#حضرت_رقیه_شهادت
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
نگاش چونکه به رگ های نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
ز استلام لب و خیزران شکایت داشت
از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر، هم از دست زجر هم پایش
شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامه ورود به شام
نمی شنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
#محمد_علی_بیابانی
😭😭😭
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی در این ره صد بحر آتشین است
دردا که این معما شرح و بیان ندارد
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد
احوال گنج قارون کایام داد بر باد
در گوش دل فروخوان تا زر نهان ندارد
گر خود رقیب شمع است اسرار از او بپوشان
کان شوخ سربریده بند زبان ندارد
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی کس در جهان ندارد
#حافظ
#رقیه
آن دم ک عدو آمد
گوش منو گوشواره
دزدید و بغارت برد
بابا توکجابودی
ازماتوجدا بودی
.
+ آن دم ک عدو آمد
دزدیدو بغارت برد
جسمم ب بیابان ها
زیر سم اسبها بود
آن دم ک عدو طعنه
بر عمه ی ما میزد
آن دم ب کجا بودی
ازما توجدا بودی
+ آن دم ک عدو طعنه
برخواهرمن میزد
بر تشت طلا بودم
کی ازتو جدا بودم😔
#محسن_رشیدی
عمّه این سر که به نزدم بِنَهادند ز کیست
این همه زخم و تَرک بر دولبش حاصل چیست
مِهر او در دلم افتاد به یک لحظه بگو
تا که چشمش به من افتاد چرا ساده گریست ؟
#عباس_بهمنی
💔😔😔
#یا_ایها_العزیز🍃
من غرق خوابم و تو برای ظهور خویش
هـر صبح جمعه رو بـه خـداونـد میزنـی
#وحیدقاسمی
گفتم خوشا که خواب ِ وصال تو دیدهام
گفتی همین به خواب ببینی وصال را
#امیرحسین_پورعزیز
انار برایت شکسته ام که غمم را
به این بهانه برایِ تو دانه دانه بگویم
#محمد_رفیعی_
✨ زادروز استاد فاضل نظری ✨
چو آه در تن بی روح نی دمیده شدم
سکوت بودم و با یک نفس شنیده شدم
شبیه سایه، عدم بود هستیام اما
به هر طرف نظر انداخت نور، دیده شدم
همین که چشمهی عشق تو در دلم جوشید
ز کوه صبر به دشت جنون کشیده شدم
تو سیب سرخی و من برگ سبز، خوشحالم
که در کنار تو بودم، که با تو چیده شدم
قسم به آه که فاضل ندارد از خود هیچ
من از اضافهی خاک تو آفریده شدم
#فاضل_نظری
گرچه با تقدیر ناچار از مدارا کردنم
عشق اگر حق است، این حق تا ابد بر گردنم
تا بپندارم که سهمی دارم از پروانگی
پیلهای پیچیده از غمهایِ عالم بر تنم
بر سر این سرو، آخر برف هم منت گذاشت
دست زیر شانه ام مگذار! باید بشکنم
من که عمری دل برای دوستان سوزاندهام
حال باید دل بسوزاند برایم دشمنم
گرچه از آغوش تو سهمی ندارم جز خیال
بویِ گیسوی تو را میجویم از پیراهنم
عاشقی با گریه سر بر شانه یاری گذاشت
از تو میپرسم بگو ای عشق! آیا این منم؟
فاضل نظری
#حضرت_رقیه_شهادت
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
من اگر خلخال پایم نیست آن را برده اند
تو برایم هدیه خلخالی بخر پا میکنم
این همه این ها مرا هرروز دعوا میکنند
تو که هستی شمر را امروز دعوا میکنم
دست های زبرشان آنقدر خورده بر رخم
پلکهایم را به زحمت پیش تو وا میکنم
زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن
بیخیال زجر،من کار خودم را میکنم!
آنقدر با مشت میکوبم به لبهای خودم
تا خودم را آخرِ سر مثل بابا میکنم
گریه ام را ریختم بر صورتت پاکش کنم
صورتت را باز مثل قبل زیبا میکنم
از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن
درد میگیرد سرم تا یاد آنها میکنم
به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعه ست
هرچه مردم پشت من گفتند حاشا میکنم
#سیدپوریا_هاشمی