زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت ششم:
مثل دیروز بیهوش شدیم ...
با صدای یکی از همسفران از خواب بیدار شدم ساعت ۸ بود ...
بقیه #بیهوش تر...
بزور بیدارشون کردیم و راه افتادیم ...
تا #عمود ۱۴۴ که رسیدیم گرما شدید شد نمیشد ادامه داد.
لذا رفتیم تو یه #موکب و استراحت و حمام و شستن لباس...
بعد استراحت دوباره غروب حرکت کردیم.برای نماز مغرب رسیدیم عمود ۲۸۵
آقای #پناهیان و سید رضا نریمانی برنامه داشتند.
نماز مغرب جماعت را خوندیم ...
خیلی #گرسنه بودیم.
یکی از همسفران رفت و بادو تا سینی برگشت...
یکی ساندویچ #فلافل و یکی هم پر چای و دم نوش
یادم رفت بگم دیشب تو #پیاده روی خیلی روی نیت و #حدیث امام صادق علیه السلام فکر کردم...
ساعت ۸ که از خواب بیدار شدم برای بچه ها گفتم.
شبهای پیاده روی را خیلی دوست دارم وقت مناسبی برای تفکر هست.
به بچه ها هم #توصیه کردم روی چند تا موضوع فکر کنند.
بعد از برنامه دیشب میخواستم راه بیفتیم ولی بچه ها #آمادگی نداشتند .
خوابیدیم و بعد نماز صبح راه افتادیم.
#الحمدلله خیلی هوا خوب بود،
اول صبحانه را خوردیم و بعد شروع کردیم به پیاده روی
تازه زیارت #عاشورام تمام شد که یهو دیدم همه گم شدند .
نمیدونم #شایدم من گم شده بودم .
خلاصه یهو از جمع ۲۰ نفره دیدم سه نفر با من ماندند.
البته شایدم من تند رفته بودم.
یا آنها #بازیگوشی کرده بودند.
خیلی معطل شدم تا شاید پیداشم ولی هیچ خبری نبود، از اینکه کسی #بخواد من را پیدا کنه...
بدتر از همه اینکه گوشی و پول و همه چیزتوی کیفم گذاشته بودم و کیف را هم به رسم #محبت یکی از همسفران ازم گرفته بود و حالا من تو کشور #غریب مونده بودم ...
به هر حال با سه نفر #باقیمانده حرکت کردم و تو افکارم #غرق شدم ...
چه خوبه که اینجا بی هیچ عجله ای تو مسیر پیاده روی #فرصت فکرکردن به چیزهایی را داری که قبلانداشتی ...
به خودت
به#احوالت...
به رابطه هایی که شاید نیاز به اصلاح داره مثل #رابطه با خدا و امام و ...
بعد از صد تا عمود دیگه دوباره کمی #منتظر همسفرهای گم شده بودم ولی فایده نداشت .
تصمیم گرفتیم بیاییم سر جایی که قرار گذاشتیم.
خواستیم کمی ماشین سوار شیم ولی کو ماشین ...
چون هوا #گرم شده بود همه به سمت ماشین سوار شدن رفته بودند لذا پیدا نشد.
کمی که #منتظر شدم ..
خسته شدم ...
علیرغم اینکه برای این موارد مزاحم اهل بیت نمیشم ولی یواشکی گفتم یا #ابوالفضل ع یه کاری کن..
یه ماشین کولر دار...
از همه جا عرق سرازیر بود...
اصولاً من معتقدم ما #مهمان امام هستیم و او به هر نحو که بهترین هست از ما پذیرایی میکند لذا اینکه ماشین و غذا و ... درخواست کردن از امام نوعی #بی ادبیه...
ولی با شرمندگی در خواست کردم و زود هم #اجابت شد ..
وقتی به محض نشستن توماشین راننده کولر بالا سرم را روشن کرد ...
بیشتر #شرمنده شدم و از حضرت تشکر کردم ...
شرمنده از اینکه چقدر #کریمانه عنایت میکنند...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#شش
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت هفتم.
خلاصه بعد از پیاده شدن فهمیدیم آدرس رو اشتباه دادند و ۱۰۰ تا عمود دیگه باید بریم.
دیگه هوا #گرمتر شده بود و ما هم خسته تر.
تاولهای پام بشدت میسوخت.
دردلم روضه ای برپا بود...
