مگو در ڪوی او شب تا سحر بهر چه میگردی
ڪه دل گم کرده ام آنجا و میجویم نشانش را
#فروغی_بسطامی
بـبـوی زلف تو دادم دل شکسته بباد
بیا که جان عزیزم فدای بوی تو باد
گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
ز پیش میروی اما نمیروی از یاد
خواجوی_کرمانی
یار مفروش به دنیا
که بسی ســـــود نکرد
آنکه یوسف
به زرِ ناسره بفروخته بود..
#حافظ
•○|💙|
مثل عڪس رخ مهتاب کہ افتاده در آب
در دلم هستے و بین من و تو فاصلہهاست...
-فاضل نظری🌑
این بار پاشیدم به زخمِ خود نمکها را!
آتش زدم وقتی نبودی قاصدک ها را!
گفتند میآیی به خوابم لااقل یک شب...
باور نکردم! از برم دیگر کلکها را!
در هیچ دنیایی تو سهمِ من نخواهی شد...
ایکاشکی مادر نمیزاد این فلکها را!
ترسیدم از هر سیبِ سرخ و هر شروعِ نو...
بعد از تو آسان راندم از خود آدمکها را!
در خود شکستم، گرچه آبادم نمیخواهی...
ای کاش میماندی که بشماری ترکها را!
دیوانهتر کرده منِ دیوانه را دوری...
آتش زدم وقتی نبودی قاصدک ها را!
طاهره_اباذری_هریس
به دور از غم، میان جمعی و خوشحال و خندانی
تو از یک آدم بیهمدم تنها چه میدانی؟
اگر چه تلخ میگویی و دورم میکنی اما
به چشمانت نمیآید که قلبی را برنجانی
به هرکس میرسم نام تو را با ذوق میگویم
شبیه اولین تکلیف یک طفل دبستانی
چه رازی عشق دارد با خودش تا حرف قلبت را
نمیگویی، پشیمانی و میگویی پریشانی؟
کسی که عزم رفتن کرده با منت نمیماند
نمیگویم بمانی چون که میدانم نمیمانی
خیال خام من این بود پنهانت کنم اما
نمیدانم چرا از پشت هر شعرم نمایانی ..
سید_تقی_سیدی
مات چشمان توأم، اما دلم درگیر نیست
از تو ای یوسف دلم سیر است و چشمم سیر نیست
این شکاف پشت پیراهن شهادت میدهد
هیچ کس در ماجرای عشق بی تقصیر نیست
از تو پرسیدم برایت کیستم؟ گفتی "رفیق"
آنچه در تعریف ما گفتی کم از تحقیر نیست!
هر زمانی روبروی آینه رفتی بدان
در پریشان بودنت این آه بی تأثیر نیست
قلب من، با یک تپش برگشت گاهی ممکن است
آنقدرها هم که میگویند گاهی دیر نیست...
#حسین_زحمتکش
دیروز این غزل نیمه کاره رو برا دخترام گفتم☺️
🌸تقدیم به حورا🌸
حُسنِ رویت از ازل منظومهی ضرب المثل
بی نظیری! شاهکاری! بند بندت یک غزل
موجِ ابرویت غم و دلشوره ها را می برد
طرح چشمت هم، بدیع و سبزه زارش بی بدل
بافه های گیسویت را وا کنی شب می شود
چند رکعت عشق خواندن در شبت خیر العمل
غنچه غنچه بوستانت را بهاری کرده ام
با نسیم مهربانی آفتابی از غزل
بس که تو شیرین زبانی و بیانش سخت بود
واژه ها را یک به یک مخلوط کردم با عسل
#بداهه. 19 اسفند 1400
#مستوره
برق نگاهش رفت! چشمان تری داشت
این روز ها بی عشق، حال بهتری داشت
دیشب میان گریه ها از یاد بردم...
اردیبهشتی را که در پی آذری داشت!
من فکر میکردم نخواهد رفت! هرچند
او در سرش انگار فکر دیگری داشت...
این درد تنها سهم انسان نیست! شاید
از یک کبوتر هم بپرسی، دلبری داشت!
شاید گلی پژمرده در گلدان ایوان
در انتظار یار، چشمی بر دری داشت
پرسید زاهد: «معتقد هستی به محشر؟!»
گفتم که آری... چشم های محشری داشت!
گمراه بسیار است اینجا! کاش اللّه
در بین موهای تو هم پیغمبری داشت
مغلوب و سرگردان، کجا باید گریزد؟!
شاهی که پیش از جنگ، روزی کشوری داشت!
اعدام میشد! کاش اما فرصتی بود
شاید که این بیچاره حرف آخری داشت...
#سجاد_شهیدی
هیـچ جـز یـاد تـو ، رویای دلاویـزم نـیست
هیـچ جـز نـام تـو ، حـرف طـرب انگـیزم نـیست!
عـشق میورزم و میسـوزم و فـریـادم نـه!
دوست میدارم و میخـواهـم و پـرهـیزم نـیست
نـور میبـیـنم و میرویـم و میبـالم شـاد
شاخه میگـستـرم و بـیـم ز پـائـیـزم نـیست
تـا به گـیتی دل ِ از مهـر تـو لبـریـزم هـست
کـار با هـستی ِ از دغـدغـه لـبریـزم نـیست
بخـت آن را کـه شـبی پـاکتـر از بـاد ِ سـحر
بـا تـو ، ای غـنچه نشکـفـته بـیامیـزم نـیست
تـو بـه دادم بـرس ای عـشق ، که با ایـن هـمه شـوق
چـاره جـز آنکـه به آغـوش تـو بگـریـزم نـیست
#فریدون_مشیری
حالے براے
گفتن دیوان شعر نیست
یک مصرع و خلاصه
تو را دوست دارمت....!!
#رضوان_باقری
تو می خندی دهانِ باغِ لیمو آب می افتد
و سیب از اشتیاقِ دیدنت بی تاب ، می افتد
تمام ماهیانِ برکه عاشق می شوند آن دم
که عکس رویِ چون ماهت به رویِ آب می افتد
ببین خود را درون قابِ چشمانِ پر از شوقم
چه عکست روی موجِ اشکِ من جذاب می افتد
چه تصویر لطیفی خلق شد از شال و رخسارت
چو شال شب که روی شانه ی مهتاب می افتد
بخند ای گل ! تمام شعرهایم را بهاری کن
بدون خنده ات از سکه شعر ناب می افتد
تو می آیی ،کنارم می نشینی ، شعر میخوانی
و گاهی اتفاقاتی چنین در خواب می افتد ...
جواد_مهربان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نم نم باران ببارد یار در آغوش تو
نازنین ات سر گذارد باز هم بر دوش تو
تو بگویی دوستت دارم به آوای بلند...
او بگوید دوستت دارم ولی در گوش تو
اینچنین صبحی برایت آرزو دارم عزیز
عشق و یار و نم نم باران عزیزم نوش تو!
"عاصی"
❤️❤️❤️
آبادی شعر 🇵🇸
نم نم باران ببارد یار در آغوش تو نازنین ات سر گذارد باز هم بر دوش تو تو بگویی دوستت دارم به آوای ب
آفرین جناب عاصی👏👏👏
از جرز دیوار هم شعر میسازید👏👏👏👏👌👌👌
منی که در شکُفتگی نشانه میشدم، کنون
زمانه در شکستگی مرا مثال میزند!
#حسین_منزوی
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈
نذر کرده دختر زیبای آقا مرتضی
رفته مشهد پیش مولانا علی موسی الرضا(ع)
گفته یا ربّ گر شود روزی کرونا هم تمام
میشوم من همسر یک دکتر والا مقام
تا تشکر من کنم با اینچنین کار قشنگ
از پزشکان و پرستاران پر کار و زرنگ
یک نفر هم نیست تا نذری کند بر شعر من
یا بیافتد بر دلش با لطف مولا مهر من!
"عاصی"
😅😅🤣🤣
#طنز
این دست مرا محکم و با ناز بگیرش
هرجا عصبی گشته تو هم گاز بگیرش😬
احساس ظریفم به تو بند است عزیزم
گر دوست نداری تو به الناز بگیرش😕
#سید_طباطبایی
ای دخترک زبر و زرنگ همهٔ شهر
در دهکدهٔ قلب پسر نیست بجز بهر
او منتظر مَقدم خیر است بیا پس
هی ناز نکن شکوه نکن هی نرو با قهر
دیوانه شود تاب نیارَد وَ بمیرد
از بس که بنوشد سر این قهر تو صد زهر
#سید_طباطبایی
از خانه تکانی شده ام خسته و دولا
از پله به پایین برو از پنجره بالا
هی آب بریز و حوله بردار بیاور
در محض ورود پدران گو همه یالا
ای خواهر من این که چه وضعیست تو داری
این شیوه تکاندن که گناهست به ولّا😕
آن دخترک قصهٔ ماهم به جوابی
گفتا که تو چون تنبل مایی برو لالا
#سید_طباطبایی
_نتیجه اخلاقی:
اگ تو خونه تکونی کمک نمیکنید
لا اقل دخالت هم نکنید😬🤧🤐🙊