eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
566 دنبال‌کننده
24.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
برادرم حسن از آن دست انقلابیون پر شور و با اعتقاد بود و همیشه در پخش اعلامیه با شوهر خواهرمان همکاری می کرد و در تظاهراتها شرکت می کرد. قبل از پیروزی انقلاب هم شش ماه در ارتش خدمت کرد و آنجا هم دست از فعالیتهای انقلابیش برنداشت و زمانی که امام خمینی "رحمت الله علیه" امر کردند سربازان از پادگانها بروند برادرم از زاهدان به اصفهان آمد و پس از آن به تهران رفت و آن زمان برای آزاد کردن صداو سیما درگیری سختی در خیابانهای تهران بین مردم انقلابی و ارتش شاه بوجود آمد که انقلابیون موفق شدند ساختمان صدا و‌ سیما را فتح کنند و برادرم حسن نیز آن روز همراه بقیه انقلابیون به آنجا رفته بود و در این کار همراه بود که آنجا از ناحیه پا هم مجروح می شود که بعد به منزل دائیمان می رود و در آنجا جراحتهای پاهایش را پانسمان می کند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
قبل از انقلاب زمانی که سربازها به امر امام از پادگانها فرار کردند. برادر ماهم که از پاگان فرار کرده بود و‌به منزل آمده بود. یک روز دائیمان از تهران تماس تلفنی گرفت و به ما گفت: در تهران سربازهای فراری را شناسایی می کنند و به درب منازلشان می روند و آنها را دستگیر می کنند. شما مراقب حسن باشید. ما با شنیدن این خبر یک استرسی در دلمان بوجود آمد و هر بار که نا آشنایی درب منزل را می زد با ترس و دلهره می رفتیم ببینیم چه کسی پشت درب منزل است. فقط آن زمان منزل ما یک امتیاز خوبی که داشت این بود که منزلمان دو تا درب داشت که یکی در کوچه اصلی باز می شد و یکی در کوچه پشت منزل باز می شد. ما هم بخاطر همین هر وقت کسی درب اصلی را می زد صدای حسن می زدیم تا از درب پشتی فرار کند که مبادا گیر ماموران شاه بیفتد و بعد که اوضاع آرام می شد حسن به منزل باز می گشت تا ببیند چه کسی به سراغش آمده بود. اما خدارا شکر همه چیز بخیر می گذشت و کسی برای دستگیری حسن نیامد. ولی تا مدتی همه اهل منزل بویژه برادرم حسن از این وضعیت نابسامان اذیت شدیم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
   درسیزدهمین روز ازدیماه سال 1342 در خانواده ای متدیّن و ولایتی درشهر سامان از توابع چهار محال و بختیاری پسری دیده به جهان گشود که خانواده اش با عنایت به علاقه به علی بن ابی طالب نامش را مرتضی گذاشتند .  مرتضی  دوران طفولیت را سپری می کرد که به اتفاق خانواده در سال 1348 به روستای قهی عزیمت نمود . دوران ابتدایی وی درتنها دبستان روستای قهی سپری شدولی مجبور شد برای ادامه تحصیل به شهر هرند درفاصله ی 9 کیلومتری روستای خود عزیمت کند . مرتضی تا کلاس دوم در مدرسه راهنمایی رضا پهلوی (شهید صفار فعلی) به تحصیل ادامه داد اما وضعیت مالی خانواده به وی اجازه ی ادامه تحصیل نداد، بنابراین  تصمیم گرفت مدرسه را ترک کند و برای کمک به خانواده کار کند . طولی نکشید که مرتضی در کارخانه ی ریسندگی و بافندگی رنگین بافت کوهپایه مشغول شد و تا سال 1357 (اوایل انقلاب اسلامی) درآنجا به کارو فعالیت پرداخت .  