eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
585 دنبال‌کننده
18هزار عکس
4هزار ویدیو
40 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
جواد آقا متولد ۲۹ مرداد ۶۲ بود و من متولد ۲۹ اردیبهشت ۶۵ ؛ و آشنایی ما از زمانی آغاز شد که جواد آقا از طرف خانم یکی از دوستانشان به خانواده من برای ازدواج معرفی شد ؛ و جلسه خواستگاری با حضورخانواده دوطرف برگزار شد؛ و در تاریخ ۲۹ آذر ۸۴ عقد کردیم و سال ۸۷ وارد زندگی مشترک شدیم که حاصلش تولد فاطمه در ۲۰ فروردین ۹۱ بود. ملاک انتخاب همسر آینده ام ، ایمان بود. حرف اول و آخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم و با گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمان هر روز اخلاق پسندیده ای را در وجود آقا جواد می دیدم به گونه ای که نمی توانستم سرنوشتی جز شهادت را برای جواد در نظر بگیرم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و اآرام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#ای_دوست_مرو_که_بی_تو_آرامم_نیست آخر ای #دوست! نخواهی پرسید؟! که دل از #دوریِ رویت چه کشید… #سوخت در
نام؛حسین نام خانوادگی؛امیدواری ت ت؛1365/2/10 ت ش؛1394/10/21 محل شهادت؛حلب واقع در سوریه   شهید حسین امیدواری در شهرک ولیعصر تهران به دنیا آمد.در سن 8سالگی به میدان معلم یافت آباد نقل مکان کردیم و حسین عضو بسیج مسجد علی ابن موسی الرضا علیه السلام شدند و مدتی هم در کانون قرآن مسجد مشغول فعالیت شدند.پس از کسب دیپلم علوم انسانی در سال 1385به خدمت سربازی رفت.در طول 2سال سربازی دو مرتبه سرباز نمونه معرفی شدند.پس از پایان سربازی مشغول به کار شدند.در سال 1394متوجه شدند به سوریه نیرو اعزام می کنند و برای اعزام به سوریه ثبت نام نمودند.در آخرین محرم زندگیش هم خادم هیئت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)در شادآباد شدند. حسین در طول 29سال زندگی دنیایی در هر کاری سعی می کرد رضایت خدا را مد نظر داشته باشد. و باغیرت،رئوف ،مظلوم پناه بود.اگر دست به کاری میزد سعی می کرد به بهترین نحو آن کار را به پایان برساند. فردی خوشرو و خوش برخورد بود.اگر کسی به کمک نیاز داشت تا آنجایی که می توانست به کمک آنها می شتافت.در کارهایش بسیار صبور بود. شوخ طبع بود در حالی که باعث شکستن عزت نفس کسی نمی شد. (هرگز کسی را مسخره نمی کرد) روزهای آخری بود که حسین آقا در تهران بودند و از انجا که به ما ثابت شده بود که حسین برود سوریه دیگر بر نمیگردد پس تمام سوالاتمان را از او پرسیدیم. و یکی از دغدغه های ذهنی من این بود که بعد شهادتش دوست دارد کجا به خاک سپرده شود ،این سوال سخت را با هر زحمتی که بود بالاخره با گریه از ایشان پرسیدم حسین آقا گفتند من را در بهشت زهرا قطعه ۲۶ در کنار ایستگاه صلواتی بچه های مسجد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام  به خاک بسپارید. بعد از شهادتشان در آن قطعه جا نبود  و بالاجبار در قطعه ۵۰ به خاک سپرده شدند و مدتی بعد یک ایستگاه صلواتی در کنارش بر پا شد.که در خواب دیدم وصیتنامه حسین در دستم است و می گویم با این که در قطعه ۲۶ نشد بروی ولی الان در قطعه ۵۰ ایستگاه صلواتی زدند به نام حضرت زینب سلام الله علیها و به نوعی وصیتت انجام شد. و بعد از یک مدتی که رفتم بهشت زهرا دیدم نام آن ایستگاه صلواتی همان نام حضرت زینب سلام الله علیها است .   در سال 91به پیاده روی اربعین رفتند.در حالی که با کاروان رفته بود می گفت سعی می کردم جدا از گروه حرکت کنم و مداحی گوش می دادم و می گفت آنجایی که پایم درد می گرفت به یاد بچه های امام حسین علیه السلام گریه می کردم. هر لحظه خود را در صحنه حرکت کاروان از کربلا به شام می گذاشتم و به یاد امام حسین و اهلبیتش علیهم السلام با گریه حرکت می کردم. سال بعد می خواست دو مرتبه عازم کربلا شود اما هزینه سفرش را به خانواده ای که نیازمند بودند تقدیم نمود و همان شب خواب دیده بود در کربلا مشغول زیارت می باشد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌼🌿🌺 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_sh
