eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.8هزار دنبال‌کننده
431 عکس
347 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #216 انگار توان پس زدنش رو نداشتم .... همونطوری بی حرکت بهش نگاه م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چیز لازم رو برداشته بودیم و عکس برداری کرده بودیم آرشام دستاش رو به طرف دستگیره برد هر چقدر تلاش کرد در باز نشد دیگه نا امید شد و با کلافگی گفت: _خدا لعنتشون کنه در رو قفل کردن با ترس و لرز به طرف در رفتم و خر کاری کردم در باز نشد اشک تو چشمام جمع شده بود... حالا چیکار کنم .... آرشام با تعجب به حرکاتم نگاه میکرد احساس میکردم نفسم بالا نمیاد به سختی نفس میکشیدم دستام رو روی قفسه سینه ام گذاشتم و سعی کردم نفس بکشم اشکام بی اراده از چشام سرازیر میشدن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهفت همین که کنارش رفتم قلبم آروم گرفت.. آخ خدا... چه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم... به ساعتم نگاه کردم وبادیدن عقربه ها که 8ونیم صبح رو نشون میداد باصدای بلند گفتم؛ _وای خاک به سرم شد خواب موندیم.. باشنیدن صدای بلندم ترسیده چشماشو به سختی باز کرد وگفت؛ _چی شده؟ _از پرواز جا موندیم.. حتما الان همه رو نگران وعصبی کردیم.. با آرامش درحالی که چشماشو می مالید گفت: _نترس جا نموندیم.. _چی چی رو جانموندیم؟ بلیطمون ساعت 8 بوده! دستمو کشید و به زور کشیدم و بازهم باهمون آرامش گفت: _بلیط هارو من گرفتم ساعتشم 2بعدازظهره حالا میذاری بخوابیم یانه؟ وای خدایا شکرت..نفس عمیقی کشیدم.. اما دیگه اصلا روم نمیشد یک ثانیه دیگه هم کنارش بمونم.. باخجالت بلندشدم وگفتم: _من برمیگردم عمارت.. بدون حرف فقط نگاهم کرد.. چشمامو ازش دزدیدم وسریع آماده شدم.. _میری؟ درحالی که به زمین نگاه میکردم گفتم: _بهتره جدا جدا بریم نمیخوام.... میون حرفم پرید وگفت: _اوکی میتونی بری.. بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم راه عمارت رو درپیش گرفتم و باقدم های بلند از اونجا دورشدم.. اما تمام حواسم توی اون اتاقک جامونده بود.. بافکرکردن ویادآوری دیشب قندتودلم آب میشد وهیجان به سراغم میومد.. قدم هامو تند تر کردم وشروع کردم به دویدن.. خدایا شکرت.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #217 بعد بدون هیچ حرفی به طرف در رفت ساکش دستش بود ..... همه چی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با ترس به طرفم دوید ، بازوم رو گرفت و با چشمانی نگران گفت: _پریا چت شد؟چرا اینطوری میکنی ؟ همونطوری که سعی میکردم نفس بکشم گفتم: _فوبیای..فضای..بسته دارم... اگه بفهمم در جایی بسته است .... نمیتونم نفس بکشم... باید حواسم پرت بشه گلوم رو چنگ میزدم تا بتونم نفس بکشم آرشام موهام رو نوازش میکرد و سعی میکرد آرومم کنه اما من وضعیتم بدتر میشد.... آرشام یهو لب هاش رو ،روی لبم گذاشت بی حرکت ایستادم....... نمیدونستم چیکار کنم...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_وهشت باتابش مستقیم نور خورشید به چشمم چشمامو باز کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دیدم.. اما باید از در پشتی که به حیاط خلوت راه داشت وارد خونه میشدم.. اومدم برم سمت در پشتی که صدای عصبی آرشا باعث شد سرجام میخکوب بشم.. _هیچ معلوم هست کجا غیبت زده؟؟ باچشمای گرد شده به سمتش برگشتم وبا من من سلام کردم.. _سلام.. من.. من همین دورو برا.. اومد نزدیکم.. اخم کرده بود.. انگار خیلی عصبی بود.. _اصلا معلومه داری چیکار میکنی؟ میدونی آقا میثم ازدیشب خون منو توی شیشه ریخته که دختر مردم امانت بود وفلان بود؟؟؟؟؟ _معذرت میخوام.. _بامعذرت خواهی جنابعالی چیزی درست نمیشه از کنار من تکون نمیخوری تا برگردیم تهران اونوقت هرکاری خواستی بکن! میدونستم میثم چه اخلاق تند و تلخی داره.. خجالت زده دنبالش راه افتادم.. سمانه با دیدنم با خوشحالی اومد وبغلم کرد.. _کجایی آخه تو؟ نمیگی من سکته میکنم؟ باچشم دنبال فرشته میگشتم اما با برج زهرماری به نام آقا میثم روبرو شدم! _چطوری صحرا خانم؟ خوش میگذره؟ باتعنه حرف میزد.. سرمو پایین انداختم وسلام کردم! اومدم توضیح بدم که بردیا و کاظمی و چندمرد دیگه به سمتمون اومدن.. میثم گفت: _حرف هامون بمونه واسه بعد.. تابرمیگردم آماده باشید ورفت.. بردیا با دیدنم لبخند زد وصبح بخیرگفت.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #218 به دیوار تکیه دادم.... اراده کارهام دست خودم نبود آرشام با
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم نفس بکشم نمیدونستم چیکار کنم..... آرشام لبام رو میبوسید وقتی نفس کم اورد پیشونیش رو ،روی پیشونیم گذاشت....... و ناخودآگاه لبخند زد مات و مبهوت بهش نگاه میکردم من چقدر دیوونه بودم...... پسره هوس باز رو اجازه دادم ازم سو استفاده کنه دوباره اشک تو چشام حلقه زد اشکام بی وقفه از چشام سرازیر میشدن آرشام ازم دور شد هول نگام کرد.... دستاش رو روی صورتم گذاشت اینکارش تلنگری بود که به خودم بیام با دستای لرزان هولش دادم ...... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وپنجاه_ونه نمیدونم چقدر دیگه دویدم که خودمو جلوی در عمارت دی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده ای دارید بانو! اومدم جواب بدم که آرشا بجای من جواب داد؛ _نظر لطف شماست بردیا جان.. سمانه دستمو گرفت وگفت: _اگه اجازه بدید من وصحرا میریم واسه ظهر آماده بشیم! بی حوصله دنبالش راه افتادم و قبل از رفتن بی توجه به اخم های آرشا لبخندی دندون نما بهش زدم وگفتم: _اخم نکن دیگه مهربون.. چشم غره ای بهم رفت که سریع نگاهمو دزدیدم وبا سمانه رفتم.. _میدونستم بامهرادی اما به کسی لو ندادم.. _فرشته کجاست؟ _بااون قشرقی که دیشب به پا کرد قرص خواب انداختیم توحلقش که خفه خون بگیره الانم مثل خرس خوابیده! _دیشب چی شد؟ درحالی که ابروهاشو بالا وپایین مینداخت گفت؛ _اینو من باید ازتو بپرسم! _سمانه لطفا.. بهم بگو دیشب بعداز رفتن من چه اتفاقی افتاد.. _هیچی بابا.. قبل ازاینکه عفریته خانم آبرومونو ببره میثم خفه اش کرد اونقدر عصبی بود که منم ازش حساب بردم! _حالا چطور توچشماش نگاه کنم.. _اون باید خجالت بکشه نه تو! یادت نره مهراد شوهرت بوده! حالا بگو دیشب چی شد که اون مقلطه رو به پاکرد؟ _منو مهرادو باهم دید! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #219 ناخودآگاه چشم هام رو بستم ..... حواسم پرت شده بود و میتونستم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت: _چی شد؟ پریا اگه بهم حسی نداری من معذرت میخوام فک میکردم دوستم داری...... وقتی گفتی باید حواست پرت بشه چیزی به ذهنم نرسید عصبانیت تو چشام موج میزد ....... با مشت به سینه اش ضربه زدم و با گریه میگفتم : _تو یه لاشی بی همه چیز هستی ، این حرفا رو هر روز به یکی میزنی چه جوری به خودت اجازه میدی از من سواستفاده کنی؟ منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم چه برسه به این لاشی بازی ها آشغال تر ازتو بازم خودتی همونطوری به قفسه سینه اش ضربه میزدم چشای آرشام هم پر اشک بود با صدای اندوهگین گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت _صبح شماهم بخیر.. _حتی بدون آرایش هم زیبایی خیره کننده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای بلند گفت: _چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟ _هیس .. واقعی! _منو بگو فکرمیکردم دعواتون شده باز! شبم باهم بودین؟ نباید که همه چی رو عمومی میکردم.. _نه بعداز دیشب ندیدمش! _وا؟؟؟ پس مهراد کجاست؟ وقتی اومدیم مهراد ازخونه زد بیرون! _اما پیش من نبوده.. _خاک به سرم.. نکنه خودکشی کرده پسرمردم! _فکرنکنم.. چشماشو ریز کرد وچپ چپ نگاهم کرد... واسه عوض کردن بحث رفتم سراغ چمدونم و گفتم: _باید قبل رفتن دوش بگیرم توهم میخوای حموم بری؟ لباس هاتو جمع کردی؟؟ _بله لباس هامو جمع کردم اصلانم متوجه نشدم بحثو عوض کردی! راحت باش! خندیدم وبا برداشتن حوله ام وارد حموم شدم وگفتم: _زود برمیگردم! چون عجله داشتم وان رو پر نکردم و ازش دوش استفاده کردم.. ده دقیقه ای دوش گرفتم واومدم بیرون.. سمانه نبود.. انگار رفته بود توی اتاقش.. لباس های مرتب پوشیدم و موهامو سشوار کشیدم.. ساعت 10 شده بود ومهراد هنوز نیومده بود.. شایدم اومده.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #220 اما از جاش تکون نخورد و با ناراحتی گفت: _چی شد؟ پریا اگه بهم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _چرا از خودت حرف میزنی من همش تو عملیاتم..... چطوری میتونم هر روز به یه دختر این حرفا رو بزنم ؟ با گریه و صدای بلند گفتم: _دروغ نگو خودم امروز دیدم تو اتاق صمدی با بنیتا قرار گذاشتی ...... اشوه های بنیتا رو با چشم های خودم دیدم آرشام دستام رو که به سینه اش میزدم رو گرفت .... و روی سینه اش نگه داشت و با نگرانی گفت: _من به بنیتا نزدیک شدم ،.... کاری باهاش کردم،؟،،؟؟؟؟؟ حرفی از عشق و دوست داشتن گفتم؟ به فکر فرو رفتم حق با آرشام بود هیچ کاری نکرد ولی با بنیتا که قرار گذاشت فکرم رو به زبون آوردم سرم رو پایین انداختم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_ویک باصدای بلند گفت: _چــــــــــی؟؟؟ الکی؟؟؟ _هیس .. و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 داشتم آرایش میکردم که دراتاقم باز شد وفرشته اومد داخل.. بااینجور آدما باید مثل خودشون برخورد میکردم.. یه تای ابرومو بالا انداختم وگفتم: _بهت یاد ندادن قبل از وارد شدن به جایی باید اول در بزنی؟؟ _یادم ندادن به آشغال ها احترام بذارم.. _چه بد.. نوع تربیت خانوادگیت افتضاح بوده یادت ندادن با هم نوع هاتون چطوری رفتار کنی.. _مواظب حرف زدنت باش! _این تویی که دهنتو بازکردی و.... میون حرفم پرید وگفت: _دست از سر مهراد بردار بهت اجازه نمیدم پدر بچه ام رو از راه به در کنی! چی؟؟؟ پدر بچه؟؟ این عوضی چی داره میگه؟؟ اما مهراد بااون نبوده.. قسم خورد.. بهم گفت باورش کنم.. الان وقتش بود باورش کنم.. وقتش بود برای یک بارهم شده به زندگیم فرصت بدم.. قلبم تند میزد وزبونم نمی چرخید اما جلوی خودمو گرفتم و پوزخند زدم.. _انتظار داری چرت وپرت هاتو باورکنم؟ _میتونی باورنکنی.. توجشن تایین جنسیتش دعوتت میکنیم! _دری وری هاتو باور نکردم حالاهم میتونی گورتو گم کنی! باعصبانیت بیش از اندازه دندون هاشو روی هم فشار داد وگفت: _نشونت میدم باکی طرفی! _باخداحافظی خوشحالم کن.. بانفرت واسم سرتکون داد وازاتاق رفت بیرون.. پاهام میلرزید.. کنترل وزنمو نداشتم.. روی صندلی میزتوالت وا رفتم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718