در این سال بود که انقلاب و نهضت امام خمینی کم کم به بسیاری ازشهرها و روستاهای کشور گسترش یافت و اکثریت قریب به اتفاق مردم کشور، در راهپیمایی هایی که بر ضد حکومت شاه رقم می خورد شرکت فعال داشتند. با ورود حضرت امام به پاریس ، حرکت نهضت شکل جدیدی به خود گرفت  و مخالفت ها از شهرهای بزرگ به شهر های کوچک تر و حتی روستاها کشیده شد . پیام های حضرت امام دراسرع وقت به صورت نوارهای کاست و اعلامیه در دسترس مردم قرار می گرفت و مردم ازاوضاع و احوال انقلاب با خبر می شدند و نسبت به پیام حضرت امام خمینی عکس العمل نشان می دادند . مرتضی نیز شیفته ی امام و نهضت  انقلابی امام شده بود و برای ابراز وجود و حمایت از انقلاب ، یکی از شعارهای انقلاب و نهضت را روی یکی ازدستگاه های کارخانه ی ریسندگی و بافندگی رنگین بافت نوشته بود : این خبر (مرگ بر شــــــاه ، ما زیر بار ظلم نمی رویم) به مسئولین کارخانه گزارش شده بود و آنها چون شکست شاه و پیروزی انقلاب را باور نداشتند ، مرتضی را از کارخانه اخراج کردند . مرتضی مدت کمی بیکار بود تا اینکه ، انقلاب اسلامی به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ، حضرت امام خمینی به پیروزی نهایی رسید . بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران ، مرتضی برای ادامه کار و فعالیت به کارخانه مراجعه کرد ولی مسئولین کارخانه از پذیرش او سرباز زدند . مرتضی برای استحاق حقــوق خود، علت اخراج خود را با مسئول کمیته ی امداد کوهپـــایه در میان می گذارد و او با مسئولین کارخانه صحبت می کند و او را متقاعد می کند که مرتضی دوباره به کار و فعالیت خود درکارخانه باز گردد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حسن یک مدتی در کار مبارزه با مواد مخدر و قاچاقچیان فعالیت داشت. یک روز برای ما از کارهایی که انجام داده بود تا یک باند مواد مخدر را دستگیر کرده بودند تعریف می کرد و می گفت: ما برای اینکه رئیس این باند مواد مخدر را شناسایی کنیم مجبور شدم خودم را به شکل معتادها در بیاورم. لباسهای پاره و خاکی می پوشیدم و به قهوه خانه ای که پاتوقشان بود می رفتم و آنجا خودم را به خماری میزدم و نمایشی سیگار دود می کردم تا نفهمند نقش بازی می کنم.‌ و به مواد فروشهایی که آنجا بودند اصرار می کردم که من مواد لازم دارم یکم مواد به من بدهید دارم می میرم. اما آنها با مشت و‌لگد مرا از قهوه خانه بیرون می انداختند. ولی من آویزان می شدم و با اصرار زیاد از آنها مواد می خواستم. بعد از چند روز التماسهای من جواب داد و رفتند به رئیسشان گفتند بیا ببین این چه می خواهد الان چند روز است به اینجا می آید و مواد می خواهد و‌ دست از سر ما برنمیدارد. بالاخره رئیس آمد و کمی هم تریاک برایم آورد. من هم آن تریاک را گرفتم و از قهوه خانه بیرون زدم و رفتم به بقیه خبر دادم و آمدند ریختند توی آن قهوه خانه و‌همه آنها از جمله رئیسشان را نشان دادم دستگیر کردند. بعد که دستگیر شدند من از نقش آدم معتاد بیرون آمدم و صاف راه می رفتم و آنها مرا تا دیدند تعجب کردند و گفتند تو همانی نیستی که داشتی از درد خماری می مردی!؟ بعد با اعترافات رئیسشان مشخص شد چندکیلو هروئین توی یک ماشین که پر از مواد غذایی بار زده اند جا ساز کرده اند را کشف و ضبط کردند. و آن باند مواد مخدر را منهدم کردند.