در شرق اصفهان از آبان ۱۳۴۵ تا عملیات والفجر ۸ دربهمن ۱۳۶۴ تنها یک قدم فاصله بود ، قدمی که با اعتقادی محکم و خالصانه برداشته شد، و همپا و همدوش کسانی بودکه به عشق اسلام و رهبر و کشور و مردمانشان می جنگیدند . اصغر در سال ۱۳۴۵در روستای دستجرد متولد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو خط ولایت فقیه پرورش یافت. جوانی بسیار خوش اخلاق ، مهربان ، معتقد ، ومردم دار بود . اوبعد از پایان دوران راهنمایی ، وارد بسیج شد و مشتاقانه به جبهه های حق علیه باطل پیوست . اوابتدا به اهواز اعزام شد و بعد از دوران آموزش به اندیمشک و بعد هورالعظیم و سپس به خرمشهر رفت و به نبرد علیه دشمن بعثی پرداخت، ایشان مدتی را هم در جبهه کردستان بودند و دوباره به خرمشهر آمدند. در آنجا مسئول تدارکات گروه بود. اصغر پس از پنج سال نبرد بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در رودخانه ی اروند بر اثر اصابت ترکش به سر وگردن و کتف راست، شربت شهادت را نوشید ودعوت حق را لبیک گفت. اصغرازهمان کودکی پسر بچه ی شاد و بازیگوشی بود و با تمام شیطنتهاش همه دوستش داشتند ، برای مردم احترام قائل بود ، وبا همه مهربان بود ، به اعتقاداتش هم علاقه شدیدی داشت ، مخصوصا نماز واحترام به پدر و مادر ، اصغر قاری قرآن هم بود وهرشب جمعه در هیئت نزدیک خونه به قرائت قرآن می پرداخت و قرآن رو با صوتی زیبا میخواند ، به درس و تحصیل هم علاقه داشت وجزء شاگرد زرنگهای کلاسشان بود ، ولی با تمام اینها کودکی پر جنب و جوش بود. تا اینکه بعداز پایان دوران راهنمایی به بسیج ملحق شد وسپس به جبهه رفت وپنج سال تمام با لباس مقدس پاسداری در جبهه ها مردانه جنگید. در زمان کودکیش یک روز شنیدم صدای مرغ و جوجه ها بلند شد و بعداز چند لحظه دیدم حیاط پر شد از مرغ وجوجه ، تعجب کردم که چرامرغ ها اینهمه سرو صدا می کنند ، رفتم جلوی قفس مرغها دیدم که اصغر کوچولوم تک تک مرغهارو از قفس بیرون کرده وبا یک چوب بالای سر خروس ایستاده وخروس را تنها گیر انداخته ومیگه : دستور میدم الان تخم بذاری وتا این کارو نکنی همینجا تنها میمونی ، کلی خندم گرفته بود و هرچه اصرار میکردم خروس تخم نمیذاره پسرم قبول نمی کرد ومی گفت : همین که من گفتم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
در شرق اصفهان از آبان ۱۳۴۵ تا عملیات والفجر ۸ دربهمن ۱۳۶۴ تنها یک قدم فاصله بود ، قدمی که با اعتقادی محکم و خالصانه برداشته شد، و همپا و همدوش کسانی بودکه به عشق اسلام و رهبر و کشور و مردمانشان می جنگیدند . اصغر در سال ۱۳۴۵در روستای دستجرد متولد شد و در دامان پدر و مادری مذهبی و پیرو خط ولایت فقیه پرورش یافت. جوانی بسیار خوش اخلاق ، مهربان ، معتقد ، ومردم دار بود . اوبعد از پایان دوران راهنمایی ، وارد بسیج شد و مشتاقانه به جبهه های حق علیه باطل پیوست . اوابتدا به اهواز اعزام شد و بعد از دوران آموزش به اندیمشک و بعد هورالعظیم و سپس به خرمشهر رفت و به نبرد علیه دشمن بعثی پرداخت، ایشان مدتی را هم در جبهه کردستان بودند و دوباره به خرمشهر آمدند. در آنجا مسئول تدارکات گروه بود. اصغر پس از پنج سال نبرد بالاخره به آرزوی دیرینه اش رسید و در رودخانه ی اروند بر اثر اصابت ترکش به سر وگردن و کتف راست، شربت شهادت را نوشید ودعوت حق را لبیک گفت.
