eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
56 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ماییم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم🦋 هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم 💎
از صدای پر مرغان سحر لاله از خواب گران دیده گشود اولین پرتو سیمایی صبح بوسه بر گنبد مینا زده بود
به اُمیدِ گوشه چشمت چقدر گدا نشسته نه فقط گدا که حتی ، صف اغنیا نشسته منِ بنده را ز خیل حشمت سوا مفرما که به خوان لطف و جودت همه ماسوا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی که ولای توست توحید حرمت نشسته هر کس ، حرم خدا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی که به گِرد کعبه حاجی چو رضا نباشی از او ، ز خدا جدا نشسته "اَنا مِن شروط" یعنی مرو راه دیگر ای دل به خدا رسیده هر کس به ره رضا نشسته تو ز هیچکس نپرسی : "ز کجایی و که هستی؟" که غریبه هم ز لطفِ تو چو آشنا نشسته نه فقط که رو سپیدان به نماز ایستاده به نیاز ، روسیاهان همه با حیا نشسته همگی به دام لطف تو اسیر گشته اینجا که کمند لطف و جودت به کمینِ ما نشسته به جز از تو که نشستی سر سفره با گدایان به خدا نبوده شاهی بغل گدا نشسته چو نگین پادشاهی که نشسته بر رکابش به دلم محبّتِ تو چقَدَر به جا نشسته شده "فابک للحُسین" تو دلیل گریه هایم که همیشه در دل تو غم کربلا نشسته
و شب... آغاز ... دلتنگی های من برای توست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پریشان حالی شب های خود با او نمی گویم که می ترسم ببیند ناگهان خواب پریشانی 🍁 😔😔😔
دلبرم چاق که نه باب دل یار شده مثل آن سوگلی دوره‌ی قاجار شده
ما که از خاک کربلا دوریم؛ خوب شد مشـــهد الــــرّضا داریم...
صد سخن با شعر گفتم، او ندانست قصد چیست؟ یک سخن با چشم گفتم، زیر و بم، دانسته بود...
با شعر حق انتخاب کمترى دارى آدم که شاعر مى شود تنهاست يا تنهاست
بیا تا گم ڪنم خود را به خلوت هاے خاموشی...
پایان شب من باش؛ چون جاے درنگی نیست! جز عشق براے ما پایان قشنگی نیست ...
ترسم که نامه‌ام نرساند صبا به یار بد کرد جان، که همره ِ باد صبا نرفت ...
مست‌گاهی‌می‌شوم شاید به‌مینا جویمت خواب گاهی‌میروم شاید به رؤیابینمت.
من اناری را ، می‌كنم دانه، به دل می‌گويم: خوب بود اين مردم، دانه‌های دلشان پيدا بود "🥀
فارغ ز شادمانی و آسوده از غمیم
بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا از هرچه هست غیر تو، بیزار کرده است
مطمئنی که بجز عشق نمی‌خواهی تو پس چرا دلبر من علت هر آهی تو شایدم شیوهٔ دلبر شدنت اینگونه است در شبانگاه سیاهم چِقَدر ماهی تو
شده بادی بِوَزد خاطره‌‌ای عُقده شود من و سَرو در این راه ، درازی داریم شده یک شب گریه کنی قسمت توبغض شود من و این درخت سَرو سهی ، سَرسودا داریم
به وقت صبح دل را تازه یابی همه ذرّات در آوازه یابی به وقت صبح دل را شاد گردان حقیقت جان و دل آباد گردان
گفتنی نیست ولی بی تو کماکان در من ... نفسی هست، دلی هست، ولی جانی نیست!!
این ساعت عشق است که هر شب بزنم تا با دیدن آن بلکه تو بر رحم بیایی ❤️❤️:❤️❤️
روشن است از نور رویش دیدهٔ بینای ما خلوت میخانهٔ عشق است دایم جای ما آفتابی در ازل خوش سایه ای برما فکند تا ابد روشن بُود این روی مه سیمای ما ذوق ما داری بیا با ما در این دریا در آ تا به عین ما نصیبی یابی از دریای ما در سر ما عشق زلفش دیگ سودا می پزد بس سری در سر رود گر این بود سودای ما از لطیفی آن یکی با هر یکی یکتا شده جان فدای لطف آن یکتای بی همتای ما بلبل مستیم و درگلشن نوائی می زنیم رونقی دیگر گرفت این گلشن غوغای ما مجلس عشقست و رندان مست و سید در حضور روضهٔ رضوان بود این جنت المأوای ما
از صدای پر مرغان سحر لاله از خواب گران دیده گشود اولین پرتو سیمایی صبح بوسه بر گنبد مینا زده بود
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری سعدی
قــوی سپیــدِ عشـقِ مـــن دیده بـه مـن گُشا که مـن بابت بوی عشـــق تـو ّ«صبـح» ترانه خوان شوم. 🌹🌹🌹
آن دم که پا به عرصه نهادم، گریستم یعنی هم از نخست گرفتم عزای خود
دیدمت لرزید دستم، چادر اُفتاد از سرم یک نفر پرسید:خوبی؟! گفتم: اکنون بهترم! زیر لب با اخم گفتی: چادرت را جمع کن... خنده رو، آهسته تر گفتم: اطاعت سرورم :) عاشق این غیرت و مردانگی هایت شدم عشق پاکت مردِ با احساسِ من! شد باورم عشقِ تو رنگین کمان پاشیده بر دنیایِ من... هم تو عشقِ اولم هستی،هم عشقِ آخرم هرچه در انکار کوشیدم نشد؛ ناممکن است! آخرش هم عشقِ من! فهمید گویا مادرم کرده شاعر دختری مغرور را چشمت عزیز... تا نگاهم باز کردی،چادر افتاد از سرم!
ای که نزدیک تری از منِ دلتنگ به من بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری...
به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش...