حفظ آثار شهدای دستجرد
#خبر_شهادت
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدتقی_مصطفایی
ما وقتی محمدتقی به شهادت رسید خبر از این اتفاق نداشتیم. یکی از برادرام اومد و به من گفت: آبجی کاراتو بکن تا باهم بریم خونه محمدتقی یه دو سه روزی پیش زن و بچه محمدتقی بمون اوناهم تنهاند. ولی دیدم برادرم خیلی ناراحته و گریه می کنه ؛ بهش گفتم: چی شده ؟ چرا گریه می کنی؟ گفت: هیچی خبر شهادت یکی از دوستامو بهم دادند باورم نمیشه. گفتم: کی شهید شده؟ من می شناسم ؟ گفت: نه تو نمی شناسی؛ خلاصه ما رفتیم منزل محمدتقی ومن اونجا موندم. زن محمدتقی هم که خبری از محمد تقی نداشت بامن درد و دل می کرد؛ می گفت: از وقتی محمدتقی رفته خبری ازش ندارم و نمی دونم کجاست و چکار میکنه! یه تماس هم نگرفته ؛ حالا برادرام خبر داشتند ولی ما بیخبر بودیم. و میرند
اهواز همراه بچه های سپاه با هلیکوپتر دنباله تموم منطقه و جاده ای که سیلاب شده بود رو می گردند بلکه پیکر محمدتقی و راننده ماشین و پیدا کنند. ولی فقط موفق میشند پیکر راننده رو پیدا کنند اما پیکر محمدتقی و پیدا نمی کنند. و مجبور میشند بیاند به ما اطلاع بدند. وقتی مادرم خبر شهادت محمدتقی رو شنید خدا می دونه چکار کرد؛ می گفت: من دوتا بچه هام برند و شهید بشند و هیچ کدومشون یه پیکر نداشته باشند و هیچ کدوم یه مزار نداشته باشند که برم سر مزارشون!! ؛ مجیدم رفت و شهید شد و برنگشت حالا هم محمدتقی رفته و پیکر نداره ؛ من نمی تونم طاقت بیارم. (مجید برادر کوچیکه ی ما بود که دوسال قبل از محمدتقی به شهادت رسیده بود و مفقودالاثر شد). ما سه سال دنباله مشکی پوشیده بودیم. بعداز چهل روز جستجو پیکر محمدتقی رو پیدا نکردیم. رفتیم پیش حاج آقا امامی کاشانی ایشونم یه سری دعا دادند و گفتند بخونید و توسلاتی که میشد به اهل بیت علیهم السلام داشته باشیم و یادآوری کردند.اما باز خبری از محمدتقی نبود. دیدیم خبری از پیدا شدن پیکر نشد دیگه شهادتشو و به همه اعلام کردیم و براش یه مراسمی گرفتیم. و بعد از اون تموم مردای فامیل بخاطر مادرم بسیج شدند و گفتند: این مادر چشم به راهه و باید فکری کنیم و دست روی دست نگذاریم. و همگی رفتند سر صحنه تصادف و گوشه گوشه ی اون منطقه رو گشته بودند و متر به متر جلو رفته بودند. و ده ؛ داوزده روزی در منطقه تموم تلاششونو بندگان خدا کردند که اثری از محمدتقی پیدا کنند ولی باز چیزی پیدا نمی کنند و بر می گردند. بعد که مردای فامیل بر گشتند اصفهان فردای اون روز که اینا برمی گردند یه هیزم شکن داشته کنار رودخونه هیزم جمع می کرده از دور می بینه یه چیز سبز رنگی تو آب رودخونه پیداست. برادرم محندتقی چون لباس سبز سپاه تنش بود این زانوش از آب میزنه بیرون و اون هیزم شکن فکر میکنه شاخه درخته میره که از آب بیاره بیرون متوجه میشه این آدمه و لباس سپاه تنشه. میفهمه که چه اتفاقی افتاده سریع میره خبر میده . آخرین نفری که میره اهواز بلکه بتونه یه کمکی بکنه همسر من بود. اونجا داشته که با چند نفری راجع به محمدتقی حرف میزده که آره برادر زنم اومده و این اتفاقا براش افتاده. ازش می پرسند: اینکه میگی کیه؟ میگه: مصطفایی؛ اوناهم میگند: پیکر ایشونو همین الان به اینجا آوردند. همسرم علی آقا تا این خبرو می شنوه میره بالاسر محمدتقی و میبینه که بله پیکر بی جان محمدتقیه به خانواده اطلاع میده که محمدتقی پیدا شده؛ ولی اونجا اهواز پیکر محمدتقی رو برده بودند کالبد شکافی؛ چون احتمال می دادند می خواسته استاندار بشه این تصادف صحنه سازی باشه. برا اینکه زمان تصادفم راننده اصلی پشت فرمون نبوده که راه بلد بوده و به جاده آشنا بوده اون یکی که شهید شد پشت فرمون بوده که همراه محمدتقی به شهادت میرسه و آقای نباتی و راننده اصلی ماشین زنده می مونند. و پس از چهل روز پیکر محمدتقی رو آوردند و ما از اول عزاداریامون شروع شد و تا چهل روز بعد مراسم پشت مراسم داشتیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://rubika.ir/Yad_shohada1398
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خبر_شهادت
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
حسنعلی و همرزمانش جزو نیروهای هلال احمر بودند و بعنوان امدادگر به جبهه مریوان اعزام شدند. پنجم عید ۱۳۶۵ هواپیماهای دشمن آن منطقه ای که آنان چادر زده بودند را بمباران کرد. تعدادی از امدادگران همان روز به شهادت رسیدند که سه تا از آنها بچه های دستجرد بودند. بنام شهیدان محمد هاشمپور و محمد خدامی و حسنعلی احمدی که فرزند ما می شد و چهار شهید هم از روستای همجوار حسن آباد بودند. تعدادی نیز مجروح شدند که به بیمارستانها فرستاده شدند. حسنعلی هم بر اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده بود و از ناحیه سر بر زمین می خورد که خورده سنگ ها در سرش فرو می رود و پشت سرش را می شکافد و یک ترکش هم به گلویش اصابت کرده بود و سخت مجروح می شود و ایشان را به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران می فرستند. ما وقتی با خبر شدیم دشمن چادر امدادگرها را بمباران کرده است بواسطه یک آشنایی که اصفهان داشتیم پیگیر شدیم تا بفهمیم حسنعلی کجاست و در چه وضعیتی به سر می برد. که به ما اطلاع دادند حسنعلی مجروح شده و در بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران بستری شده است. ما می خواستیم به تهران برویم که گفتند احتیاجی نیست شما تشریف بیاورید ما خودمان حسنعلی را به اصفهان می فرستیم که بعد متوجه شدیم حسنعلی بر اثر جراحتهای زیاد دو روز بعد در هفتمین روز از عید ۱۳۶۵ به شهادت رسیده است و پیکر مطهرش را از بیمارستان تهران به اصفهان فرستادند و سه روز قبل از شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور ما حسنعلی را تشییع و به خاک سپردیم. پیکر بقیه ی شهدای امدادگر را تا از جبهه فرستادند چند روز دیرتر از حسنعلی در روز سیزدهم عید تشیبع شدند و بعد به خاک سپرده شدند. حسنعلی با شهیدان محمدخدامی و محمدهاشمپور با هم شهید شدند اما باهم تشییع نشدند. چون حسنعلی اول مجروح می شود و دو روز بعد در بیمارستان به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://rubika.ir/Yad_shohada1398
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_احمدی
سال ۵۹ زمستان بود. شب بود مهمان داشتیم؛
پسر عمه ام قدیرعلی (شفیع) احمدی از تهران به اصفهان آمده بودند. همسایه ها از شهادت برادرم اطلاع داشتند ولی ما هنوز بی خبر بودیم. صبح زود یکی از همسایه ها با یک کاسه شیر آمد در خانه ی ما و به مادرم می گفت: عزت خانم بیا شیر آورده ام ببرید داغ کنید بخورید. مادرم گفت: نه ما شیر نمی خواهیم. بعد همسایه یک دفعه پرسید: راستی احوال علی پسرت چطور است؟ مادرم گفت: مگر علی قرار است طوری باشد. همسایه خیلی تعجب کرد فکر می کرد ما هم از شهادت علی اطلاع داریم. بعد مادرم فهمید خبری شده و سوال کرد: شما چیزی می دانید که من نمی دانم! اگر اتفاقی افتاده برای علی به من بگوئید؟ بعد بنده خدا همسایه گفت: هیچی نشده است. مادرم گفت: علی تیر خورده است؟ همسایه گفت: خوب حالا اگر مثلا تیر هم خورده باشد آدم که نمی تواند از این تیرها جان سالم بدر ببرد؟! وقتی این حرف را زد مادرم فهمید چه اتفاقی افتاده است. بعد مهمانانمان از اتاق بیرون آمدند و آنها هم با خبر شدند. ولی از شب قبلش از طرف بسیج به یکی از برادرانم خبر داده بودند اما برادرم را برده بودند چندتا کوچه آن طرفتر و خبر شهادت برادرمان علی را به ایشان اطلاع داده بودند ولی چون ما در خانه مهمان داشتیم بسیج شب این خبر را به اهل منزل اطلاع نمی دهد و می گویند باید صبر کنیم صبح شود و تا صبح نزدیک منزل ما گشت می زدند که یک وقت همسایه ها شب این خبر را به مادرم ندهند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خبر_شهادت
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_آقابابایی
سالی که همسرم به جبهه اعزام شد دخترم تازه چهارماهش شده بود. محمد قبل از عید رفت بسیج و برای جبهه ثبتنام کرد و دهم فروردین ۶۱ به جبهه اعزام شدند. بعد از رفتنشان زمزمه عملیات بیت المقدس شد. از روستای کوهان سه نفر بودند که قرار بود با هلیکوپتر به کردستان اعزام شوند. همسرم و پسر عمویم با شهید ملک باصری بودند که همسرم همان سری اول اعزام به جبهه شهید شد و پسر عمویم اسیر شد. بخاطر اینکه عملیان بیت المقدس شروع شده بود محمد و همرزمانش را به اهواز برده بودند و به کردستان نرفتند. بعد از شهادت محمد یک نامه از ایشان بدست ما رسید که قبل از شهادتش نوشته بود که ما به کردستان نرفتیم ما را به اهواز آوردند. محمد در همان عملیات در منطقه شلمچه به شهادت می رسد اما کسی نبود که پیکرش را به عقب منتقل کند به همین دلیل ما فکر می کردیم اسیر شده است ولی پسر عمویم که بعد از هشت سال اسارت به وطن بازگشت تعریف کرد: حمله دشمن خیلی سنگین بود. محمد با چند متر فاصله از من داشت سنگر می کند که ناگهان یک خمپاره آمد و مستقیم کنار محمد فرود آمد و یک ترکش بزرگ خورد به سر محمد و از آن طرف سرش بیرون زد و شروع کرد از سرش خون برود. ما تا رفتیم محمد را بلند کنیم بفرستیم عقب یک دفعه دیدیم بعثی ها بالای سرمان ایستادند و ما چاره ای جز تسلیم نداشتیم و به اسارت نیروی دشمن در آمدیم. ولی من دیدم که محمد همانجا شهید شد. هشت سال طول کشید تا خبر قطعی شهادت محمد را بفهمیم و حدود پانزده سال طول کشید تا پیکر مطهرش پیدا شود و به وطن بازگردد. وقتی پارهای استخوان محمد را آوردند همان ترکشی که پسر عمویم می گفت به سرش اصابت کرده بود روی جمجمه ی شهید پیدا بود و جای ترکش مشخص بود. و پیکر محمد در روز ۲۸ صفر روز رحلت حضرت محمد "صل الله علیه و آله وسلم" تشییع شد و در امامزاده علی ابن موسی "علیه السلام" روستا به خاک سپرده شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#یقین_به_شهادت
#از_لسان_خواهرمعزز
#سردار_شهید_خلبان
#علی_اکبر_قربان_شیرودی
امام جمعه کرمانشاه از خلبان علی اکبرشیرودی خواستند که سخنران قبل از خطبه های نماز جمعه باشد وشهید شیرودی به صراحت گفت: ممنون حاج آقا من تا جمعه زنده نمی مانم آیت الله اشرفی اصفهانی در حقش دعا کردند و گفتند: ان شاءالله زنده بمانی و به اسلام خدمت کنید. چهارشنبه همان هفته خلبان شیرودی به شهادت رسید.
#خبر_شهادت
خبر شهادت برادرم علی اکبر شیرودی را از تلویزیون شنیدیم؛ آن زمان تلفن در دسترس نبود تا از حالش باخبر شویم. شب ها از تلویزیون که با او مصاحبه میکردند به عنوان فرمانده عملیات غرب کشور از حالش باخبر می شدیم. شبی که به شهادت رسید طبق روال پایان اخبار منتظر بودیم مصاحبههایی از او ببینیم که بنیصدر شهادتش را به خانواده تسلیت گفت؛ مادرم با شنیدن خبر شهادت برادرم علی اکبر زبانش بند آمد و نمیتوانست حرف بزند. و این پرنده بی قرار سحرگاه هشتم اردیبهشت ۱۳۶۰ به یاران شهیدش پیوست.
#زیارت_محل_شهادت_شهیدشیرودی
چند سال بعد از شهادت شیرودی به همراه برادرم به غرب کشور محل شهادت شیرودی رفتیم یکی از اهالی روستا وقتی متوجه شد ما خانواده شهید شیرودی هستیم مردم روستا رو خبر کرد و همه دور ما جمع شدن ما کنار تیکه های هلیکوپتر که هنوز در محل شهادتش وجود داشت نشسته بودیم و از دیدن تیکه های هلیکوپتر منقلب شده بودیم که اهالی روستا با ما همدردی کردن و می گفتن شما فکر نکنین شیرودی در غربت به شهادت رسید شیرودی همانقدر که برای شما عزیز بود برای ما هم عزیز بود وقتی بالگرد شیرودی از آسمان رد می شد ما
می دانستیم امنیت داریم همیشه به دادمان می رسید برای ما آذوقه
می آورد حتی چندین بار با دوستانش در جمع آوری محصول به ما کمک کردند شیرودی فقط کارش جنگیدن نبود به داد مردم غرب کشور می رسید. غمخوار ما بود داغش برای ما سنگین بود هر شب جمعه محل سقوط هلیکوپتر شمع روشن می کنیم و خیرات میدیم ، من با شنیدن حرفهای روستائیان تازه متوجه شدم که چرا در روز تشییع جنازه کرمانشاه مردم با
سوز و گداز عزاداری می کردن و
به لباسهاشون گل زده بودند انگار جوون خودشون رو از دست داده بودند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
39.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خبر_شهادت 🌹
راوی خواهر گرامی شهید علی احمدی
گوینده : خانم حیدری ⚘
کاری از گروه فرهنگی حفظ آثار شهدای دستجرد
حوزه مقاومت بسیج امام محمدباقرعلیه السلام
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادرمعزز
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
پدر شوهرم وقتی آمد خیلی ناراحت بود و دستی تکان داد و گفت: پیکر علی را آوردند و در روستای زیار است باید برای استقبالش به آنجا برویم. ولی من آن زمان هفتمین فرزندم را باردار بودم و بالای سر تابوت علی نرفتم و گفتم: چیزی را که در راه خدا دادم خدا قبول کند. و آن روز همه دست به دست هم دادند تا بتوانند مقدمات ورود شهیدمان را به روستا آماده کنند. و بعد پیکر علی را بعد از سه ماه به روستا آوردند و پس از یک تشییع با شکوهی در امامزاده به خاک سپردند. پدرش فرزندمان علی را در تابوت دیده بود و می گفت: چون سه ماه پیکر بی جانش در سرما و گرمای بیابانها مانده بود خشک شده بود ولی صورتش هنوز مشخص بود. و دست که به موهایش می زدیم می ریخت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#خبر_شهادت
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
حسنعلی و همرزمانش جزو نیروهای هلال احمر بودند و بعنوان امدادگر به جبهه مریوان اعزام شدند. پنجم عید هواپیماهای دشمن آن منطقه ای که آنان چادر زده بودند را بمباران کرد. تعدادی از امدادگران همان روز به شهادت رسیدند که سه تا از آنها بچه های دستجرد بودند. بنام شهیدان محمد هاشمپور و محمد خدامی و حسنعلی احمدی که فرزند ما می شد. و تعدادی نیز مجروح شدند که به بیمارستانها فرستاده شدند. حسنعلی هم بر اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده بود و از ناحیه سر زمین می خورد که خورده سنگ ها در سرش فرو می رود و پشت سرش را می شکافد و یک ترکش هم به گلویش اصابت کرده بود و سخت مجروح می شود و ایشان را به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران می فرستند. ما وقتی با خبر شدیم دشمن چادر امدادگرها را بمباران کرده است بواسطه یک آشنایی که اصفهان داشتیم پیگیر شدیم تا بفهمیم حسنعلی کجاست و در چه وضعیتی به سر می برد. که به ما اطلاع دادند حسنعلی مجروح شده و در بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران بستری شده است. ما می خواستیم به تهران برویم که گفتند احتیاجی نیست شما تشریف بیاورید ما خودمان حسنعلی را به اصفهان می فرستیم که بعد متوجه شدیم حسنعلی بر اثر جراحتهای زیاد در هفتمین روز از عید به شهادت رسیده است و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستادند و سه روز قبل از شهیدان خدامی و هاشمپور ما حسنعلی را تشییع و به خاک سپردیم. پیکر بقیه ی شهدای امدادگر تا از جبهه فرستادند چند روز دیرتر از حسنعلی در روز سیزدهم عید تشیبع شد. این سه شهید عزیز باهم شهید شدند اما باهم تشییع نشدند.
#مراسم_تشییع
#ازلسان_پدر_معزز
#شهید_دفاع_مقدس
#حسنعلی_احمدی
حسنعلی پس از اینکه در جبهه مریوان مجروح شد و به بیمارستان امام حسین علیه السلام تهران منتقل شد و دو روز پس از مجروحیتش به شهادت رسید پیکر پاکش را به اصفهان فرستادند و از آنجا به معراج شهدای روستای زیار انتقال دادند. ما برای استقبال از فرزند شهیدمان باید به زیار می رفتیم ولی فرزندان برادرم که در روستای کنجوان زندگی می کردند گفتند عمو اول شما به اینجا بیائید بعد باهم به معراج شهدای زیار می رویم. ما هم اول به کنجوان رفتیم و تا ساعت یک بعد ازظهر به زیار رفتیم. آنجا حسنعلی را کفن پیچ داخل تابوتش دیدیم که آرام خوابیده بود اما نظارگر ما از عالم بالا بود. من بعنوان یک پدر شهید از اینکه خدا فرزندم را لایق شهادت دانسته بود و مدال پر افتخار شهادت را به حسنعلی عطا کرده بود فقط دستمان را در آن لحظه به آسمان بلند کردم و خدا را شکر کردم. و اگر دوباره خدا حسنعلی را به ما عطا کند و مجدد بخواهد به جبهه برود حتما به ایشان اجازه رفتن به جبهه را خواهم داد چون اگر آن زمان که شهید شد هنوز زیاد با تفسیر شهید و شهادت آشنا نبودم ولی اکنون آگاهتر از قبل شده ام که شهدا زنده اند و چه مقام و منزلت و چه جایگاه با شکوهی نزد خداوند رحمان و رحیم دارند. پس از دیدار با پیکر حسنعلی آن را به دستجرد بردیم و چون ایام عید بود و همه از تهران و اصفهان برای عید دیدنی به روستاهایشان آمده بودند چنان جمعیتی برای بدرقه حسنعلی آمده بودند که حد و حساب نداشت و ماشینهای بسیاری از زیار تا دستجرد پیکر حسنعلی را همراهی کردند و در دستحرد هم جمعیتی زیادی به استقبال پیکر حسنعلی آمدند و تا گلزار شهدای دستجرد حسنعلی را تشییع کردند و بعداز مراسمات خاکسپاری حسنعلی را داخل قبرش گذاشتیم و امانتی خدا را به خدا باز گرداندیم و وعده ی دیدار مجدد ما ان شاء الله در محضر خدا در بهشت باشد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398