نام و نام خانوادگی : حسین فصیحی فرزند : حسن متولد : ۱۳۴۵ محل تولد : دستجردجرقویه تاریخ شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۶ محل شهادت : شلمچه عملیات : کربلای ۵ شهید حسین فصیحی در روستای دستجرد دیده به جهان گشود در خانواده ای مذهبی بزرگ شد و دارای سه خواهر و دوبرادر بود ودر همان روستا تحصیل کرد ؛ تا اینکه پس از ۲۰سال زندگی سخت در مقابل کفر تصمیم به اطاعت از امر امام خمینی (رحمه الله علیه) را گرفت و راهی جبهه دفاع مقدس شد ودر تاریخ ۲۶ دیماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه عملیات کربلای ۵ شربت شیرین شهادت را نوشید و در زادگاهش گلزار شهدای بهشت محمد دستجرد آرام گرفت. فردی با غیرت و وفادار و بسیار مردمدار و اجتماعی .. فعال و پرتلاش .. خوش اخلاق و خوش برخورد .. با تقوا و با ایمان .. پیرو ولایت و انقلابی .. خانواده دوست و مهربان وبا محبت . مادرش بسیار از او راضی بود و همیشه به نیکی از او یاد می نمود. پدر و مادر شهید به رحمت خدا رفته اند. سال ۱۳۶۵ بود که برا اولین بار به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شدم . تو تقسیمات گردانی من افتادم به گردان یا زهرا سلام الله علیها ؛ من اون موقع از خود شهر اصفهان اعزام شده بودم و از بچه های دستجرد کسی با من نبود ؛ تنها شانزده سال داشتم و با دست بردن تو شناسنامه دو سال سنم را بالا برده بودم ؛ یادمه پادگان شهید قوچانی اهواز بودیم و احساس دلتنگی عجیبی داشتم یکی از بچه ها که تازه با هم آشنا شده بودیم گفت : چرا اینقد گرفته ای بیا بریم تو دسته دو یک نفره که هر روز معرکه میگیره و به بچه ها روحیه میده ؛ خیلی با مزه است وقتی جک تعریف میکنه بچه ها میمیرند از خنده ؛ به اتفاق هم رفتیم تو اون سوله ی دسته دو ؛ جایی که ما بودیم ساختمانهای پیش ساخته ای بود که قبل از انقلاب کارکنان کره ای شرکت نفت اونجا بودند و با شروع جنگ دیگه از اونجا رفته بودند و چون منطقه جنگی شده بود رزمندگان تو اون مقر استقرار پیدا کرده بودند . وقتی وارد سوله که یک ساختمان بود دارای چندین اتاق که درب اتاقها تو یک راهرو باز می شد از یه دونه اتاقها صدای خنده به گوش میرسید . گفت : بیا بریم تو این یکی اتاق هستند در زدیم وارد شدیم ؛ دیدیم ی تعداد از بچه ها دور هم نشستند یکی هم بالای پتو ها که گوشه اتاق رو هم گذاشته بودند نشسته دو تا چفیه دور سرش پیچیده یک پتو هم مثل عبا رو دوشش انداخته و مرتب یک چیزای میگه و همه میخندند . اونطرف چشمهای برجسته و قلمبه ای داشت من قبلا ندیده بودمش اونم منا نمی شناخت . رفیقم که دنبالم بود گفت : خدا خیرش بده خیلی بچه ها دوستش دارند خیلی بهشون روحیه میده اسمش حسین فصیحی ؛ تا گفت : فصیحی احساس کردم باید دستجردی باشه ولی چرا پس تا حالا من ندیدمش ؛ الان دقیقا یادم نیست چی می گفت : ولی فقط یادمه خیلی با مزه بود کارش که تموم شد؛ گفت : آقایون سخنرانی امروز تموم شد برید به کارتون برسید ؛ یکی یکی بچه ها رفتند ما هم رفتیم. چند روز دیگه هم به همین منوال گذشت. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398