eitaa logo
سوز و ساز | مجتبی حاجی پور
1.3هزار دنبال‌کننده
281 عکس
138 ویدیو
2 فایل
🔺 اینجا مطالب و محتواهایی رو از خودم و دیگران براتون به اشتراک میذارم. امیدوارم به دردتون بخوره. درخدمتم | @SoozosazAdmin
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام الله علیها دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی افتاده نخ چادر او دست نسیمی تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم با دست خودش داده اناری به یتیمی حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را بخشیده به همسایه، چه قران کریمی! در خانهء زهرا همه معراج نشینند آنجا که به جز چادر او نیست گلیمی ای کاش در این بیت بسوزم که شنیدم می سوخت حریم دل مولا چه حریمی! آتش مزن آتش در و دیوار دلش را جز فاطمه در قلب علی نیست مقیمی *** حالا نکند پنجره را وا بگذاریم پرپر شود آن لاله زخمی به نسیمی شاعر/ سیدحمیدرضا برقعی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
🗂 فهرست ، به شرح ذیل می باشد: 🔺راهنما/ برای استفاده از مطالب بیشتر و سهولت در جستجو حتماً از استفاده کنید. آنهایی که هشتگ ندارند، به زودی فعال می شوند. 📜 اشعار پیامبر و امامان: (ص) (ص) (ص) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) مرثیه_امام_هادی (ع) (ع) (ع) (ع) (عج) (عج) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📜 اشعار بانوان اهل بیت: (س) (ع) (س) (س) (س) (ع) (س) (س) (س) (س) (س) (س) (س) (س) (س) (س) مرثیه_حضرت_ام_کلثوم (س) مدح_مرثيه_حضرت_رباب (س) مرثیه_حضرت_رباب (س) (س) (س) (س) (س) (س) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📜 اشعار شهیدان کربلا: (ع) (ع) (ع) مرثيه_فرزندان_حضرت_زينب (ع) (ع) (ع) مرثیه_اصحاب_امام_حسین (ع) (ع) مرثیه_حضرت_عبدالله (ع) (ع) (ع) مدح_حضرت_علی_اصغر (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) (ع) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📜 اشعار خاندان اهل بیت: (ع) مرثیه_حضرت_حمزه (ع) مرثیه_حضرت_محسن (ع) (ع) (ع) مرثیه_حضرت_عبدالعظیم (ع) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📜 اشعار متفرقه: عروسی_مذهبی عید_مبعث عید_قربان روز_عرفه ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 📜🎵 اشعار و سبکهایی که هشتگ مشترک دارند: [هم شعر و هم سبک] [هم شعر و هم سبک] [هم شعر و هم سبک] [هم شعر و هم سبک] (ع) [هم شعر و هم سبک] 🌀 به مرور کامل می شود. ⚠️فعلاً هشتگ های فعال موجود هستن. فهرست سبکها و فیش ها در ادامه 👇
سلام الله علیها در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت در آید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر از چه جای حیدر آمد پشت در؟ دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی ندید بین آن نامردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم پشت این در پیشمرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علی است در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن ای مغیره هر چه میخواهی بزن این در کاشانه، این پهلوی من این غلاف تیغ این بازوی من کافران دست خدا را بسته اید؟ بازوی مشکل گشا را بسته اید؟ هر چه هتک حرمت از حیدر کنید هر چه بر او ظلم افزون تر کنید من امیرالمومنین می خوانمش پیشوای مسلمین می دانمش دید دشمن فاطمه (س) جان علیست بلکه با جانش نگهبان علیست دید جان مرتضی پشت در است از امام خویش هم تنهاتر است پای تا سر بغض و خشم و کینه بود کینه هایش کینه دیرینه بود بغض حیدر شعله ور در سینه داشت سنگ بود و جنگ با آئینه داشت... وای من! شد در حریم کبریا آیه ای از سورهء کوثر جدا آرزوی حیدر آنجا کشته شد هم پسر هم مادر آنجا کشته شد شاعر/ غلامرضا سازگار با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها با ولای تو نوشتند نجات ما را با تو امروز نداریم غم فردا را پس نگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را انقلاب تو گرفته است همه دنیا را امت واحده محتاج تو و یاری توست شور بیداری اسلام ز بیداری توست از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم چیست فرمان ولایت؟ همه با هم بودن همه در دایره فاطمه باهم بودن ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام ای که خون پسرت گشته قوام اسلام از علی و غم او تو سخن آغاز نما سفره درد غریبانه خود باز نما غم علی، غصه علی، ناله علی، آه علی نور الله علی، شمس علی، ماه علی اول و آخر معراج علی، راه علی پهلویم داد شهادت، ولی الله علی خوشترین درد علی، خسته ترین مرد علی به زمین خوردن من نیز صدا کرد: علی شاعر/ علی اکبر لطیفیان با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها علیه السلام اسدالله غالب است علی به خداوند، داده دست علی مرد جنگ است، رهبر است علی کی خورد در جدل شکست علی! «یک تنه جان نثار آن یارم از علی دست بر نمی دارم» منم آن نور لم یزل که به من أحسن الخالقین بگفت: أحسن منم أُم الحسین، أُم حسن چه هراسم ز حمله دشمن «هوشیارم، بصیر و بیدارم از علی دست بر نمی دارم» منم آنکه عزیز حق شده است بوسه بر دست من نبی زده است سوره نور بر من آمده است شهر بی فاطمه بلاکده است «دهر روشن بود ز انوارم از علی دست بر نمی دارم» دو امانت که عترت است و کتاب هر دو از من گرفته جلوه ناب فاش ای شیعه فاطمی آگاه می دهم بر زنان پیام حجاب «از بدان زمانه بیزارم از علی دست بر نمی دارم» آسمانیست نام و منصب من یا الهی ست ذکر هر شب من انقلاب است درس مکتب من بعد از این فاطمه است، زینب من «چه غم از مرگ، من حسین دارم از علی دست بر نمی دارم» می کِشم ظلم و جور امت را می پذیرم غم و مصیبت را تا حمایت کنم ولایت را من به جان می خرم شهادت را «پاسدارِ جهاد و ایثارم از علی دست بر نمی دارم» چه نیاز علی به توصیف است او شرف آفرین تشریف است قدرتش را به غیر تحریف است مرگ زهرا ادای تکلیف است «گله مند از مهاجر، انصارم از علی دست بر نمی دارم» بهر احیای حق بود این جنگ امتدایش انیس کوچه تنگ یاس حیدر شده ست نیلی رنگ من دفاع می کنم از این فرهنگ «خود طبیبم اگرچه بیمارم از علی دست بر نمی دارم» نانجیبان که یاغی و پستید به پلیدان دهر پیوستید این چه طغیان بود، مگر مستید؟ ریسمان گردن علی بستید «شاکی از ظلم و جور اشرارم از علی دست بر نمی دارم» شاعر / ولی الله کلامی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله عليها باغ هستی بی صفا می شد اگر زهرا نبود عطر گل از گل جدا می شد اگر زهرا نبود ارتزاق آفتاب از روی عالم تاب اوست این جهان ظلمت سرا می شد اگر زهرا نبود در دل امواجِ طوفان زایِ اقیانوسِ دهر فُلک دین بی ناخدا می شد اگر زهرا نبود قامت یکتا پرستانی همانند علی زیر بار غم دوتا می شد اگر زهرا نبود دست حبل الله را بستند ره پویان کفر فتنه بیش از این به پا می شد اگر زهرا نبود پهلویش