ما خیلی با خانواده برادرم محمدرضا رفت و آمد داشتیم. من و محمدرضا خواهر برادری بودیم که خیلی به هم انس داشتیم. محمدرضا همیشه با من درد و دل می کرد و مرا محرم اسرار خودش می دانست و خیلی بچه های مرا دوست داشت و همیشه جویای احوالشان بود. ولی دفعه آخری که  به جبهه رفت به ما اطلاع نداد و حتی بدون خداحافظی رفت؛ چرا که ترس این را داشت که ما به خاطر اینکه دوستش داشتیم و نگران حال خودش و فرزندانش بودیم سد راهش شویم و نگذاریم به جبهه برود. از طرفی چون در کارخانه چیت سازی کار می کرد و گاهی شیفت شب بود ما دو سه روز اول متوجه غیبتش نشده بودیم. روز سوم بود که از خانمش پرسیدیم که محمدرضا کجاست؟ خانمش در جواب سوال ما گریه افتاد و گفت: به جبهه رفت و به من سفارش کرد که به کسی نگویم که نگران نشوید. خیلی اصرارش کردم که مرا با سه تا بچه در این شهر غریب تنها نگذارد؛ اما قبول نکرد و رفت. محمدرضا دلایل خودش را داشت و می گفت: باید برویم که دشمن نتواند دست درازی به مملکتمان کند. ما نمی گذاریم یک وجب از خاک میهنمان دست دشمن بیافتد. دشمن اگر بیاید رحم ندارد و دیگر زن و فرزندانمان آسایش و امنیت ندارند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
انقلاب که به پیروزی رسید امام دستور دادند که سربازانی که قبل از پیروزی انقلاب از پادگانها فرار کردند به پادگانها برگردند و خدمت سربازی خود را به اتمام برسانند. حسن برادرم هم برای تکمیل دوران خدمت سربازی اش مدت کوتاهی پس از فرمان امام به زاهدان برمی گردد اما از آنجایی که مدت زیادی بود که به فرمان امام ترک خدمت کرده بود دوستانش و بقیه ی سربازهای آن پادگان فکر کرده بودند حسن در انقلاب حتما بلایی برسرش آمده است که کسی از او‌خبر ندارد و‌ دیگر به پادگان نرفته است. آن روز وقتی حسن را می بینند که سالم و سلامت است و به پادگان برگشته است از شوق دیدار حسن او را بر روی شانه های خود می نشانند و دور محوطه پادگان می چرخانند و از اینکه حسن بسلامت برگشته بود ابراز خوشحالی می کنند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
📸 عکس یادگاری از دوران سربازی شهید والامقام حسن احمدی دستجردی 🌷🌿 هدیه به روح مطهرش #صلوات 🌷🌿 کانا
حسن بعد از پیروزی انقلاب به زاهدان برگشت تا خدمت سربازی اش را تمام کند اما امام خمینی اَمر کردند سربازانی که قبل از پیروزی انقلاب از پادگانهای ارتش شاه فرار کرده بودند آنها را عفو کنید. براهمین حسن سه روز در زاهدان بود و عفو امام شامل حالش شد و به اصفهان برگشت. اما از آنجایی که روحیه ی جهادی داشت بیکار ننشست و پس از مدتی در زمانی که بازرگان نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران شده بود خود را به جبهه کردستان رساند و هفت ماه در آنجا خدمت کرد. اواخر اسفند سال ۱۳۵۷ شورشی در کردستان به وقوع پیوست و‌این شورش به تلاش برخی احزاب و گروه‌های کُرد خصوصاً حزب دموکرات کردستان که غالباً در بخش‌های سُنّی مذهب بودند علیه نظام جمهوری اسلامی بوجود آمد. حسن و همرزمانش نیز هفت ماه در دو ساختمان که در محاصره حزب کومله و دموکرات قرار داشت زندانی شده بودند به طوری که جرات نداشتند حتی یک دقیقه از آن ساختمانها دور شوند چون