eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.9هزار دنبال‌کننده
395 عکس
312 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #103 نه من به هیچ عنوان نمیزارم قلبم تحت تسلط این دختره دربیاد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به طرف پارچ آبی که روی عسلی بود رفتم با خنده ی بدجنسانه ای پارچ رو از روی میز برداشتم بالا سر آرشام گرفتم با صدای نسبتا بلندی گفتم:_۱و ۲ و۳ و پارچ آب رو که معلوم بود سرده رو سر آرشام خالی کردم آرشام با وحشت از جاش بلند شد و همونطوری که آب از سر و صورتش می‌چکید گفت: _چه خبره چی شده؟؟وقتی دید من از خنده ریسه رفتم تازه فهمید که چی شده برای همین با عصبانیت و اخم به طرفم اومد از چشاش خشم میبارید برای همین هر قدمی که به طرفم میومد یه قدم عقب تر میرفتم تا اینکه به دیوار برخورد کردم آرشام جلوم ایستاد و گفت: _این کار رو تو کردی؟؟چهره ی مظلومانه به خودم گرفتم همون چهره ای که همه ی افراد با این چهره دلشون به حالم میسوخت لبام رو ورچیدم و گفتم:_خب چیکار کنم؟ هر چقدر صدات کردم از خواب بلند نشدی(انگار دروغ واجبه) آرشام که فهمیده بود دروغ میگم خنده اش گرفته بود : _آهان پس صدام کردی و بلند نشدم هان؟، سریع سری تکون دادم که گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_پنج صحرا: ساعت ۳ونیم صبح بود ومهراد هنوز برنگشته بود..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اکبری_ خانم مهرآذر خواهش میکنم دروباز کنید چی شده؟ بازکنید درو! به خودم اومدم.. داشتم میلرزیدم.. گریه میکردم وضجه میزدم.. هرچقدر زنگ خونه زده شد باز نکردم تا خسته شد ورفت.. خدالعنتت کنه مهراد.. خدا لعنتت کنه عوضی! اونقدر گریه کردم و لرزیدم که همه جا تاریک شد.. باصدای ترسیده ی مهراد چشم باز کردم.. مهراد_ صحرا؟ چشماتو باز کن.. صحرا جان توروخدا باز کن چشماتو.. اینجا چه خبرشده؟؟ چشم باز کردم وبادیدنم تند تند وخداروشکر میکرد.. مهراد_ چی شده؟ چرا اینجوری شدی؟ صدامو میشنوی صحرا؟ _ازخونه ام برو بیرون! هنگ کرده پرسید_ چی شده؟ مهراد_ صحرا قربونت بشم.. خانمم چی شده چه بلایی سرخودت آوردی؟ اکبری چی میگه؟ چه اتفاقی افتاده خواهش میکنم بهم بگو! _ولم کن عوضی.. برو همون قبرستونی که دیشب بودی.. ولم کن میگم! مهراد_ من دیشب.. دیشب شرکت کارم طول کشید.. نذاشتم ادامه ی حرفشو بزنه وبا تموم قدرتم کوبیدم توی صورتش! _دروغ نگوووو! لعنتی دروغ نگو.. بابهت اسممو صدا زد.. _صحرا... _خودم با ترلان حرف زدم.. وقتی از خستگی خوابت برده بود عشقت گوشیتو جواب داد.. خودم باهاش حرف زدم عوضییی! مهراد_ صحرا توضیح میدم.. بخدا همه چی بر علیه من شده.. به زور خودمو ازش جدا کردم بلند شدم.. _همه چی ثابت شد.. نمیخوام بهم دروغ بگی.. فقط برو.. دستمو گرفت و باچشمایی که التماس توش موج میزد نالید: _صحرا التماست میکنم به حرفم گوش کن.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #104 به طرف پارچ آبی که روی عسلی بود رفتم با خنده ی بدجنسانه ای
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _حیف که الان نمیتونم تلافی کنم چون منتظرمون هستن اینو بدون که یکی طلبت به زودی این کارت رو جبران میکنم بعد به طرف اتاقی که لباس هامون اونجا بود رفت اداش رو در آوردم و گفتم: _آره جون خودت پسره ی بیشعور و تخس شیطونه میگه بیخیال عملیات بشم و بزنم اینجا لهش کنم چند دقیقه کوتاهی گذشته بود که آرشام با لباس های تمیز و مرتب از اتاق بیرون اومد به من نگاه کرد و گفت:_چیه؟؟ هنوز که اونجایی نمیخوای بیای؟؟ سری به طرفش رفتم لباس هام مناسب بود و تازه پوشیده بودم برای همین ترجیه دادم با همون لباس ها برم با همدیگه از اتاق بیرون اومدیم خواستم به طرف پله ها برم که آرشام دستش رو به طرفم دراز کردگفت: _دستامو بگیر باید خودمون رو صمیمی نشون بدیم عین زوج های عاشق چشم غره ای نثارش کردم و با تردید دستش رو گرفتم از پله ها پایین اومدیم و به طرف میز غذاخوری که مهران و بنیتا و صمدی دورش نشسته بودن و منتظر ما بودن رفتیم وقتی ما رو دیدن مهران لبخندی زد و سری تکون داد که یعنی آفرین همینطوری رفتار کنین رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_شش اکبری_ خانم مهرآذر خواهش میکنم دروباز کنید چی شده؟ ب
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 قطره اشکم روی لباسم چکید.. با صدایی که بخاطر سرماخوردی وجیغ هادیشبم کیپ شده بود گفتم: _نمیخوام به حرفات گوش کنم مهراد.. نمیخوام دیگه دروغ بشنوم.. من عطاتو به لقات بخشیدم! دستمو ازدستش کشیدم و رفتم توی اتاق.. تموم خونه به هم ریخته.. تموم خونه شیشه خورده.. این خونه چقدر واسم نفرت انگیز شده بود.. پراز خاطرات تلخ وروز های تلخ ترازاون... مهراد اومد توی اتاق.. با غم نگاهم کرد گفت: _چیکارکنم باور کنی صحرا؟ _میخوای باورت کنم؟ باحسرت دستشو توی جیبش گذاشت وباصدایی پراز غم گفت: _میخوام! _گورتو گم کن اززندگیم.. این تنها چیزیه که میتونم باور کنم که دیگه عذاب هام تموم میشه! نگاهی پرمعنا بهم انداخت و سرشو پایین انداخت و رفت بیرون! بازهم شروع کردم به گریه کردن.. خدایا بس نبود این همه گریه؟ این همه غم‌؟ این همه خون جگر خوردن؟!!! نمیدونم چقدر گذشته بود که باصدای زنی ازخواب بیدارشدم! زن_ صحرا خانم..دخترم؟ عزیزدلم؟ بیدار میشی شام بخوری؟ حالم خیلی بدبود.. انگار سنگینی تمام دنیا روی سینه ام بود.. باصدایی خفه ای پرسیدم: _توکی هستی؟ زن که توی سن وسال مادرم بود گفت: _خاتون. مستخدم جدیدم دخترم.. پاشو ببین خونتو چقدر تمیز کردم.. شبیه بهشت شده.. _مهراد کجاست؟ _آقا تواتاقشون هستن.. گفتن بیام بیدارتون کنم غذا بخورین! به سختی توجام نشستم ودرحالی که از شدت سر درد گردنمو مالش میدادم گفتم: _میشه واسم مسکن بیاری؟ حالم خوب نیست! خاتون_ البته که میارم.. صداتم گرفته اول یه چیزی بخور ته دلتو گرم کنه بعد بهت داروهاتو میدم! اونقدر گرسنه بودم که اصلا دلم نمیخواست مخالفت کنم.. مثل بچه ها که دنبال مادرشون راه میفتن دنبالش راه افتادم.. خونه از تمیزی برق میزد.. میز عسلی ها عوض شده بودن.. ازهمه مهم تر بوی غذایی بینیمو نوازش میکرد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #105 _حیف که الان نمیتونم تلافی کنم چون منتظرمون هستن اینو بدون
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 صمدی به طرفمون چرخیداما وقتی دست های گره خورده ی ما رو دید اخم کرد بنیتا هم اخم کرد دور میز نشستیم و مشغول غذا خوردن شدیم بعد از تموم شدن غذا دور شومینه نشسته بودیم آرشام سعی داشت با حرف زدن از صمدی حرف بکشه از کارهایی که میکنن بیشتر سر دربیاره منم دیدم بیکارم برای همین پیش بنیتا رفتم و کنارش نشستم بنیتا به فکر فرو رفته بود حتی حواسش بهم نبود دستم رو جلوی صورش تکون دادم و گفتم: _تو فکری چیزی شده ،؟ خیره به آرشام گفت: _یه احساس عجیبی دارم _چرا؟؟ بنیتا سریع خودش رو جمع کرد و گفت : _هیچی بابا فکرم درگیر مهمونیه دارم هذیان میگم پس اینطور وای تصورکن بنیتا عاشق آرشام بشه بعد اینا ازدواج کنن چقدر جالب میشه ناخودآگاه لبخند رو لبم نمایان شد چند دقیقه بعد بنیتا با عشوه به طرف صمدی رفت همونطوری که به آرشام نگاه میکرد گفت: _عشقم نمیریم برای شب خرید کنیم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_هفت قطره اشکم روی لباسم چکید.. با صدایی که بخاطر سرماخو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بامهربونی گفت: ببخشی دخترم من تو کارهات فضولی کردم.. واسه آشپزی ازآقا مهراد هم کمک گرفتم بدون اجازه دست به چیزی نزدم! _خواهش میکنم.. مشکلی نیست! روی صندلی نشستم و یه کم بعد یه کاسه سوپ جلوی دستم گذاشت گفت: _سوپ مرغه دخترم امیدوارم خوشت بیاد تمام تلاشمو کردم که خوشمزه اش کنم! آروم تشکر کردم و قاشقمو برداشتم ویه کم ازسوپ خوردم.. گرمیش معده مو مالش داد.. ۳روز بود چیزی نخورده بودم.. چنددقیقه بیشتر نشد که میز پر از غذاشد.. قرمه سبزی ولوبیا پلو..سوپ وسالاد وسبزی خوردن ودوغ و... چشمام اونقدر گریه کرده بودم میسوخت وشک نداشتم ورم کرده.. صدای مهرادرو ازپشت سرم شنیدم: _دستت دردنکنه خاتون خانم.. خاتون_ نوش جونتون آقا بفرمایید بشنید امیدوارم دوست داشته باشید! اومد صندلی کنارم نشست ودستشو روی پیشونیم گذاشت وگفت: _خانمم خوبی؟ چه رویییی داره بیشعور! دلم میخواست تموم سوپو روی سرش خالی کنما! جوابشو ندادم که روبه خاتون کرد وگفت: _خاتون خانم داروهاشو میدی بهش بدم؟ خاتون_ بله آقا حتما.. _خودم میخورم! مهراد بی توجه به حرفم توی بشقابم برنج ریخت و یه کمم خورش روش ریخت! _تند تند بخور رنگت پریده یه کم جون بگیری وگرنه مجبورم ببرمت واست سرم بزنن! دستمو ازروی گرفت که دستمو کشیدم وآروم گفتم: _به من دست نزن! خاتون داروهامو جلوی مهراد گذلشت ومهراد طبق دستوری که روشون بود از بسته هاشون درآورد جلوم گرفت: _بیا قربونت بشم بخور که زود خوب بشی! بی توجه به چرت وپرت هاش قرص هامو خوردم و کم کم مشغول غذاخوردن شدیم.. گرسنه ام بودو واقعا وقت قهر کردن با شکمم نبود.. خاتون به خواست مهراد با ما غذا خورد.. وسطای غذام بودم که مهراد گفت: _دستت دردنکنه خاتون دست پختت عالیه. خاتون_ نوش جونتون باشه! مهراد_ ۲روز دیگه سالگرد ازدواج منو صحراس.. میخوام مهمونی بگیرم ازالان بگم همه ی غذاهاش به عهده ی شما! خاتون نگاهشو به من دوخت وگفت: الهی عزیزدلم.. انشاالله همیشه خوشبخت باشین وبه پای هم پیرشین.. به روی چشمم سنگ تمام میذارم! اما من خشکم زده بود.. سالگرد ازدواجمون.. مهمونی!! پس یادش بود.. اما مهمونی.. ازچی حرف میزد؟ کدوم مهمونی؟ باتعجب نگاهش کردم که دستمو گرفت وبالبخند غمگینی گفت: _بزرگ ترین وخوشحال کننده ترین کادوی عمرتو بهت میدم! قول میدم خوشحال میشی!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #106 صمدی به طرفمون چرخیداما وقتی دست های گره خورده ی ما رو دید اخم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 صمدی اخم کرد و گفت: _چرا عزیزم میریم یا خدا چرا اینا اینطوری رفتار میکنن؟؟یکیش به آرشام نگاه میکنه و یکیش هم اخم میکنه صمدی رو به آرشام کرد و گفت: _آرشام شما هم میاین؟برای پریا خانوم نمیخوای لباس بخری؟ آرشام به اجبار سری تکون داد و گفت: _چرا ما هم میایم من و مهران به زور جلوی خودمون رو گرفته بودیم که نخندیم صمدی و بنیتا به طرف اتاقشون رفتن وقتی مطمئن شدیم که رفتن من و مهران زدیم زیر خنده به طرف مهران رفتم و با خنده گفتم : _اینا همیشه اینطوری باهمدیگه رفتار میکنن؟؟؟ مهران هم با خنده گفت: _نه بابا تا قبل از اینکه شما بیاین خیلی عاشقانه رفتار میکردن اما الان نمیدونم چی شده خندیدم و گفتم : _من میدونم چی شده مهران چشمکی زد و گفت : _چی شده؟ به آرشام که با تعجب نگام میکرد اشاره کردم و گفتم : _بنیتا عاشق آرشام شده همزمان با مهران زدیم زیر خنده رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_هشت بامهربونی گفت: ببخشی دخترم من تو کارهات فضولی کردم.
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 تواتاقم به گوشه ای زل زده بودم و توی گذشته ام غرق بودم... فردا سالگرد ازدواجی بود که یه روزایی منو مهراد آرزوشو داشتیم.. ازدواجی که توی رویاهامون بود وواسش لحظه شماری میکردیم.. ازدواجی که واسم اجبار شد و زندگی که واسم جهنم شد.. عشقی که واسم کابوس شد! صدای دراتاق اومد.. خاتون بود.. بااجازه ای گفت ووارد شد.. انگار خاتون هم طلسم این خونه شده بود.. ازدیروز افسردگی گرفته و خنده از لبش پرکشیده.. شاید خاتون میدونه عزا دار دلم هستم.. شاید میدونه به خاک سپاری دلم اومده و یه حرمت عزای قلبم سکوت کرده.. خاتون_ صحرا خانم؟ دارم لباس هارو میندازم توی لباسشویی، لباسی هست که لازم باشه بادست بشورم؟ یا لباسی هست که ازیادم رفته باشه واسه شستن؟ همونطور که زانوی غم بغل کرده بودم و به انگشت های پام خیره شده بودم گفتم: _نه! فکرنکنم دیگه چیز باارزش داشته باشم! خاتون_ شما نمیخوای بری واسه فردا کادویی، لباسی، تدارکی، چیزی تهیه کنی؟ پوزخند زدم.. بهش زل زدم وگفتم: _نه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #107 صمدی اخم کرد و گفت: _چرا عزیزم میریم یا خدا چرا اینا اینطور
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام با حالت خاص و مغرورانه ای گفت: _بهش حق میدم چون همه دختر ها عاشقم میشن مهران خندید و زیر لب طوری که من و آرشام بشنویم گفت: _آره جون خودت تا من هستم کی تو رو نگاه میکنه آرشام با خنده کوسن مبل رو برداشت و به طرف مهران پرت کرد منم برای اینکه بیشتر آتیشش بزنم گفتم : _والا مهران راست میگه اگه من دخترم به نظرم جذابیت نداری بعد خودم ترکیدم از خنده آرشام بااخم نگام کرد بعد با عصبانیت از جاش برخاست و گفت : _جذابیت رو بهت نشون میدم بعد به طرف پله ها رفت رو به مهران گفتم:_وای دلم خنک شد نمیدونم چرا وقتی حرصش میدم دلم خنک میشه مهران _فاتحه ات رو بخون آرشام کینه ای هست تلافی میکنه ها مواظب خودت باش _نه بابا اصلا برام مهم نیست نمیتونه کاری بکنه مهران_از ما گفتن بودبعد از جاش برخاست و ادامه داد: _من میرم خونه ام شب میبنمتون با ناراحتی گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_نه تواتاقم به گوشه ای زل زده بودم و توی گذشته ام غرق بو
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 اومد کنارم ودستمو گرفت و با مهربونی گفت: _به من دخالت کردنش نیومده دخترم اما خیلی دلم میخواد بدونم چرا اینقدر توچشمای قشنگت غصه جمع شده! خودمو جمع وجور کردم تا بتونه روی تخت بشینه.. بالبخند پراز حسرت گفتم: _دعوامون شد... خاتون_ آی قربونت بشم دعوا که نمک زندگیه.. زن و شوهر اگه دعوا نکنن جای تعجب داره! بخاطریه دعوای کوچولو دلت میاد مردی روکه اونقدر عاشقته ازخودت برنجونی؟ _نه دلم نمیاد.. خاتون_ پس پاشو.. پاشو به دوستات، به خانواده ات، زنگ بزن وهمه رو باافتخار دعوت کن.. خرید کن وواسه شوهرت کادو بخر! پاشو دخترم.. خندیدم.. غمیگن تر از همه ی عمرم خندیدم.. خاتون از کدوم خانواده و شوهر حرف میزد؟ شوهری که ۲شب پیش کنار عشقش بی خیال از اینکه زنش تو خونه تنهاس گذرونده بود یا خانواده ای که ازخونه بیرونم کردن؟ خاتون_ شوهرت مرد خوبیه قدرشو بدون دخترم! بی اراده گفتم: _یه روزی خدای روی سرزمینم بود! دلم واسه درد ودل کردن با نارگل تنگ شده بود.. کاش می شد الان پیش نارگل بودم و کنار اون برکه از غم های دلم بگم! بدون اینکه به خاتون فرصت حرف زدن بدم از جام بلندشدم واتاقو ترک کردم.. راستی مهراد کجا بود؟ ازصبح ندیده بودمش.. حتما پیش عشقشه.. آخ خدایا چه دل تنگه این جمله واسه یه زن!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