بشکست تا بتخانه را درهم شکست سامری صاحب لوا می شد اگر زهرا نبود گرچه خود پرپر شد اما داد بر قرآن حیات محو، دین مصطفی می شد اگر زهرانبود شاعر/ محمود تاری با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله عليها توان واژه کجا و مدیح گفتن او قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او کشاندنش به صحاری شعر ممکن نیست کُمیت معجزه لنگ است پیش تُوسن او چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید کلید گلشن فردوس را به گردن او چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا حریم مدرسۀ کربلاست دامن او بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند که چشم را نزند آفتاب مدفن او شاعر/ غلامرضا شکوهی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها ای مقام تو فراتر ز همه باورها مادر اهل یقین سایه ی بالاسرها همه مدیون تو هستند الهی مادر سایه ات کم نشود از سر این نوکرها هر کسی واژه یا فاطمه را یاد گرفت نشود تا به ابد بسته به رویش درها ریشه در حرمت بسیار تو دارد بانو احترامی که گرفتند همه مادرها برکت داد به نسل تو خدای عالم تا شود کور دو چشم همه ی ابترها قبله ی أم بنینی و رباب و زینب الگوی قاسم و عباس و علی اکبرها خاک پای حسنینت همه صاحب نفسان به تو دارند ارادت همه پیغمبرها من ازین سوختنت پای علی فهمیدم فاطمه هست فقط یاور بی یاورها پشت در یک تنه تو محشر کبری کردی محسنت شد سپرت جای همه لشکرها آتش لات و هبل بال و پرت را سوزاند آب شد تا به ابد قلب علی محورها نا خود آگاه شود ناله ما، وا أماه تا که مسمار ببینیم به روی درها حرف مسمار شد و باز نفس بند آمد باز هم لرزه نشسته به همه پیکرها آنکه از مادر این قوم خجالت نکشید الگوی شمر شده و خولی و خیره سرها روضه ی چادر خاکی تو را زینب خواند کربلا، نیمه ی شب، غارت آن معجرها شاعر/ محمد حسین رحیمیان با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها 🔺بمناسبت شهادت حاج قاسم سلیمانی قسم به جلوه ی ایمان و عصمت زهرا بیا که شاد شود قلب حضرت زهرا گناهکاری ما را ببخش آقا جان به حرمت نظر لطف و رحمت زهرا دعا برای محبین خود به لب داری میان نافله ات، طبق عادت زهرا شعاع نور بصیرت به ما عنایت کن از آفتاب رفیع بصیرت زهرا رسیده ایم که ما را علی شناس کنی به پای مکتب درس ولایت زهرا کمی به ما بچشان مزه ی عبادت را قسم به گریه ی وقت عبادت زهرا هزار شیر، چنان قاسمِ سلیمانی گرفته اند شجاعت، ز غیرت زهرا به خون خویش تپید و به شعله سوخت ولی رسید با پرِ خونی به خدمت زهرا اجازه هست شریک غم شما بشویم؟ برای ناله زدن در مصیبت زهرا چه شد که اهل مدینه پس از رسول خدا عوض شدند و شکستند حرمتِ زهرا؟! چرا مصیبت خود را به بیت الاحزان بُرد؟! چه بوده علت اصلی غربت زهرا؟! چه شد که چهره ی خود را ز حیدرش پوشاند؟! مگر چه بوده عیان، بین صورت زهرا؟! چرا همیشه پر از لاله بود پیرهنش؟! چگونه بوده به دیوار اصابت زهرا؟! غلاف را به چه وضعی زدند بر بازو؟! چه شد که خوب نشد این جراحت زهرا؟! شاعر/ محمدجواد شیرازی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها (بند اول) نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا مبادا ناقة او پا گذارد دیر در محشر که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا محبت آب داده لاله های بوستانش را شفاعت می کشد در حشر ناز دوستانش را (بند دوم) را محمد جان جان عالم و زهرا بود جانش از آن می گفت ای جان پدر بادا به قربانش زمین و آسمان مهمان سرا و میزبان زهرا ملک در عرش و جن و انس در فرشند مهمانش چگونه، کی، کجا از خلق آید وصف بانویی که ذات حق ثناگو باشد و احمد ثنا خوانش به قرآن می خورم سوگند بی جا نیست گر گویم محمد خاتم پیغمبران زهراست قرآنش اگر بی مهر او سلمان گذارد پای در محشر مسلمان نیستم بالله اگر خوانم مسلمانش مناز اینقدر بر عیسای خود ای مادر عیسی دو عیسی آفرین پرورده این مادر به دامانش نه جن و انس و حوری و ملک گشتند مبهوتش که علم کل امیر المومنین گردیده حیرانش ثناها گفته و خواندند در امکان بسی او را به جز آنکس که خلقش کرده نشناسد کسی او (بند سوم) تو زهرایی تو زهرای محمد پروری زهرا رسول الله را هم دختری، هم مادری زهرا نبی را پارة تن روح مابین دو پهلویی امیرالمومنین را رکن و کفو و همسری زهرا گواهی می دهم ای روح احمد هستی حیدر که تو هم مصطفی، هم فاطمه، هم حیدری زهرا گهی گویم امیرالمومنین برتر بود از تو گهی بینم تو از او در جلالت برتری زهرا تو والشمسی، تو واللیلی، تو والفجری، تو والعصری تو نوری، هل اتایی و الضحایی کوثری زهرا تو از مریم، تو از هاجر، تو از حوا، تو از ساره نه، تو از انبیا جز احمد مرسل سری زهرا امید رحمة للعالمین محبوبة داور پناه انبیا در گیر و دار محشری زهرا تو سر ناشناس ذات پاک حق تعالایی نمی دانم که هستی آنقدر دانم که زهرایی (بند چهارم) سلام الله ای جان محمد، بر تن و جانت که پیغمبر کند تعظیم و بوسد همچون قرآنت تویی آن سرمدی بحر و تویی آن احمدی کوثر که جوشد تا قیامت گوهر عصمت ز دامانت خدا خود بر محمد کرد ابلاغ سلامت را محمد گفت جانان منی جانم به قربانت تو از روز نخستین میزبان خلقتی زهرا تمام آفرینش تا صف حشرند مهمانت تویی انسیه الحورا تویی حوراء الانسیه همه در حیرتم حوریه خوانم یا که انسانت تو نوراللهی و نور علیٰ نورند اولادت تو الرحمانی و حق داده لؤلؤ داده مرجانت نه تنها خواجة لولاک برخیزد به تعظیمت که جبرییل امین آرد سلام از حی سبحانت تو روحی، روح مابین دو پهلوی رسول استی بتول استی، بتول استی، بتول استی، بتول استی (بند پنجم) تو مام یازده عیسای عیسی آفرین استی تو سرتا پا تمام رحمة للعالمین استی تو از صبح ازل منصورة اهل سماواتی تو تا شام ابد عرش الهی در زمین استی امیرالمومنین دست خدا بود و یقین دارم که تو یا فاطمه دست امیرالمومنین استی علی حبل المتین باشد به قرآن حی سرمد را یقین دارم تو حبل محکم حبل المتین استی شنیدم بعد احمد جبرئیلت هم سخن بودی چه می گویم تو خود استاد جبریل امین استی تو منصوره، تو صدیقه، تو راضیه، تو مرضیه تو توحیدی، تو قرآنی، تو ایمانی، تو دین استی تو هم روح الفؤاد استی، تو هم باب المراد استی تو هم عین الحیات استی، تو هم حق الیقین استی اگر چه در ثنایت در فشاندم یا گهر سفتم تو بالاتر از آنی من به قدر فهم خود گفتم (بند ششم) قیامت روز قدر و اقتدار توست یا زهرا عذاب و عفو هم در اختیار توست یا زهرا شفاعت می کنی در حشر کل دوستانت را کرامت تا ببخشی بی قرار توست یا زهرا نه تنها آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی رسول الله هم چشم انتظار توست یا زهرا رها کردن، گرفتن، عفو کردن، حکم فرمودن به تو تفویض از پروردگار توست یا زهرا تو کوثر بودی و گشتی عطا بر احمد مرسل که این سوره فقط در انحصار توست یا زهرا تمام آفرینش در مزارت گشته گم آری کجا از دیده ها پنهان مزار توست یا زهرا میان دشمنان تنها حمایت از علی کردن به دست و سینه مهر افتخار توست یا زهرا مدینه خواست از نفرین تو زیر و زبر گردد فداکاریت باعث شد که حیدر زنده برگردد ادامه شعر...