کومله ها آنجا در کمین بودند و هر کس را می گرفتند یا سر می بریدند و یا باتیر مورد هدف قرار می دادند. در آن هفت ماه بواسطه ی هلیکوپتر برایشان غذا می بردند. یک روز که یکی از همرزمانش تیر خورده بود و حال خوبی نداشت بلند می کنند تا از روی دیوار آن را به ساختمان دومی ببرند که پزشکی آنجا بود اورا معاینه کند اما آن بنده خدا به علت خونریزی سر به شهادت می رسد. در آن مدتی که برادرم در کردستان بود ما تلفنی از حال ایشان باخبر می شدیم و تا صدایش را می شنیدم خدارا شکر می کردیم که سالم و سلامت است و با برکناری بازرگان آن دوتا ساختمان هم از محاصره کومله بیرون آمد و برادرم و همرزمانش بسلامت به خانه هایشان برگشتند‌. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
زمانی که بنی صدر را در تلویزیون نشان می داد و می خواست که رئیس جمهور شود حسن که علم و آگاهی از کارهای بنی صدر داشت و در موردش تحقیق کرده بود و او را شناخته بود به مادرم می گفت: مادر به این بنی صدر رای ندهید این آدم درستی نیست و نگاه کنید اینجا دارد نماز می خواند این آدم اینجوری نیست این یک بلایی است که در این مملکت که فقط خدا می داند. مادرم که می ترسید حسن این حرفها را جای دیگری هم بزند و دشمن پیدا کند می گفت: مادر مگر تو ضد انقلابی که این حرفها را میزنی! می آیند تو را می گیرند و می برند یک بلایی بر سرت می آورند. حسن هم که اطمینان داشت بنی صدر منافق است می گفت: مادر حالا ببینید من کی گفتم در آینده نزدیک مشخص می شود که من امروز به شما چه گفتم. اما متاسفانه برخی از اقوام به توصیه شهید گوش ندادند و به بنی صدر رای دادند. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
برادرم فردی شوخ طبع و خوش اخلاق و‌ مردمدار بود؛ با بچه ها همبازی می شد و دل آنها را شاد می کرد حتی زمانی که حکومت نظامی بود و همه جا تاریک بود و کسی حق رفت وآمد در شهر را نداشت در همان تاریکی بچه ها را کنار خودش می نشاند و‌با آنها منچ بازی میکرد که بچه ها هم در تاریکی کمتر اذیت شوندو زمان بگذرد. برادرم به بزرگترها خیلی احترام می گذاشت و امرپذیر و کمک حال آنها بود. خیلی دست ودلباز بود؛ مثلا هر وقت از سفر برمی گشت و یا از پادگان به مرخصی می آمد برای اهل منزل سوغاتی می آورد واز اینکه می دیدیم برادرمان اینقدر به یادما بوده است خوشحال می شدیم؛ حسن اهل نماز شب بود، در نیمه شبها بلند می شد و وضو می گرفت و نماز شب می خواند، آنهم چه نماز شبهایی بقدری زیبا با خدا راز و‌نیاز می کرد و اشک می ریخت که من هنوز سوز صدای نماز شبهایش در خاطرم مانده است و بسیار احترام برای مادرمان قائل بود و همیشه حامی مادر بود؛ خیلی مراقب بود که کسی بی ادبی و بی احترامی به مادر نکند و اگر کسی حرفی به مادر میزد که ایشان رنجیده خاطر می شدند خیلی ناراحت می شد و می گفت باید حرمت مادرمان حفظ شود؛ البته نسبت به پدر هم همینطور بود اما روی مادر حساس بود و خیلی به فکر مردم نیازمند و فقیر بود و همیشه به یاد مردم مظلوم و ستم دیده ی دنیا مانند کشورهای لبنان و فلسطین بود و هر کاری از دستش بر می آمد برای آنها انجام می داد تا یاری رسان باشد و نسبت به آنها بی تفاوت نبود و روحیه ی جهادی داشت و صادقانه در راه خدا خدمت می کرد و‌ حرف و‌عملش یکی بود. @Yad_shohada1398
