eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ز ضعفِ تن عجب حالی‌ست، بیمارِ محبت را که نتْواند کشید از ناتوانی بارِ محنت را... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
"ذوقی چنان ندارد" هر بی حضورت آغاز هفته زیباست؛ وقتی شود سروده ی شنبه۱۳ آذر۱۴۰۰ "کپی با ذکر نام شاعر" ☔️🌦🌦☔️
👌👌👌👌👌👌👏👏👏👏👏
سرے بزن ، یواشڪـــــے به شعــــــرهاے خفته ام به آن ترانه ها ڪـــــه من بخاطــــــر تــــو گفته ام 💕
هرچه ‏به جز خيالِ او ‏قصد حريمِ دل كند ‏دَر نگشايَمَش به رو، ‏از دَرِ دل برانَمش...
شعرها هم عاقبت در وصفِ تو عاجز شدند جانِ شاعرهای دنیا را به لب آورده ای هر چه گفتند و نوشتیم... آخرش اما نشد اشتراکِ شعرها این شد که فوق العاده ای
جایِ پایِ نَفَسَت مانده به صحرایِ خیال ای فراسوی تَجسُّم به دلم جاداری...
با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟ ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟ گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران، من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این ؟ موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟ زاهد دلسنگ را از گوشه محراب خود ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟ پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود حال، تنها بندۀ عشقم، رهایی بیش از این؟ سجاد سامانی 🌼🍁
.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ـــــــــ. به سختی دلت را بدست اوردم و نمیدهم از دست حال دلم با تو خوش است و نمیدهمش ازدست به هر زحمتی که بود رسیدم به آنچه که می‌خواهم حال که مقصدم تویی تورا نمیدهمت از دست ✍ابوالفضل مهدیان فر 🌾🌸🌾
«هراسِ بادِ هجرانی نداری؟!» وصل میپرسد و از عاشق جوابِ «هرچه بادا باد» می آید
نمیدانم چه رازی خفته در چشمانِ زیبایت که عاقل سمت چشمت میرود دیوانه می آید!
لب بستم از سخن، که در این مجمعِ نفاق بِه یافتم ز گفته، حدیثِ نگفته را
منافق ذره ای ایمان ندارد. به تن روح و روان و جان ندارد. بدتر از کفار باشد. کتاب و مسجد و قرآن ندارد.
جایِ پایِ نَفَسَت مانده به صحرایِ خیال ای فراسوی تَجسُّم به دلم جاداری...
یکی دیوانه‌ای آتش برافروخت در آن‌هنگامه جان خویش را سوخت همه خاکسترش را باد می‌برد وجودش را جهان از یاد می‌برد تو همچون آتشی ای عشق جانسوز من آن دیوانه‌مرد آتش‌افروز من آن‌ دیوانه‌ی آتش پرستم در این آتش خوشم تا زنده هستم بزن آتش به عود استخوانم که بوی عشق برخیزد ز جانم خوشم با این چنان دیوانگی‌ها که می‌خندم به آن فرزانگی‌ها به غیر از مردن و از یاد رفتن غباری گشتن و بر باد رفتن در این عالم سرانجامی نداریم چه فرجامی؟ که فرجامی نداریم لهیبی همچو آهِ تیره‌روزان بساز ای عشق و جانم را بسوزان بیا آتش بزن خاکسترم کن مسم، در بوته‌ی هستی زَرَم کن
حکم زندان ابد داده به من چشمانت... کاش عفوم نکند حضرت آقا شب عید! "عاصی" ☺️☺️☺️
عیبم مکن از عشق که در مکتب ایام آموخته بودم بهْ از این گر هنری بود.....!!
سوگند به قلبی که در این سینه نشسته من نیستم این پیر ِدر آیینه نشسته
به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام دل تو را می‌طلبد دیده تو را می‌جوید ...
تا تو را یکدفعه اینجا دیدم🌱 غم عالم همه از یادم رفت 🌱
ابروی تو پیوسته گره‌دار چراست؟ زلف تو چو روزِ عاشقان تار چراست؟ قربان سراپات شوم، حیرانم چشمت به تن درست، بیمار چراست؟ ،،
از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیباغزل من برای گفتنت باید که مولانا شوم
هم هستم و هم نیستم آن‌جا که تو هستی ای‌عشق! ببخشم که پُر از ضد و نقیضم...
دل برده ای و طاقت و ایمان به یک نگاه ! آهسته تر بگیر مسلمان یکی یکی!🪶
وقتى كه واجب گشته جان دادن برايت حكمش چرا "حَىِّ على خيرِالعَمل" نيست؟!