👇 | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها دنیاست چو قطره ایّ و، دریا زهرا کی فرصت جلوه دارد اینجا، زهرا قدرش بود امروز نهان چون دیروز هنگامه کند و لیک فردا، زهرا خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا احمد که خدا گفت به مدحش: لولاک کی می شدی آفریده، لولا، زهرا طاها و علی دو بیکران دریایند وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا او سرّ خدا و لیلة القدر نبی است خیر دو سرا، درخت طوبی، زهرا بر تخت جلال، از همه والاتر بر مسند افتخار، یکتا، زهرا در آل کسا محور شخصیّتهاست ما بین اَب و بَعل و بنیها، زهرا سر سلسله ی نسل پیمبر کوثر سرچشمه ی نور چشم طاها، زهرا تنها نه همین مادر سبطین است او فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد امروز نگهداشته بر پا، زهرا از احمد و مرتضی چه باقی ماند از مجمعشان شود چو منها، زهرا حرمت بنگر که در صفوف محشر یک زن نبود سواره الا زهرا هنگام شفاعت چو رسد روز جزا کافی است برای شیعه، تنها، زهرا حیف است "حسانا" که در آتش سوزد آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا شاعر/ حبیب الله چایچیان با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها من و حال و هوای فاطمیه زنده هستم برای فاطمیه روز اول نوشت حضرت حق نام من را گدای فاطمیه شده ام کربلایی از لطف خیمه های عزای فاطمیه آن قَدَر نا امید مثل من شده حاجت روای فاطمیه کاش روزی شوم شبیه حسن پیر از ماجرای فاطمیه روی قبرم نوشتم از الآن کشته ی روضه های فاطمیه وای از بی وفاییِ مسمار آه از ماجرای فاطمیه مادرم را چهل نفر کشتند وسط شعله , پشت در کشتند ناگهان آسمان پریشان شد بی کسی علی نمایان شد خطبه های غدیر رفت از یاد یک مدینه غلام شیطان شد کاش می شد نوشت ای مردم آتش این بار هم گلستان شد عده ای آمدند با هیزم... کعبه در پشت دود پنهان شد درِ این خانه سوخت در آتش؟! یا شکسته؟ حسین حیران شد فاطمه مادر شهید شد و چشم فضه چو ابر باران شد دست خیبر گشا میان طناب دست زهرا کبود و بی جان شد وسط کوچه ها یهودی شهر به خودش آمدو مسلمان شد از غریبی حیدر و زهرا عرش و فرش و مدینه لرزان شد هر چه ما می کشیم از اینجاست کوچه بنیانگذار کرببلاست شاعر/ محمدحسین رحیمیان با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها صحبت از دستی که رزق خلق را می داد شد هر کجا شد حرف از بانو، به نیکی یاد شد گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد از پر سجاده اش روح القدس ایجاد شد او که جای خود، گلوبندش اسیر آزاد کرد حُر هم از یمن ادب بر نام او آزاد شد روضه رضوان، رضای حضرت صدیقه است از گُل سرخ لباس او، فدک آباد شد با پر زخمی دعاگوی شب همسایه بود دست او روزی رسان خانه صیاد شد این دَر آتش گرفته نیز حاجت می دهد این دَر آتش گرفته، پنجره فولاد شد بعد پیغمبر اگرچه با تبسم قهر بود لحظه ای با دیدن تابوت، زهرا شاد شد روضه مظلومه، بعد از رفتنش مکشوفه شد تا مصیبت خوان کوچه صورت مقداد شد اشکهایش گاه می‌گوید حسن، گاهی حسین گریه های آخرش موقوفه اولاد شد مریم آمد تا شریک گریه ی کوثر شود روضه او کاف و هاء و یاء و عین و صاد شد شاعر/ محسن حنیفی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها و قصه خواست ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از آن گنبد کبودش را خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن‌ها بود یکی نبود که جانی به داستان بدهد و مثل آینه او را به او نشان بدهد یکی که مثل خودش تا همیشه نور دهد یکی که نور خودش را از او عبور دهد یکی که مَطلع پیدایش ازل بشود و قصه خواست که این مثنوی غزل بشود نوشت آینه و خواست برملا باشد نخواست غیر خودش هیچ‌کس خدا باشد نوشت آینه و محو او شد آیینه نخواست آینه‌اش از خودش جدا باشد شکفت آینه با یک نگاه؛ کوثر شد که انعکاس خداوندی خدا باشد شکفت آینه و شد دوازده چشمه و خواست تا که در این چشمه‌ها فنا باشد و چشمه‌ها همه رفتند تا به او برسند به او که خواست خدا چشمۀ بقا باشد نگاه کرد، و آیینه را به بند کشید که اصلاً از همۀ قیدها رها باشد خدا، خدای جلالت خدای غیرت بود که خواست، آینه ناموس کبریا باشد نشست؛ بر رخ آیینه‌اش نقاب انداخت و نرم سایۀ خود را بر آفتاب انداخت در این حجاب، جلال و جمال «او» پیداست «هزار نکتۀ باریک‌تر ز مو اینجاست» نشاند پیش خودش یاس آفرینش را و داد دستۀ دستاس آفرینش را، به دست او که دو عالم، غبار معجر او و داد دست خدا را به دست دیگر او به قصه گفت ببیند یکی نبودش را بنا کند پس از این گنبد کبودش را... :: رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش انار تازه بچیند برای او در عرش کمی بلندتر از گریه‌های کودکشان درخت‌های جهان در حیاط کوچکشان کنار باغچه، زن داشت ربنا می‌کاشت برای تک‌تک همسایه‌ها دعا می‌کاشت و بی‌قرارتر از کودکی که در بر داشت غروب می‌شد و زن فکر شام در سر داشت چه خانه‌ای‌ست که حتی نسیم در می‌زد فدای قلب تو وقتی یتیم در می‌زد صدای پا که می‌آمد تو پشت در بودی به یاد در زدن هر شب پدر بودی فقیر دیشب از امشب اسیر آمده بود اسیر لقمۀ نانت فقیر آمده بود صدای پا که می‌آید... علی‌ست شاید... نه... همیشه پشت در اما... کسی که باید... نه... نسیمی از خم کوچه، بهار می‌آورد علی برای حبیبش انار می‌آورد خبر دهان به دهان شد انار را بردند و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند انار را همه بردند و نار آوردند قرار بود نرنجی ز خار هم... اما... به چادرت ننشیند غبار هم... اما... قرار بود که تنها تو کارِخانه کنی نه این که سینه سپر، پیش تازیانه کنی فدای نافله‌ات! از خدا چه می‌خواهی؟ رمق نمانده برایت... شفا نمی‌خواهی؟ :: صدای گریۀ مردی غریب می‌آید تو می‌روی همه جا بوی سیب می‌آید تو رفته بودی و شب بود و آسمان، بی‌ماه به عزت و شرف لا اله لا الله :: خدای قصه یکی بود و سخت تنها بود یکی نبود و خدا در دلش سخن‌ها بود و قصه رفت بگرید، یکی نبودش را سیاه‌پوش کند گنبد کبودش را شاعر/ حسن بیاتانی با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |
سلام الله علیها سال‌ها پیش در این شهر، درختی بودم یادگار کهن از دورۀ سختی بودم هرگز از همهمۀ باد نمی‌لرزیدم سایه‌پرودِ چه اقبال و چه بختی بودم به برومندیِ من بود درختی کم‌تر رشد می‌کردم و می‌شد تنه‌ام محکم‌تر من به آیندۀ خود روشن و خوش‌بین بودم باغ را آینه‌ای سبز به‌ آیین بودم روزها تشنۀ هم‌صحبتیِ با خورشید همه‌شب هم‌نفسِ زهره و پروین بودم ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک برگ‌هایم گلِ تسبیح به لب، مثل ملَک ...ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی باغ شد صحنۀ طوفان بیابان‌گردی در همان حال که احساس خطر می‌کردم، نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی تا به خود آمدم، از ریشه جدا کرد مرا ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا حالتی رفت که صد بار خدایا کردم از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم آسمان‌سِیر شدم، مرتبه پیدا کردم از من سوخته‌دل بال و پری ساخته شد کم‌کم از چوب من، آن‌روز دری ساخته شد تا نگهبان سراپردۀ ماهم کردند، هر چه «در» بود در آن کوچه، نگاهم کردند از همان روز که سیمای علی را دیدم همه‌شب تا به سحر چشم به‌راهم کردند مثل خود تشنۀ سیراب نمی‌دیدم من این سعادت را در خواب نمی‌دیدم من بارها شاهد رُخسار پیمبر بودم مَحرم روز و شبِ ساقی کوثر بودم تا علی پنجه به این حلقۀ در می‌افکند به‌خدا از همهٔ پنجره‌ها سر بودم دست‌های دو جگر‌گوشه که نازم می‌کرد، غرق در زمزمه و راز و نیازم می‌کرد به سرافرازی من نیست دری روی زمین متبرّک شدم از بال و پر روح‌الامین سایۀ وحی و نبوت به سرم بوده مدام به‌خدا عاقبت خیر، همین است همین هر زمانی که روی پاشنه می‌چرخیدم جلوۀ روشنی از نور خدا می‌دیدم از کنار در، اگر فاطمه می‌کرد عبور موج می‌زد به دلم آینه در آینه، نور سبزپوشان فلَک، پشت سرش می‌گفتند «قل هو‌الله احد»، چشم بد از روی تو دور سورۀ کوثری و جلوۀ طاها داری «آن چه خوبان همه دارند، تو تنها داری» دیدم از روزنِ در، جلوۀ احساسش را دست پرآبله و گردش دستاسش را دیده‌ام در چمن سبز ولایت، هرروز عطر اَنفاس بهشتی و گل یاسش را زیر آن سقف گِلین، عرش فرود آمده بود روح، همراه ملائک به درود آمده بود هر گرفتار غمی، ‌حلقه بر این در می‌زد هر که از پای می‌افتاد به من سر می‌زد آیۀ روشن تطهیر در این کوچه، مدام شانه در شانۀ جبریلِ امین پر می‌زد یک طرف شاهد نجوای یتیمان بودم یک طرف محو شکوفایی ایمان بودم من ندانستم از اوّل، که خطر در راه ‌است عمر این دل‌خوشی زودگذر کوتاه ‌است دارد این روز مبارک، شب هجران در پی شب تنهایی ریحان رسول‌الله ‌است مانده بودم که چرا آینه را آه گرفت؟ یا پس از هجرت خورشید، چرا ماه گرفت؟ رفت پیغمبر و دیدم که ورق برگشته مانده از باغ نبوت، گلِ پرپر‌گشته مَهبط وحی جدا گرید و، جبریل جدا مسجد و منبر و محراب و حرم، سرگشته هست در آینۀ باغ خزان‌دیده، ملال نیست هنگام اذان، صوت دل‌انگیز بلال همه حیرت‌زده، افروختنم را دیدند دیده بر صحن حرم دوختنم را دیدند بی‌وفایان همه، آن‌روز تماشا کردند از خدا بی‌خبران سوختنم را دیدند سوختم تا مگر از آتش بیداد و حسد، چشم‌زخمی ‌به جگر گوشۀ یاسین نرسد هیچ آتش به جهان این همه جان‌سوز نشد شعله این‌قدر، فراگیر و جهان‌سوز نشد جگرم سوخت، ولی در عجبم از شهری، که دل‌افسرده از این داغ توان‌سوز نشد آه از این شعله که خاموش نگردد هرگز داغ این باغ، فراموش نگردد هرگز سوخت در آتشِ بیداد رگ و ریشه و پوست پشت در این علی است و همۀ هستی اوست یادم از غفلت خویش آمد و با خود گفتم حیف آن روز به نجّار نگفتم، ای دوست: تو که در قامت من صبر و رضا را دیدی، بر سر و سینۀ من میخ چرا کوبیدی؟ همه رفتند و به جا ماند درِ سوخته‌ای دفتری خاطره از آتشِ افروخته‌ای سال‌ها طی شد از آن واقعۀ تلخ و، هنوز هست در کوچه ما چشمِ به در دوخته‌ای تا بگویند در این خانه کسی می‌آید «مژده، ای دل که مسیحا نفسی می‌آید» شاعر/ محمدجواد غفورزاده با "سوز و ساز" همراه باشید: | https://eitaa.com/Soozosaz |