علی به احکام الهی اهمیت می‌داد و به دستورات الهی عمل می‌کرد. از سنین کم شروع به نماز خواندن کرد و به حلال و حرام مقید بود. با غیرت بود و همیشه به ما خواهر‌ها سفارش می‌کرد حجابتان را رعایت کنید و بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا (س) را فراموش نکنید. خیلی هم کمک حالمان بود. یادم است قدیم، چون آب لوله‌کشی نبود باید از چاه آب می‌کشیدیم و ظرف و لباس می‌شستیم که این کار خیلی سختی بود. برادرم علی، یک بشکه تهیه کرد و یک شیر آب پایین بشکه جوش داد. آن بشکه را کنار باغمان گذاشته بود و می‌گفت از این به بعد از چاه آب نکشید. خودم هر روز بشکه را پر آب می‌کنم تا شما بتوانید ظرف و لباس‌ها را بشویید. تا وقتی به جبهه نرفته بود، دیگر نمی‌گذاشت ما از چاه آب بکشیم. علی به‌خاطر اینکه اخلاق خوبی داشت دوستان زیادی هم داشت. یادم است بین دوستانش پسر بچه یتیمی بود که مشکل تکلم هم داشت. گاهی درِ خانه ما می‌آمد و دستش را بالا می‌برد و با اشاره حرف می‌زد. سری اول که او را دیدم متوجه نشدم چه می‌گوید. رفتم ماجرا را به مادرم گفتم. مادرم گفت این بچه با علی کار دارد. چون علی قدش بلند است اشاره به قد علی می‌کند که ما متوجه منظورش شویم. گفتم یعنی با علی چه‌کار دارد! مادرم گفت این پسر بچه یتیم است برای اینکه علی خوشحالش کند گاهی یک کبوتر و کمی خوراکی یا پول همراهش می‌کند. برای همین حالا هم آمده و علی را می‌خواهد. برو و با اشاره بگو کنار حیاط بنشیند تا علی برگردد. علی به دلیل اینکه می‌دانست این بچه یتیم است خیلی به او محبت می‌کرد. @Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۷۰ شهیدان حامل بشارتند یاد شهدا زنده است و باید هم این بقای نام و یاد ش
از آنجایی که برادرم حسن عاشق مبارزه با اسرائیل بود و دوست داشت به جبهه مقاومت در لبنان بپیوندد تا در خط مقدم جبهه اسلام باشد خداوند نیز این نیتش را برآورده ساخت و یک روز توسط یکی از دوستانش اطلاع پیدا کرد که گروه چمران قرار است از تهران به لبنان اعزام شوند. حسن با شنیدن این خبر با ما خداحافظی کرد و از اصفهان به تهران رفت و به گروه چریکی شهید مصطفی چمران پیوست و با آنها عازم لبنان شدند. در لبنان اول آموزش چریکی دیدند و بعد به نیروهای حزب الله لبنان پیوستند تا در عملیاتها بتوانند شرکت کنند. یک روز وارد یک باغ پر از درختان موز می شوند و در آنجا سنگر درست می کنند و تونل می زنند و آماده مبارزه با اسرائیلی ها می شوند. در آن عملیات آتش دشمن سنگین بود و برادرم می گفت: ماهم خیلی جنگیدیم و هم از دشمن تلفات زیادی گرفتیم و شب که شد شهید چمران گفت ما دیگر در این باغ کاری نداریم باید برویم. حسن چند ماه در لبنان ماند و بواسطه نامه هایی که همراه عکس می فرستاد ما را از حالش باخبر می کرد. بعد از ۹ ماه یکی از دوستانش به شهادت می رسد و شهید چمران به نیروهایش می گوید: هر کدام از شما که با این شهید دوست بوده است و خانواده اش را می شناسد همراه پیکرش به تهران برود و‌ آن را به خانواده اش تحویل دهد. حسن داوطلب می شود که این ماموریت را انجام دهد و همراه پیکر دوست شهیدش از لبنان به تهران می آید و پس از تحویل پیکرشهید به خانواده اش و مراسم تشییع و خاکسپاری دیدیم اخبار تصاویری از تشییع این شهید نشان داد و گفت: یکی از یاران دکتر چمران در لبنان به شهادت رسیده است و پس از شهادت پیکر این شهید همراه یکی از همرزمانش به تهران آورده شده است. آنجا من گفتم: ای کاش این همرزم شهید که به ایران آمده است برادرمان حسن بود. مادرمم در جواب حرف من گفت: حالا یه وقت حسن ما باشد. بعد یک دفعه دیدیم حسن بیخبر بدون اینکه تلفن بزند و به ما اطلاع دهد که از لبنان با دوست شهیدش برگشته است به اصفهان آمد و ما همه به استقبالش رفتیم و بعد از سلام و احوالپرسی گفت: من یک هفته مرخصی دارم و باید مجدد به لبنان برگردم.‌ اما تقدیر طور دیگری رقم خورد و همان شب جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران شروع شد. و به همین دلیل دکتر چمران از لبنان تماس گرفت و به حسن گفت دیگر به لبنان نیا و در ایران بمان تا از مملکت خودمان دفاع کنیم و بعد از آن شهید چمران به ایران آمد که جنگ ایران و عراق شروع شده بود و بخاطر جنگ شبها برقها را قطع می کردند و شهر در خاموشی بسر می برد و یک وضعیت بد و‌ وحشتناکی بوجود آمده بود. مدتی از رفتن برادرم می گذشت که خبردار شدیم حسن همراه شهید چمران در جبهه هستند و بت رژیم بعث عراق می جنگیدند و‌نزدیک به یکسال در جبهه بود و بعد مرخصی می گیرد و به اصفهان می آید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
نحوه شهادت برادرم حسن را ما از همرزمش اینطور شنیدیم که در منطقه عملیاتی دهلاویه که گروه شهید چمران آنجا مستقر بودند عراقی ها که با تجهیزات کامل بودند از آن سمت پیشروی می کردند و آن منطقه را زیر آتش سنگین قرار می دهند و از این طرف هم بچه های رزمنده با کمترین سلاح و تدارکات جلوی دشمن مقاومت می کردند و بنی صدر هیچ‌ تلاشی‌ در تقویت‌ و انسجام‌ نیروهای‌ مسلح‌ نمی کرد و ما بخاطر نداشتن مهمات تعدادی از برادران رزمنده یا مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند و حسن نیز اول مجروح شد و یکی از برادران رزمنده او را بلند کرد و‌روی شانه اش گذاشت که به پشت جبهه ببرد اما با اصرار خودش که می گفت: من می دانم کار من اینجا تمام است مرا بگذارید و‌ بروید به داد دیگر مجروحینی که منتظر کمک هستند برسید. آن برادر هم مجبور شد حسن را ببرد و کنار یک تخته سنگ بگذارد که بعد برگردد و حسن را با خود به عقبه ی جنگ ببرد اما همان طور که حسن خودش گویی خبر از شهادتش داشت تقدیر الهی نیز بر شهادتش مهر تایید زده بود و به آرزویش که همانا شهادت بود دست یافت و همان لحظه یک خمپاره ای آمد و سرش را از بدن جدا کرد و خون سرخش زمین تشنه دهلاویه را سیراب کرد و تقریبا پنج روز بعد هم شهید چمران که در سنگری بود و داشت با دوربینی تحرکات دشمن را رصد می کرد و نگاه می کرد که ببیند نیروهای رزمنده کجا هستند به شهادت رسید. و حالا از برادرتان یک رادیو که در سنگرش بود به یادگار مانده است و آوردم تا به شما تحویل بدهم. برادرم حسن یک ساک لباس هم داشت که آنرا به یکی از فامیلها تحویل داده بودند که بعدا بدست ما رسید. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398