زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت هفتم.
خلاصه بعد از پیاده شدن فهمیدیم آدرس رو اشتباه دادند و ۱۰۰ تا عمود دیگه باید بریم.
دیگه هوا #گرمتر شده بود و ما هم خسته تر.
تاولهای پام بشدت میسوخت.
دردلم روضه ای برپا بود...
گاهی روضه عطش و گاهی #روضه پاهای تاول زده و ...
ولی از تازیانه و #جسارت 😭😭 خبری نبود.
هر چه هم نگاه میکردم هیچ چشم هیزی نبود و 😭
خلاصه عالمی بود و روضه #مصوری...
با هر تعارف #آب و شربت یک لعنت بر #یزید نثار میشد
چقدر دلم برای #رفیقم تنگ شده بود که برام روضه بخونه...
کم کم به #کربلا نزدیکتر میشدیم به #اربعین هم نزدیکتر...
و صدای کاروان #زینب سلام الله علیها هم بیشتر بگوش میرسید.
هر کار کردیم با #همسفر ها نمیتونستم تماس بگیریم.
تا اینکه تو یه #موکب خدمت رسانی امام رضا علیه السلام ۵ دقیقه وای فای مجانی دادن و ما تونستیم بفهمیم کجا رفتند.
بازم امام رضا علیه السلام بداد رسید.
چقدر دلتنگش شدم یهویی...
راستی قبل اینترنت ما چطوری زندگی میکردیم؟
هیچی یادم نمیاد! انگار همیشه بوده ...
زندگی بدون #اینترنت غیر ممکن شده!
به موکبی که رسیدیم جای سوزن انداختن نبود.
سالنهای شلوغ و #گرم و ...
ولی چاره ای نبود..
چون پاها دیگه حتی برای یک قدم هم همراهی نمیکرد.
چند دقیقهای فقط افتادم. عرق از سر و روم سرازیر بود ...
به زور وضو گرفتم و #نماز خوندم و بدون غذا فقط دراز کشیدم.
بعد از یک ساعتی سرو کله بقیه پیدا شد.
فهمیدم که #بازیگوشی کردن و به جای اینکه دنبال من بیان رفتند استراحت و باعث شده گم بشن.
چشم هام رو بستم و پیش خودم فکر کردم، پس علت اینکه منم تو این دنیا #گم شدم بازیگوشیه!
چند ساعتی به حمام و لباس شستن گذشت.
خدا خیرش بده یکی از بچه ها خیلی کمکم کرد تو پهن کردن و جمع کردن لباسها.
#تاولهای پا ترکیده بود و حسابی میسوخت!
به سختی راه میرفتم و واقعا به کمکش احتیاج داشتم.
هر کار کردم با این #گرما خوابم نرفت.
پاها را پانسمان کردم و نماز و شام ...
سعی کردم #چشمهایم را ببندم بلکه خوابم ببره.
از نماز صبح تا حالا نخوابیده بودم
به سختی خوابم برد....
فکر کنم چشم خوردم از بس گفتند سرت رو میزاری زمین میخوابی!
حالا اصلا خوابم نمیبرد ...
بشدت افکار مختلف تو #ذهنم جولان داشت.
انگار مغزم خاموش نمیشد!
بعد از کلی زمان بالاخره ساعت ۱۳ خوابم رفت و ساعت ۲ با صدای یکی از #همسفران بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم.
آماده شدیم و راه افتادیم نماز شب رو تو راه خواندیم.
صبحانه خوردیم و موقع اذان صبح تو یه موکب ایستادیم برای نماز...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#هفت
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
▪️دخترانهترین اربعین▪️
💢 قسمت ششم.
دیشب حدود ساعت ۱۱ بود که رسیدیم #کربلا ...
یه #سلام از راه دور به امام دادیم و اشک و اه...🥺
بعد رفتیم موکب تا وسایلمون رو بزاریم و بیاییم برای زیارت ...😍
قسمت سخت سفر اربعین همین جاست که خسته وارد کربلا میشی و حالا باید مسافت زیادی رو تا پیدا کردن موکب طی کنی...🙈
دیگه اخرها کم آورده بودم ولی باید استقامت داشت در مسیر #امام و #اربعین، تمرین همه آمادگیهای ظهوره ...
عضلات پشت پام بشدت گرفته و درد ناک شده ولی به خودم قول دادم هیچی نگم ....
تمرین #صبر و #سکوت....☺️
خلاصه #موکب رو پیدا کردیم و اومدیم بریم جاگیر بشیم که یکی از همسفرها بدلیل گرمازدگی حالش بد شد و راهی سرم و ....🤒
تو موکب وقتی #خادم جای ما رو تحویل داد که مستقر بشیم یکی از خانمهای زائر شروع کرد به اینکه تا این خط مال ماست و ....😐
باز هم بحث تکراری منفعت طلبی ....
خیلی حرفه این همه راه با #گرما و #سختی بیایی ولی هنوز گیر این باشی که ده سانت جای تو بیشتر باشه ....😏
به هر حال جا اونقدر #تنگ بود که برای خوابیدن باید به پهلو میخوابیدی...🙈
بخصوص که بغلت هم یه #فرشته کوچولو خوابیده باشه و تو باید مراقب باشی بهش نزدیک نشی بیدار بشه ....🥰
بیشتر از #بچهها تو این سفر مامانهاشون خسته میشن و باید یه خدا قوت از همین جا بهشون گفت....خلاصه یک ساعتی دراز کشیدیم و بلند شدیم تا راهی حرم ارباب بشیم 😍✋
وضو که گرفتم زیر لب شعری میاومد #زینب به سر زنان آمد به کربلا .....😭
دستهام ناخودآگاه به سرم میخورد انگار دلم میخواست با زینب همراه و هم ناله باشم
۶۰۰ متری تا حرم فاصله داشتیم که تو خلوت اون وقت شب به سرعت طی شد و به باب سلطانیه رسیدیم
با فشار و #سختی وارد حرم شدیم و تو سرازیری قرار گرفتیم
دلچسب ترین #سرازیری دنیا ....😭😍
سلام آقا که الان روبروتونم ....✋
من اینجام و زیارتنامه میخونم ....