گاهی روضه عطش و گاهی #روضه پاهای تاول زده و ...
ولی از تازیانه و #جسارت 😭😭 خبری نبود.
هر چه هم نگاه میکردم هیچ چشم هیزی نبود و 😭
خلاصه عالمی بود و روضه #مصوری...
با هر تعارف #آب و شربت یک لعنت بر #یزید نثار میشد
چقدر دلم برای #رفیقم تنگ شده بود که برام روضه بخونه...
کم کم به #کربلا نزدیکتر میشدیم به #اربعین هم نزدیکتر...
و صدای کاروان #زینب سلام الله علیها هم بیشتر بگوش میرسید.
هر کار کردیم با #همسفر ها نمیتونستم تماس بگیریم.
تا اینکه تو یه #موکب خدمت رسانی امام رضا علیه السلام ۵ دقیقه وای فای مجانی دادن و ما تونستیم بفهمیم کجا رفتند.
بازم امام رضا علیه السلام بداد رسید.
چقدر دلتنگش شدم یهویی...
راستی قبل اینترنت ما چطوری زندگی میکردیم؟
هیچی یادم نمیاد! انگار همیشه بوده ...
زندگی بدون #اینترنت غیر ممکن شده!
به موکبی که رسیدیم جای سوزن انداختن نبود.
سالنهای شلوغ و #گرم و ...
ولی چاره ای نبود..
چون پاها دیگه حتی برای یک قدم هم همراهی نمیکرد.
چند دقیقهای فقط افتادم. عرق از سر و روم سرازیر بود ...
به زور وضو گرفتم و #نماز خوندم و بدون غذا فقط دراز کشیدم.
بعد از یک ساعتی سرو کله بقیه پیدا شد.
فهمیدم که #بازیگوشی کردن و به جای اینکه دنبال من بیان رفتند استراحت و باعث شده گم بشن.
چشم هام رو بستم و پیش خودم فکر کردم، پس علت اینکه منم تو این دنیا #گم شدم بازیگوشیه!
چند ساعتی به حمام و لباس شستن گذشت.
خدا خیرش بده یکی از بچه ها خیلی کمکم کرد تو پهن کردن و جمع کردن لباسها.
#تاولهای پا ترکیده بود و حسابی میسوخت!
به سختی راه میرفتم و واقعا به کمکش احتیاج داشتم.
هر کار کردم با این #گرما خوابم نرفت.
پاها را پانسمان کردم و نماز و شام ...
سعی کردم #چشمهایم را ببندم بلکه خوابم ببره.
از نماز صبح تا حالا نخوابیده بودم
به سختی خوابم برد....
فکر کنم چشم خوردم از بس گفتند سرت رو میزاری زمین میخوابی!
حالا اصلا خوابم نمیبرد ...
بشدت افکار مختلف تو #ذهنم جولان داشت.
انگار مغزم خاموش نمیشد!
بعد از کلی زمان بالاخره ساعت ۱۳ خوابم رفت و ساعت ۲ با صدای یکی از #همسفران بیدار شدم و بقیه رو هم بیدار کردم.
آماده شدیم و راه افتادیم نماز شب رو تو راه خواندیم.
صبحانه خوردیم و موقع اذان صبح تو یه موکب ایستادیم برای نماز...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#هفت
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت هشتم:
بعد نماز و مناجات و زیارت #عاشورا که تو راه خواندیم ...
نوبت #تفکر های هر روز رسید.
نمیدونم بقیه تو این راه به چی فکر میکنند...
ولی من خیلی اراده و #استقامت برام پر رنگه
حس میکنم دقیقا همین ها برای #ظهور لازمه...
البته ایثار و ... هم هست.
ولی این دو تا پر رنگتر هست.
با صدای #کربلا کربلا ما داریم میآییم ...
به خودم آمدم .
صدای میثم مطیعی بود که از یک باند بزرگ روی چرخ دستی پخش میشد .
خدا رحمت کنه خواننده اولیه این نوحه را اکبر شریعت که در زمان جنگ وقتی این نوحه رو میخوند هیچ وقت فکر نمیکرد که یک روزی در جاده #طریق الحسین خونده بشه ...
یاد آن #شهدایی که به این نیت حرکت کردند و شهید شدند بخیر...
به عمود ۱۰۰۰ که رسیدیم احساس کردم #تاولها ترکیده ...
با اینکه دیروز پانسمان کرده بودم ولی بیشتر میسوخت.
درد پاها و ... هم اضافه شد.
باز هم یاد اهل بیت و #روضه مصور
اصلا انگار خدا این دردها را میده تا موقع روضه بیشتر بفهمیم.
وقتی بچه ها تقاضای استراحت میکردند ...
تو دلم میگفتم راستی وقتی اهل بیت امام حسین علیه السلام #خسته میشدند آیا تقاضای استراحت میکردند یا اینکه کسی اصلا به تقاضاشون توجه میکرد؟!!!!!
خلاصه به سختی خودمان را رساندیم به عمود ۱۰۶۶ ...
مدینه الحسن ...
انگار این #موکب را گذاشتند تا مهمان های امام حسین علیه السلام قبل ورود به کربلا توسط #برادر پذیرایی بشن
وارد موکب شدیم .
البته به یک شهرک بیشتر شبیه بود.
هیچی مثل آغوش کرامت امام حسن ع آرامبخش نبود...
دیگه به سختی میتونستم راه برم با آخرین قوا خودم را کشیدم بالا
و تو سالن محمد بن ابی بکر افتادم و خوابیدم.
بعد یک ساعت خواب با صدای زنگ تلفن بیدار شدم .
یادم رفته بود خاموش کنم دیگه هم خوابم نرفت...
تا #غروب ماندیم همان جا ...
خنک بود و فضایی کاملا متفاوت با تمام موکب هایی که تجربه کرده بودیم.
تو این فاصله با یکی از بچه ها گفتگویی داشتم.
#سفرنامه
#هشت
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت نهم.
نزدیک #اذان آماده نماز شدیم و بحث در مورد نحوه رفتار با مربی پیش آمد و نکاتی را مطرح کردم که از امیر المومنین علیه السلام در #نهجالبلاغه یاد گرفته بودم و لازم بود تذکر بدم.
تو این فاصله با #رفیقم هم ارتباط گرفتم الحمدلله آنها هم رسیدند.
بعد از نماز و #شام در رستوران آماده حرکت شدیم ولی چون یکی از بچه ها پایش آسیب دیده بود مجبور شدم دو نفر رو بزارم پیشش که با ماشین بیایند.
تو همین لحظه یکی از بچه ها از #کربلا خبر داد که اصلا جا نیست تو #موکب ها.
لذا برنامه را
یک تغییری دادیم به این ترتیب که تا عمود ۱۲۳۷ حرکت کنیم و بعد بقیه را پنجشنبه بعداز ظهر نزدیک غروب بریم که دیگه به موکب احتیاج نباشد.
راه افتادیم با ذکر #بسم الله...
یک بحثی بشدت #ذهنم رو مشغول کرده بود.
تا اومدم تو افکارم خودم غرق بشم.
یکی از بچه ها شروع کرد به سوال کردن، فهمیدم #ماموریت الان من این هست.
سعی کردم هر چی بلد هستم رو بگم.
در ضمن حرف زدن #توسل مثل همیشه چاشنی بود.
چون معتقدم که #مربی حقیقی پروردگار است و بس...
لذا اوست که باید تربیت کند.
بعد از کلی صحبت فکر کنم بازم منظور من رو خوب درک نکرد.
چقدر متاسفم از اینکه بعضی از افراد کتابهای زندگینامه عرفا را میخوانند و دچار #توهم میشوند.
فکر میکنند که با دو روز #عبادت و نه عبودیت میتوانند به کشف و شهود و... برسند.
غافل از اینکه خود این امر خلاف #بندگی است!
و خداوند عبارات را برای رسیدن به بندگی وضع کرده است
به هر حال من فقط گوینده هستم و اثر گذاری با #پروردگار...
بعد از اینکه صحبتم باهاش تمام شد،
بچه هایی که صحبت ما را شنیده بودند استفاده های خودشان را از بحث گفتند.
هر کس #رزق خودش را دریافت کرده بود.
بعد از آن در #افکار خودم فرو رفتم موضوع "قبول" ذهنم رو در گیر کرده!
اینکه حضرت زهرا سلام الله علیه و امام حسین علیه السلام هم به مقام قبول رسیدند.
قبول همه چیز از طرف پروردگار...
بحث مهمی است!!
تو این سفر در گیر ماجرایی شدم که برام سخت بود و این چند روز ذهنم در گیر بود.
#امشب گفتم خدایا خیلی درد داره ولی قبول کردم!
بعد یهو ذهنم رفت سراغ علت #پیاده_روی و اثر گذاری اش.
میتونه یکی از نیت های پیاده روی در جهت #تحقق هدف خلقت باشه که با آمدن ولی عصر ارواحنا به الفدا محقق میشه.
انگار سیر تاریخ از جلوی #چشمم رژه میره!
میدونم خیلی زود دلم برای این شبها تنگ میشه...
رفتیم تا به دانشگاه #عمید رسیدیم.
موکب خانم ام البنین.
آنقدر خسته بودیم که نای راه رفتن نداشتیم لذا به مدیر موکب که یک خانم عراقی مهربان بود گفتم : نحن تعبان...
او هم به خادمهای آنجا یک چیزی گفت و ما را راهنمایی کردند
همه جا پر شده بود لذا تو محیط چمن #دانشگاه تشک دادند و خوابیدیم.
#ماه شب هجدهم داشت میدرخشید و ستاره ها چشمک میزدند.
یاد ایوان خانه #پدرم در طالقان افتادم.
همیشه آسمان برای من نشان معنویت و نزدیکی به خدا داشت...
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#نه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
#عاشقانه_های_یک_منتظر:
💠 سفرنامه اربعین. قسمت یازدهم.
نفهمیدم کی خوابم رفت که با ضربه جانانه یک زائر #عراقی به سرم بیدار شدم!
تا اومدم بفهمم چی شده آن یکی کوله رو کوبوند تو سرم ...خدا رو شکر کلا بعضی ها راحتند!!
در کل عراقی ها دو دسته هستند.
یک دسته فوق العاده #مهربان و خدمتگزار به زائر و یک دسته #خودخواه و متنفر از ما ....
البته دسته دوم کم هستند و اکثریت رو گروه اول تشکیل میده.
خادمین این موکب از گروه اول هستند و فکر کنم همه تحصیل کرده اند. از نوع رفتارها و #اخلاقشون پیداست.
نماز و ناهار و قرآن و ذکر ...
دارم سعی میکنم کمی بخوابم چون امشب رو دوست دارم اگر #حسین علیه السلام بپذیرد در کنار مادرش برایش گریه کنم انشاالله.
نشد که بخوابم!!
سرو صدای زیاد و ...
حدود ساعت ۴/۳۰ آماده شدیم که راه بیفتیم.
یکی از بچه ها حالش خوب نبود.
هر چه #اصرار کردم ماشین سوار بشه و بره قبول نکرد.
تا عمود ۱۳۰۰ که راه آمدیم دیدم بزور خودش رو میکشه.
لذا یه #ماشین گرفتم و سوار شدیم.
همه کلی خوشحال شدن :)
ما را تا عمود ۱۳۸۰ آورد.
اونجا پیاده کرد و چند تا عمود بعد گنبد حضرت #عباس علیه السلام دیده شد.
فقط کسی که تجربه #پیاده روی رو داشته میتونه بفهمه این تصویر چه حس و حالی داره.
تو راه نماز مغرب شد.
کنار خیابان فرش پهن کردیم و نماز خواندیم.
بعد نماز حرکت کردیم به سمت موکب #البرز...
حدود یک ساعتی راه رفتیم تا رسیدیم.
موکب استان البرز خیلی دورتر از #حرم بود سر راه هم نزدیک حرم حضرت عباس شدیم و سلام دادیم و هم حرم امام حسین علیه السلام.
از کنار #خیمه گاه هم عبور کردیم تا بعد از عبور چند خیابان شلوغ به #موکب رسیدیم.
الحمدلله یکی از بچه ها تو موکب برای ما جا گرفته بود.
لذا رفتیم و در مکان خودمان #مستقر شدیم.
بعد اینکه مستقر شدیم بعضی از بچه ها میخواستند برن حرم ...
قبل رفتن کمی صحبت کردیم و دعای #کمیل و روضه و...
خدا را شکر #امام خوب پذیرایی کرد.
یاد همه دوستان کردیم.
بعضی ها رفتند حرم و بقیه هم خوابیدند.
منم جز گروهی بودم که خوابیدم هر چه فکر کردم #حجتی پیدا نکردم که لابلای این همه مرد و فشار بریم سمت حرم علاوه بر این که میدونستم بدلیل #ازدحام نمیتوانند نزدیک شوند.
پاهام از درد فریاد میکرد. با #ماساژی که یکی از بچه ها داد کمی آروم تر شد.
یکی گفت خوب #سنی ازتون گذشته...
راست میگفت این چند روز هر بار جلوی آینه رفتم بیش تر از هر چیزی موهای #سفیدم جلوه میکرد..
بی اختیار زمزمه کردم #نوکرت داره پیر میشه....
حواست هست به #موهای سپید سرم...
از گذشته #شکسته ترم ....
قبل اینکه بیام یکی میگفت چرا صورتتون ریخته...
تو دلم گفتم داغ و #عزای حسین ریختن صورت هم داره!!
یکی میگفت چرا #قلبتون آنقدر فشار روش هست...
و من تو دلم #زمزمه میکردم وای از قلب حجه بن الحسن...
وای از دل زینب
🔹 به قلم یک زائر اربعین.
#سفرنامه
#یازده
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_چهارم:
داخل اردوگاه بعد از مشخص شدن اتاق و هم اتاقی هامون، با وجود تعداد زیادی تخت
با کمبود مواجه شدیم و
بعضی ها که سابقه اردوی #جهادی داشتن، روی زمین و بعضی ها مثل من رو تخت خوابیدن.
از اون شب ها بود که با وجود خستگی، خواب قصدِ سر زدن به چشم هاتو نداره☺️
و باید دعوت نامه براش بفرستی😅
#شوق و #انتظار اتفاقات و احساسات #جدید #دل_آشوب قشنگی رو برام تدارک دیده بود،
که پذیراش بودم😊
اما به هر طریق، خوابی نه چندان عمیق رو آغاز کردم که بتونم صبح زود بیدار بشم.
💠 شنبه ۶فروردین
نماز صبح و دعای #عهد رو تنها، کنار مزار همون شهید #گمنام ۱۹ساله خوندم.😍
بعد از صرف صبحانه، سوار اتوبوس شدیم و بازدید از #یادمان ها رو شروع کردیم.
برای دیدن اولین یادمان، پیاده شدیم و همراه جمعیت، از مسیر باریک و با پستی بلندی زیاد، گذر کردیم.
به یادمان شهدای #فتح_المبین که رسیدیم یکی از رزمندگانی که در اون #عملیات حضور داشته برای جمعیتی که گروه گروه توی اون محیط #خاکآلود نشسته بودن و
با اشتیاق گوش می دادن، روایتگری کرد و جریان #استخاره و نامگذاری عملیات فتح المبین رو شرح داد.
نماز ظهر رو تو مسجد یادمان فکه اقامه کرده و توی سوله تازه احداث شده زیر چادر قرمه سبزی خوردیم 😋
بعد از ناهار هم از #موکب نزدیک سوله، آب هویج گرفتیم و مثل ندید پدیدها هی عکس انداختیم.😄
یادمان بعدی کانال #کمیل بود، آقای خدابنده(مسئول کاروان) تو اتوبوس از همه مون خواست به احترام این شهدا، بدون کفش به زیارتشون بریم، کفش ها رو تو دست گرفتیم و وارد کانال شدیم.
شاید شبیه لحظه ای که موسی علیه السلام تجربه کرده بود... شبیه ندای کفش هایت را بیرون بیاور! به وادی مقدسی وارد شده ای...
راه رفتن تو خاک #رملی آسون نبود با هر قدم توی خاک فرو می رفتیم،
گروه قبلی از کانال خارج شدن و جاشون رو به ما دادن .
بعد از شنیدن #روضه و روایتِ #عملیات_والفجر_مقدماتی، کمی از خاکی که به راحتی توی دست نمی موند رو داخل مشما ریختم برای سوغات،😊
دونستن اینکه اون عزیزان خدا توی این اقلیمِ #ِطاقت_فرسا،
با #تشنگی و #غربت،
چند روز #محاصره رو تحمل کردن و آخر هم ، جان به جانان سپردن، دل سنگ رو هم می سوزونه.
و اینکه اون نفرات آخر چه ساعات و دقایقی رو صبوری کردن و چی به سرشون اومده،
کسی نمیدونه😢
چقدر شبیه #کربلا بود.... 😭
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
▪️دخترانهترین اربعین▪️
💢 قسمت ششم.
دیشب حدود ساعت ۱۱ بود که رسیدیم #کربلا ...
یه #سلام از راه دور به امام دادیم و اشک و اه...🥺
بعد رفتیم موکب تا وسایلمون رو بزاریم و بیاییم برای زیارت ...😍
قسمت سخت سفر اربعین همین جاست که خسته وارد کربلا میشی و حالا باید مسافت زیادی رو تا پیدا کردن موکب طی کنی...🙈
دیگه اخرها کم آورده بودم ولی باید استقامت داشت در مسیر #امام و #اربعین، تمرین همه آمادگیهای ظهوره ...
عضلات پشت پام بشدت گرفته و درد ناک شده ولی به خودم قول دادم هیچی نگم ....
تمرین #صبر و #سکوت....☺️
خلاصه #موکب رو پیدا کردیم و اومدیم بریم جاگیر بشیم که یکی از همسفرها بدلیل گرمازدگی حالش بد شد و راهی سرم و ....🤒
تو موکب وقتی #خادم جای ما رو تحویل داد که مستقر بشیم یکی از خانمهای زائر شروع کرد به اینکه تا این خط مال ماست و ....😐
باز هم بحث تکراری منفعت طلبی ....
خیلی حرفه این همه راه با #گرما و #سختی بیایی ولی هنوز گیر این باشی که ده سانت جای تو بیشتر باشه ....😏
به هر حال جا اونقدر #تنگ بود که برای خوابیدن باید به پهلو میخوابیدی...🙈
بخصوص که بغلت هم یه #فرشته کوچولو خوابیده باشه و تو باید مراقب باشی بهش نزدیک نشی بیدار بشه ....🥰
بیشتر از #بچهها تو این سفر مامانهاشون خسته میشن و باید یه خدا قوت از همین جا بهشون گفت....خلاصه یک ساعتی دراز کشیدیم و بلند شدیم تا راهی حرم ارباب بشیم 😍✋
وضو که گرفتم زیر لب شعری میاومد #زینب به سر زنان آمد به کربلا .....😭
دستهام ناخودآگاه به سرم میخورد انگار دلم میخواست با زینب همراه و هم ناله باشم
۶۰۰ متری تا حرم فاصله داشتیم که تو خلوت اون وقت شب به سرعت طی شد و به باب سلطانیه رسیدیم
با فشار و #سختی وارد حرم شدیم و تو سرازیری قرار گرفتیم
دلچسب ترین #سرازیری دنیا ....😭😍
سلام آقا که الان روبروتونم ....✋
من اینجام و زیارتنامه میخونم ....
خدا رو شکر کردم که یک بار دیگه اربعین زیارت امام حسین علیه السلام قسمتم شد🙏
با همسفرها منتظر نماز صبح شدیم و بعد اومدیم تو #صف زیارت ...
با هر قدم #عشق بازی میکنی و کم کم نزدیک به حرم میشی و بعد یهو به خودت میای که روبروی ضریح هستی 😭
انقدر که از دور میتونی حرف بزنی نزدیک ضریح که میشی انگار وارد تونل وحشت میشی😐
چون خادمان عزیز و زحمتکش بصورت گروهی حمله میکنند و اصلا اجازه تمرکز نمیدن🙈
خلاصه اومدم کنار و یه گوشهای خلوت کردم و زیارت اربعین رو خوندم و به نیابت همه ملتمسین و حق داران و ....
من عادت دارم حتی به نیابت #اعضا_کانال هم زیارت میکنم هر جا میرم ...
بعد از ساعاتی اومدم بیرون و با همسفرها راهی موکب شدیم ✋😍
اما چه موکبی که چون بلد نبودیم هر چه بیشتر راه میرفتیم دورتر میشدیم!
آخر سر دوباره برگشتیم نزدیک حرم تا تونستیم موکب رو پیدا کنیم
راهی که ۶۰۰ متر بود رو دو کیلومتر راه رفتیم ....😔
وقتی رسیدیم موکب بی خوابی دیشب و خستگی و ....دست به دست هم داد و نزاشت گرما و سرو صدا و ...مانع بیهوشی بشه و از ساعت ۸ تا ۹/۳۰ خوابیدم🙈
بعد دیگه با #گرما بیدارشدم و ....
بعد نماز ظهر راه افتادیم طرف #نجف برای زیارت دوباره و #پرواز که بماند برای فردا شرح ماجرا....
🔰 ادامه دارد.
🆔 https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj