتر بهش آب نده؟
مهراد_ صحرا خوبی؟
چشمم همچنان بسته بود.. خدایا به کی بگم نمیخوام دنیا وآدم هاتو ببینیم؟
باهمون چشم بسته آروم گفتم:
_من خوبم!
بوی عطر مادرجون که ازصد فرسخی داد میزد گرون قیمته بینیمو نوازش کرد.. دستی روی پیشونیم نشست و صداش به گوشم رسید..
مادرجون_ دخترم؟ مادرجان بهتری؟ مهراد رفت دکترو صدا کنه.. این چه کاری بود توباخودت کردی آخه؟ نگفتی مهراد بدون تومی میره؟
نگفتی قلب ضعیفم تحمل نداره ودلیل تپیدنشو ازدست میده؟
چشممو بازکردم.. من چطور میتونم از این همه مهربونی چشم بگیرم خدایا..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #84 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که م
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#85
حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن
آرشام _آره فردا باید دوبین های کوچیک به لباس هامون وصل کنیم
تا بتونیم از کارخونه فیلم بگیریم بعد دقیق تر چک کنیم
به تایید از حرفش سری تکون دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم
واقعا تعجب کردم من و آرشام یه بار بدون مخالفت هر دومون حرف همدیگه رو تایید کردیم
تا وقتی که به هتل برسیم حرفی بینمون رد و بدل نشد
وقتی به هتل رسیدیم از ماشین پیاده شدیم
به طرف اتاقمون رفتیم و وسایل ها رو جمع کردیم
وقتی وارد اتاق شدم با دیدن تخت اخمام رفت تو هم
اینجا با آرشام قرار گذاشته بودیم
که یه روز من رو تخت بخوابم یه روز اون
حالا اونجا چه خاکی سرم میریزم
امیدوارم یه کاناپه تو اتاقشون باشه و گرنه یا من آرشام رو میکشم یا آرشام منو میکشه
خدا خودش رحم کنه با وارد شدن آرشام به اتاق
سریع به خودم اومدم و به طرف چمدونم رفتم
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشت صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ونه
۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران.. برمیگردم شکنجه گاهم.. انگار خدا این عذابو لایقم میدونه وتمومی نداره..
نارگل موقع خداحافظی اونقدر گریه کرد که منم به گریه انداخت..
کاش میدونست آرزو میکردم هیچوقت به تهران برنگردم و این رفتن به خواست خودم نبوده!
ماشین آقا جون اینا پشت سرمون حرکت کرد وراهی تهران شدیم..
بی صدا به بیرون ومحلی که واسم پراز خاطره بود نگاه میکردم که مهراد شیشه رو بالا کشید..
برگشتم سمتش و بازهم بی صدا نگاهش کردم که گفت:
_سرده سرما میخوری.. ازپشت شیشه هم میتونی بیرونو ببینی!
شیشه رو تاآخر پایین کشیدم و باتحکم گفتم:
_توکارمن دخالت نکن!
مهراد که توی این ۳روز از دست من کلافه شده بود گفت؛
_واسه خودت گفتم.. هرکاری میخوای بکن!
_اگه واسه من بود.. راحتی من مهم بود.. زندگی من واسه شماها ارزش داشت من الان تو این ماشین نبودم و راهی اون خراب شده نمی شدم!
مهراد_ اگه زندگی میخواست طبق میل جنابعالی پیش بره الان مراسم هفتمت بود..
دستمو به سرم گرفتم وبی حوصله وعصبی گفتم:
_وای بسسسه! دوباره اون موضوع مسخره رو بازنکن.. حالم بهم میخوره از نصیحت های پوچ وتوخالی که عامل اصلی تموم بدبختی هام خودتی!
سکوت کرد.. صدای آهنگو یه کوچولو زیاد کرد وسرعتشو بیشتر کرد..
صدای زنگ موبایلش روی اعصابم بود.. دلم میخواست بشکنمش..
بخاطر قرص هایی که خورده بودم اعصابم خیلی ضعیف شده بود وحالاهم اون صدای زنگ تلفن، مهم ترازاون کسی که میدونستم کیه که پشت خطه داشت دیوونه ام میکرد!
_میشه صدای گوشیتو خفه کنی؟
نگاهی بهم انداخت وگوشی رو جواب داد:
مهراد_ بله؟
.....
دارم باصحرا برمیگردم تهران!
.........
بعدا حرف میزنیم!
............
بهت میگم بعدا حرف میزنیم، توجاده ام حواسمو پرت میکنی!
...........
الان موقع اش نیست عزیزم.. بعدا حرف میزنیم. فعلا خداحافظ
........
لبم لرزید.. بغضم داشت میترکید.. خدا لعنتت مهراد..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونه ۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وده
توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو به خواب زده بودم تا یواشکی اشک ریختنمو نبینه.. دلم نمیخواست حتی تکون بخورم تا متوجه بیدار شدنم نشه اما انگار بیشعور تر ازاین حرفا بود..
_صحرا؟ بیدارشو.. ناهار بخوریم ..
بدون دستمو ازروچشمم بردارم خشک وجدی گفتم؛
_نمیخورم!
مهراد_ مگه دست خودته پاشو عصبیم نکن مامان اینا هم گرسنه هستن زشته..
_بروپایین مهراد حوصله شنیدن صداتو ندارم..
مهراد_ بامن درست حرف میزنی یا بزنم دندون هاتو خورد کنم تو حلقت؟
خانم ۳ماهه فرار کرده دوقورت ونیمشم باقیه.. توباخودت چه فکری کردی؟ فکر کردی باخوردن ۲تا دونه قرص فراموش میکنم چه آدم کثیفی هستی؟
مثل فنر نشستم وخیز برداشتم سمتش وتوی نزدیک ترین فاصله ازصورتش گفتم: واسه چی این آدم کثیفو نگهداشتی؟ واسه چی دست از سرم برنمیداری هر قبرسونی میرم دنبالم میای؟ واسه چی طلاقم نمیدی؟ هان؟ واسه چـــــی؟
مهراد_ تاعذاب هایی که به من دادی پس ندی طلاقت نمیدم.. میدونی که هیچ علاقه ای بهت ندارم ومیدونی که کسی رو توی زندگیم دارم که معنی عشقو میفهمه.. اما تو..
باپوزخند پراز نفرت نگاهم کرد وادامه داد: مجبوری تاهروقت که من بخوام باکسی که ازت متفره زندگی کنی! نگاهشو یه شیشه دوخت وادامه داد:
_همونطور که منو مجبور به اون زندگی فلاکت بار کردی.. مامان داره میاد سمت ما بخوای سلیته بازی دربیاری بد میبینی.. بالبخند پیاده شو..
داشتم آتیش می گرفتم.. داشتم نابود میشدم اما بجای لبخند پوزخند زدم..
_که ازمن متنفری؟هوم؟
فقط نگاهم کرد..
باشه ی آرومی گفتم وپیاده شدم..
خودت خواستی مهراد.. خودت استارت این بازی احمقانه رو زدی.. یه جوری اشکتو دربیارم که به پام بیوفتی..
مادرجون_ دخترم حرفاتونو بذارین توخونه هم وقت هست بخدا.. تلف شدیم ازگرسنگی..
نگاهی به مهراد انداختم وچشمکی بهش زدم وباناز خندیدم..
هنگ کرد.. میدونم چجوری از پا درت بیارم مهراد خان مهرآذر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #85 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#86
چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم تو چمدون چیدم
وقتی کارم تموم شد به طرف آرشام چرخیدم و گفتم:
_کار من تموم شد میتونیم بریم ......
آرشام سری تکون داد و با همدیگه از اتاق بیرون اومدیم
نمیدونم چرا آرشام از صبح سرسنگین شده و تو فکره
چمدون هام خیلی سنگین بود و حمل دو تا چمدون برام خیلی سخت بود
اما آرشام عین خیالش نبود حتی احساس میکردم داره بهم نگاه میکنه و میخنده
به زور چمدون ها رو داخل آسانسور گذاشتم
و با اخم ایستاده بودم که دیدم آرشام زیر زیرکی میخنده
با عصبانیت به طرفش چرخیدم و گفتم:
_چیه هی داری میخندی هان ؟؟
سریع خودشو جمع کرد و طوری که مثلا اون نخندیده
شونه هاش رو بالا انداخت گفت :
_چی میگی توهم زدی ها......
دستم رو به نشانه تهدید بالا آوردم و زیر لب خریدم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وده توجاده کنار یه رستوران بین راهی ایستاد.. منم که خودمو ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ویازده
ساعت نزدیکی های ۷غروب بود که رسیدیم خونه..
خونه ای که باتموم وجودم ازش متنفر بودم.. تمیز ومرتب بود.. این تمیزی کار مهراد نبود ویواشکی توی توالت اشک ریختم وقسم خوردم همون صحرایی بشم که مهراد جلوش اشک میریخت وزار میزد که دوستش داشته باشم..
بعداز گرفتن دوش نیم ساعته حسابی به خودش رسید ورفت بیرون..
خودمو بالباس هام سرگرم کردم تافکر کنه بهش توجهی نکردم وحواسم به رفتنش نیست..
بعداز رفتنش نشستم و باصدای بلند گریه کردم.. تماس های سبحان ومامان اینا تمومی نداشت.. وقتش بود بهشون بفهمونم من دیگه دختر اونا نیستم با عصبانیت گوشی رو جواب دادم:
_بـــــله؟
سبحان_ الو.. واسه چی جواب نمیدی؟ مردم از نگرانی..
_چون دلم نمیخواد جواب شماهارو بدم.. چون ازتون متنفرم.. چون نمیخوام صدای نحس هیچکدومتونو بشنوم.. شیرفهم شد؟
سبحان با لحنی غمیگن_ چرا؟
میخواستم بگم چون به این روزم انداختین.. چون پشتم نبودین.. چون ازخونه بیرونم کردین اما نگفتم.. وقتش نرسیده بود.. گفتم:
_چون ازتون خوشم نمیاد وشمارو مزاحم زندگیم میدونم.. دیگه به من زنگ نزنید نه تو نه سارا ونه اون مادرتون! خداحافظ..
قطع کردم وگریه کردم.. قطع کردم وضجه زدم اما محکم شدم.. با ریختن هرقطره اشک ریشه ی کینه هام محکم تر میشد.. خیلی دردناکه.. اینوفقط یه زن میتونه دردشو حس کنه که بدون شوهرش باکسی دیگه بیرونه و داره با اون خوش میگذرونه.. بااون شاده وازتو متنفره.. اما قسم میخورم به زانو درش بیارم.. قسم میخورم
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #86 چند تا لباس و کلاه گیس که تو کمد بود و مهران خریده بود رو هم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#87
_ببین من توهم نزدم بلکه یه آدم بیشعور اینجا هست
که نه تنها شعور نداره که به یک دختر کمک کنه بلکه بهش میخنده پس....
هنوز حرفم تموم نشده بود که اوک دستم رو که به نشانه تهدید بالا آورد بودم رو گرفت
دستم رو پایین آورد و منو هول داد .....
به دیواره آسانسور چسبوند وفاصله اش رو باهام نزدیک کرد ......
طوری که نفساش به صورتم برخورد میکرد
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم به چشام نگاه کرد و گفت :
_ببین مامور کوچولو وقتی ادعا میکنی
پلیسی باید زور و توانایی پلیسی رو هم داشته باشی
نه اینکه با برداشتن دو تا چمدون سنگین غر بزنی
در ضمن وقتی میبینی چیزی بهت نمیگم این به این معنا نیست که کم آوردم
بلکه حوصله ندارم با یه بچه کلکل کنم پس مراقب رفتار هات باش
بعد با انگشت اشاره اش ضربه ای به بینیم زد و با خنده ازم دور شد
تپش قلبم به قدری بالا رفته بود که نمیتونستم نفس بکشم
احساس گرمای شدید میکردم .....
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویازده ساعت نزدیکی های ۷غروب بود که رسیدیم خونه.. خونه ای ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_ودوازده
بعدازمدت ها امشب یه دل سیر به خودم رسیده بودم.. دلم میخواد مثل گذشته ها همیشه آراسته و خوش پوش باشم.. واسم مهم نیست مهراد الان چیکار میکنه مهم اینکه مهراد قراره چیکار کنه..
صدای زنگ درکه اومد سریع رفتم رژ لبمو تمدید کردم.. عمدا زنجیر در رو از پشت انداخته بودم که وقتی کلید میندازه نتونه در رو باز کنه.. این کارم واسه یه آدم شکاک ومریضی مثل مهراد یه پوئن مثبت بود!
یه کمم عطر زدم که زنگ دوم هم زده شد.. توآینه موهامو مرتب کرد و منتظر زنگ سوم شدم که دیدم پیاپی شروع کرد به زنگ زدن..
ساعت ۱۰شب بود واگه زود نمی جنبیدم آبروم جلودرو همسایه میرفت..
سریع از اتاق اومدم بیرون وباغرغر گفتم؛ کیه؟ جه خبرته؟ اومدم!
دروباز کردم ومهراد با اخم های توهم رفته اول بادیدنم ولباس باز تنم تعجب کرد بااخم گفت؛
_چرا درو باز نمیکنی؟ واسه چی پشت درو انداختی؟
بانفرت نگاهی چندشی بهش انداختم وگفتم:
_ببخشید یادم رفت واسه توالت رفتن از تو اجازه بگیرم!
پشت بند حرفم به طرف آشپزخونه رفتم و ازتوی کشوی دارو ها یه مسکن برداشتم.. سرم خیلی درد میکرد و با دیدن مهراد هم بدتر شد..
اومدم قرصو بخورم که دیدم دستم وسط راه توی دست مهراد اسیر شد.. با صدای آروم وبدون هیچ نفرتی گفت:
_تا2هفته نمیتونی هیچ قرصی بخوری!
دستمو کشیدم وگفتم:
_شما دکتری؟
باهمون لحن مهربون گفت:
_دکترت گفت..
_نمیتونم سرم درد میکنه.. قرصو خوردم و لیوانو سر جاش گذاشتم و بی تفاوت ازبغل مهراد که داشت با تاسف یاشایدم حسرت نگاهم میکرد رد شدم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #87 _ببین من توهم نزدم بلکه یه آدم بیشعور اینجا هست که نه تنها ش
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#88
به آرشام نگاه کردم که خنده ی پیروزمندانه ای میزد
سریع به خودم اومدم و با تلنگر به خودم گفتم
(پریا چت شده کجاست اون پریایی که هیچکس نمیتونست جوابش رو بده
الان در برابر این بچه سوسول کم آوردی؟
باید یه کاری کنی که به غلط کردن بیوفته
ازش متنفر بودم چون هر بار سعی میکرد تحقیرم کنه
باید ادبش کنم خودراضی عوضی نمیدونم به چیش مینازه )
چشم غره ای نثارش کردم که اخم جای خنده اش رو گرفت
با باز شدن در آسانسور زود تر از من چمدون هام رو برداشت و آروم زیر گوشم گفت :
_یه وقت فک نکنی به خاطر تو چمدون ها رو برداشتم ها چون سخت در اشتباهی،
الان میدونم که آدم صمدی اینجاست.....
تعقیبمون میکنه باید طوری رفتار کنم که شک نکنه
بعد به راحتی چمدون من رو به همراه چمدون های خودش برداشت
با عصبانیت پشت سرش حرکت کردم....
به طرف پذیرش رفتیم و آرشام تسویه حساب کرد
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودوازده بعدازمدت ها امشب یه دل سیر به خودم رسیده بودم.. دلم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وسیزده
رفتم جلوی تلویزیون نشستم و ازظرف میوه ها پرتقال وسیب برداشتم ومشغول پوست کندن شدم..
صدای زنگ گوشی مهراد یه لحظه پشیمونم کرد که چرا دارم باکسی که سرش جای دیگه ای گرمه زندگی میکنم وتلاش میکنم...
اما باشنیدن صدای مهراد که مخاطب رو مادر صدا میزد آروم شدم..
خدالعنتت کنه که یک سال از عمرمو تباه کثافت کاری های خودت کردی!
دلم میخواست دوباره برم درس بخونم.. دلم میخواد برگردم دانشگاه وخودمو با درس خوندن سرگرم کنم و حیف که خیلی وقته از کلاس ها غافل موندم و باید چند ماه صبر میکردم..
سیب هارو تکه کردم و یه دونه دهنم گذاشتم وگوشامو تیز کردم ببینم مهراد چی میگه..
مهراد_ اون قضیه یه چیز تموم شده و من سرقولم هستم..
_وای مامان جان بخدا جایی بودم کار داشتم چرا اینقدر ذهنت منحرفه آخه؟
_باشه... چشم.. به ترلان همه چی رو توضیح دادم..
باشنیدن اسم ترلان سیبی رو که داشتم می جوییدم تودهنم ثابت موند..
پس مادرشم با ترلان کنار اومده.. چه خوب.. این عالیه.. معلومه که کنار میاد.. کی با خواهر زاده اش مخالفت میکنه که این بکنه..
از همتون متنفرم.. بشقابمو محکم کوبیدم روی میز و به سمت اتاقم رفتم.. مهراد توی اتاق بود وبااشاره ی دست بهش فهموندم گم بشه بیرون..
مهراد_ مامان من بعدا بهت زنگ میزنم.. خداحافظ
گوشی رو قطع کرد و به سمت کمد لباس هاکه بعدازظهرخالیش کرده بودم رفت..
مهراد_ لباسام کو؟
_تواتاق خودته.. بیا برو بیرون میخوام بخوابم..
مهراد_ واسه چی لباس هامو جابجا کردی؟ اینجا اتاق منه مشکلی داری خودت برو!
دست هام میلرزید.. دلم میخواست با ساطور به جونش بیوفتم وقیمه قیمه اش کنم..
باهمون صدای لرزون وبدنی که تموم اعضاش میلرزید گفتم:
_برو بیرون مهراد تا بلایی سر خودت و اتاقت و خودم نیاوردم..
بالحنی موزی گفت:
_شام نداریم؟
عصبی داد زدم_ کوفتم نداریم میری بیرون یا دست به کار بشم؟
ازاتاق زد بیرون زیرلب گفت؛
_جن داره بدبخت..
میلرزیدم.. هیچوقت فکر نمیکردم شنیدن یه اسم اینقدر اذیتم کنه..
از اون مادرشم دیگه متنفرم.. ازهمشون متنفرم..
خودمو انداختم توی تخت و به تک تک دوست های قدیمیم اس ام اس دادم..
یه طومار مخاطب داشتم وفقط ۵ نفرشون جواب دادن و خطشون روشن بود..
واسه فرداشب قرار گذاشتیم که بیرون همدیگه رو ببینیم..
مهراد خان ببین کاری میکنم فرداشب توهم مثل امشب من ازعصبانیت بلرزی یانه!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسیزده رفتم جلوی تلویزیون نشستم و ازظرف میوه ها پرتقال وسیب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_وچهارده
باهرجون کندنی بود خودمو خوابوندم وسعی کردم به بلاهایی که میخوام به سرش بیارم فکرکنم!
صبح وقتی بیدارشدم ساعت ۱۲ظهر بود.. بادیدن ساعت چشمام چهارتاشد.. من چرا این همه خوابیدم!!!!!!
گلوم چرا میسوزه؟ آخ فکرکنم سرما خوردم خدایا چه وقتش بود آخه..
ازجام بلندشدم، اول رفتم توی حال ووقتی دیدم آقا تشریف ندارن رفتم تا دست وصورتمو بشورم..
طبق عادت گند همیشگیم که وقتی سرما میخوردم آب ریزیش بینی شدید داشتم دماغم شروع به روغن ریزی کرده بود!
آب دماغمو با حرص بالاکشیدم وعصبی گفتم: چه وقت سرما خوردن آخه!!!
توی آینه ی سرویس بهداشتی به خودم نگاه کردم.. نوک دماغم قرمز شده بود و
آرایش دیشبم دست نخورده روی صورتم مونده بود فقط یه ذره ریملم ریخته وصورتم چرپ شده بود..
با وسواس صورتمو چندبار شستم و مسواک زدم..
برگشتم تواتاقم وتوی آینه به خودم نگاه کردم..
تازه متوجه لباس خوابم شدم..
هنگ کرده به لباسم نگاه کردم.. من دیشب وقتی خوابیدم این لباس تنم نبود!!!
به رختوابم وبالش مهراد نگاه کردم! چرا هیچی یادم نمیاد؟ باحرص چندبار پامو کوبیدم زمین ومیون دندون های کلید شده گفتم:
_لعنتی لعنتی دارمممم برات!
سرم دوباره درد گرفته بود.. احتمالا بخاطر سرماخوردگی بود!
رفتم که از آشپزخونه قرص بردارم که کلید توی در چرخید ومهراد با کلی خرید وارد خونه شد!
بادیدنش چشمامو ریز کردم.
_بیا اینا رو (مشما های خرید) ببر تو آشپرخونه برم بقیه خرید هارو بیارم!
_واسه چی تو تخت من خوابیدی؟ هان؟
مشماهارو روی اپن آشپزخونه گذاشت وبا سردترین لحن ممکن گفت:
_مشکلی داری میتونی تشریف ببری اتاق بغل دست! من بخاطر تو زندگی رو به خودم زهر نمیکنم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #88 به آرشام نگاه کردم که خنده ی پیروزمندانه ای میزد سریع به خودم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#89
بعد دوباره چمدون ها رو برداشت در ماشین رو باز کرد
چمدون ها رو داخل ماشین گذاشت .....
منم تو ماشین نشستم آرشام ماشین رو روشن کرد و به طرف ویلای صمدی حرکت کردیم
مخفیانه به آینه نگاه کردم که دیدم آدم صمدی
با همون موتور سیاه رنگ داره تعقیبمون میکنه
پوف کلافه ای کشیدم و خواستم به خیابون ها خیره بشم که آرشام با خنده گفت:
_به این راحتی خسته شدی کوچولو؟؟
اگه نمیتونی از الان اعلام کن و انصراف بده
چون صددرصد دیر یا زود با کارهات
باعث از بین رفتن عملیات میشی پس هر چه زودتر بهتر
با خشم بهش نگاه کردم و گفتم:
_ببین پدر بزرگ داری رو اعصابم راه میری
اگه آدم صمدی تعقیبمون نمیکرد خوب میدونستم چطوری ادبت کنم
حرف زدن با تو رو اصلا دوست ندارم
چون هر چقدر با یه آدم بیشعور حرف بزنی باعث میشه عصبانی تر بشی
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