خدا رو شکر کردم که یک بار دیگه اربعین زیارت امام حسین علیه السلام قسمتم شد🙏
با همسفرها منتظر نماز صبح شدیم و بعد اومدیم تو #صف زیارت ...
با هر قدم #عشق بازی میکنی و کم کم نزدیک به حرم میشی و بعد یهو به خودت میای که روبروی ضریح هستی 😭
انقدر که از دور میتونی حرف بزنی نزدیک ضریح که میشی انگار وارد تونل وحشت میشی😐
چون خادمان عزیز و زحمتکش بصورت گروهی حمله میکنند و اصلا اجازه تمرکز نمیدن🙈
خلاصه اومدم کنار و یه گوشهای خلوت کردم و زیارت اربعین رو خوندم و به نیابت همه ملتمسین و حق داران و ....
من عادت دارم حتی به نیابت #اعضا_کانال هم زیارت میکنم هر جا میرم ...
بعد از ساعاتی اومدم بیرون و با همسفرها راهی موکب شدیم ✋😍
اما چه موکبی که چون بلد نبودیم هر چه بیشتر راه میرفتیم دورتر میشدیم!
آخر سر دوباره برگشتیم نزدیک حرم تا تونستیم موکب رو پیدا کنیم
راهی که ۶۰۰ متر بود رو دو کیلومتر راه رفتیم ....😔
وقتی رسیدیم موکب بی خوابی دیشب و خستگی و ....دست به دست هم داد و نزاشت گرما و سرو صدا و ...مانع بیهوشی بشه و از ساعت ۸ تا ۹/۳۰ خوابیدم🙈
بعد دیگه با #گرما بیدارشدم و ....
بعد نماز ظهر راه افتادیم طرف #نجف برای زیارت دوباره و #پرواز که بماند برای فردا شرح ماجرا....
🔰 ادامه دارد.
🆔 https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
▪️دخترانهترین اربعین▪️
💢 قسمت هفتم.
خروج از #کربلا همیشه بغض خاصی داره🥺
مدام زیر لب تکرار میکنی
⚜ولاجعله الله اخرالعهد منی لزیارتکم.....⚜
پیش خودم گفتم خوبه آدم حتی اگر اجلش برسه ملائک نقال آدم رو بیارن کربلا که اخرین زیارتش نباشه ...😭
به هر حال برگشتیم سمت #نجف ...
#گرما خیلی شدید بود بطوریکه از صورتم آب میچکید 😐
ترافیک زیادی هم بود اما دلم میخواست حتما برم زیارت امیرالمومنین علیه السلام..
لذا هر طوری بود با همراهانم اومدیم سمت حرم ☺️🥺
رفتم یه لباسی عوض کردم و تجدید وضو و اومدیم تو حرم ...
خدا رو شکر حرم باز شده بود و رفتم کنار ضریح ...✋
#قلبم رو که به ضریح چسبوندم خنکای عجیبی وجودم رو گرفت...😌😍
چقدر دلم برای آغوش #پدرانه حضرت تنگ شده بود ...🥺
بعد از #زیارت اومدم تو صحن حضرت زهرا سلام الله علیها و رو برو ضریح آقا نشستم و نگاه کردم و کمی هم قرآن و تدبر و...☺️
درد و خستگی دیگه اجازه نمیداد
تا زمان حرکت به سمت فرودگاه کمی دراز کشیدم و #دخترانه سرم رو روی پاهای #پدر عالم گذاشتم ..🥺
نمیدونم تا حالا تو حرم امام حس این رو داشتید که خونه #پدرتون اومدید و قشنگ میتونید بی رودربایستی خستگی تون رو در بیارید و ....☺️🥺
ولی من اینطوری هستم و با امام خیلی راحتم #دخترانههای من بیشتر از اینکه با پدر دنیاییم باشه با پدرهای آسمونیم هست 😍😌
آخه تا خودم رو شناختم #پدر نداشتم و با پدرهای آسمونیم به لطف خدا انس گرفتم همه شادیها و غمها و دلتنگیهام با اونهاست و از این بابت هزار بار خدا رو شکر میکنم☺️
زمان حرکت به سمت فرودگاه رسید و اومدیم بیرون ...
یه نگاه دوباره به ایوان طلا و ضریح آقا کردم 🥺
هنوز نرفتم ولی چقدر دلم دوباره تنگ شده...
مثل #دخترها سر خم کردم و گفتم زود دوباره مهمانم کنید ...🙏😭
انگار بدرقه #امام رو حس میکردم و ...
تو فرودگاه از همراهانم جدا شدم
ساعت پروازمون متفاوت بود و این زمان خوبی بود برای خلوت و جمع بندی #سفر ...☺️🤓
سفری که با نیت #هجرت اومده بودم و حالا به این نتیجه رسیده بودم و زمزمه کردم
⚜میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ...⚜
🆔 https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj